چِہبَࢪڪَتےدٰاࢪد'!
دوستدٰاشتَنَتحُسیـن...
هَࢪچِہدِلَمࢪاخٰالےمےڪُنَم،بٰازپُࢪ
مےشَوَداَزتو
پَنـٰاھهَمِـہبـےپَنـٰاهـٰاتـویـے((:
#امام_حسینم
حاجآقاپناهیانمیگفت :
الانداریحرصچیرومیخوری؟!
جوشمیزنےبرایچی؟!(:
بهـخودتبرگرد،بگو :
ـ چتشده؟!
ـ خدافوتشده؟!
ـ ضعیفشدهخدا؟!
ـ مهربونیشرفتھ؟!
ـ نمیبینہتورو؟!
ـ چی شدھ . . .؟
ـ حرصچیومیخوری^^؟🌱'
خُــداهسـٺ . . .💛🌼
ناشکریواسہچی؟!((:
#تلنگرانه
راستےدخترخانم
دیروزتوۍیہجمعےنشستہبودیمیڪے
ازپسراۍفامیلگفت:
خیلےدلمبہحالدخترامیسوزه
بیچارههاصورتشونوڪاملعملمیڪنن
هفتادقلمآرایشمیڪنن
یہساعتجلوآیینہموهاشونو
مدلمیزنن
دڪمہمانتوهاشونوبازمیزارن
توخیابونباهزارنازواداراهمیرن…
قھقھہسرمیدن ڪہماپسرافقط
نیگاشونڪنیم
آخرسرهمڪلےخندید!!!
دختـرجونگرفتےمطلبو؟؟
فھمیدۍمنظورشو!!؟
چرانمیفھمے؟
شایدممیفھمےهاااا
ولےخودتوبہخوابزدۍ
اینجورۍنبودیااا!! اینجورۍشدۍ
تویہدختـرپاڪونجیبایرانےبودۍ
خانمبودۍ
نمیدونمچےشدۍتو
دختـرجونبہخودتبیا
هنوزدیرنشده
یہڪمواسہدختـربودنتارزش
قائلبشےبدنیستااا
ـ ـ ـ ــــــــ«𑁍»ــــــــ ـ ـ ـ
#تلنگرانه🙃🫵🏻
هَـمْـسـایِـهِـ امامْـ ࢪضــا
#قسمت_شانزدهم #ناحله✨🌱 چهرش خیلی جذاب تر شده بود مثه همیشهه تیپش عالی بود یه نفس عمیق کشیدم جلوتر
#قسمت_هفدهم
#ناحله✨🌱
خسته و کلافه از رخ دادن اتفاقای عجیب اطرافم چشام و بستم
یه حمد خوندم و خیلی سریع خوابم برد
صبح با نوازش دست بابا رو صورتم پاشدم
+فاطمه جان عزیزم پا نمیشی نمازت قضا شدا؟
تو رخت خواب یه غلتی زدم و از جام پا شدم
بعد وضو جانمازمو باز کردمو ایستادم برا نماز !
بعد اینکه نمازم تموم شد از رو آویز فرم مدرسمو پوشیدم کولمو برداشتمو رفتم پایین .
نگا به ساعت انداختم . یه ربع به هفت بود
نشستم پیش مامان و بابا رو میز واسه صبحانه !
یه سلام گرم بهشون کردم و شروع کردم به برداشتن لقمه برا خودم .
متوجه نگاه سنگین مامان شدم .
سعی کردم بهش بی توجه باشه که گفت :
+این چه رفتاری بود دیشب از خودت نشون دادی دختر ؟ نمیگن دختره ادب نداره ؟ خانوادش بلد نبودن تربیتش کنن؟
سعی کردم مسئله رو خیلی عادی جلوه بدم
_وا چیکار کردم مگه !! یکم سرم درد میکرد.
تازشم خودتون باید درک کنین دیگه .
امسال سالِ خیلی مهمیه برا من. الان که وقتِ فکر کردن به حواشی نیست .
با این حرفم بابا روم زوم شد و
+از کی مصطفی واسه شما شده حواشی؟
تا خواستم چیزی بگم مامان شروع کرد
+خاک بر سرم نکنه این حرفا رو به خود پسره هم گفتی که اونجور یخ بود دیشب؟.
لقممو تو گلوم فرو بردم و :
_نه بابا پسره خودش ردیه !به من چه .
خیلی مظلوم به مامان نگاه کردم و ادامه دادم
_مامان من که گفتم ...
خدایی نمیتونم اونو ....
با شنیدن صدای بوق سرویسم حرفم نیمه کاره موند
از جام پاشدم . لپ بابا رو ماچ کردمو ازشون خداحافظی کردم
از خونه بیرون رفتم کفشمو از جا کفشی گرفتم و ....
_____
به محض ورود به مدرسه با چشمای گریونِ ریحانه مواجه شدم.
سردرگم رفتم سمتش و ازش پرسیدم
_چیشده ریحونم ؟ چرا گریه میکنی !؟
با هق هق پرید بغلم و
+فاطمه بابام !!!
بابام حالش خیلی بده ...
محکم بغلش کردم و سعی کردم دلداریش بدم.
_چیشده مگه؟مشکل قلبشون دوباره؟خوب میشه عزیزدلم گریه نکن دیگه! عه منم گریم گرفت .
از خودم جداش کردمو اشکاشو با انگشتم پاک کردم
مظلومنگام کرد . دلم خیلی براش میسوخت. ۵ سال پیش بود که مادرشو از دست داد .پدرشم قلبش ناراحت بود.
از گفته هاش فهمیده بودم که دوتا برادر بزرگتر از خودشم داره.
بهم نگاه کرد و
+فاطمه اگه بابام چیزیش بشه ...
حرفشو قطع کردمو نزاشتم ادامه بده!
_خدا نکنهههه. عه . زبونتو گاز بگیر .
+قراره امروز با داداش ببریمش تهران دوباره !
_ان شالله که خیلی زود خوب میشن .توعم بد به دلت راه نده . ان شالله چیزی نمیشه .
مشغول حرف زدن بودیم که با رسیدن معلم حرفمون قطع شد .
__________
اواسط تایمِ استراحتمون بود که اومدن دنبال ریحانه .
کیفشو جمع کرد .
منم چادرشو از رو آویز براش بردم تا سرش کنه . تنهآ چادریِ معقولی بود که اطرافم دیده بودم .
از فرا منطقی بودنش خوشم میومد .
با اینکه خیلی زجر کشیده بود اما آرامشِ خاصِ حاصل از ایمانش به خدا و توکلش به اهل بیت تو وجودش موج میزد .همینم باعث شده بود که بیشتر از شخصیتش خوشم بیاد .
همیشه تو حرفاش از امام زمان یاد میکرد .
ادمی بود که خیلی مذهبی و در عین حال خیلی به روز و امروزی بود
خودشو به چادر محدود نمیکرد .
با اینکه فعالیتای دیگه هم داشت درسشم عالی بود و اکثرا شاگرد سوم یا چهارم بود
باهاش تا دم در رفتم .
چادرشو جلو اینه سرش کرد .
محکمبغلش کردمو گونشو بوسیدم .
باهم رفتیم تو حیاط مدرسه که متوجه محمد شدم .
از تعجب حس کردم دوتا شاخ رو سرم در آوردم
بهش خیره شدم و به ریحانه اشاره زدم که نگاش کنه .
_عه عه ریحون اینو نگا
ریحانه با تعجب برگشت سمت زاویه دیدم .
+کیو میگی؟
برگشت سمت محمد و گفت :
سلام داداش یه دقه واستا الان اومدم.
+نگفتی کیو میگی؟
با تعجب خیره شدم بهش .
_هی..هیچکی
دستشو تکون داد به معنای خداحافظی .
براش دست تکون دادم و بهشون خیره شدم .
عهه عه عه عه.
محمدد؟؟؟
داداش ریحانه ؟؟
مگه میشه اصن؟؟
اخه ادم اینقد بدشاانسسس؟؟
ای بابا!!
به محمد خیره شدم .
چ شخصیتیه اخه ...
حتی به خودش اجازه نداد بهم سلام کنه رو حساب اینکه ۲ بار دیده بودیم همو و هم کلامم شده بودیم .
بر خلاف خاهرِ ماهش خودش یَکآدمِ خشک مقدسِ ...
لا اله الا الله
بیخیالش بابا
اینو گفتم و چشم رو تیپش زوم شد .
ولی لاکِردار عجب تیپی داره .
اینو گفتم خیلی ریز خندیدم . دلم میخاس جلب توجه کنم که نگام کنه .
نمیدونم چیشد که یهو داد زدم
_ریحووووون
ریحانه که حالا در ماشینو باز کرده بود که بشینه توش وایستاد و نگام کرد .
+جانم عزیزم؟
نگام برگشت سمت محمد که ببینم چه واکنشی نشون میده
وقتی دیدم هیچی به هیچی بی اختیار ادامه دادم
_جزوه ی قاجارو میفرسم برات !!!
اینو گفتمو از خنده دیگه نتونسم خودمو کنترل کنم .خم شدم رو دلم و کلی خندیدم.
ریحانه هم به لبخند ریزی اکتفا کرد و گفت :
+ممنونتم فاطمه جونم .
اینو گفت و نشست تو ماشین .
هَـمْـسـایِـهِـ امامْـ ࢪضــا
#قسمت_هفدهم #ناحله✨🌱 خسته و کلافه از رخ دادن اتفاقای عجیب اطرافم چشام و بستم یه حمد خوندم و خیلی سر
#قسمت_هجدهم
#ناحله✨🌱
یک دو سه نشد که ماشین از جاش کنده شد .
پشت چشمم و نازک کردم و رفتم سمت سالن.
اه اه اه
اخه چرا این پسره غیر عادیه؟
چرا انقد رفتارش رو من تاثیر داره ؟
چرا
کل تایمِ کلاسارو با همین افکار گذروندم .
چقدر دلم برای ریحانه میسوخت .
دختر تک و تنها بیچاره
داداششم که ، باید خداروشکر کرد تا حالا نکشتش .
دلم میخواست تو زندگیشون فضولی کنم.
نمیدونم چرا ولی یه جورایی جذاب بود برام .
تو همین افکار بودم که زنگ مدرسه خورد .
وسایلامو مثه هیولا ریختم تو کیفو سمت حیاط حمله ور شدم .
با دیدن سرویسم رفتم سمتش و سوار ماشینش شدم .
____
مشغول تستای ادبیات بودم که صدای قارو قور شکمم منو سمت اشپزخونه کشید .
به محض ورود به اشپزخونه با خنده ی کش دار مامانم مواجه شدم
+دختر چقد درس میخونی نترکی یه وقت ؟
_الان این تیکه بود یا ...؟
+تیکه چیه ؟؟بیا بریم بازار یه خورده لباس بخریم.نزدیک عیده ها .
_مامااااانننن!!! عید دیگه چه صیغه ایهه؟؟
مگه من نگفتم اسم اینکارا رو الان پیش من نیار.
من الان درگیر درساممم. درسسسسااااامممم
+اه فاطمه دیگه شورشو در اوردیا .
بسه دیگه دختر.
خودتو نابود کردی .
من نمیزارم مصطفی رو به خاطر ....
دستمو گذاشتم رو بینیم و به معنای سکوت نچ نچ کردم و نزاشتم ادامه بده.
_مامان من حرفمو گفتم .
بین من و مصطفی هیچ حسی نیست
حداقل از طرف من.
من جز به چشم برادری بهش نگاه نکردم .
این مسئله از نظر من تموم شدست .
خواهش میکنم دیگه حرف نزنیم راجبش .
اینو گفتمو رفتم سمت اتاقم .
وای من واقعا بین این همه فشار باید چیکار کنم. وای !
تلفن خونه رو تو راه اتاقم برداشتم و شماره ی ریحانه رو گرفتم .
یه دور زنگ زدم جواب نداد .
برا بار دوم گرفتم شماره رو . منتظر شنیدن صدای ریحانه بودم که با شنیدن صدای مردونه ترسیدم و تلفنو قطع کردم.
ینی اشتباه گرفتم شماره رو؟
دوباره از رو گوشیم شماره رو خوندمو گرفتم .
بعدِ سه تا بوق تلفن برداشته شد .
دوباره صدا مردونه هه بود .
+سلام
با شنیدن صدای محمد دستپاچه شدم . نمیدونستم باید چی بگم. به خودم فشار اوردم تا نطقم باز شه .با عجله گفتم :
_الو بفرمایین ؟!
دیگه صدایی نشنیدم .
فک کنم بدبخت کف اسفالت پودر شد
کم مونده بود از سوتی ای ک دادم پشت تلفن اشکم در اد.
بلند گفتم
_دوست ریحان جونم . ممنون میشم گوشیشو بهش پس بدین و تلفن دیگران و جواب ندین !!!
اینو گفتمو دوباره تلفنو قطع کردم
از حرص دلم میخواست مشت بزنم به دیوار .
چند بار فاصله ی بین دستشویی و اتاقمو طی کردم که موبایلم زنگ خورد
شماره ناشناس بود . برداشتم .
جواب ندادم تا ببینم کیه که صدای ریحانه و شنیدم .
+الو سلام . فاطمه جان !
بعد از اینکه مطمئن شدم صدای ریحانه است شروع کردم به حرف زدن
_سلام عزیزم . چیشد ؟ بابات حالش خوبه ؟
چرا خودت تلفنتو جواب نمیدی ؟
+خوبه فعلا بهتره.ببخشید دیگه حسابی شرمندت شدم .
شماره خونتونو نداشتم .
بعد داداشمم ک ....
سکوت کرد .
رفتم جلو اینه و تو اینه برا خودم چش غره رفتم .
ادامه داد .
+داداشمم که نمیزاره به شماره نا آشنا جواب بدم .
سعی کردم در کمال خونسردی باهاش حرف بزنم
_خب ان شالله که حال پدرتون زودتر خوب میشه .
زنگ زده بودم حالشونو بپرسم .
راستی ریحانه جان ! جزوه رو فرستادم برات .
+دستت درد نکنع فاطمه.
ممنون بابت محبتت . لطف کردی .
_خواهش میکنم . خب دیگه مزاحمت نمیشم . فعلا خدانگهدار
+خداحافظ.
سریع تلفنو قطع کردم و پریدم رو تخت ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلمنتنگاذاننجفاست🤍((:
#شـٰاهِنجف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تولدتون مبارک حضرتعشق❤️
سایتونمستدام🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دِلگیرَم اَز هَمه اِلّا خود حُسِین. . . 💔
#اللهم_ارزقنا_کربلا
◖💛🕊◗
اقای امام رضا
ما همه دردیم و تو درمان
‹ امامرضایقلبم ›
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آنقدر مهربونه که از هرجای دنیا صداش کنی همون لحظه نگات میکنه میگه جانم؟!🥺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام رضا خیلی دوست دارم🥺♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به عالم گرتهی دستی به درگاه رضا رو کن:)...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شارع الامین
حسن جان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعا میکنم امسال اینجوری بری نجف 🤲🏻😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفت:اگه دلتنگ امام رضا شدی
بدون اول امام رضا دلش برات تنگ شده..
همسایه امام رضا
حاجقاسمگفتہبود:
﴿خدایاثروتچشمانمگوهر
اشڪبر"حسین؏"فاطمہاست﴾💔
#سردار_دلها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسلام و علیک یا امام حسین ❤️✋🏻
✨🇮🇷
#کلام_شهید
«فقط از خدا بترسید نه از خلق خدا بهخاطر جایگاه شغلی و مادیات دنیا، یاور مظلومین باشید و به کسی ظلم نکنید.»
#شهید_علیرضا_بریری
#قاسم_بن_الحسن