#شاهرخ_حر_انقلاب_اسلامی
#قسمت_بیستم_و_پنجم (گروه آدم خوارها)
بہ دستور #شہید_چمران تا آخر تصرف #خرمشہر در آنجا ماندیم. حالا دیگر گروه ما زیر نظر فرماندهے #ســيد_مجتبے_هاشمے قرار داشت.
بیشتر افرادے کہ از مراکز دیگر رانده می شدند جذب #سید_مجتبے مے شدند. او فرمانده بســيار خوش برخوردے بود.
#ســيد با شــناختے که از #شاهرخ داشــت. بيشــتر اين افراد را به گروه او يعنے #آدمخوارها مے فرستاد.
در #آبادان شــخصے بود کہ بہ #مجيد_گاوے مشــهور بود. مے گفتند گنده لات اينجا بوده. تمام بدنش جاے چاقو و شکسـتگے بود.
#شــاهرخ وقتے #مجید را دید با همان زبان عاميانہ گفت:
ببينم، ميگن يہ روزے گنده لات #آبادان بودے. ميگن خيلے هم جيگر دارے، درســتہ !؟ اما امشب معلوم ميشہ، با هم ميريم جلو ببينم چيکاره اے !
شــب بہ سنگرهاے عراقيہـا نزديک شديم. #شاهرخ بہ مجيد گفت:
ميرے تو سنگراشون، يہ #افسر_عراقے رو ميکشے و اســلحہ اش رو ميارے. اگہ ديدم دل و جرأت دارے مي يارمت تو گروه آدم خوارها.
#مجيد يہ چاقو از تو کيفش برداشت و حرکت کرد. دو ساعت بعد اومد.
#مجید يک دفعہ دستش رو داخل كوله پشتے کرد و چيزے شبيہ توپ را آورد جلو. يک دفعہ داد زدم:
واے !! #ســر_بريده يک عراقے در دسـتش بود.
#شاهرخ که خيلے عادے به #مجيد نگاه مےکرد گفت:
سر کدوم سرباز بدبخت رو بريدے ؟
#مجيد کہ عصبانے شــده بود گفت:
به خدا سرباز نبود، بيا اين هم درجہ هاش، کندم.
#شــاهرخ سرے بہ علامت تائيد تکان داد و گفت:
حالا شد، تو ديگہ نيروے ما هستے.
#ادامه_دارد.