هدایت شده از حرم
6.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥این کلیپ رو حتما ببینید و انتشار بدید مقام لاهوتی مولانا امیرالمومنین
💠داستان دیدار پسر ابلیس با پیامبر(صلوات الله علیه و آله)
#اللہم_عجل_لولیڪ_الفرج
و لعنأللّهُالجبت والطاغوت والنعثل والحمیراء
هدایت شده از حرم
#شیر_بادام ( مزاج معتدل)😋
👌•⇦ بهترین معجون تقویتی برای مغز جلوگیری ازپوکی استخوان وآلزایمر
✅ مواد لازم
🔰 مغزبادام: ۱۵ عددمتوسط
🔰 آب:یک لیوان
🔰 عسل یاخرما: ۱ قاشق غذاخوری عسل یا ۲ عددخرما
✅ طرز تهیه
🔸 بادام هارامیتوانیم ازشب قبل درمقداری آب خیس کنیم و بعدپوست آن راجداکنیم و یا میتوانیم بادام هارا درآب درحال جوش بریزیم یک قل که زد ازروی حرارت برداریم بعدازولرم شدن پوستشان راجداکنیم ""بهتراست بادام هاباپوست استفاده شود"". بادام هاراباآب وعسل یاخرمادرمخلوط کن میریزیم وآماده میکنیم.
@haram110
هدایت شده از حرم
✅ #خوردنیها و #نوشیدنیهای رطوبتبخش مناسب فصل #پاییز، و غلبه خشکی
🖊 دکتر #انوشیروانی
- خورش کدو
- خورش بامیه
- خورش به آلو
- سوپ جو
- شوربای جوجهمرغ
- حریره بادام
- شیره بادام
- آب هویج
- آب سیب شیرین
- فرنی رقیق
- شیربرنج رقیق
- برگه هلو
- برگه زردآلو
@haram110
هدایت شده از حرم
⇩⇩⇩ داسـتـــ📚ــــان⇩⇩⇩
°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°
من جوانی بودم که سالها با رفتارم دل امام زمانم رو به درد آوردم و خیری برای خانوادهام نداشتم
همش با رفقای ناباب و اینترنت و ...
شب تا صبح بیدار و صبح تا بعدازظهر خواب
زمانی که فضای مجازی و شبکههای اجتماعی اومد منم از این باتلاق انحراف و بدبختی بینصیب نماندم
و اگر قرار باشد فردای قیامت موبایل بر اعمالم شهادت دهد حتی جهنم راهم نمیدهند
تا یه روز تو یکی از گروههای چت یه آقایی پستهای مذهبی میذاشت، مطالبش برام جالب بودند
رفتم توی پی وی اون و مثل همیشه فضولیم گل کرد و عکس پروفایلشو بزرگ کردم
عکس شهیدی دیدم که غرق در خون، بدون دست و پا، با سری خورد شده از ترکش، افتاده بر خاک، کنار او عکس دوبچه بود که حدس زدم باید بچههای او باشند
و زیر آن عکس یه جملهای نوشته شده بود:
"میروم تا #حیاوغیرت جوان ما نرود"
ناخودآگاه اشکم سرازیر شد، دلم شکست باورم نمیشد دارم گریه میکنم اونم من، کسی که غرق در گناه و شهواته، منه بیحیا و بیغیرت، منه چشم چرون هوس باز...
از اون به بعد از اینترنت و بدحجابی و فضای مجازی و گناه و رفقای نابابم متنفر شدم
دلم به هیچ کاری نمیرفت
حتی موبایلم و دست نمیگرفتم
تصمیم گرفتم برای اولین بار برم مسجد
اولین نماز عمرمو خوندم با اینکه غلط خوندم ولی احساس آرامش معنوی خاصی میکردم، آرامشی که سالها دنبالش بودم ولی هیچ جا نیافتم حتی در شبکههای اجتماعی
از امام جماعت خواستم کمکم کنه
ایشان هم مثل یه پدر مهربان
همه چیز به من یاد میداد
نماز خوندن، قرآن، احکام، زندگی امامان و...
کتاب میخرید و به من هدیه میداد، منو در فعالیتهای بسیج و مراسمات شرکت میداد،
توی محله معروف شدم
و احترام ویژهای کسب کردم
توسط یکی از دوستان به حرم حضرت معصومه برای خادمی معرفی شدم
نزدیکای اربعین امام حسین، یکی از خادمین که پیر بود به من گفت: دلم میخواد برم کربلا ولی نمیتونم، میشه شما به نیابت از من بری؟
پول و خرج سفر و حق الزحمه شما رو هم میدم، زبونم قفل شده بود!
من و کربلا؟ زیارت امام حسین؟
اشکم سرازیر شد
قبول کردم و باحال عجیبی رفتم
هنوز باورم نشده که اومدم کربلا
پس از برگشت تصمیم گرفتم برم حوزه علمیه
که با مخالفتهای فامیل و دوستان مواجه شدم، اما پدرم با اینکه از دین خیلی دور بود و حتی نماز و روزه نمیگرفت قبول کرد
حوزه قبول شدم و با کتابهای دینی انس گرفتم
در کنار درسم گاهی تبلیغ دین و احکام خدارو میکردم و حتی سراغ دوستان قدیمی ناباب رفتم که خدا روشکر توانستم رفیقام و با خدا آشتی بدم
یه روز اومدم خونه دیدم پدر و مادرم دارن گریه میکنن منم گریهام گرفت، تابحال ندیده بودم بابام گریه کنه!
گفتم بابا چی شده؟
گفت پسرم ازت ممنونم
گفتم برای چی؟
گفت: من و مامانت یه خواب مشترک دیدیم
تو رو میدیدیم با مرکبی از نور میبردن بهشت و ما رو میبردن جهنم و هر چه به تو اصرار میکردن که وارد بهشت بشی قبول نمیکردی و میگفتی اول باید پدر و مادرم برن بهشت بعد من
یه آقای نورانی آمد و بهت گفت: آقا سعید! همین جا بهشون نماز یاد بده بعد با هم برین بهشت و تو همونجا داشتی به ما نماز یاد میدادی
پسرم تو خیلی تغییر کردی دیگه سعید قبل نیستی همه دوستت دارن تو الان آبروی مایی ولی ما برات مایه ننگیم
میشه خواهش کنم هر چی یاد گرفتی
به ما هم یاد بدی
منم نماز و قرآن یادشون دادم و بعد از آن خواب، پدر و مادرم نمازخوان و مقید به دین شدند
چند ماه بعد با دختری پانزده ساله عقد کردم
یه روز توی خونشون عکس شهیدی دیدم که خیلی برام آشنا بود گریهام گرفت نتونستم جلوی خودم رو بگیرم صدای گریههام بلند و بلندتر شد.
این همون عکسی بود که تو پروفایل بود
خانمم تعجب کرد و گفت: سعیدجان چیزی شده؟
مگه صاحب این عکس و میشناسی؟
و من همه ماجرا رو براش تعریف کردم
خودش و حتی مادرش هم گریه کردند
مادر خانمم گفت: میدونی این عکس کیه؟
گفتم: نه
گفت: این پدرمه
منم مات و مبهوت، دیوانهوار فقط گریه میکردم
مگه میشه؟
آره شهیدی که منو هدایت کرد، آدمم کرد، آخر دخترشو به عقد من درآورد
چند ماه بعد با چند تا از دوستانم برای مدافعان حرم اسم نوشتیم تابستون که شد و حوزهها تعطیل شدند ما هم رفتیم
خانمم باردار بود و با گریه گفت:
وقتی نه حقوق میدن نه پول میدن نه خدماتی، پس چرا میخوای بری؟
همان جمله شهید یادم اومد و گفتم:
میرم تا #حیاوغیرت جوانان ایران بماند...
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
🌴🌸🍃🌴🌸🍃🌴🌸🍃🌴🌸🍃
هر روز معرفی یکی از 30 نفر از ملعون ترین و خبیث ترین نفراتی که در واقعه کربلا بیشترین ظلم را به امام حسین علیه السلام و یاران و اهل بیتش وارد کردند👇👇
#بجدل_بن_سلیم_کلبی لعنت الله علیه
جنایاتش:
در عاشورا سال 61 هـ.ق که لشگر عمر سعد، حسین بن علی علیه السلام را شهید کردند، برای غارت اموال و لباس های او، بر جسد مقدسش حمله ور شدند که بجدل بن سلیم، لعنة الله علیه انگشت آن حضرت را با انگشترش برید و به سرقت برد.
و این انگشتر، غیر از انگشتری رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود که از ذخایر نبوت است.
سرنوشت او:
مختار ثقفی وقتی به خون خواهی شهداء کربلا قیام کرد، بجدل را دستگیر نمود و دستور داد تا هر دو دست و پایش را قطع کردند و آن قدر در خون خود غلطید تا هلاک شد و مرد.
روایتی از محمد بن مسلم از امام صادق علیه السلام نقل شده که می گوید:
نکته:
از امام صادق علیه السلام از انگشتر (خاتم) حسین بن علی علیه السلام پرسیدم که به دست که افتاد؟ و یادآور شدم که من شنیدم در ضمن اموال دیگر به غارت رفته است.
حضرت فرمودند:
چنین نیست که گمان برده اند.
امام حسین علیه السلام به پسرش علی بن الحسین علیه السلام وصیت کرد و خاتم خود را در انگشت او کرد و کار امامت را به او سپرد.
چنان چه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با علی بن ابیطالب علیه السلام کرد و او با حسن علیه السلام و او با حسین علیه السلام، سپس این خاتم بعدا به پدر من از پدرش رسید و اکنون در نزد من و به من رسیده است و من هر جمعه در دست می کنم و با آن نماز می خوانم.
محمد بن مسلم می گوید:
روز جمعه نزد او رفتم نماز می خواند. چون از نماز فارغ شد دست به سوی من دراز کرد، در انگشتش خاتمی دیدم که نقش نگینش چنین بود لا اله الا الله عدة للقاء الله.
حضرت فرمودند:
این خاتم جدم ابی عبدالله الحسین علیه السلام است.
📚ص 200 در نفس المهموم به نقل شیخ صدوق
📚و روضة الواعظین موسوعة الامام الحسین به نقل از ترجمه امالی
بر #بجدل_بن_سلیم_کلبی تا قیامت لعنت
✨یا علی✨
4_6030813070668859077.mp3
3.6M
تأمین امنیتِ اقتصادی و اخلاقی در دولت امام زمان علیهالسّلام/
نبودن فقیر در دولت امام زمان علیهالسلام/
🎤استاد شیخ مهدی تهرانی؛
4_6035123444012550001.mp3
2.8M
نمازی که پذیرفته نمیشود/
نمازگزار و مؤذّن و امام جماعتی که مؤمن نیستند!
حدیث عجیب حضرت داود نبی/
🎤استاد شیخ علی خدادادی؛
4_6012786946898657913.mp3
5.68M
بازگشت به سوی امام زمان (علیهالسلام) به تبعیّت از حضرت زینب کبریٰ (سلامالله علیها)/
این است راز اربعین!
به اضطرار، پریشانی و مظلومیّت زینب کبریٰ سلامالله علیها «اَللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجْ»🤲😭
4_5850686853853742742.mp3
17.25M
«جنة الهدیٰ»
به دعای فرج مادرت آمین گوییم...
اربعین ۱۴۴۱
🎙سیدهادی گرسویی
🎙صالح مقدّم
حرم
#رمان_مردی_در_آینه📝 💟 #قسمت_شصت_سه 🎀عمليات جاسوسي برگشتم توي ماشين ... اما نمي تونستم از فکر ک
#رمان_مردی_در_آینه📝
💟 #قسمت_شصت_چهار
🎀 درک متقابل
از شنيدن اين اسم خوشش نيومد ...
- اون آدم خوبيه ... به اون پرونده هم که ارتباطي نداشت ...
- با اون پرونده نه ... اما اشتباه نکن ... آدم خطرناکيه ... خيلي خطرناک ...
از ماشين پياده شد و رفت سمت اداره ... هر چند بهم قول داد ته همه اطلاعات ثبت شده اش رو در مياره ... اما از چيزي که بهش گفته بودم اصلا خوشش نيومده بود ... اوبران از همون اوايل نسبت به ساندرز احساس خوبي داشت ...
حالا ديگه نوبت من بود ... بايد از بيرون همه چيز رو زير نظر مي گرفتم ... مثل يه مامور مخفي ... تمام حرکات و رفت و آمدهاش ... تمام افرادي که باهاش در ارتباط بودن ... هر کدوم مي تونستن يه قدرت بالقوه براي بروز شرارت باشن ... قدرتي که با اون قدرت و تواناي خاص ساندرز مي تونست به يه فاجعه بزرگ تبديل بشه ...
اوبران توي اين فاصله مي تونست تمام اطلاعات دولتي و اجتماعي اون رو در بياره ... اما نه همه چيز رو ... براي اينکه اون رو زير نظارت کامل اطلاعاتي بگيره بايد سراغ افرادي مي رفت ... که ظرف چند ثانيه همه چيز لو مي رفت ...
اگه چيز خاصي وسط نبود زندگي يه انسان مي رفت روي هوا و نابود مي شد ... و اگه چيز خاصي وجود داشت، ساندرز مال من بود ... خودم پيداش کرده بودم و کسي حق نداشت پرونده رو از من بگيره ... و پرونده تروريست ها به دايره جنايي تعلق نداشت ...
توي مسير برگشت به خونه ايده فوق العاده اي به ذهنم رسيد ... پرونده دو سال پيش ... گروه هکري که اطلاعات بانکي يه نفر رو هک کرده بودن ... و کارفرماشون بعد از تموم شدن کار ... براي اينکه ردي از خودش باقي نزاره، يه قاتل رو براي کشتن شون فرستاده بود ...
دو نفرشون کشته شدن ... يکي شون راهي بيمارستان شد و رفت زندان ... و آخرين نفر ... کسي که در لحظات آخر از انجام کار منصرف شده بود و ازشون جدا شده بود ... اون هنوز آزاد بود ... و اون کسي بود که بهش احتياج داشتم ...
رفتم جلوي در خونه اش ... توي زير زمينش کار مي کرد ... تمام وسائل و کامپيوترهاش اونجا بود ...
در رو که باز کرد ... اصلا از ديدن من خوشحال نشد ... نگاهش يخ کرد و روي چهره اش ماسيد ... مثل زامبي ها به سختي به خودش تکاني داد ... از توي در رفت کنار و اون رو چهار طاق باز کرد ...
لبخند معناداري صورتم رو پر کرد ...
- سلام مايکل ... منم از ديدنت خوشحالم ...
آبجوها رو دادم دستش ... و رفتم تو ... اون هم پشت سرم ...
- هميشه از ديدن مهمون اينقدر ذوق مي کني؟ ... اونم وقتي دست خالي نيومده؟ ...
چند قدم جلوتر تازه فهميده چرا اونقدر از ديدنم به هيجان اومده بود ...
چند تا دختر و پسرِ عجيب و غريب تر از خودش ... مواد و الکل ... نيمه نعشه ... توي صحنه هايي که واقعا ارزش ديدن نداشت ...
چرخيدم سمتش و زدم روي شونه اش ...
- شرمنده نمي دونستم پارتي خصوصي داري ... من واست يکي بهترش رو تدارک ديدم ... نظرت چيه ادامه اين مهموني رو بزاري واسه بعد؟ ...
توي چند ثانيه درک متقابل عميقي بين مون شکل گرفت ... با شنيدن اون جملات ... چهره اش شبيه گوسفندي شد که فهميده بود مي خوان سرش رو ببرن ...
#ادامه_دارد...
✍نویسنده: #شهید_سید_طاها_ایمانی
🍃
🌸
🎉🌺🍃
Don’t chase, don’t beg, don’t stress, don’t be desperate, just relax. When you relax, every good things will come to you.
تعقیب نکنید، التماس نکنید، استرس نداشته باشید، ناامید نشوید، فقط آرام باشید.
وقتی ریلکس می کنید، همه ی چیزهای خوب به سوی شما روانه خواهد شد.