بت خود را بشکن خوار و ذلیل
ناور شو به فتوت چو خلیل
بت تو نفس هواپرور توست
که به صد گونه خطا رهبر توست
هدایت شده از ساحل رمان
'
- خدایا،
در قلبم انتظار چیزی که اتفاق نمیافتد را قرار نده...🪐
"
همین حوالی اند..
شمر هایی که ستم میکند
حسین هایی که قربانی میشوند
و مختار هایی که دیر میرسند
فراموشش کردم
چونان ماهیِ حوض، که اقیانوس را
چونان گل های گل فروش که باغچه را
چونان آب ریخته که سبو را
بازگشت به او محال شده بود و من فراموشش کردم
ما؟
ما از دلگیری های روزمان به "شب" پناه بردیم
و از دلتنگی های شب هایمان به روز
و اینگونه بود که تمام "جوانی مان "
در نا تمام یک انتظار "تمام"شد
روزنامه ها خبر خوب کم می آورند
خبر ساز شو
با لبخند عمیقی و جانانه
که شاید بزرگ ترین معجزه این روز هاست