فصل پنجم : صد شعر خوانده ایم که قافیه اش نام توست
#قسمت_نود_و_یک
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕
سفره نشستیم و صبحانه خوردیم ساعت شش و بیست و پنج دقیقه لباسهایش را پوشید تا عازم محل کارش ،بشود، قبل رفتن زیر لب برایش آیت الکرسی خواندم، بعد هم تا در حیاط بدرقه اش کردم و گفتم: حمید جان وقتی رسیدی حتماً تک بنداز یا پیامک بده تا خیالم راحت
بشه که به سلامت ،رسیدی از لحظه ای که راه افتاد تا رسیدن به محل کارش یعنی حدود ساعت هفت که تک زنگ زد صلوات می فرستادم حوالی ساعت ۹ صبح زنگ زد حالم را که جویا شد به شوخی گفت: خواب بسه پاشو برای من ناهار بذار!
این جریان روزهای بعد هم تکرار ،شد هر روز صبح من بعد از نماز صبحانه را آماده می کردم و منتظر حمید می شدم تا بیاید سر سفره بنشیند، چند لقمه ای با هم صبحانه بخوریم و بعد هم با بدرقه من راهی محل کارش شود ساعت دو و نیم که می شد گوش به زنگ رسیدن حمید بودم همه وسایل سفره را آماده می کردم تا رسید غذا را بکشم، اکثراً ساعت دو و نیم خانه بود البته بعضی روزها دیرتر حتی بعد از ساعت چهار می آمد موقع برگشت دوست داشت به استقبالش بروم، آیفون را که می زدمی رفتم سر پله ها منتظرش می ماندم با دیدنش گل از گلم می شکفت. روز سومی که حمید طبق معمول ساعت ۹ زنگ زد و سفارش ناهار داد مشغول آماده کردن مواد اولیه کباب کوبیده شدم، همه وسایل را سر سفره چیدم و منتظر شدم تا حمید بیاید و کوبیده را سیخ بزنیم حمید سیخها را که آماده کرد شروع کردم به کباب کردن سیخها روی
🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑
#رمان_شهدایی
🌕#هر_روز_با_یاد_شهداء
🌑#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
فصل پنجم : صد شعر خوانده ایم که قافیه اش نام توست
#قسمت_نود_و_دو
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕
اجاق مشغول برگرداندن سیخها بودم که حمید اسپنددونی را روی شعله دیگر گاز گذاشت و شروع کرد به اسپند دود کردن تا من کبابها را درست کنم خانه را دود اسپند گرفته بود گفتم: «حمیدم این کبابها به حد کافی دود راه انداخته تو دیگه بدترش نکن»، حمید جواب داد: وقتی بوی غذا بره ،بیرون اگه کسی دلش بخواد مدیون می شیم، اسپند دود کردم که بوی کباب رو بگیره
حمید روی مبل نشسته بود و مشغول مطالعه کتاب دفاع از تشیع بود محاسنش را دست می کشید و سخت به فکر فرو رفته بود، آنقدر در حال و هوای خودش بود که اصلاً متوجه آبمیوه ای که برایش بردم نشد وقتی دو سه بار به اسم صدایش کردم تازه من را دید رو کرد به من و :گفت خانوم» هر چی فکر می کنم می بینم عمر ما کوتاه تر از اینه که بخوایم به بطالت بگذرونیم بیا یه برنامه بریزیم که زندگی متاهلیمون با زندگی مجردی فرق داشته باشه پیشنهاد داد هم صبح ها و هم شبها یک صفحه قرآن بخوانیم این شد قرار روزانه ما بعد از نماز صبح و دعای عهد یک صفحه از قرآن را حمید می خواند یک صفحه را هم من مقید بودیم آیات را با معنی بخوانیم کنار هم می نشستیم یکی بلند بلند می خواند و دیگری به دقت گوش می کرد پیشنهادش را که شنیدم به یاد عجیب ترین وسیله جهازم که یک ضبط صوت بود افتادم زمانی که خانه خودمان بودیم یک ضبط صوت قدیمی
🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑
#رمان_شهدایی
🌕#هر_روز_با_یاد_شهداء
🌑#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
فصل پنجم : صد شعر خوانده ایم که قافیه اش نام توست
#قسمت_نود_و_سه
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕
داشتیم که با آن پنج جزء قرآن را حفظ کرده بودم، مادرم هم برای خانه مشترکمان به عنوان جهاز یک ضبط صوت جدید خرید تا بتوانم حفظم را ادامه دهم هر کدام از دوستان و آشنایان که ضبط صوت را می دیدند می گفتند مگه توی این دوره و زمونه برای جهاز ضبط هم میدن؟!» بعد از ازدواج برای شرکت در کلاس حفظ قرآن فرصت نداشتم، اما خیلی دوست داشتم حفظم را ادامه بدهم مواقعی که حمید خانه نبود هنگام آشپزی یا کشیدن جاروبرقی ضبط صوت را روشن می کردم و با نوار استاد پرهیزگار آیات را تکرار می کردم گاهی صدای خودم را ضبط می کردم دوباره گوش می دادم و غلط های خودم را می گرفتم به تنهایی محفوظاتم را دوره میکردم و توانستم به مرور حافظ کل قرآن
بشوم.
برای حمید حفظ قرآن من خیلی مهم ،بود همیشه برای ادامه حفظ تشویقم می کرد و می پرسید قرآنت رو دوره کردی؟ این هفته حفظ قرآنت رو کجا رسوندی؟ من راضی نیستم به خاطر کار خونه و آشپزی و این طور کارها حفظ قرآنت عقب بیفته کم کم حمید هم شروع کرد به حفظ ،قرآن اولین سوره ای که حفظ کرد سوره جمعه بود، از هم سؤال و جواب می کردیم سعی داشتیم مواقعی که با هم خانه هستیم آیات را دوره کنیم در مدت خیلی کمی حمید پنج جزء قرآن را حفظ
کرد.
یک ماهی از عروسی گذشته بود که
حسن
آقا ما را برای پاگشا شام
🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑
#رمان_شهدایی
🌕#هر_روز_با_یاد_شهداء
🌑#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
فصل پنجم : صد شعر خوانده ایم که قافیه اش نام توست
#قسمت_نود_و_چهار
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕
دعوت کرد در حال آماده شدن نگاهم به
حمید افتاد که مثل همیشه با حوصله در حال آماده شدن بود هر بار برای بیرون رفتن داستانی داشتیم تیپ زدنش خیلی وقت می گرفت عادت داشت مرحله به مرحله پیش برود اول چندین بار ریشش را شانه زد جوراب پوشیدنش کلی طول کشید چند بار عوض کرد تا رنگش را با پیراهن و شلواری که پوشیده ست کند بعد هم یک شیشه ادکلن را روی لباسهایش خالی
کرد.
نگاهم را از او گرفتم و حاضر و آماده روی مبل نشستم تا حمید هم آماده شود بعد از مدتی پرسید خانوم تیپم خوبه؟ بو کن ببین بوی ادکلنم رو دوست داری؟» گفتم کشتی منو با این تیپ زدنت آقای خوش تیپ بریم دیر شد؛ اما سریال آماده شدن حمید همچنان ادامه داشت چندین بار کتش را عوض کرد پیراهنش را جابجا کرد و بعد هم شلوارش را که می خواست بپوشد روی هوا چند بار محکم تکان داد با این کارش صدایم بلند شد که حمید گردوخاک راه ننداز بپوش بریم بارها می شد من حاضر و آماده سرپله ها می نشستم جلوی در :گفتم زود باش حمید، زود باش آقا!» در نهایت قرار گذاشتیم هر وقت می خواستیم بیرون برویم از نیم ساعت قبل حمید شروع کند به آماده شدن تازه بعد از نیم ساعت که می خواستیم سوار موتور بشویم می دیدی یک وسیله را جا گذاشته، یک بار سوییچ موتور یک بار کلاه ایمنی یکبارمدارک، وقتی برمی گشت باز هم
🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑
#رمان_شهدایی
🌕#هر_روز_با_یاد_شهداء
🌑#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🌺آداب قبـــل از خواب🌺
🌸قبل از خواب وضــــو بگیریم 👈 ثواب شب زنده داری
واز حضرت رسول صلى الله عليه و آله«هر كس با وضو بخوابد، گويى تمام شب را به عبادت احيا كرده باشد.
🌺تلاوت آیة الکرسی
🌺تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها هم قبل خواب بسیار سفارش شده :
🌸ﺧﺘـــــﻢ کردن قرآن با خواندن سه بار سوره توحید.
🌺ﭘﯿﺎﻣﺒﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺷﻔﯿــــــﻊ ﺧﻮﺩ ﮔﺮدانیم:
ﺍَﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻲ ﻣُﺤَﻤَّﺪٍ ﻭَﺍﻝِ ﻣُﺤَﻤَّﺪٍوِّ ﻋَﻠَﻲ جمیع ﺍﻻَﻧْﺒِﻴﺎﺀِ ﻭَﺍﻟﻤُﺮْﺳَﻠﻴﻦ.َ
🌺 ﻣﺆﻣﻨﯿﻦ ﻭ ﻣﺆﻣﻨﺎﺕ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍﺿﯽ ﻭ ﺧﺸﻨﻮﺩ ﺳﺎﺯیم :
ُ ﺍَﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺍﻏْﻔِﺮْ ﻟِﻠْﻤُﺆْﻣِﻨﻴﻦَ ﻭَﺍﻟْﻤُﺆْﻣِﻨﺎﺕِ.
🌺ﺣـــــﺞ ﻭﺍﺟﺐ ﻭ ﻋﻤـــﺮﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎ ﺁﻭﺭیم:
ﺳُﺒْﺤﺎﻥَ ﺍﻟﻠّﻪِ ﻭَ ﺍﻟْﺤَﻤْﺪُ ﻟِﻠّﻪِ ﻭَ ﻻﺍِﻟﻪَﺍِﻻَّ ﺍﻟﻠّﻪُ ﻭَ ﺍﻟﻠّﻪُ ﺍَﻛْﺒَﺮُ.
🌸تلاوت 👈معوذتین (سوره ناس و فلق)
🌺آیه آخر سوره مبارکه کهف جهت بیدار شدن برای نماز شب و نماز صبح
🔹 قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَىٰ إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَٰهُكُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ ۖ فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا
آیه ۱۱۰ سوره مبارکه کهف
🌺سوره ى تكاثر ایمنـی از عذاب قبر
🌷 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ🔹حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ🔹 كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ🔹ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ🔹كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ🔹 لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ🔹 ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ🔹 ثُمَّ لَتُسْأَلُونَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ
🌺ثواب ۳ بار تلاوت👇 برابر با خواندن ۱۰۰۰رکعت نماز
یَفْعَلُ اللهُ ما یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ، وَ یَحْكُمُ ما یُریدُ بِعِزَّتِهِ
🌺پیامبر اکرم(ص) می فرمایند: هر کس آیه «شهداللّه» را در وقت خواب بخواند، خداوند هفتاد هزار فرشته به واسطه آن خلق می کند که تا روز قیامت برای او طلب آمرزش کنند. (مجمع البیان؛ ج 2/421)
🔹{آل عمران آیه «۱۸»} :
🔹شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
سلام بر آنهایی که
رفتند تا بمانند و نماندند تا بمیرند
و تا ابد به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند
تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند مدیونیم.
🌷🌷🌷🌷سلام خدا بر شهداء
***شهداء دعا داشتند؛ ادعا نداشتند
نیایش داشتند؛ نمایش نداشتند
حیا داشتند؛ ریا نداشتند
رسم داشتند؛ اسم نداشتند
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
✨بســــــم الّله الرّحمن الرّحــــــیم✨
❤️روزِمـان را بـا سَــلام بَـر چهـارده مَعْـصــوم آغـاز میکنیـم
🌺اَلْسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا رَسُـولَ اَللّه ﷺ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا اَمیرَاَلْمـؤمِنـین
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکِ یا فاطِـمَةُ اَلزَهْـراءُ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حَسَـنَ بـنَ عَلیٍ نِ اَلمُجْتَبی
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حُسَـینَ بـنَ عَلیٍ سَیــدَ اَلشُهَـــداءِ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا عَلـیَّ بـنَاَلحُسَیْنِ زینَ اَلعـابِـدیـنَ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُحَمَّـدَ بـنَ عَلیٍ نِ اَلباقِــرُ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یـا جَعْفَــرَ بـنَ مُحَمَّـدٍ نِ اَلصـادِقُ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُوسَـی بـنَ جَعْفَـرٍ نِ اَلکاظِـمُ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یاعَلیَّ بـنَمُوسَـیاَلرِضَـا اَلمُرتَضـی
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُحَمَّـدٍ بـنَ عَلـیٍ نِ اَلجَــوادُ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا عَلـیَّ بـنَ مُحَمَّـد نِ اَلهـادی
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حَسَـنَ بـنَ عَلـیٍ نِ اَلعَسْــکَری
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا بَقیَــــةَ اللَّه، یا صاحِبَ اَلزَمـان
وَ رَحْـمَـــــةَ اَللّـهِ وَ بَرَکـاتِــهِ
🌴اللّـــهُـمَّ_عَجِّــلْ_لَوِلیِــڪَ_اَلْفَــــــــــرَجْ
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
1_1082963901.mp3
1.25M
☘زیارتـنامـه ی شـهـــــــداء☘
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم.
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺🌺این کلیپش بسیار بسیار زیبا ودلسوز هست دیدنش رو از دست ندید.
سلام آقای من
سلام بر مهربانیِ بی نهایتت
سلام بر لبخند زیبایت
سلام بر صبر بزرگت
سلام بر قلب رئوفت
سلام بر دعای شبانگاهت
سلام بر انتظار دیر پایت
سلام بر تو و بر همهی فضائلت
🌤اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْــ🌤
🌻|↫#امام_زمان😭😭😭
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
🌺#هر_روز_با_شهدا
#شهید_عباس_اصغری_ورزنه
پدر :حاج علی
تولد ۴ شهریور ۱۳۴۲
محل تولد : ورزنه اصفهان - ساکن قم
شهادت ۱۴ مهر ۱۳۶۶
محل شهادت : شلمچه
سن موقع شهادت ۲۴ سال
📜 #وصیت_نامه
✍ پيام پيامبر گونه امام امتمان را به گوش و جان بپذيريد و با وحدت به حبل الله براي لقاء الله صبور و مقاوم در جبهه ي ايمانتان بياييد و جبهه ي کربلاي ايرانمان را ياور باشيد
و در تداوم انقلاب اسلامي مان که به خون بهاي صدها هزار شهيد و هزاران هزار مجروح و معلول تمام شده، بکوشيد تا رضايت خدا و شهدا را حاصل کرده باشيد
یک جمله هم به نوجوانان و جوانان بگویم که شما را به خدا قسم میدهم که مبادا روزی بیاید که شماها پشت به انقلاب بکنید، این انقلاب به حضرت مهدی(عج الله) تعلق دارد، پشتیبان ولایت فقیه باشید تا هیچ آسیبی به شما و انقلاب نرسد.
🌱هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا
و #شهید_عباس_اصغری_ورزنه_صلوات🌱
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ🌸
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 _رجز خوانی شهید کاید خورده برای حضرت زینب در حضور #حاج_قاسم...
#شهید_عارف_کاید_خورده...🌷🕊
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍ _هزار قصه نوشتیم
بر صحیفه ی دل
اما ....
هنوز عـــشـق تـــو
سر مقاله ی دلـهـای ماست ...
بہ یاد #سرداردلها۔۔ ♥️
#حاج_قاسم
#طوفان_الاقصی
#فلسطین
💚❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
.
#خاطرات_شهدا
🔮 لبخند شهید
امام جماعت يكي از مساجد شيراز مي گفت:
«در اولين روزهاي پس از فتح خرمشهر پيكر 28 تن از شهداي عمليات آزادسازي خرمشهر را به شيراز آورده بودند.
پس از اين كه خيل جمعيت حزب الله در قبرستان دارالرحمه ي شيراز بر اجساد مطهر و گلگون اين شهيدان نماز خواندند.😊
علماي شهر كه در مراسم حضور داشتند، مسئوليت تلقين شهدا را بر عهده گرفتند، از جمله خود من.
وقتي درون قبر رفتم و شروع به تلقين شهيدي كردم، با صحنه اي بس عجيب و تكان دهنده مواجه شدم،😳😳😳
تا جايي كه ناچار شدم به دليل انقلاب روحي، تلقين را نيمه كاره رها كنم و از قبر بيرون بيايم.🙄🙄
ماجرا اين بود كه هنگام قرائت نام مبارك ائمه در تلقين، تا به اسم مبارك حضرت صاحب الزمان (عج) رسيدم، مشاهده كردم كه شهيد انگار زنده است، لبخندي زد و سرش را تا نزديكي سينه به حالت احترام پايين آورد.»😭😭
🌹 شادی روح شهدا صلوات
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جیگــــرم سوخت😭😭😭
⁉️بای ذنب قتلت😭
💔یا صاحب الزمان
#فلسطین_مظلوم
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
کتاب یادت باشد، کتابی زیبا دربارهی زندگی یکی از شهیدان مدافع حرم، حمید سیاهکلی مرادی است که در سن ۲۶ سالگی شهید شد. همسر او، فرزانه روایتی جذاب و خواندنی از زندگیشان ارائه داده است. فرزانه کتاب را از کمی پیش از آغاز زندگی مشترکشان نوشته است. یعنی زمانی که برای کنکور درس میخوانده و اصلا به فکر ازدواج کردن با هیچکس نبوده است. اما ماجراهای جالب خواستگاری حمید و فرزانه و اتفاقات بعد از آن است که دل فرزانه را میبرد و جواب مثبتش را اعلام میکند. محمدرسول ملاحسنی تمام خاطرات، اتفاقات و بینش آنها در یک کتاب گردآوری کرده است و نام آن را یادت باشد، گذاشته است.
فصل پنجم : صد شعر خوانده ایم که قافیه اش نام توست
#قسمت_نود_و_پنج
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕
دست بردار ،نبود دوباره به آینه نگاهی می کرد و دستی به لباسهایش می کشید.
بعد از مهمانی عمه هزار تا گردوی دو پوست تازه به ما داد که فسنجان درست کنیم به خانه که رسیدیم گردوها را کف آشپزخانه پهن کردم تا بعد از خشک شدن آنها را مغز کنم بگذریم از اینکه تا این گردوها خشک بشوند حمید بیشتر از صدتایش را خورده بود توی پذیرایی
جلوی تلویزیون می نشست به گردوها نمک می زد و می خورد روز سه شنبه دانشگاه برنامه داشتیم از اول صبح به خاطر برگزاری همایش کلا سر پا بودم ساعت دوازده بود که حمید زنگ زد و گفت که برای یکسری کارهای بانکی مرخصی گرفته و الآن هم رفته خانه پرسید برای ناهار به خانه می روم؟ گفتم: حمید جان ما همایش داریم احتمالا امروز دیر بیام تو ناهارتو خوردی استراحت کن، ساعت پنج غروب بود که به خانه رسیدم حمید مثل مواقع دیگری که من دیرتر از او به خانه می ر سیدم تا کنار در به استقبالم آمد از در پذیرایی که وارد شدم به حمید گفتم :از بس سرپا بودم و خسته شدم حتی یه دقیقه هم
نمی تونم بایستم بعد هم همانجا جلوی در نقش زمین شدم کمی که جان گرفتم به حمید گفتم ببخش امروز که تو زود اومدی من برنامه داشتم نتونستم بیام حتماً تنهایی توی خونه حوصلت سر رفته از بیکاری جواب داد: همچین هم بیکار ،نبودم یه سر بری آشپزخونه می فهمی حدس زدم که ناهار گذاشته یا برای شام از همان موقع
🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑
#رمان_شهدایی
🌕#هر_روز_با_یاد_شهداء
🌑#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
فصل پنجم : صد شعر خوانده ایم که قافیه اش نام توست
#قسمت_نود_و_شش
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕
چیزی تدارک دیده باشد وارد آشپزخانه که شدم تمام خستگیم در رفت با حوصله اکثر گردوها را مغز کرده بود و فقط چندتایی مانده بود. وقت هایی که حوصله اش می گرفت کارهایی می کرد کارستان، گفتم حمید جان خدا خیرت بده با این وضعیت کلاس و دانشگاه ،مونده بودم با این همه گرد و چکار کنم حمید در حالی که با خوشحالی مغز گردوهای داخل سینی را این طرف و آن طرف می کرد گفت: «فرزانه ببین چقدر گردو داریم یعنی تو می تونی هر روز برای من فسنجان درست کنی!».
دی ماه سال ۹۲ حمید بیست روزی خانه نبود برای مأموریت رفته بود خارج قزوین، نزدیک امتحاناتم بود دلتنگی و دوری از حمید نمی گذاشت روی درس و کتابم تمرکز کنم ده روز اول خانه پدرم بودم غروب روز یازدهم راهی خانه خودمان ،شدم هم می خواستم سری به خانه و زندگیمان بزنم هم این که فکر می کردم شاید دیدن خانه مشترکمان کمی از دلتنگی هایم کم کند.
وارد خانه که شدم همه چیز سرجایش بود البته به همراه کلی گردوخاک که روی همه وسایل نشسته ،بود می دانستم حمید که برگردد کمک می کند تا دستی به سر و روی خانه بکشیم خانه بدون حمید خیلی سوت و کور ،بود داشتم به گلدان روی اوپن آب می دادم که با دیدن یک مارمولک کنار دیوار آشپزخانه نصفه جان شدم، سریع پریدم روی مبل،
🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑
#رمان_شهدایی
🌕#هر_روز_با_یاد_شهداء
🌑#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
فصل پنجم : صد شعر خوانده ایم که قافیه اش نام توست
#قسمت_نود_و_هفت
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕
نمی دانستم چکار کنم مارمولک دو تا چشم داشت دو تا هم قرض گرفته بود به من نگاه می کرد از جایش تکان نمی خورد می خواستم حاج خانم کشاورز را صدا کنم بعد پیش خودم گفتم الکی این پیرزن را هم اذیت نکنم باید یک جوری شر این مارمولک بدپیله را از خانه و زندگیمان دور می کردم ترسم را قورت دادم، از مبل پایین آمدم و لنگه دمپایی را برداشتم با هزار بدبختی مارمولک را کشتم بعد از آن کلی گریه کردم شاید گریه ام بیشتر به خاطر تنهایی بود، این مسائل برایم آزار دهنده بود، سختی دوری از حمید و مأموریت های زیادی که می رفت یک طرف، تحمل این طور چیزها هم به آن اضافه شده بود با خودم گفتم من در این زندگی مرد می شوم!»
این بیست روز با همه سختی هایش گذشت اول صبح یک لیست از وسایل مورد نیاز خانه را نوشتم و بعد از خرید همه را به سختی به خانه رساندم، برای ناهار هم فسنجان درست کردم معمولاً بعد از هر مأموریت با پختن غذای مورد علاقه اش به استقبالش می رفتم به خاطر این که دندانهایش را ارتودنسی کرده بود معده حساسی داشت خیلی از غذاها به خصوص غذاهای تند را نمی توانست بخورد با اینکه من غذاهای تند را دوست داشتم اما به خاطر حمید خودم را عادت داده بودم که غذای تند درست نکنم اولین چیزی که بعد از هر مأموریت یا هر بار افسر نگهبانی داخل خانه می آمد دستش بود که یک شاخه گل داشت همیشه هم گل طبیعی
🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑
#رمان_شهدایی
🌕#هر_روز_با_یاد_شهداء
🌑#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
فصل پنجم : صد شعر خوانده ایم که قافیه اش نام توست
#قسمت_نود_و_هشت
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕
می خرید آن قدر تعداد گلهایی که خریده بود زیاد شده بود که به حمید گفتم: «عزیزم شما که خودت گلی، بابت این همه محبتت ممنون، ولی سعی کن به جای گل طبیعی گل مصنوعی بگیری که بتونیم نگه داریم، چون ما اینجا مستأجریم زیاد جای بزرگی نداریم که من بتونم این همه گل رو خشک کنم
بعد از شستن دست و صورتش وقتی سفره غذا را دید اولین کاری که کرد مثل همیشه از سفره عکس انداخت و زبان تشکرش بلند شد با همان لباسها سر سفره نشست و مثل همیشه با اشتها مشغول خوردن غذا شد، وسط غذا خوردن بودیم که نگاهش به گوشه آشپزخانه افتاد، یک جعبه پلاستیکی میوه که بیرون آن را نایلون کشیده بودم را دید پرسید این جعبه برای چیه؟ لونه کفتر درست کردی؟» گفتم: «نه آقا چون زمستونه برف و بارون میاد این جعبه رو درست کردم که گوشه حیاط باشه دمپاییها رو بذاریم زیر این جعبه خیس نشه. لبخندی زد و :گفت ما که فکر نکنم حالا حالا بتونیم خونه بخریم ان شاء الله نوبت ما که بشه می ریم خونه سازمانی اونجا دیگه برای استفاده از سرویس بهداشتی مجبور نیستیم سرمای حیاط رو تحمل کنیم به حمید گفتم با اینکه این خونه کوچیک و قدیمیه، گاهی وقتا هم که تو نیستی مارمولک پیدا میشه ولی من اینجا رو دوست دارم باصفاست بی روح نیست تازه حاج خانم و آقای کشاورز هم که همیشه محبت ،دارن این چند وقت که تو نبودی چند باری پرسیدن پس پسرمون
🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑
#رمان_شهدایی
🌕#هر_روز_با_یاد_شهداء
🌑#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._