❤️🍃❤️
10 معیار اشتباه در انتخاب همسر
➕ راه حل
4 - امان از چشم و همچشمی
راهحل :(الف)
حسادت برانگیخته شدهتان را بپذیرید؛
شما در حال حاضر برحسب این حستان فکر و رفتار میکنید.
عموما انتخاب بر مبنای حسادت، فارغ از عقل و منطق بوده
و بسیار تحت تاثیر کوتهنگریها و سادهاندیشیهاست که
عاقبتی جز یاس و پشیمانی به ارمغان نمیآورد؛
بنابراین در این شرایط، عقل سلیم حکم میکند از هر اقدامی در زمینه ازدواج صرفنظر کنید❗️
چون ضریب خطا در این نوع انتخابها تا حد زیادی بسیار بالاست.
@hamsardarry💕💕💕
❤️🍃❤️
#مهارتهمسرداری
رازداری(۷)
۵_❌ نقشهها و تصمیمهای آینده:
مثلا برنامهریزی برای خرید خونه یا
بچهدار شدن
امثال اینا رو نیازی نیست همه زودتر بدونن
@hamsardarry💕💕💕
❤️🍃❤️
😍زبان عشق برای زوجین
⇠زبان اول: تایید و تشویق👏🌱
اگر همسر شما جزء آن دسته از افرادی هست که دوست دارد از او تمجیدکرده
بنابراین حتی اگر یک لیوان چای برایتان آورد این کار را انجام دهید.
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
#آقایان_بخوانند
یه مرد خوب(۱)
🌺یه مرد خوب وقتی توی خونه باخانمش دعواش میشه.
🔻 وقتی زنش غر میزنه و عصبیش میکنه.
🔻وقتی زنش هی نصیحتش
می کنه و اونو عصبی می کنه
و گاهی منفجر میشه و داد می زنه
❌ هرچی از دهنش اومد نمیگه.
@hamsardarry 💕💕💕
9.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️🍃❤️
🎥کلیپ
این راهکارهای طلایی رو از دست نده👆
@hamsardarry💕💕💕
11.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤💚
إنا لله وإنا إليه راجعون
😭😭😭
http://eitaa.com/joinchat/895811586C49e74b8074
🖤💚
❤️🍃❤️
#بانوجان
🔴بدست آوردن دل یک مرد همیشه کارساده ای نیست
❗️نگو: اون که منو دوست داره پس چرا باید به سر و وضع خودم برسم و برایش دلربایی کنم؟😒
♥باید عشق او رابرای همیشه نگهداری کنی😍😊
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
#حریری_به_عطر_یاس_پارت_174
اصلا نمی دانست چرا آن جا نشسته بود ...
وقتی از آمدن مریم نا امید شد
از جایش بلند شد و از محوطه ی بزرگ دانشکده بیرون زد ...
کلافه به اطراف نگاه کرد و عرض خیابان را رد کرد ...
امروز اگر این کلاس صبح را نداشت هرگز پا به دانشکده نمی گذاشت
بخصوص که با دیدن جای خالی مریم بیشتر از قبل عصبی شده بود ...
به سمت ایستگاه اتوبوس راه افتاد ...
ساعت چیزی حدود یازده بود و یک ربع طول می کشید تا اتوبوس بعدی بیاد..
آرام آرام قدم برمی داشت ...
@hamsardarry 💕💕💕
👇
این روزها برای فرار از افکار درهم و برهمش از خانه بیرون می زد ...
زری آن قدر روی اعصابش راه می رفت که اگر مجبور نبود به خانه پا نمی گذاشت ..
برای رسیدن به ایستگاه اتوبوس طول خیابان را طی می کرد که
با صدای بوق اتومبیلی به خود آمد .
سر که بلند کرد با دیدن اتومبیل آریا نفسش در سینه بند آمد ..
آریا امروز دانشکده نیامده بود و حالا اتومبیلش این جا ، درست در یک قدمی اش بود ...
بی آن که توجه کند به راه خود ادامه داد ...
هر چند که هنوز قلبش برای او می تپید ...
اما اریا ول کن نبود و بوق زدن های پی در پی اش
باعث شد عابرین متوجه آن ها شوند...
اریا اتومبیل را کنارش نگه داشت و پایین پرید و به طرفش آمد ..
بوی عطر خاصش هوش از سر حریر برد ...
اما بی اراده گامی به عقب برداشت ...
اما وقتی گوشه ی چادرش در پنجه های آریا اسیر شد مجبور به ایستادن در جایش شد...
با دندان هایی کلید شده غرید:
- چادرمو ول کن ..
آریا با چشمانی فریبنده نگاهش کرد..
قلب حریر پر استرس در سینه بالا و پایین پرید ...
اما حرکت آریا باعث شد مغزش برای دقایقی هنگ کند ...
انگشتان آریا چادرش را بالا آورد و آرام بوسه ای بر آن نواخت و با لحنی عاشقانه گفت:
@hamsardarry💕💕💕
🍃 🍃 🍃 🍃 1403/8/26
🍃 🍃 🍃 🌸
🍃 🍃 🌸
🍃 🍃
🍃 🌸
🍃
🍃
🌸
✨بِسْمِاللّٰهِالرَّحْمٰنِالرَّحیٖم✨
سلام 😊✋
صبح زیبا شنبه تون بخیر☕️🌸
دراولین روز🌸🍃
از شروع هفته بهترین ها را
براتون آرزومندم 💓
الهی حال دلتون خوب 💕
رزق وروزی تون افزون و💓
ساز زندگیتون
کوک کوک باشه🍃🌸
شروع هفته تون پُر برکت 🌸🍃
http://eitaa.com/joinchat/896860162C815a5bd76b