فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استوری
√ اعمال شب اول رجب.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سالروز ولادت با سعادت امام محمد باقر علیه السلام و حلول ماه مبارک رجب را تبریک می گوییم.
🍃🌹🍃
#ایران_قوی | #روشنگری
#اسمتومصطفاست
#قسمت_صد_و_بیست_و_یک_دو
_ غذات؟ جات؟ دوستات؟
_ خیالت راحت همه چی عالیه.
_ یعنی الان خونه سیدی؟
_ نه بابا روبه روی حرم امیرالمومنینم.
_ بازم تک خوری آقا مصطفی؟ من رو گذاشتی و خودت عید غدیر تنهایی رفتی نجف؟ چطور دلت اومد؟
_ به خدا همش به فکرتم، برات کلی هم دعا می کنم!
اشک هایم تندتند می آمد: ((نمی خوام یادم باشی! خداحافظ!))
روز بعد باز زنگ زدی.
_ کجایی؟
_ کربلا، بین الحرمین.
سرسنگین گفتم:((کاری نداری؟ خداحافظ!))
چند روز بعد زنگ زدی: ((عزیز، انگار نفرینت من رو گرفت، سوریه ام، اما دارم برمی گردم.))
قلبم فرو ریخت.
_ چرا؟
_ مجروح شدم.
نشستم روی زمین: ((خدایا شکرت، یعنی می آیی و میمونی پیشم؟))
خندیدی: ((نه عزیز این قدرا هم خوش شانس نیستی، خیلی جدی نیست!))
_چرا، چرا باید آن قدر جدی باشه که تورو به من برسونه!
امیدوار بودم پاهای گچ گرفته و بخیه خورده، تورا برای مدتی طولانی کنارم نگه دارد.
#مامقتدریم
#خادممثلِقاسم
#ایـنْجابِیْــتُالشُّهَــداســت...👇
➖➖➖➖➖➖➖➖
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
#اسمتومصطفاست
#قسمت_صد_و_بیست_و_سه
از سوریه برگشتی. آمدنت مصادف شده بود با چهلم عمه سرور.
وقتی خبرفوت او را به تو داده بودند، حاضر نشده بودی بیایی. اما حالا از سر اجبار برگشته و چراغ خانه ام را روشن کرده بودی.
روزهای اول برای تعویض گچ و پانسمان پاهایت از پدرت و درمانگاه نزدیک خانه کمک گرفتیم، اما روزی گفتی: (بعد از این خودم پاهام رو پانسمان می کنم، فقط کمکم کن.)
_ من که دلشو ندارم!
_ تو فقط نور چراغ موبایل رو بنداز روی زخم پاهام، بقیهش با من!
نور چراغ موبایل رو انداختم روی زخم پایت، خیلی مانده بود تا خوب شود.
گفتم:(خدا پدر داعش رو بیامرزه!)
خندیدی: (تو اولین نفری هستی که به جون داعشیا دعا می کنی!)
_دعا می کنم چون باعث شدن الان کنار من نشسته باشی!
_ حالا چرا نور رو می ندازی روی سقف، من اینجا نشستم و زخم پامم اینجاست!
_ چون چشمام رو بستهم و دارم گریه می کنم!
_تو که الان گفتی خوشحالی!
_ ولی از دردی که می کشی، رنج می برم!
نمی توانستم با رفتنت کنار بیایم، اما تو پا روی دلت می گذاشتی و می رفتی.
باز هم میرفتی.
چند روز بعد پنجه پایت که در آتل بود سیاه شد. به زور خواستم ببرمت بیمارستان، قبول نکردی.
از صاحبخانه،آقای حاج نصیری خواستم بیاید. آمد و با پسرش تو را بردند دکتر.
فهمیدیم پایت عفونت نکرده، فقط آتل را محکم بسته ای که اینطور سیاه شده.
تا اینکه یک روز گفتی: (باید برم پادگان!)
دلم قرص بود که هنوز پایت داخل گچ است.
_
با این پا؟
_ با همین پا! ولی مراقبم.
#ایـنْجابِیْــتُالشُّهَــداســت...👇
➖➖➖➖➖➖➖➖
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
#اسمتومصطفاست
#قسمت_صد_و_بیست_و_چهار
_ پس منم میرم خونه مامانم تا کاردستی فاطمه رو درست کنم.
با هم از خانه بیرون آمدیم، تو از آن سو من از این سو. در خانه مامان در حال درست کردن کاردستی بودم که تلفنم به صدا در آمد: ((عزیز، اجازه میدی برم سوریه؟))
_آقا مصطفی؟ با این حالی که داری نه، اجازه نمیدم!
_ اما اجازه من دست خداست. به آقاجون بگو عصات اونجا هم لازم میشه!
و رفتی.
به همین سادگی.
شب از شدت ناراحتی به سید مجتبی، یکی از بچه های افغانستانی که در گروه یاد و خاطره تلگرام بود، پیام دادم:((سید ابراهیم رفت.))
نمی دانست همسرتم، نوشت:((نمیدونم این پسره دنبال چیه؟ یکی نیست بپرسه آدم عاقل با این پا کجا میری؟))
با خودم زمزمه کردم: آزمودم عقل دور اندیش را/ بعد از این دیوانه سازم خویش را
تو به دنبال آن پرنده ای بودی که از هر پرش، صدای ساز می آمد. ساز شهادت!
باز دوری و تنهایی، باز چشم به در دوختن و منتظر بودن و باز قصه تکراری کاش بیایی.
بعد از مدتی بی خبری تماس گرفتی:((عزیز مژده بده، هم گچ پام رو باز کردم هم راه میرم.))
_ بدون عصا؟
_ عصا رو دادم به کسی که بهش نیاز داره!
_ پس برای آزمایش غربالگری میای؟
_ تا خدا چی بخواد!
با مامانم رفتم غربالگری، هفته بعد جوابش آمد: ((ممکنه این بچه مشکل ذهنی داشته باشه.))
اشک هایم آمدند.
احساس غربت می کردم. زنگ که زدی ماجرا را گفتم: ((چه کنم آقا مصطفی؟))
_ فکر از بین بردن بچه رو نکن عزیز!
#مامقتدریم
#خادممثلِقاسم
#ایـنْجابِیْــتُالشُّهَــداســت...👇
➖➖➖➖➖➖➖➖
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
#اسمتومصطفاست
#قسمت_صد_و_بیست_و_پنج
_ یعنی راضی هستی یه بچه معلول به دنیا بیارم؟
_ اگه قراره با این بچه پیش درگاه خدا امتحان بشیم، باید تسلیم بشیم!
_ ولی من باز دکتر دیگری میرم!
_ موافقم!
رفتم و باز معرفی شدم برای غربالگری، هنوز منتظر جواب تست بودم که زنگ زدی.
_ عزیز نگران نباشی ها!
_ چطور؟
_مطمئنم که سالمه فقط یه شرط داره!
_ چه شرطی؟
_ خواب دیدم باید او رو در راه خدا بدی!
_ یعنی چه؟
_ خواب دیدم دستی تکه گوشت قرمزی کف دستم گذاشت و گفت:((این بچه شماست، بگیرش.))
گفتم: ((نمی خوام، این فقط یک تکه گوشت مُرده س.)) اون رو ازمن گرفت و گفت: ((این بچه پسره و سالمه، اگه به ما بدهیدش، قول میدیم دوباره به خودتون برگردونیم.))
گفتم:((سالم به من بدید، من هم قول میدم.))
به گریه افتادم.
_ حالا خیالت راحت شد سمیه؟ این بچه سالمه!
نفس بلندی کشیدم:((آره خیالم راحت شد آقا مصطفی!))
این بار که برگشتی، سوغاتی ات ساک شهید صابری بود.
تو غمگین بودی، اما من خوشحال بودم، چون چراغ خانه ام روشن شده بود.
آن روز صبح هنوز خواب بودی که مامان زنگ زد و گفت می خواهد برود نمایشگاه بهاره؟))
خواب آلود چشم هایت را بازکردی: ((با تو تا اون سر دنیام میام!))
#مامقتدریم
#خادممثلِقاسم
#ایـنْجابِیْــتُالشُّهَــداســت...👇
➖➖➖➖➖➖➖➖
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
شَبِ اَوّلِ رَجَب دِلِ مَن بی تابهِ❤️
که شَبِ تَوَلُّدِ نَوهیِ اَربابهِ✨️🕊
🌙حلول ماه رجب و ولادت با سعادت
امام باقر علیه السلام مبارک باد🎊
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
جُـمعِههـادِلـگـیرنیـسـت . .
شـایَددِلِـمـانگیـرکَـسیهَـست
کِــهنیـسـت!(:💔"
اَلسَّلامُعَلَیْکَیٰااَبٰاصٰالِحالمَهدی‹عج›🥀
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
✨بســــــم الّله الرّحمن الرّحــــــیم✨
❤️روزِمـان را بـا سَــلام بَـر چهـارده مَعْـصــوم آغـاز میکنیـم
🌺اَلْسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا رَسُـولَ اَللّه ﷺ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا اَمیرَاَلْمـؤمِنـین
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکِ یا فاطِـمَةُ اَلزَهْـراءُ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حَسَـنَ بـنَ عَلیٍ نِ اَلمُجْتَبی
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حُسَـینَ بـنَ عَلیٍ سَیــدَ اَلشُهَـــداءِ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا عَلـیَّ بـنَاَلحُسَیْنِ زینَ اَلعـابِـدیـنَ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُحَمَّـدَ بـنَ عَلیٍ نِ اَلباقِــرُ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یـا جَعْفَــرَ بـنَ مُحَمَّـدٍ نِ اَلصـادِقُ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُوسَـی بـنَ جَعْفَـرٍ نِ اَلکاظِـمُ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یاعَلیَّ بـنَمُوسَـیاَلرِضَـا اَلمُرتَضـی
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُحَمَّـدٍ بـنَ عَلـیٍ نِ اَلجَــوادُ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا عَلـیَّ بـنَ مُحَمَّـد نِ اَلهـادی
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حَسَـنَ بـنَ عَلـیٍ نِ اَلعَسْــکَری
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا بَقیَــــةَ اللَّه، یا صاحِبَ اَلزَمـان
وَ رَحْـمَـــــةَ اَللّـهِ وَ بَرَکـاتِــهِ
🌴اللّـــهُـمَّ_عَجِّــلْ_لَوِلیِــڪَ_اَلْفَــــــــــرَجْ
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
❣بسم الله الرّحمن الرّحيم ❣
#❤️هر روز یک سلام به مولا امام زمان عزیزم!
❤️✋اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا عَیْنَ اللّهِ فى خَلْقِهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا نُورَ اللّهِ الَّذى
سلام بر تو اى دیده بان (یا دیده ) خدا در میان خلق سلام بر تو اى نور خدا که
یَهْتَدى بِهِ الْمُهْتَدُونَ وَ یُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنینَ
راه جویان بدان راهنمایى شوند و به وسیله او از کار مؤ منان گشایش شود
💚💚💚
☀️اللّهم عجَّل لولیّک الفرج والعافیّة والنّصر
💚💚💚
✋🌺سلام وقت شما بخیر
☘اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم والعن اعدائهم اجمعين ☘
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
1_1082963901.mp3
1.25M
☘زیارتـنامـه ی شـهـــــــداء☘
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم.
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
❤️#هرروز_بایاد_شهداء
🌷آیا می دانستید #شهید_محمدجواد_تندگویان وزیر نفتِ ایران 12 سال تمام در یک سلول انفرادی بعثی ها بسر برد⁉️
طوری که فقط به اندازه ای جا داشت که می تونست بشینه و حتی نمیتونست دراز بکشد و نمیدونست الان چه ساعتی و چه موقع از روز وشب و ماه وساله⁉️
😔و هر روز بلا استثناء با شکنجه شروع می شده اونم چه شکنجه ای؟! که در اثر شکنجه زیاد گردنش صد و هشتاد درجه می چرخیده...
🌷و این آخرین شکنجه اون بوده که منجر به شهادت این وزیرِ جوان و برومند سرزمین اسلامی امان شد!
✨تنها مونسش #کتاب_قرآنی بوده که یک سرباز عراقی برایش آورده بوده و تمام سرباز های عراقی که اونجا نگهبان بودند، با شنیدن صوت قرآنش شیفته اش شدند.
و بعد از شهادتش کتابها در وصفش نوشتند؟!
اینها رو ما راحت می نویسیم
و خیلی سر سری میخونیم و راحت از کنارشون رد میشیم.
اما لحظه ای فکر نمیکنیم؛ دوازده سال به والله خیلی زیاده...دوازده سال...۱۴۴ ماه!
یک بچه رو چقدر زحمت میکشیم تا ۱۲ سال بشه؟ حالا فکر کنیم دوازده سال نتونی یک لحظه دراز بکشی و نفهمی روزه یاشب...😭😭😭😭
🌷#روحشون_شاد_
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😭😭😭😭
شهدا شرمنده ایم
لحظه خداحافظی شهید مدافع حرم با دخترش😭😭😭😭
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
#شهیده_صدیقه_رودباری
از استعداد نویسندگی بسیار زیاد و ذوق سرشاری برخوردار بود.
نمونهای از یادداشتهای مجاهد شهیده صدیقه رودباری:
"خدایا به هنگام شهادت ، هنگام دل کندن از زشتیها ، به گاه دل کندن از بودنها ، یادم باش و به یادمان باش چرا که به یادت بودم وجانم را در راهی که گفتی نثار کردم..."
سرانجام وقتی با عدهای از خواهران در یک اتاق جمع شدهبودند، یکی از آنها در حین تمیز کردن اسلحه، تیری را شلیک میکند. گلوله به قفسه سینه شهیده میخورد، دختر شلیککننده، یک منافق بوده...
#شادی_روح_شهدا_صلوات 🌹
#شهیده
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بابای شهیدم اگر بود....😢
دختر شیرین زبونم این حرفا رو نزن عزیزم.😭
.
دختر دارها نبینند..👌
دلم کباب شد برای اون دختری که حرف نمیزنه؟ شماهم؟
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
صبحهادربیابانهایالبوکمالهوابه
شدتسردبود.
بخاطرسرمایشبوبیداری،صبحها
بیرمقبودیم.
گاهےبراینمازصبحتیمممیکـردیم.
وقتیموقعنمازظهرمیشدبابکاجبار
میکردقضاینمازصبحهمبخونید
چونصبـحبهجایوضوتیممکردین.
شهیدبابکنوری
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
#شهید_حبیبالله_افتخاریان :
خواهران حجاب خود را رعایت کنید که دشمن از همین حجاب شما می ترسد و بدن آنان به لرزه می افتد
خواهرم حجاب تو از خون سرخ من افضل است.
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
🌷🕊🍃
این پل صراط نیست اما خیلی ها را به مقصد بینهایت رساند تا در صف محشر معطل نشوند...
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
#اسمتومصطفاست
#قسمت_صد_و_بیست_و_شش
به مامان گفتم که می آییم.
صبحانه را خورده و نخورده راه افتادیم.
فاطمه را پیش مادرت گذاشتیم و رفتیم.
هنوز موقع راه رفتن مشکل داشتی، آرام راه میرفتی و من هم پا به پای تو.
مامان هم برای خودش در نمایشگاه می چرخید. هر چقدر اصرار کردم چیزی بخری قبول نکردی.
_ همه چی دارم!
باز که اصرار کردم گفتی: ((بسیار خب. یک صندل برمیدارم، یعنی دو جفت چون سایز پاهام باهم نمیخونه.))
سایز یک پایت شده بود 42 و یکی شده بود 43.
صندل ها را خریدیم و یک کیلو هم کُنار خریدیم و رفتیم گوشه ای نشستیم و شروع کردیم به خوردن کنار.
دوتا روسری هم درحال آمدن بودیم که گرفتم. یکی برای عیدی دادن به مادرت و یکی برای مامانم.
تازه آن موقع بود که گفتی:
((نمیخوای برای عید خرید کنی؟))
خندیدم: ((چون خیلی زود یادت افتاد نه!))
از مامان جدا شدیم و سرراه رفتیم خانه پدرت تا فاطمه را برداریم.
اصرار کردند بمانیم. بعد از شام که برگشتیم خانه، جلوی در، دوستت را دیدی که در ماشین منتظر تو نشسته بود.
گفتی:((شما برو بالا من میام!))
با فاطمه آمدیم بالا.
همین که در را باز کردم دیدم خانه به هم ریخته.
دویدم سر صندوقچه کوچکی که در کمد بود، درش باز بود و خالی از هر چه پول و طلا.
سیصد دلار تشویقی را هم که برای خوب عمل کردن در عملیات گرفته بودی و روی میز توالت گذاشته بودی، برده بودند.
دست فاطمه را گرفتم و دویدم پایین. داخل ماشین دوستت نشسته بودی و حرف میزدی.
_ آقا مصطفی، دزد! دزد!
#مامقتدریم
#ایـنْجابِیْــتُالشُّهَــداســت...👇
➖➖➖➖➖➖➖➖
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
#اسمتومصطفاست
#قسمت_صد_و_بیست_و_هفت
و نشستم روی پله جلوی در.
فهمیدی چه اتفاقی افتاده.
من و فاطمه را راهی خانه پدرت کردی.
رفتم فاطمه را گذاشتم و برگشتم.
زنگ زده بودی اداره آگاهی. به دیوار تکیه داده بودی و به ریخت و پاش کف اتاق نگاه می کردی.
_ آقا مصطفی حالا چی کار کنیم؟
_ شکر!
به زن صاحب خانه که گفت:((خاک عالم آقا مصطفی چی شده؟))
گفتی: ((چیزی نشده. خوشبختانه خونه مارو دزد زده، اگه خونه کس دیگه ای رو میزد چون نزدیک عیده، به نظام بدبین می شد.))
دوری زدی و کیف شهید صابری را که از سوریه آورده بودی، از روی زمین برداشتی: ((اگه این رو برده بود، جواب مادرش رو چی میدادم؟))
شب سال تحویل بود، اما به جای اینکه درخانه بمانی گفتی: ((جایی برای سخنرانی دعوتم، نزدیک هشتگرد.))
_ اونجا چرا؟
_برای مدافعان حرم مراسم گرفتن، باید برم سخنرانی!
_ پس من و فاطمه هم میایم!
_ عزیز، تو الان نباید زیاد یک جا بنشینی، خسته میشی!
_ نگران من نباش، کنار تو راحتم!
با تو آمدم، مراسم که تمام شد گفتی:((برای سال تحویل بریم بهشت زهرا.))
به مامانم هم خبر دادم و همگی رفتیم بهشت زهرا سر مزار شهدا، اما درست لحظه سال تحویل یک دفعه غیب شدی. وقتی آمدی گله کردم:((کجا رفتی آقا مصطفی؟))
_ پیش دوستام، اونا که پیش خدا روزی میخورن!
_ ولی دلم می خواست وقت سال تحویل پیش من باشی!
#مامقتدریم
#خادممثلِقاسم
#ایـنْجابِیْــتُالشُّهَــداســت...👇
➖➖➖➖➖➖➖➖
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
#اسمتومصطفاست
#قسمت_صد_و_بیست_و_هشت
جوابم را ندادی. اخم هایم در هم رفت.
وقت برگشت وقتی خانواده ام می خواستند بروند خانه خودشان، با یک تعارف رفتی بالا.
_ بیا بریم خونه خودمون!
_ حرف بزرگتر رو نباید زمین انداخت!
مجبور شدم دنبالت بیایم. شاید می خواستی از اخم و تخم من در بروی.
وقت خواب دوباره پرسیدم: ((مصطفی اونجا کار تو چیه؟ اعتراف کن چرا مدام می خوای بری سوریه؟))
_ بی خیال!
رویت را برگرداندی، اما من چانه ات را گرفتم به طرف خودم چرخاندم:((جوابم رو بده!))
_ اذیت نکن عزیز!
_ بگو. اعتراف کن!
باز هم خندیدی ولی بی صدا:((درصورتی که قول بدی به کسی نگی!))
_به خواجه حافظ شیرازی که دستم نمی رسه، ولی نخواه به بقیه نگم!
_ جدی میگم، به هیچ کی، حتی پدر و مادرت، پدر و مادرم و دوست و آشنا!
_ باشه قول میدم!
_ من فرمانده گُردانم!
بلند خندیدم. دست گذاشتی روی دهانم.
_ یواش، چه خبره!
_ برو بابا من که فکر میکردم فرمانده تیپی، فرمانده گردان که چیزی نیست!
_ سمیه، برای دویست نفر برنامه ریزی می کنم. اگه یه جا کم بذارم جون خیلیا به خطر می افته!
بلند شدم نشستم: ((برای من مهم اینه که مرد خونهم باشی و بابای فاطمه. بابای فاطمه بودن مقامش خیلی بالاتر از فرمانده گردان بودنه.
#مامقتدریم
#خادممثلِقاسم
#ایـنْجابِیْــتُالشُّهَــداســت...👇
➖➖➖➖➖➖➖➖
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
#اسمتومصطفاست
#قسمت_صد_و_بیست_و_نه
_ ابو حامد فرماندهم که شهید شد، شش ماه شش ماه خونه نمیرفت!
_ یعنی تو میخوای پا جا پای اون بذاری؟
_ صحبت جون آدماست!
_ جون چند نفر؟ کسی که جونش به خطر بیفته میشه شهید و مقامش میره بالاتر ولی بچه تو چی؟ اگه بلایی سرت بیاد اون دنیا بازخواست میشی به خاطر اون!
_ هر چی میگم یه جوابی توی آستین داری، پس بذار بخوابم!
_ بخواب فرمانده، ولی من بیدارم!
همان روزهای اول عید بود که گفتی:((امشب بریم دیدن عموجعفر.))
به عمو جعفر، پدر عروس خانواده مان، خیلی علاقه داشتی. اصلا با خانواده ما خیلی راحت بودی.
عصرهمان روز راه افتادیم. من و تو و فاطمه چون زود رسیده بودیم، گفتی اول بریم خادم اباد، گلزار شهدا.
رفتیم و چه باران زیبایی می آمد! پناه گرفتیم زیر یک سقف.
ایستادیم تا باران بند بیاید. انگار آسمان به زمین دوخته شده بود.
گل های روی مزار گویی سیراب شده بودند و خاک هم.
_ دقت کردی اینجا مثه بهشته!
_ خودِخودشه!
بعد از بند آمدن باران اول رفتیم سر مزار شهدا و بعد هم زیارت امامزاده.
بعد رفتیم طرف خانه عموجعفر.
به نظرم زود بود.
گفتم:((کاش یه ساعت دیگه می اومدیم، ممکنه هنوز کسی نیومده باشه!))
_ خب ما میشیم نفر اول!
#مامقتدریم
#خادممثلِقاسم
#ایـنْجابِیْــتُالشُّهَــداســت...👇
➖➖➖➖➖➖➖➖
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
#اسمتومصطفاست
#قسمت_صد_و_سی
آن شب خیلی خوش گذشت، مامان این ها هم بودند.
در این دورهمی نُقل مجلس بودی. وقت برگشتن مامان تعارف کرد:((بیاین منزل ما.))
_ چشم میایم!
گفتم:((مصطفی تورو خدا، ماهنوز یه شب خونه خودمون نخوابیدیم!))
گفتی: ((نه دیگه، دل مامان میشکنه!))
در خانه مادرم رفتی سراغ رختخواب ها و درحالی که جا را پهن میکردی، برای مادر زن زبان میریختی: ((مامان من دوست دارم بیشتر بیام خونتون، دخترتون اجازه نمیده!))
_ برات دارم آقا مصطفی! حالا خودت رو شیرین کن!
صبح زود بیدارم کردی: ((عزیز، بلند شو باید بریم سفر.))
_ سفر کجا؟
_ توی راه بهت میگم. من رفتم ماشین رو گرم کنم، فاطمه رو بردار بیا!
بعد از اینکه راه افتادی متوجه شدم، قرار است برویم قم دیدن مادر شهید صابری.
بعد از آنکه آنجا رفتیم، شروع کردی تو گوشم خواندن: ((عزیز بریم کرمان؟))
_ آقا مصطفی میدونی چقد راهه؟
_ میدونم ولی هرجا خسته شدی بگو نگه میدارم. دلم میخواد یه تفریح درست حسابی بکنی!
به کرمان که رسیدیم، رفتیم خانه حاج حسین بادپا. خانواده های دو تن از دوستانت هم همراهمان شدند و حالا شده بودیم سه ماشین.
باورم نمیشد. گفتی: ((حاجی هیئت داره.))
_ جدی میگی؟ اصلا باورم نمیشه از نزدیک بشه دیدش! اگه ببینمش، شکایتت رو بهش میکنم!
_ تورو خدا عزیز، آبروم رو نبری!
#مامقتدریم
#خادممثلِقاسم
#ایـنْجابِیْــتُالشُّهَــداســت...👇
➖➖➖➖➖➖➖➖
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran