فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت فتح
گذری بر زندگی قهرمان جنگ
شهید مرتضی جاویدی
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
سلام بر دوستان صمیمی کانال هر روز با شهداء
بابت این چند روز که مطلب نگذاشتم معذرت میخوام.
یک مقدار شرایط مهیا نبود
ان شاءالله تعالی از امروز با تلاش وافر در خدمتتون خواهم بود.
باتشکر
خادم کانال هر روز با شهداء
#اسمتومصطفاست
#قسمت_صد_و_سیزده
حسن حسن گفتن شده بود ورد زبانت و هر لحظه و هرجا یاد شهید حسن قاسمی می کردی.
طاقت نیاوردم و گفتم: ((مگه چه مدت باهاش بودی که این همه ازش خاطره داری؟))
_ بیست و پنج روز!
_ فقط همین؟
_ ولی او به اندازه 25سال خاطره سازی کرد!
آهی کشیدی و ادامه دادی: ((انگار بهش الهام شده بود قراره شهید بشه. پنجشنبه بود و آب حمام سرد. اصرار داشت بریم غسل کنیم.
هرچه گفتم بذار آب گرم بشه، گفت: نه. و رفتیم برای غسل کردن.
گفتم: پس بخون تا سردی آب رو حس نکنیم.
شروع کرد به خوندن مدح امیرالمومنین که ولادتش نزدیک بود.
اون قدر قشنگ خوند که تموم بچه هایی که توی محوطه بودن، با شنیدن صدای حسن اومدن پشت در حمام جمع شدن و دست زدن.
بعدش رفتیم عملیات.
همون جا بود که اول من مجروح شدم و او مرا کشید عقب و بعد خودش مجروح شد و بعد هم شهید.
تازه فهمیدم چرا این قدر اصرار داشت غسل کنه!))
چشم هایت از اشک پر شده بود:
((سمیه، حسن نه زن داشت نه بچه. بعد از این هر وقت اومدیم مشهد باید به پدر و مادرش سر بزنیم. باید براشون مثه یه عروس باشی و فاطمه هم مثه یه نوه.))
خندیدم: ((با این حساب من دوتا خونواده شوهر خواهم داشت و احتمال اینکه بیشترم بشه هست!))
#مامقتدریم
#خادممثلِقاسم
#ایـنْجابِیْــتُالشُّهَــداســت...👇
➖➖➖➖➖➖➖➖
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
#اسمتومصطفاست
#قسمت_صد_و_چهارده
به فاصله کمی باز هم رفتیم مشهد.
این بار خاله ام را هم بردیم، همان که معلول ذهنی است.
نذر کرده بودم از سفرت سالم برگردی و حالا باید نذرم را ادا می کردم. سفر قبلی را به خواست تو آمده بودم.
یک هتل آپارتمان گرفتی و صبح روز بعد گفتی می روی بیرون و زود می آیی.
وقتی آمدی و دیدم ریشت را زده ای، چشم هایم گرد شد: ((این چه وضعیه آقا مصطفی؟))
خندیدی. دستی به محاسن نداشته ات کشیدی: ((خوبه؟ می پسندی؟))
_ چرا اینجوری کردی آقا مصطفی؟
_ بعدا می فهمی چرا!
ناراحت شدم: ((یعنی چه؟ حالا که ریشات رو زدی برو سبیلاتم بزن!))
بزنم؟ واقعا؟ از نظر تو اشکالی نداره؟
از جیبت عکسی بیرون آوردی: ((نگاه کن ببین خوب افتادم؟))
_ حالا این قدر از این تیپت خوشت آمده که رفتی عکسم انداختی؟
_ نباید شناسایی بشم!
_ یعنی این طوری شناسایی نمیشی؟
پشت پاکت عکس ها را نگاه کردم نوشته بود: سید ابراهیم احمدی.
_ نکنه فامیلیت رو هم عوض کردی؟
_ استتار کامل!
#مامقتدریم
#خادممثلِقاسم
#ایـنْجابِیْــتُالشُّهَــداســت...👇
➖➖➖➖➖➖➖➖
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
#اسمتومصطفاست
#قسمت_صد_و_پانزده
رفتی بیرون و آمدی و این بار سبیل هایت را هم زده بودی، طوری شده بودی که فاطمه با حیرت نگاهت می کرد.
_ خودمم فاطمه جان. بابات!
_ هیچ معلومه چیکار می کنی آقا مصطفی؟
مرا بردی حرم. بعد از زیارت، در رواق امام با دو تن از رزمندگان افغانستانی که همسرانشان هم آنجا بودند آشنایم کردی.
چقدر آرام بودند. یکی از آنها گفت:((شوهرم میره و میاد. دلم قرصه. اگه هم شهید بشه، ناراحت نمیشم، به خاطر خانم زینب(س).))
در دلم گفتم: پس چرا تو نمی تونی رفتن آقا مصطفی رو تاب بیاری.
کم کم با لهجه افغانستانی حرف می زدی. چقدر هم قشنگ!
_ مصطفی از کجا یاد گرفتی این طور حرف زدن رو؟
_ یادت رفته سرایدار گاوداری یه افغانی بود؟
تلویزیون فیلم دفاع مقدسی گذاشته بود و تو کانال یاب از دستت نمی افتاد.
با چه شوقی نگاه می کردی! بعد از تمام شدن فیلم از این کانال به آن کانال می زدی تا شاید فیلم دیگری با همین مضمون ببینی.
_ کاش بازم فیلم دفاع مقدس نشون بده! چقدر دیدنش برای نسل امروز خوبه!
_ آقا مصطفی خیلی دنبال جنگ و جبهه ای ها! جریان چیه؟
بعدا می فهمی عزیز!
بعدها فهمیدم که وارد گروه فاطمیون شدی و در سوریه خودت را افغانستانی جا زدی.
همچنین فهمیدم که در آنجا کسی جز حفاظتی ها خبر نداشتند ایرانی هستی.
فهمیدم که روزی تو را می خواهند و می گویند به تو شک دارند، اما فرمانده ات ابوحامد وساطت می کند و نمی گذارد تو را برگردانند.
#مامقتدریم
#خادممثلِقاسم
#ایـنْجابِیْــتُالشُّهَــداســت...👇
➖➖➖➖➖➖➖➖
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
#اسمتومصطفاست
#قسمت_صد_و_شانزده
دلیل اینکه تمام تلاش تو این بوده که حتی حفاظتی ها را گول بزنی و در سوریه بمانی، عشق به خانم زینب (سلام الله علیها) بوده. بعدها متوجه شدم که یک بار در حرم مردی سوال پیچت می کند. شک می کنی که از بچه های حفاظت باشد، توسل می کنی به بی بی و کارساز می شود.
وقتی می گویی: ((دست از سرم بردار!))
می گوید: ((به این شرط که کس دیگری رو از ایران اینجا نکشونی و راه و چاه رو یادش ندی.))
قبول می کنی و از بی بی تشکر می کنی که کمکت می کند از دست او در بروی.
بعدها بود که فهمیدم در سفر دومت به سوریه، دوره آموزش تک تیراندازی را دیده ای و چون در آزمون قناسه رتبه خوبی آورده بودی، به عنوان تک تیرانداز وارد شدی.
آشنایی ات با ابوحامد و فاطمیون قصه مفصلی دارد.
شب هفتم محرم می روی حرم حضرت زینب (سلام الله علیها) و به گروهی می رسی که به زبان فارسی عزاداری می کردند. دقت که می کنی می بینی افغانستانی اند.
با یکی از آنها دوست میشوی و او راه چگونه پیوستن به فاطمیون را به تو یاد میدهد.به ایران که برمیگردی نقشه سفر به مشهد و گرفتن پاسپورت افغانستانی را میکشی.
مدتی بعد برای سومین بار به سوریه میروی. یک سفر بالا بلند که 25روزش را در پادگانی در ایران آموزش میبینی، درحالی که ما فکر میکردیم در سوریه هستی و با وجود اینکه گوشی ات روشن بود، جواب نمیدادی. یک بار آنقدر زنگ زدم که آقایی جواب داد:((سید ابراهیم توی پادگانه، اما نمیتونه جواب بده.))
_سید ابراهیم؟ پادگان؟
_یعنی نگفته میاد اینجا؟
_خیر!
✨بســــــم الّله الرّحمن الرّحــــــیم✨
❤️روزِمـان را بـا سَــلام بَـر چهـارده مَعْـصــوم آغـاز میکنیـم
🌺اَلْسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا رَسُـولَ اَللّه ﷺ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا اَمیرَاَلْمـؤمِنـین
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکِ یا فاطِـمَةُ اَلزَهْـراءُ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حَسَـنَ بـنَ عَلیٍ نِ اَلمُجْتَبی
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حُسَـینَ بـنَ عَلیٍ سَیــدَ اَلشُهَـــداءِ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا عَلـیَّ بـنَاَلحُسَیْنِ زینَ اَلعـابِـدیـنَ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُحَمَّـدَ بـنَ عَلیٍ نِ اَلباقِــرُ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یـا جَعْفَــرَ بـنَ مُحَمَّـدٍ نِ اَلصـادِقُ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُوسَـی بـنَ جَعْفَـرٍ نِ اَلکاظِـمُ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یاعَلیَّ بـنَمُوسَـیاَلرِضَـا اَلمُرتَضـی
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُحَمَّـدٍ بـنَ عَلـیٍ نِ اَلجَــوادُ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا عَلـیَّ بـنَ مُحَمَّـد نِ اَلهـادی
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حَسَـنَ بـنَ عَلـیٍ نِ اَلعَسْــکَری
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا بَقیَــــةَ اللَّه، یا صاحِبَ اَلزَمـان
وَ رَحْـمَـــــةَ اَللّـهِ وَ بَرَکـاتِــهِ
🌴اللّـــهُـمَّ_عَجِّــلْ_لَوِلیِــڪَ_اَلْفَــــــــــرَجْ
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
1_1082963901.mp3
1.25M
☘زیارتـنامـه ی شـهـــــــداء☘
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم.
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام_امام_زمانم_
🔅 السَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخائِفُ...
🌱سلام بر تو ای مولای معصوم من، که بدون هیچ جرم و خطایی، از شّر دشمنان آواره بیابان ها شده ای!
سلام بر تو و بر غربت و تنهایی ات!
#اللّهمّ_عجّل_لولیّک_الفرج
🌹سلام بر همه صبح شما بخیر وپراز انرژی
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهداء
بپیوندیم🇮🇷
❤️#صبح_را_بایاد_شهداء_آغاز_کنیم
شهید مصطفی احمدی روشن در 17 شهریور سال 1358 در روستای سنگستان استان همدان متولد شد. وی دوران کودکی خود را در خانواده ای فقیر گذراند. خانواده وی در محله ای واقع در پشت امامزاده یحیی همدان به نام محوطه آقاجانی بیگ و در خانه ی اجاره ای و قدیمی، با امکاناتی اندک زندگی می کردند. پدر وی راننده مینی بوس بود و در دوران جنگ تحمیلی عراق علیه ایران سال های بسیاری را به مبارزه با دشمن بعثی پرداخت.
وی تحصیلات خود را در زادگاه خویش آغاز کرد. دوره تحصیلی راهنمایی را با رتبه عالی از مدرسه خیام همدان فارغ التحصیل شد و به دبیرستان ابن سینا رفت. شهید احمدی روشن هشتاد و پنجمین شهید دبیرستان ابن سینای همدان است.
پس از آن نیز در آزمون سراسری سال 77 شرکت کرد و وارد دانشگاه صنعتی شریف تهران شد و سپس در سال 81 از این دانشگاه فارغ التحصیل شد.
وی دانش آموخته رشته مهندسی پلیمر از دانشگاه صنعتی شریف بود. شهید احمدی روشن با سن پایین حدود 32 سال، دارای مقالات متعدد علمی در رشته پلیمر بود.
#نخبه_علمی
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
وی در سال 1380ش و در دوران تحصیل خود در این دانشگاه در پروژه ساخت غشاهای پلیمری برای جدا سازی گازها که برای اولین بار در کشور انجام می شد، همکاری داشت.
او همچنین دارای چندین مقاله ISI به زبان های انگلیسی و فارسی بود و در زمان شهادت دانشجوی دکترای دانشگاه صنعتی شریف و از نخبگان این دانشگاه به شمار می رفت که مسئولیت معاونت بازرگانی سایت هسته ای نطنز را نیز به عهده داشت.
به گفته دوستانش وی شخصی ولایتمدار و از شاگردان آیت الله خوشوقت استاد اخلاق تهران بود. شخصی شوخ و باصفا و در عین حال مدیری جدی و قاطع. سرانجام این مرد الهی در 21 دی 1390 پس از خروج از منزل در ساعت ۸:۳۰ صبح توسط یک موتورسیکلت سوار با چسباندن یک بمب مغناطیسی در خیابان گل نبی تهران، میدان کتابی ترور شد. از شهید احمدی روشن یک فرزند به نام «علی» به یادگار مانده است.
#نخبه_علمی
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
#اسمتومصطفاست
#قسمت_صد_و_هفده
_ لابد مصلحت رو در این دیده خواهر!
_ مصلحت؟
تلفن قطع شده بود. من همان طور آرام نشسته و زل زده بودم به دیوار رو به رو: پس من چی آقا مصطفی؟
رفتم سراغ دفترم. باید همه عاشقی ام را در دل نوشته هایم می ریختم. با خودکار هفت رنگ برایت نوشتم:
مرد من، هرجا می روی من راهم با خودت ببر مثل باد که گرده گل را.
در اوضاع و احوالی که نمی شد با تو تماس گرفت، نمی شد نامه داد و نمی شد نزدت آمد، باید روی همین دفتر جلد چرمی خم می شدم و در کاغذ های صورتی اش می نوشتم.
هر چند مطمئن بودم وقتی بیایی، نیم نگاهی هم به آن نخواهی انداخت.
روزی که فهمیدم باردار شده ام با خودم گفتم: به این بهانه می کشونمش ایران.
حالم اصلا خوب نبود. دکتر که جواب آزمایشم را دید گفت: ((باید استراحت کنی، دور از استرس!))
با اولین تلفن که زدی، وقتی گفتم قراره دوباره مادر شوم و دکتر گفته باید استراحت کنم. فکر کردم سراسیمه می آیی.
اما جوابت باعث شد بدنم یخ بزند:((حالا که نمی تونم بیام. بعدا!))
لااقل برای تست غربالگری ام بیا!
_ تا ببینم چی میشه. فاطمه از کلاس قرآنش جا نمونه!
_ با این وضعیت که نمی تونم ببرمش کلاس و بیارمش!
_ هر طور هست ببرش سمیه! دوست دارم دخترم حافظ قران بشه!
با حال خرابم، او را می بردم و می آوردم.
یک شب که حال برادرم بد شده بود و با پدرم او را بردیم درمانگاه، گوشی ام زنگ خورد.
به صفحه روشنش نگاه کردم، شماره ایران افتاده بود، پاسخ که دادم تو بودی.
➖➖➖➖➖➖➖➖
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
#اسمتومصطفاست
#قسمت_صد_و_هجده
_ کی رسیدی؟
_ بعد از ظهر.
_ تو که جز یه بار هیچوقت پادگان نمی رفتی؟
_ این بار آوردنمون. فردا میام پیشت.
شک کردم: ((یه چیزیت شده آقا مصطفی، راستش رو بگو!))
_ این چه حرفیه؟
_ مطمئنم بیمارستان بقیه الله هستی!
_ اول مجروحم می کنی بعد می کُشی!
_ حالا که حرف نمیزنی، میام بقیه الله!
با ناراحتی گوشی را قطع کردم که دوباره زنگ زدی: ((نیا سمیه، الان وقت اینجا اومدن نیست!))
_ پس اعتراف می کنی که بیمارستانی؟
_ خیلی خب، بیمارستانم!
_ همین حالا راه می افتم!
_ حداقل به پدرم نگو!
_ قول نمیدم!
همراه پدر و مادرم آمدیم بیمارستان. در طول مسیر زنگ زدم به پدرت، مگر می شد به او خبر نداد: ((نگران نشین. انگار مصطفی مجروح شده، ما داریم میریم بقیه الله، اگه خبری شد زنگ میزنم.))
دوباره صدای زنگ تلفن بلند شد:((داری میای؟))
_ نزدیک بیمارستانم.
_ نترسی سمیه، فقط پام کمی آسیب دیده!
با خودم فکر کردم: حتما قطع نخاع شدی یا شاید هم جفت پاهات رو از دست دادی یا شاید هم ویلچر نشین شدی.
اگه هم شده باشی عیبی نداره، با خودم می برمت این طرف و آن طرف. تو فقط نفس بکش.
اتفاقا اگه دست و پات قطع شده باشه خوبه، چون سوار ویلچرت می کنم و با هم میریم خرید، خودم هم بسته های خرید رو می گذارم روی پاهات و ویلچرت رو هُل میدم و همونطور که با تو حرف میزنم از حاشیه پیاده رو میارمت خونه. چه کیفی میده اگه بارونم نم نم بباره!
#مامقتدریم
#خادممثلِقاسم
#ایـنْجابِیْــتُالشُّهَــداســت...👇
➖➖➖➖➖➖➖➖
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
#اسمتومصطفاست
#قسمت_صد_و_نوزده
تا برسیم بیمارستان، هزار تا فکر در سرم می چرخید. مردم و زنده شدم.
در بیمارستان، از اطلاعات سراغت را گرفتم. گفتند بخش پنج هستی.
دیگر به پدر و مادرم کار نداشتم. بخش پنج سالن بزرگی بود، دو طرف آن هم اتاق و انتهایش یک در شیشه ای.
درحالی که با خود می گفتم الان می بینمش الان می بینمش، در اتاق ها سرک می کشیدم. به نفس نفس افتاده بودم که دیدمت.
داخل یکی از اتاق ها روی تختی دراز کشیده بودی که ملحفه آبی کم رنگی داشت، دماغت تیغ کشیده و رنگت زرد شده بود.
در حالی که خیس عرق شده بودم، آمدم جلو و جلوتر. ملحفه را با یک دست از روی پایت کنار زدم، پایت آتل پیچ بود.
فاطمه را گذاشتم روی پایت و با گوشی عکس گرفتم!
با خوشحالی گفتم: ((خدارو شکر حداقل چند روزی مهمون خودمی!))
سعی داشتی فاطمه را که گریه میکرد آرام کنی: ((اگه می دونستم این قدر از مجروحیتم خوشحال میشی، زود تر مجروح می شدم!))
_ به فکر خودم می خندم. فکر می کردم قطع نخاع یا نابینا شدی، اما حالا خوش حالم که سالمی!
_ سالمم؟
_ آره همین که نفس میکشی، همین که مجبوری بمونی و برای آزمایش غربالگری کنارم باشی، بقیه ش دیگه مهم نیست!
فاطمه آرام شده بود و با ریش هایت بازی می کرد.
پرنده ای پشت پنجره می خواند. آن موقع شب چه وقت خواندن بود!
نمی دانستم چه کار کنم. چند بار دور تختت چرخیدم که تازه متوجه پدر و برادرم شدم.
#مامقتدریم
#خادممثلِقاسم
#ایـنْجابِیْــتُالشُّهَــداســت...👇
➖➖➖➖➖➖➖➖
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
#اسمتومصطفاست
#قسمت_صد_و_بیست
یک نگاه به اطراف می کنم. چقدر خلوت است. فقط پیر زنی سر مزار یکی از شهدای گمنام نشسته و با شن ریزه ای به سنگ قبر میزند.
انگار نه انگار که آنجایم. دوست دارم برگردم به عقب، به خیلی عقب تر.
روزهایی که هنوز به سوریه نرفته بودی، روزهایی که هنوز نشده بودی مدافع حرم.
_ آقا مصطفی باید توی کارای خونه کمکم کنی!
_ باز شروع کردی خانم؟
_ از اتاق فاطمه شروع کن.
_ همین؟
_ و آشپزخونه.
_ نه دیگه نشد، من اتاق فاطمه، تو آشپزخونه!
_ قبول!
خوش حال رفتم آشپزخانه.
ربع ساعتی نگذشته بود که آمدی دم در.
_ عزیز، یه چایی بهم میدی، کمرم درد گرفت!
_ یعنی تموم شد؟
_ می تونی ببینی!
چای را ریختم و دادم دستت. خسته و عرق ریزان آشپزخانه را تمیز کردم و به اتاق خواب رفتم تا از داخل کمد لباسم را بردارم. ناگهان کوهی از لباس و اسباب بازی های فاطمه ریخت روی سرم.
_ آقا مصطفی اینا اینجا چی کار می کنن؟
جوابم را ندادی. چایت را خورده بودی و جلوی تلویزیون خوابت برده بود.
به اتاق فاطمه سرک کشیدم، ظاهرا مرتب بود، خم شدم زیر تختش را وارسی کردم، وای! هر چه دستت رسیده بود چپانده بودی زیر تخت!
روی تخت نشستم و سرم را بین دست هایم گرفتم، به جای گریه زدم زیر خنده.
#مامقتدریم
#خادممثلِقاسم
#ایـنْجابِیْــتُالشُّهَــداســت...👇
➖➖➖➖➖➖➖➖
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادرم زهرا_س براش استغفار میکنه💔_
#شبزیارتیامامحسینع🕌💔
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلم از کار جهان گرفته است،
آمدهام تا مرا بخواهی
که دلم بر هیچکس قرار نمیگیرد،
الّا به "تو"..
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
اَللّهُمَّ ارْزُقْنی
شَفاعَهَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ
🙏وَ ثَبِّتْ لی قَدَمَ
صِدْقٍ عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْنِ
🙏وَ اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
الَّذینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ
🙏دُونَ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ.
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🙏
#شب_جمعہ ✨
#شب_زیارتےارباب_بےڪفݧ 💚
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله 💚
#اللهم_ارزقنا_کربلا🙏
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
✨بســــــم الّله الرّحمن الرّحــــــیم✨
❤️روزِمـان را بـا سَــلام بَـر چهـارده مَعْـصــوم آغـاز میکنیـم
🌺اَلْسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا رَسُـولَ اَللّه ﷺ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا اَمیرَاَلْمـؤمِنـین
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکِ یا فاطِـمَةُ اَلزَهْـراءُ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حَسَـنَ بـنَ عَلیٍ نِ اَلمُجْتَبی
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حُسَـینَ بـنَ عَلیٍ سَیــدَ اَلشُهَـــداءِ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا عَلـیَّ بـنَاَلحُسَیْنِ زینَ اَلعـابِـدیـنَ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُحَمَّـدَ بـنَ عَلیٍ نِ اَلباقِــرُ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یـا جَعْفَــرَ بـنَ مُحَمَّـدٍ نِ اَلصـادِقُ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُوسَـی بـنَ جَعْفَـرٍ نِ اَلکاظِـمُ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یاعَلیَّ بـنَمُوسَـیاَلرِضَـا اَلمُرتَضـی
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُحَمَّـدٍ بـنَ عَلـیٍ نِ اَلجَــوادُ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا عَلـیَّ بـنَ مُحَمَّـد نِ اَلهـادی
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حَسَـنَ بـنَ عَلـیٍ نِ اَلعَسْــکَری
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا بَقیَــــةَ اللَّه، یا صاحِبَ اَلزَمـان
وَ رَحْـمَـــــةَ اَللّـهِ وَ بَرَکـاتِــهِ
🌴اللّـــهُـمَّ_عَجِّــلْ_لَوِلیِــڪَ_اَلْفَــــــــــرَجْ
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌷
السلام علیک یا صاحب الزمان علیه السلام🙏
امروز نگاهت به خدا باشه
امروز یه قدمی بردار برای
لبخند امام زمانت
امام زمان بهترین دوست و رفیقته
میتونی با ترک یک گناه دلشونو
شاد کنی😇
أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷🍃
🌺🍃
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
••|💎💡|••
☀️ #حدیث_مهدوی ☀️
💎 #امام_زمان ارواحنافداه:
امور خود را به ما وا گذارید،
چون بر ما واجب است که شما را به مقصد برسانیم؛ همانگونه که در ابتدا به راه انداختیم.
📚بحار الانوار، ج۵۳، ص ۱۷۹
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
#احمدرضامظلومی در سال ۱۳۴۲ در روستای رودپشت خشکبیجار از توابع شهرستان رشت چشم به جهان گشود.
وی با پیروزی انقلاب اسلامی در ۲۲ بهمن سال ۱۳۵۷ که ۱۵ ساله بود، فعالیتهای زیادی را در انجمن اسلامی #شهید مطهری روستای رودپشت خشکبیجار آغاز کرد.
رفتار و بینش سیاسی و مذهبی اش #احمدرضامظلومی بر گرفته از کتابهای شهید مطهری بود و دوستان انجمن، مدرسه و محل از او تاسی و الهام میگرفتند.🌹
وی در سال ۶۰ در رشته اقتصاد #دیپلم گرفت و برای پاسداری از دستاوردهای انقلاب وارد سپاه پاسداران شد.🌹
#احمدرضامظلومی در آزمون ورودی دانشکده تربیت مربی سپاه شرکت کرد و در رشته کارشناسی ارشد رشته علوم قرآنی پذیرفته و برای ادامه تحصیل رهسپار قم شد.
#احمدرضامظلومی که از مصیبتهایی که آمریکا و رژیم غاصب صهیونیسم برای جهان اسلام به ویژه مردم #فلسطین و #لبنان به وجود آورده بودند رنجور بود در دی سال ۶۵ به همراه ۵ نفر دیگر به لبنان رفت تا در آنجا به عنوان مسئول تبلیغات خارجی سپاه پاسداران فعالیت کند.
سرنجام #احمدرضامظلومی در ساعت ۵ صبح ۳ خرداد مصادف با ۲۵ ماه رمضان در انفجار بمب که در خودرو جاسازی شده بود در شهر #صور لبنان در سن ۲۴ سالگی به شهادت رسید.😭🌷🌷🌷
#یادشان_گرامی
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._