9.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای کاش تمام محضرهای ازدواج در ایران ملزم شوند که پیش از عقد دختران و پسران این کلیپ را برای آنان به نمایش بگذارند! کلیپی بی نهایت زیبا و تکان دهنده از اهمیت و مسئولیت بعد ازدواج و ارزش آن حلقه ای که به دست می کنیم! خوب است برای تمام #مجردها و #متاهل ها بفرستیم!🙏
6.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #کلیپ
💎 دلت رو به چه کسی میدی❓
👈 طفلنوزاد چرا بعضی وقتا بیدلیل گریه میکنه⁉️
#دیدن_این_کلیپ_شدیدا_توصیه_میشود
💠 نشر این پیام صدقه جاریه است...
─═इई🍃🌷🍃ईइ═─
@haram110
─═इई🍃🌷🍃ईइ═─
📚داستان شب
مکالمه شوهر روستایی با تلفن بیمارستان برای همسر مریض
از لحظه ای که در یکی از اتاق های بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبروی من مناقشه بی پایانی را ادامه می دادند.
زن می خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش میخواست او همان جا بماند.
از حرفهای پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است.
در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم.
یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه. دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس میخواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، شش گوسفند و یک گاو است.
در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود و هر شب مرد از این تلفن به خانهشان زنگ می زد.
صدای مرد خیلی بلند بود و با آن که در اتاق بیماران بسته بود، اما صدایش به وضوح شنیده میشد.
موضوع همیشگی مکالمه تلفنی مرد با پسرش هیچ فرقی نمیکرد: «گاو و گوسفند ها را برای چرا بردید؟ وقتی بیرون میروید، یادتان نرود در خانه را ببندید. درسها چطور است؟ نگران ما نباشید.
حال مادر دارد بهتر میشود. به زودی برمیگردیم.»
چند روز بعد، پزشکها اتاق عمل را برای انجام عمل جراحی زن آماده کردند.
زن پیش از آنکه وارد اتاق عمل شود ناگهان دست مرد را گرفت و درحالی که گریه میکرد گفت: «اگر برنگشتم، مواظب خودت و بچهها باش.»
مرد با لحنی مطمئن و دلداری دهنده حرفش را قطع کرد و گفت: «این قدر پرچانگی نکن.»
اما من احساس کردم که چهره اش کمی درهم رفت.
بعد از گذشت ده ساعت، پرستاران زن بی حس و حرکت را به اتاق رساندند.
عمل جراحی با موفقیت انجام شده بود...
مرد از خوشحالی سر از پا نمیشناخت و وقتی همه چیز رو به راه شد، بیرون رفت و شب دیروقت به بیمارستان برگشت.
مرد آن شب مثل شبهای گذشته به خانه زنگ نزد.
فقط در کنار تخت همسرش نشست و غرق تماشای او شد که هنوز بیهوش بود.
صبح روز بعد زن به هوش آمد. با آن که هنوز نمیتوانست حرف بزند، اما وضعیتش خوب بود.
از اولین روزی که ماسک اکسیژنش را برداشتند، دوباره جر و بحث زن و شوهر شروع شد.
زن میخواست از بیمارستان مرخص بشود و مرد میخواست او همان جا بماند.
همه چیز مثل گذشته ادامه پیدا کرد. هر شب، مرد به خانه زنگ میزد.
همان صدای بلند و همان حرف هایی که تکرار میشد.
روزی در راهرو قدم میزدم...
وقتی از کنار مرد میگذشتم، داشت میگفت: «گاو و گوسفندها چطورند؟
یادتان نرود به آنها برسید...
حال مادر به زودی خوب میشود و ما برمیگردیم.»
نگاهم به او افتاد و ناگهان با تعجب دیدم که اصلا کارتی در داخل تلفن همگانی نیست.
همچنان با تعجب به مرد روستایی نگاه می کردم که متوجه من شد، مرد درحالی که اشاره میکرد ساکت بمانم، حرفش را ادامه داد تا این که مکالمه تمام شد.
بعد آهسته به من گفت: «خواهش میکنم به همسرم چیزی نگو.
گاو و گوسفندها را قبلاً برای هزینه عمل جراحیش فروخته ام.
برای این که نگران آیندهمان نشود، وانمود میکنم که دارم با تلفن حرف میزنم.»
در آن لحظه متوجه شدم که این تلفن های با صدای بلند برای خانه نبود! بلکه برای همسرش بود که بیمار روی تخت خوابیده بود.
از رفتار این زن و شوهر و عشق مخصوصی که بین شان بود، تکان خوردم.
عشقی حقیقی که نیازی به بازیهای رمانتیک و گل سرخ و سوگند خوردن و ابراز تعهد نداشت، اما قلب دو نفر را گرم میکرد:
ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷـﺪ، ﺑﺎ ﺷﮑﺴـﺘﻦ #ﭘـﺎﯼ ﺩﯾـﮕﺮﺍﻥ، ﻣـﺎ ﺑﻬﺘـﺮ ﺭﺍﻩ ﻧﺨـﻮﺍﻫﯿﻢ ﺭﻓــﺖ!
ﮐﺎﺵ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﺑﺎ ﺷﮑﺴﺘﻦ #ﺩﻝ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻣﺎ خوشبخت ﺗﺮ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﯾﻢ...
هر از چند گاهی،
یهویی بیمقدمه از همسرتان، فرزندتان، دوستتان یا هر کس دیگری که به نوعی با شما گره خورده است،
با آرامش و مهربانی بپرسید:
احساس خوشبختی میکنی؟
کلاً خوبی؟
بعدش دیگر یک کلمه هم نگوئید
و فقط بگذارید او حرفهایش را بزند.
بگذارید رسوبات ته گرفتهاش را بیرون بریزد.
بگذارید سبک شود.
سبکبالی، هم حال او را خوب میکند
و هم آئینهای برای نشان دادن چیزهایی میشود که از آن غافلید.
حتی گاهی از خودتان هم این سوال را بپرسید:
هی فلانی! احساس خوشبختی میکنی!؟
اگر ندای مثبتی از درونتان بلند شد
دو دستتان را بالا کنید
و بلند و بی پروا بگوئید
الهی صد هزار مرتبه شکرت...
و اگر پاسخی منفی
یا شل و تردیدآمیز برخاست
با خودتان بگوئید: آخه چرا؟
چرا احساس خوشبختی نمیکنی؟
چته لعنتی؟ چی کم داری مگه؟
اگه چی داشته باشی،
دیگه احساس خوشبختی میکنی؟
چند وقت دیگه قراره
احساس خوشبختی کنی؟ تا کی ...
نگذارید در چرخ دندههای زندگی روزمره، هدف از چرخیدن را گم کنید.
#دکتر_محسن_زندی
اینکه پدربزرگها و مادربزرگها
و مادر و پدرهای نسل امروز
مدام از «قدیم» حرف میزنند و از رسم زمانه شاکیاند؛، در واقع شکایت از نسل امروز ما جوانان دوره جدید است!
چون قدیم «حس مسئولیت» بود
«معرفت» بود
«رفاقت های ریشهدار» بود
«عشق های پاک» دور از «هوس و گناه» بیشتر بود...
خلاصه اینکه زندگی به معنای حقیقی کلمه «زندگی» بود...
چیزی که امروز حسابی میان نسل جوان، گم شده...
7.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥اتفاق عجیب درحرم امام رضا
🔹واکنشهای جالب مردم به اولین دوربین مخفی تو حرم!
4_5974223951671328894.mp3
13.64M
دعای کمیل
ساعت عاشقی، دمی است برای همدمی با صاحب کمیل،
علی ابن ابیطالب امیرالمومنین
علیه السلام🌹