❃↫🌷« بِسـم الله الــرحمان والرحیــــم »🌷↬❃
#نیمه_پنهان_ماه🌙
✫⇠قسمت 7⃣
... مات و مبهوت به صورت آقا مرتضی نگاه می کردم.
آن روز خیلی به عمق صحبت هایش نرفتم. فقط مرا راضی کرد و مقداری هم نور امید در دلم روشن کرد. ولی بعد از رفتنش فهمیدم که او مسیر اینده زندگیم را برای من روشن کرده و تا آخر خط را برایم در دفتر یاداشت نموده است.
پس از آن صحبت ها دیگر حاظر نبودم در رابطه با رفتن به جبهه اش حرفی بزنم. کوله بارش را برداشت و با آن سادگی همیشگی اش با اهل منزل خداحافظی کرد و رفت. در آن لحظات دوباره دلم گرفت. خواستم گریه کنم ولی به خودم این اجازه را ندادم او را مشایعت کردم. تا آنجایی که از دیدگانم محو شد. به اطاقم برگشتم , گوشه ای نشستم و به آنچه بین من و او ردو بدل شده بود فکر کردم. شب و روزهای متعددی خودم را با آن مشغول کردم.
حال و روزم عوض شد نمی فهمیدم چکار بکنم. هیچ گونه تماسی بامرتضی نداشتم. دلم به شور افتاده بود. زمانی که اطرافیانم این حال و روز من را دیدند همگی مرا دلداری می دادند. چند روزی از این ماجرا گذشت که با خبر شدم آقا مرتضی آمده. پس از مراجعت به منزل, قضیه را برایش تعریف کردم.
کمی خندید و گفت در عملیات فکه بی سیم چی ما شهید شد و راه را گم کردیم و در نهایت به محاصره عراقیها درآمدیم. در آن منطقه رملی و گرم نمی دانستم که چه کار بکنیم پشت یک خاکریز رفتیم و آنجا متوجه شدیم که صدای چند نفر از آن طرف خاکریز می آید. اول فکر کردیم بچه های خودمان هستند خیلی خوشحال شدیم وقتی به بالای خاکریز رفتیم آنها را دیدیم و صدایشان کردیم. آنها به سمت ما تیراندازی نمودند. بعد از آن با تلاش زیاد بچه ها و یک درگیری سخت موفق شدیم از محاصره آنها فرار کنیم.
من از فرط خوشحالی نمی دانستم چی کار کنم. هر لحظه خدا را شکر می کردم که هنوز سالم هستند, تا بیشتر برای اسلام خدمت بکنند. دقیقا یادم نیست چند روزی در منزل بودند که دوباره عازم جبهه شدند. مدتی گذشت دوباره برگشت, جراحت های سطحی برداشته بود. به همین علت سری هم به ما زد و مجددا به منطقه جنگی رفت. طولی نکشید که دوباره مجروح شد ولی اینبار کمی بیشتر از دفعه قبلی. به منزل که آمد ساک و لباسش را به من داد تا آنها را بشویم وقتی درب آن را باز کردم دیدم, یکدست لباس عراقی است هم در وسایلش هست...
✍ به روایت همسر شهید
📚 منبع:پیشانی و بوسه(جلد ۶، شمع صراط)
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
✨﷽✨
سلام صبح بخیر 🏴
فرا رسیدن ایام سوگواری
حضرت فاطمه الزهرا س🖤
بر شما عزيزان تسلیت باد 🖤
الهی به حرمت این روز همگی
حاجت روا باشید 🙏
الهی آمین 🙏
http://eitaa.com/joinchat/896860162C815a5bd76b
7.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤🥀حدیث روز 🥀🖤
💫حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها:
««إنْ کُنْتَ تَعْمَلُ بِما اءمَرْناکَ وَ تَنْتَهی عَمّا زَجَرْناکَ عَنْهُ
قَانْتَ مِنْ شیعَتِنا، وَ إلاّ فَلا.»»
↩️اگر آنچه را که ما اهل بیت دستور داده ایم عمل کنی
⚠️ و از آنچه نهی کرده ایم خودداری نمائی
✔️ تو از شیعیان ما هستی
⛔️ وگرنه، خیر.
📚تفسیر الامام العسکری(ع):ص320، ح191)
🖤فرا رسیدن ایام سوگواری دردانه
♥️رسول الله (ص) فاطمه الزهرا (س)
🖤بر شما عزیزان تسلیت باد
http://eitaa.com/joinchat/895811586C49e74b8074
❤️🍃❤️
#سیاست_همسرداری
⛔️آسیب های #روابط_زناشویی:
💢سکوت
● بی توجهی
❗️نبود برنامه
● حسادت مفرط
⚠️ قهر کردن پی در پی
● ساعت کاری اضافـــــــه
⛔️نداشتن رابطه جنــــــسی
● نگاه منفی به خانواده همسر
💢عدم رسیدگی به وضع ظاهری
https://www.instagram.com/p/CVxLUUeIzWR/?utm_medium=copy_link
اینستاگرام 👆
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
✍ #پرسش_و_پاسخ
〰🔵〰🔵〰🔵〰🔵〰🔵〰
❓سوال
سلام خسته نباشید
من ۳ سال هست که از همسرم جدا شدم و مدتی میشه به نیت ازدواج با مردی رابطه دارم که بعد از مدتی فهمیدم متاهله... رابطه مون خیلی کم هست ولی جوری بهش وابسته شدم که یک روز بدون اون رو نمیتونم حتی تصور کنم... به نظر شما چه جوری میتونم ازش دل بکنم یا اصلا کار من چه عواقبی داره؟
〰🔵〰🔵〰🔵〰🔵〰🔵〰
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
✍ #پرسش_و_پاسخ
〰🔵〰🔵〰🔵〰🔵〰🔵〰
✍پاسخ مشاور
با سلام
هرگونه ادامه این رابطه از طرف شما چالشی است در زندگی خانوادگیشون وبه بار اوردن عدم تعهد و مسئولیت پذیری اون اقا نسبت به خانواده اش واین شخصیت در ایشون شکل بگیره به شما هم وفایی نخواهد داشت برای بررسی وانالیز وبرون رفت از این بحران توصیه میکنم زودتر کات وروابط رومتعادل سازی کنید سخت هست وابستگی ودلدادگی بله درک میکنم ولی عقل ومنطق رو پیش بگیرید وبا هدف اینده اتون رو رقم بزنید .
رابطه اي كه بر مبناي پنهان كاري و خيانت انجام بگيره خیلی دوامی نخواهد داشت و خیلی تضمینی هم برای ادامه اش نیست.و اين را بدانيد رو آشيانه كسي لانه ساختن نتيجه اش ويرانيست.
درسته شما به ايشون عادت كرديد و وابسته شديد اما مطمئن باشيد موقعيت هاي بهتري براي شما هست وقت و انرژيتون رو در اين رابطه صرف نكنيد.
✍ #پرسش_و_پاسخ
🔮 #روزهای_زوج
◀️نوبت مشاوره ↙️
@Yafater14
〰🔵〰🔵〰🔵〰🔵〰🔵〰
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
❃↫🌷« بِسـم الله الــرحمان والرحیــــم »🌷↬❃
#نیمه_پنهان_ماه🌙
✫⇠قسمت 8⃣
🌷 ... ساک و لباسش را به من داد تا آنها را بشویم. وقتی درب آن را باز کردم دیدم یک دست لباس عراقی است. رو به آقا مرتضی کردم و با یک لحن تند گفتم: چرا این لباس های عراقی را به تن می کنی؟ ببین تا به حال دو مرتبه مجروح شده ای در حالی که هر دو بار این لباس به تن داشتی. آقا مرتضی این لباسا نجس است خواهش می کنم دیگر این را نپوشید. من دیگر طاقت ندارم آن را بشویم. الان پاره اش می کنم.
هر چه کردم که آن لباس را پاره کنم جلویم را گرفت و به من گفت: من با این لباس در جبهه خیلی موثرتر هستم از شما می خواهم که روی این تصمیمتان تجدید نظر کنید.
دیگر طاقت نیاوردم که روی حرف خودم بایستم, لذا لباس را برداشتم و داخل تشت آب انداختم تا مقداری خیس بخورد. پس از گذشت ساعتی مشغول شستن آن البسه پر از خون شدم. آقا مرتضی به نزد من آمد پهلویم نشست و همان طور که مشغول شستن آنها بودم, عکسی آورد و به من نشان داد که در آن سوار یک جیپ بود که بقول خودش از عراقی ها به غنیمت گرفته بو.
ادامه صحبتش این بود که من با همین لباس چنیدن بار به داخل عراقی ها رفته ام و با آنها نان و ماست خورده ام و مرا نشناخته اند. این جیپ هم که می بینی با بچه ها سوار ان می شویم و در منطقه گشت می زنیم مال عراقی هاست.
پس از اینکه لباس ها را شستم آقا مرتضی نگاهی به آنها انداخت و پس از کمی تامل رایش برگشت که دیگر آنها را نبپوشد چرا که اکثر جاهایش سوراخ شده بود. آن لباس را به برادرش داد تا در کار بنای آن را بپوشد.
یکی دو روز این ماجرا گذشت. یک شب که داخل اطاق نشسته بودیم. متوجه شدم خیلی به من خیره شده, علت را از او پرسیدم. آهی از نهاد دل بیرون کشید و گفت: ای کاش شبی که من به منزل شما آمدم به من جواب مثبت نمی دادی و حاضر نمی شدی که با من ازدواج کنی!
نگذاشتم حرفش را ادامه دهد و سریع وسط حرف هایش پریدم و به ایشان گفتم انتخاب من آگاهانه بوده و هرگز هم از این وضعیت پشیمان نیستم و هر لحظه خدا را شکر می کنم که با یک فرد وارسته ای همچون شما ازدواج کردم.
بعد از اتمام صحبت هایم رو به من کرد و گفت: امیدوارم که مرا حلال کنید، من تا به حال همسر خوبی برای شما نبودم و می دانم که در نبود من همه سختی ها را تحمل می کنی، ولی آرزوی هر زن و شوهری است که در طول زندگیشان در کنار یکدیگر باشند و زندگی آرام و خوبی را برای یکدیگر درست کنند، ولی چکار می شود کرد، تقدیر ما هم اینطور است و ما مسلمانیم و موظفیم که هر موقع مسئله ای برای اسلام پیش می آید باید از همه چیز خودمان بگذریم و به این دین مقدس خدمت کنیم، خواهش می کنم که شما هم بخاطر اسلام این مشکل را تحمل کنید.
من که از حرفهای آقا مرتضی سر در نمی آوردم، فقط یکپارچه گوش شده بودم و سعی می کردم از اعماق وجودم حرف هایش را بشنوم و درک کنم.
حدود یک سال از ازدواجمان می گذشت و هر ماه سابقه نداشت که خبر شهادت ایشان زبان به زبان نشود. من که از بس ناراحت می شدم و گریه می کردم و مرتب تصویر شهادت و تدفین آقا مرتضی بسان پرده سینما در جلوی چشمانم نقش می بست. هر وقت که نامه یا پیغام معتبری از زنده بودنش, یا اینکه خودش می آمد من خیلی خوشحال می شدم. هر وقتی او با مریضی من رو برو می شد می گفت: خدایا من کاری برای شما نکردم خودت حق اینها را برمن حلال کن!
بعد رو به من می کرد و می گفت: تو چرا خودت را اینقدر زجر می دهی، اصلا ناراحت نباش من هر کجا که باشم فکر خودم و شما هستم مرگ هم که دست خداست وقتی خواست بیاید کاری از دست من و شما بر نمی آید.
می گفتم:آقا مرتضی من که دست خودم نیست، بالاخره من هم انسانم و عاطفه دارم. حق دارم که برای مونسم دل بسوزانم و به فکر شما باشم. چطور از من توقع دارید که اصلا به شما فکر نکنم.
حقیقتا چند روزی که ایشان در مرخصی و نزد ما بود من حالم خوب بود, ولی همینکه به منطقه می رفتند دوباره همان حالات روحی به سراغم می آمد و ممکن نبود که مریض نشوم. لذا زمانی که ایشان با این وضعیت من روبرو شد تصمیم گرفت که مرا به اهواز ببرد...
✍ به روایت همسر شهید
📚 منبع:پیشانی و بوسه(جلد ۶، شمع صراط)
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
#همسرانه
بانوجان
آقای خونه
✍ برای حل مشکلات همسرت #وقت بگذار.
👈 اگر همسرتان حساس است
ریشهی این حساسیتها را پیدا کنید
✍و هر چه زودتر آنها را #حل کنید.
💫به همسرتان بفهمانید که آرامش او آرزوی شماست.
https://www.instagram.com/p/CVxLUUeIzWR/?utm_medium=copy_link
اینستاگرام 👆
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
✨﷽✨
با"طلوع خورشید"🌤
"صبح" در نهایت
طراوت قدم می ڪشد🍂
"روزی دیگر" آغاز می شود...🌷
"نفس بکش" و یڪ بار
دیگـر برای بیداری خود
خدا را "شاکـر باش"
و با "مهـر و محبت"
قدر نعمت ها را به جا آور...!
سلام دوستان♡
صبح زیباتون بخیر☕️🍂
http://eitaa.com/joinchat/896860162C815a5bd76b