🌸🍃﷽🌸🍃
🔻غم و اندوه ممنوع🔻
یک آیه،☝️ و یک حدیث☝️، برای این روزهای کرونایی🦠 براتون آوردم..
#سختی و #آسانی با هم هستند..
همونطور که #نعمت و #بلا با هم هستند..
👇👇
🕋 فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا (شرح/۵)
🕋 إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا (شرح/۶)
💢 به یقین با هر سختی، آسانی است.
💢 مسلّماً با هر سختی، آسانی است.
➖➖🚥🚥➖➖
امام حسن عسکری(ع):
⚡️ مَا مِنْ بَلِیَّةٍ إِلَّا وَ لِلهِ فِیهَا نِعْمَةٌ تُحِیطُ بِهَا.
💢 هیچ گرفتاری و بلایی نیست، مگر آنکه «نعمتی الهی» آن را احاطه کرده است.
📚 بحارالانوار، ج ۷۵، ص ۳۷۴.
➖➖🚥🚥➖➖
☝️ مثبتاندیش باشیم..
❌فقط سختیها رو نبینیم❌
چشمامون رو باز کنیم،👀 و لابلای این گرفتاریها و بلاها، #نعمتهای_الهی رو هم ببینیم..
😌 #غم و ماتم رو از خونهها بیرون کنیم. #غم و اندوه هیچکسی رو نجات نمیده.
☺️😊 شاد باشیم، و خونههامون رو به ماتمکده تبدیل نکنیم.
☝️ اجازه ندیم که این ویروسِ ناشناختهی #کرونا،🦠 بیماریهای افسردگی و #ناامیدی رو هم به ما تحمیل کنه.
در این ایام قرنطینه، محیطِ خونه رو شاد نگه داریم..🏡😃
و حالا که فرصتِ مهربانیِ بیشتر به خانواده به وجود اومده، حداکثر استفاده رو از این فرصت بکنیم.👨👩👧👦
🤲 یادمون باشه، که حتّی در #دعا_کردن، دعایی که با روحیّهی شاد و بانشاط انجام بشه، به اجابت نزدیکتره..
❌ حزن و ماتم رو از خونهها بیرون کنیم، که این نکته به اندازه شستنِ دستها اهمیّت داره..🙌
چون بیماریهای جسمی، در زمانی معیّن، از بین میرن،
امّا بیماریهای روحی و روانی، ماندگاریِ درازمدّت دارند.
ماه شعبان، ماهِ نشاط و شادکامی و زنده دلی است.❤️
🕋 قُلْ بِفَضْلِ اللهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذَٰلِکَ فَلْیَفْرَحُوا، هُوَ خَیْرٌ مِّمَّا یَجْمَعُونَ (یونس/۵۸)
💢 بگو: «به فضلِ #خدا و به رحمتِ او باید خوشحال شوند. که این، از تمام آنچه دارند و جمعآوری میکنند، بهتر است.»
➖🔝🍂اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🍂🔝➖
➬ @mahdi_ye_fatemeh
نصوح، چه کسی بود؟
🌹توبه نصوح🌹
🔶 نصوح مردی بود شبیه زنها، صدایش نازک بود، صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت.
او با سوء استفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار دلاکی میکرد و کسی از وضع او خبر نداشت. او از این راه، هم امرار معاش میکرد و هم برایش لذت بخش بود.
گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست.
🔷 روزی دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد. از قضا گوهر گرانبهایش همانجا مفقود شد. دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه را تفتیش کنند.
🔶 وقتی نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایی، خود را در خزینه حمام پنهان کرد.
🔷 وقتی دید مأمورین برای گرفتن او به خزینه آمدند، به خدای تعالی رو آورد و از روی اخلاص و به صورت قلبی همانجا توبه کرد.
🔶 ناگهان از بیرون حمام آوازی بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد و مأموران او را رها کردند.
🔷 و نصوح خسته و نالان شکر خدا را به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص شد و به خانه خود رفت.
او عنایت پروردگار را مشاهده کرد. این بود که بر توبه اش ثابت قدم ماند و از گناه کناره گرفت.
🔶 چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد و نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم و دیگر هم به حمام نرفت.
🔷 هر مقدار مالی که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و از شهر خارج شد و در کوهی که در چند فرسنگی آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید.
🔶 در یکی از روزها همانطور که مشغول کار بود، چشمش به میشی افتاد که در آن کوه چرا میکرد. از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از آن کیست؟
عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعا از شبانی فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستی من از آن نگهداری کنم تا صاحبش پیدا شود. لذا آن میش را گرفت و نگهداری نمود، پس از مدتی میش زاد و ولد کرد و نصوح از شیر آنها بهره مند میشد.
🔷 روزی کاروانی راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگی مشرف به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و او به جای آب به آنها شیر داد، به طوری که همگی سیر شده و راه شهر را از او پرسیدند. او راهی نزدیک به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانی کردند و او در آنجا قلعه ای بنا کرده و چاه آبی حفر نمود و کم کم آنجا منازلی ساخته و شهرکی بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا می آمده و در آن محل سکونت اختیار کردند، همگی به چشم بزرگی به او می نگریستند.
🔶 رفته رفته آوازه خوبی و حسن تدبیر او به گوش پادشاه رسید که پدر همان دختر بود. از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده، دستور داد تا وی را از طرف او به دربار دعوت کنند.
🔷 همین که دعوت شاه به نصوح رسید، نپذیزفت و گفت: من کاری دارم و از رفتن به نزد سلطان عذر خواست.
مأمورین چون این سخن را به شاه رساندند، بسیار تعجب کرد و اظهار داشت: حال که او نزد ما نمی آید ما میرویم او را ببینیم.
🔶 با درباریانش به سوی نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد.
🔷 بنا بر رسم آن روزگار و به خاطر از بین رفتن شاه در اقبال دیدار نصوح، نصوح را بر تخت سلطنت بنشاندند.
🔶 نصوح چون به پادشاهی رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده و با همان دختر پادشاه ازدواج کرد.
🔷 روزی در بارگاهش نشسته بود، شخصی بر او وارد شد و گفت: چند سال قبل، میش من گم شده بود و اکنون آن را از عدالت تو طالبم.
نصوح گفت: میش تو پیش من است و هر چه دارم از آن میش توست.
وی دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند.
🕊 آن شخص به دستور خدا گفت:
بدان ای نصوح! نه من شبانم و نه آن، یک میش بوده است، بلکه ما دو فرشته، برای آزمایش تو آمده ایم. تمام این ملک و نعمت، اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر تو حلال و گوارا باد. و از نظر غایب شد.
⚪ به همین دلیل به توبه واقعی و راستین، (توبه نصوح) گویند.
این روزها و شبها در ماه مبارک رمضان درهای توبه همیشه باز هست
هر کس اهل توبه نصوح هست
بسم الله.
🙏🌷التماس دعاء🌷🙏
منبع:خلاصه شده از کتاب انوار المجالس، صفحه 432
📒اصول کافی
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
https://eitaa.com/Mahdi_ye_fatemeh
بر ما مپسند کـه با تیر ملامت، هلاک مان کنند.
عمری اسـت جبین بر خاک کویت ساییده ایم و حق را در محراب ولایت تو بـه عبادت نشسته ایم.
یا ابا صالح المهدی، یا حجت الله علی خلقه!
قیام روح خدا خمینی کبیر، سراج انقلاب اسلامی ما افروخت تا روشنای راهی باشد کـه فراروی مستضعفان برای نیل بـه نور نهضت نورآگین توست.
https://eitaa.com/Mahdi_ye_fatemeh