eitaa logo
پندار نیک،گفتار نیک،کردار نیک
60 دنبال‌کننده
73 عکس
205 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
15.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شیطان دقیقا با آنچه که تو به آن افتخار میکنی و معروفی بخ جنگ تو میاد
هدایت شده از Waiting
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چطور میشه با شهادت این شهید عزیز و سردار شهید سلیمانی بر وجهه‌ی رهبری شک کرد!!!؟؟؟
هدایت شده از Waiting
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاش بجا داغ کردن اموال و حیوانات دزدان را داغ میگذاشتند
6.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حاجی دمت گرم نان پدرحلالت حرف حق تلخه امام_جمعه_نترس.
هر چی و هر کی هم باشی و هستی هرگز هرگز دست از دوستی و رسول خدا و اهل‌بیت مکرم معظم معزز و مطهرشون بر ندار و هیچ وقت فکر نکن حالا که بدترین بدترین هستی حب اهل بیت فایده‌ای نداره.نه هرگز.بدان که این کار شیطانست که میخواد مائویست کنه.فریاد بزن که رسول خدا و اهل‌بیت عزیزش را دوست داری.همیشه بگو بگو بگو تا بر دل و ذهنت بشینه و بر چشمانت سرازیر بشه و به عمل و رفتارت درآید.بگو بگو بگو
[۳/۷،‏ ۲۰:۳۰] منتظر: "حکایت سعید صالح صفىّ متقى حاجى على بغدادى است که شیخ ما در جنّه الماءوى و نجم الثاقب نقل کرده و در نجم ثاقب فرموده که اگر نبود در این کتاب شریف مگر این حکایت مُتْقَنه صحیحه که در آن فواید بسیار است و در این نزدیکیها واقع شده هر آینه کافى بود در شرافت و نفاست آن پس بعد از مقدماتى فرموده که حاجى مذکور ایده اللّه نقل کرد که در ذمّه من هشتاد تومان مال امام علیه السلام جمع شد پس رفتم به نجف اشرف بیست تومان از آن را دادم به جناب علم الهدى و الّتقى شیخ مرتضى اَعْلَى اللّه مقامه و بیست تومان به جناب شیخ محمد حسین مجتهد کاظمینى و بیست تومان به جناب شیخ محمّد حسن شروقى و باقى ماند در ذمّه من بیست تومان که قصد داشتم در مراجعت بدهم به جناب شیخ محمد حسن کاظمینى آل یس ایدَّه اللّه پس چون مراجعت کردم به بغداد خوش داشتم که تعجیل کنم در اداى آنچه باقى بود در ذمّه من پس در روز پنجشنبه بود که مشرّف شدم به زیارت امامین همامین کاظمین علیه السلام و پس از آن رفتم خدمت جناب شیخ سَلَّمه اللّه و قدرى از آن بیست تومان را دادم و باقى را وعده کردم که بعد از فروش بعضى از اجناس بتدریج بر من حواله کنند که به اهلش ‍ برسانم و عزم کردم بر مراجعت به بغداد در عصر آن روز و جناب شیخ خواهش کرد بمانم متعذّر شدم که باید مزد عمله کارخانه شَعْربافى را که دارم بدهم چون رسم چنین بود که مزد هفته را در عصر پنجشنبه مى دادم پس برگشتم چون ثُلث از راه را تقریباً طىّ کردم سیّد جلیلى را دیدم که از طرف بغداد رو به من مى آید چون نزدیک شد سلام کرد و دستهاى خود را گشود براى مصافحه و معانقه و فرمود اهلاً و سهلاً و مرا در بغل گرفت و معانقه کردیم و هر دو یکدیگر را بوسیدیم و بر سر عمامه سبز روشنى داشت و بر رخسار مبارکش خال سیاه بزرگى بود پس ایستاد و فرمود حاجى على خیر است به کجا مى روى گفتم کاظمین علیه السلام را زیارت کردم و برمى گردم به بغداد فرمود امشب شب جمعه است برگرد گفتم یا سیّدى متمکّن نیستم فرمود هستى برگرد تا شهادت دهم براى تو که از موالیان جدّ من امیرالمؤ منین علیه السلام و از موالیان مائى و شیخ شهادت دهد زیرا که خدایتعالى امر فرموده دو شاهد بگیرید و این اشاره بود به مطلبى که در خاطر داشتم که از جناب شیخ خواهش ‍ کنم نوشته اى به من دهد که من از موالیان اهلبیت علیهم السلامم و آن را در کفن خود بگذارم پس گفتم تو چه مى دانى و چگونه شهادت مى دهى فرمود کسى که حقّ او را به او مى رسانند چگونه آن رساننده را نمى شناسد گفتم چه حق فرمود آنچه رساندى به وکیل من گفتم وکیل تو کیست فرمود شیخ محمد حسن گفتم وکیل تو است فرمود وکیل من است و به جناب آقا سیّد محمد گفته بود که در خاطرم خطور کرد که این سیّد جلیل مرا به اسم خواند با آنکه او [۳/۷،‏ ۲۰:۳۴] منتظر: "سیّد جلیل مرا به اسم خواند با آنکه او را نمى شناسم پس به خود گفتم شاید او مرا مى شناسد و من او را فراموش کردم باز در نفس خود گفتم که این سیّد از حقّ سادات از من چیزى مى خواهد و خوش دارم که از مال امام علیه السلام چیزى به او برسانم پس گفتم که اى سیّد در نزد من از حقّ شما چیزى مانده بود رجوع کردم در امر آن به جناب شیخ محمد حسن براى آنکه ادا کنم حقّ شما یعنى سادات را به اذن او پس در روى من تبسّمى کرد و فرمود آرى رساندى بعضى ازحقّ ما را بسوى وکلاى ما در نجف اشرف پس گفتم آنچه ادا کردم قبول شد فرمود آرى پس در خاطرم گذشت که این سیّد مى گوید بالنّسبه به علماء اعلام وکلاى ما و این در نظرم بزرگ آمد و گفتم علماء وکلایند در قبض حقوق سادات و مرا غفلت گرفت" https://ahlolbait.com/content/2623/%D8%AD%DA%A9%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D8%AD%D8%A7%D8%AC-%D8%B9%D9%84%DB%8C-%D8%A8%D8%BA%D8%AF%D8%A7%D8%AF%DB%8C-%D9%88-%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%B2%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%B9%D8%AC#:~:text=%D8%B3%DB%8C%D9%91%D8%AF%20%D8%AC%D9%84%DB%8C%D9%84%20%D9%85%D8%B1%D8%A7,%D9%85%D8%B1%D8%A7%20%D8%BA%D9%81%D9%84%D8%AA%20%DA%AF%D8%B1%D9%81%D8%AA [۳/۷،‏ ۲۰:۳۵] منتظر: "آنگاه فرمود برگرد جدّم را زیارت کن پس برگشتم و دست راست او در دست چپ من بود چون به راه افتادیم دیدم در طرف راست ما نهر آب سفید صاف جاریست و درختان لیمو و نارنج و انار و انگور و غیر آن همه با ثمر در یک وقت با آنکه موسم آنها نبود بر بالاى سر ما سایه انداخته گفتم این نهر و این درختها چیست فرمود هرکس از موالیان ما که زیارت کند جدّ ما را و زیارت کند ما را اینها با او هست پس گفتم مى خواهم سؤ الى کنم فرمود سؤ ال کن گفتم شیخ عبدالرزاق مرحوم مردى بود مدرّس روزى نزد او رفتم شنیدم که مى گفت کسى که در طول عمر خود روزها روزه باشد و شبها به عبادت بسر برد و چهل حجّ و چهل عمره بجاى آرد و در میان صفا و مروه بمیرد و از موالیان امیرالمؤ منین علیه السلام نباشد براى او چیزى نیست فرمود آرى واللّه براى او چیزى نیست پس از