eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
6.3هزار ویدیو
625 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
"رمان محبوبه خانم: شما چرا؟ما شرمنده شماییم که گول حرفای عموی بچه هارو خوردیم. رها برای ما رحمت الهی بود و هست. حاج علی: حبس عمومیش چند سال بود؟ صدرا: چهار سال!تازه تموم شده و آزاد شده. افتاده به جون ما دوباره.مسیح و یوسف خداحافظی کرده و رفتند. مریم هم بهتر دید دست محمدصادقش رابگیرد و زهرای خواب رفته در آغوشش را بیشتر اذیت نکند: _محمدصادق داداشی! _بله _یهوقت از جریان امشب به بچه ها چیزی نگی؛ مواظب باش مهدی نفهمه! _چشم آبجی، حواسم هست.رها اشک میریخت. سردرد امان آیه را بریده بود. محبوبه خانوم را با آرامبخش به خواب بردند. زهرا خانوم دخترش را در آغوش داشت. حاج علی و صدرا درباره ی کارهایی که معصومه میتوانست انجام دهد و کارهایی که صدرا باید انجام میداد حرف میزدند؛ فقط بچه ها آرام و بیخبر از دنیا در خواب ناز بودند. رها: صدرا... بچه مو نگیرن! صدرا لبخندی به مادرانه های خاتونش زد: _نگران نباش! مهدی فقط پسرخودته؛ نمیتونه کاری انجام بده. رها: اون مادرشه و تو عموش! صدرا: حضانت بچه بعد از ازدواج مادر با خانواده پدریه، در صورت نبود جد پدری، عمو حضانت رو بر عهده داره. در ثانی اون با قاتل پدر بچه ازدواج کرده، میتونم ثابت کنم بچه امنیت جانی نداره! چرا نگرانی؟ از نظر قانون حضانت وقیومیتش با منه، نگرانیت بیخوده! زهرا خانوم بوسه ای بر سر رها زد و آرام زیر گوشش گفت: _یه کمی به فکر بچه ی خودت باش! این همه بیتابی براش سمه، چرا باخودت و بچه ت اینجوری میکنی؟! رها هق هق کرد و گفت: _مهدی هم بچه ی خودمه؛ خودم بزرگش کردم! مگه یادت نیست؟! همه ش یه روزش بود که من مادرش شدم! آیه که چشمانش را بسته بود و کلافه از سردرد بیموقع بود، خیالش از بابت رها و مادرانه های زهرا خانوم و خواب بودن محبوبه خانوم که راحت شد، بلند شد: _من دیگه میرم خونه. رها جان الکی داری اعصاب خودت و شوهرتو خردمیکنی؛ بهتره بری استراحت کنی، صبح هم نیا مرکز؛ خودم به خانوم موسوی میگم مراجعاتو لغو کنه و یه نوبت دیگه بده. شب بخیری گفت و به خانه برگشت؛ خانه ای که مدتها بود گرمایی نداشت... مدتها بود تنها بودن را مشق میکرد. دلش مرهم میخواست؛ کسی که شبها با او از کارهای کرده و نکرده و ای کاشهایش میگفت؛ کسی که صبح نگاهش را بدرقه ی راهش کند؛ کسی مثل سید مهدی تمام عمرش؛ کسی شاید اندکی شبیه ارمیای این روزها. ارمیایی که خودش هم نمیدانست میشناسدش یا نه؛ ارمیای شاید خسته از لجاجت های آیه... شب بدی بود و بدتر از همه رها که همه ی وجودش در بند عشق به مهدی کوچک صدرا بود. رها مادر بودن را خوب مشق کرده بود. آیه میدانست که رها از خود مادر شده و کودک زاده اش هم بیشتر مادری میکند، بهتر مادری میکند. رها با همه ی بد و خوبهای صدرا ساخت؛ با همه ی دوستنداشتنی ها ساخت. رها اول مادر شد و مادری آموخت و بعد همسر شد و عاشقی آموخت. چقدر فرق است بین رها و آیه... آیه ای که همه چیز داشت و رهایی که هیچ... حالارهایی که همه چیز دارد و آیه ای که... نه؛ آیه هنوز هیچ نشده بود. مادرانه هایش برای زینب ساداتش قشنگ بود، خودخواهانه نبود. به خاطر دل دخترکش ازدواج کرد حالا کمی بدخلق شده، کمی ارمیاآزاری در خونش جولان میدهد، کمی به خاطر دلش دل زینب کوچکش رامیشکند ادامه دارد... نویسنده:
"رمان ما این که خودخواهی نیست، هست؟! مادر است دیگر... از خود میگذرد برای بچه اش، لقمه از دهان خودش میزند برای بچه اش؛ اما زن است دیگر، دلش بند یک مرد تا ابد میماند، باید با این چه کند؟ رها چه گفته بود؟ قبل از آمدن معصومه چه گفت؟ راستی، اگر ارمیا هم مثل سید مهدی شود و دیگر نیاید؟ نه... امکان ندارد! ارمیا کجا و سید مهدی کجا؟ ارمیا کجا و شهادت کجا؟ ارمیا و این حرفها؟ اصلا چه کسی گفته حق دارند ارمیا را با سید مهدی مقایسه کنند؟ سید مهدی تک بود... بهترین بود؛ اصلا سید مهدی نمونه ی دومی نداشت! ارمیا هرگز مانند او نمیشد؛ اصلا تقصیر ارمیاست که سید مهدی دیگر به خواب آیه نمی آید ارمیا مزاحم خلوتهای ذهنی اش با یاد سید مهدی است! چشمانش بسته شد و همانجا روی مبل و وسط خوددرگیری های ذهنی اش به خواب رفت... خوابی که سید مهدی مهمان آن بود و نه ارمیا؛ خوابی که سراسر پریشانی بود و هرج و مرج... ساعت یک ونیم بعدازظهر بود که آیه با آخرین مراجعش خداحافظی کرد، ده دقیقهای مشغول نوشتن گزارش بود. زمانی که سررسیدهایش را مرتب در کشوی میزش گذاشت و در آن را قفل کرد، دو ضربه به در اتاقش خورد. این مدل در زدن دکتر صدر بود. آیه بلند شد و در را برای دکتر باز کرد. آیه: سلام استاد، چیزی شده؟ صدر روی صندلی مراجع نشست و با دست به صندلی بغل دستش اشاره کرد که بنشیند: _مگه باید چیزی شده باشه؟ آیه همانطور که مینشست: _تا چیزی نشه که شما از اون اتاق خوشگلتون بیرون نمیایید. صدر خنده ای کرد: _حق داری، حاج علی نگرانته؛ گفت من باهات صحبت کنم. آیه لبخندش پر درد شد: _کارم به اینجا کشید؟ _به کجا؟ _که دست به دامن شما بشن؟ _خودت بهتر میدونی که همه ی آدما نیاز به مشاوره و درددل کردن، تخلیه هیجانی و از همه مهمتر شنیده شدن دارن؛ با حرف نزدن و گوشه گیری و فرار از واقعیت میخوای به کجا برسی؟ به فکر زینبت هستی؟ امانتداری میکنی؟ رها گفت وضع روحی زینب اصلا خوب ِ نیست؛ وقتی رها میگه خوب نیست من مطمئن میشم یه حای کار تو داره میلنگه! ارمیا چرا تنها رفت؟چرا وقتی بیمارستان بودی رفت؟ ارمیایی که من سه ساله میشناسم اینجوری نبود! آیه: سه سال؟ شما که تازه... صدر میان کلامش آمد: _چند ماه بعد از شهادت سید مهدی بود که یه روز پدرت اومد، ارمیا رو آورده بود. من سه ساله با زیر و بم این بچه آشنام. _چرا میومد؟ _اینا دیگه جزء اسرار مراجع منه؛ فقط گفتم که بدونی ارمیا آشنای یکی دو روزه نیست که بخوای من رو از سرت باز کنی! _اونروز تو بیمارستان حرفای خوبی بهش نزدم. _بعد از اونروز باهاش حرف زدی؟ _نه. _میدونی کجاست و کی میاد؟ _بابا گفت رفته همون روستایی که قرار بود ما بریم. _برنامه آینده ت چیه؟ وقتی اومد؟ _نمیدونم استاد! من هنوز با رفتن مهدی کنار نیومدم! _مهدی برمیگرده؟ _نه! _اما ارمیا میتونه بره؛ میتونه خسته بشه! صدای ارمیا از لای در نیمه باز اتاق آمد... ادامه دارد... نویسنده:
✴️ یکشنبه 👈 2 خرداد / جوزا 1400 👈11 شوال 1442👈 23 می 2021 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی . ⭐️احکام دینی و اسلامی . ❇️ روز مبارک و شایسته ای برای امور زیر است : ✅ شروع کار و شغل . ✅ آغاز بنایی و خشت بنا نهادن . ✅ نوشیدن دوا برای درمان . ✅ صید و دام گذاری و شکار . ✅ امور زراعی و کشاورزی . ✅ و خرید و فروش خوب است . 👼 زایمان خوب و نوزادش مبارک و روزی دار و عمری طولانی دارد .ان شاءالله ✈️ مسافرت : خوب و مفید و سودمند است . 🔭 احکام نجوم . 🌓 امروز : قمر در برج میزان است و از نظر نجومی برای امور زیر نیک است : ✳️ مسافرت . ✳️ خواستگاری و عقد و ازدواج . ✳️ فروش جواهرات . ✳️ لباس نو پوشیدن . ✳️ آغاز معالجه . ✳️ کودک به مهد نهادن . ✳️ و مباشرت نیک است . 💑مباشرت و مجامعت مباشرت امشب (شب دوشنبه) ، فرزند حافظ قرآن گردد . ان شاءالله ⚫️ طبق روایات ، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث غم و اندوه است . 💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن یا #زالو انداختن در این روز، از ماه قمری، باعث خبط دماغ( اختلال مغزی) میشود. 😴😴تعبیر خواب خوابی که شب " دوشنبه " دیده شود طبق آیه ی 12 سوره مبارکه " یوسف " علیه السلام است . ارسله معنا غدا یرتع و یلعب ...... و چنین استفاده میشود که چیز عزیزی از خواب بیننده دور افتد و عاقبتش بخیر باشد . ان شاءالله و به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید. 💅 ناخن گرفتن یکشنبه برای ، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد. 👕👚 دوخت و دوز یکشنبه برای بریدن و دوختن روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود‌( این حکم شامل خرید لباس نیست) ✴️️ وقت در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب. ❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد . 💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸به امید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸
هدایت شده از حرم
✅امام صادق علیه السلام درباره فرمودند: 🌸«هر کس با این دعای چهل صبح به سوی خدا دعا کند از یاوران قائم ما خواهد بود و اگر بمیرد خداوند او را از قبرش به سوی حضرت قائم عج خارج خواهد ساخت و حتی در مقابل هر کلمه ای هزار حسنه به او می دهد و هزار گناه از او محو می کند». 📚 بحار الانوار، جلد 83، ص284، حدیث 47 به نقل از کتاب امام مهدی عج،تنظیم:اکبر اسد علیزاده •┈••✾🍃🌺🍃✾••┈•
هدایت شده از حرم
3_453884580403872619.mp3
1.82M
 کجایى ...؟؟  اى همیشه پیدا از پس ابرهاى غیبت! 🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤
ســـلام🌷 صبح بخیر❄️ آرزو می کنم 🌷 در این روز زیبا ❄️ دلتون پر از محبت🌷 روزتون پُر از رحمت ❄️ زندگیتون پر از برکت 🌷 لحظه‌هاتون پر از موفقیت❄️ و عاقبتتون ختم به خیر باشد🌷 یکشنبه تون سراسر عشق و خوشبختی
‍ *آقایون بخونن* 🌸🍃 به عقب برگردید گاهی برای همسرتان کارهایی انجام دهید که دراوایل زندگی انجام میدادید گل بفرستید بهترین خاطراتی که باهم داشتید رامرورکنید یادداشت عاشقانه بدین یکنواختی راتغییربدهید.
*همه بخونن* ✅ *چه زمانی باید یک رابطه را تمام کرد؟* 🔶وقتی رابطه باعث شود به جای زندگی در زمان حال در گذشته ها زندگی کنی! 🔶وقتی رابطه بیشتر برایت رنج آور است تا لذت بخش!. 🔶وقتی از تو خواسته می شود خودت را تغییر دهی! 🔶وقتی از طرف مقابلت می خواهی برای خوشایند تو تغییر کند! 🔶هنگامی که کارهایش را توجیه می کنی! 🔶وقتی به تو صدمه های روحی، جسمی یا بیانی می زند! 🔶وقتی موردی ناپسند در مدت زمانی کوتاه بارها اتفاق می افتد! 🔶وقتی می بینی طرف مقابلت هیچ تلاشی برای ادامه ی ارتباط نمی کند! 🔶وقتی ارزش ها و عقاید اصلیتان متفاوت است! 🔶وقتی که به امید بهبود شرایط، رابطه را ادامه می دهیم! 🔶وقتی هیچ کدام از طرفین احساس قبلی را نسبت به هم ندارند! 🔶وقتی بده بستان یک طرفه است. یک طرف فقط می دهد و طرف مقابل فقط می گیرد..
4_400717549613875365.mp3
2.36M
🙌🏻💪👅👂👃👁👀👄😀 ترانه شاد اعضای بدن با صدای : چرا 😍
4_5888593131401643986.mp3
7.07M
🔰به حق کودکی که در شکم دارم! 👈 جلوه‌هایی از عظمت مقام ، والده ماجده امیرالمومنین علی علیه السلام ✅ مخاطب اصلی این مجموعه نوجوانان هستند لطفا برسانید به دست نوجوان شیعه!
4_5807635841140395019.mp3
3.43M
💠 🔆حتما هر شخصی تقویت و پاکسازی کبد را انجام دهد... 👌اگر کبد تقویت شود تمام ۵۰۰ کارایی خودرا راحت انجام میدهد... ❓کبد چگونه و سالی چند مرتبه تقویت و پاکسازی شود... 🔈حتما گوش دهید... 🎤 🍃🌺
"رمان _من خسته نمیشم دکتر؛ اینقدر آیه رو اذیت نکنید! صدر به سمت صدا برگشت و با دیدن ارمیا با آن ریشهای چند روزه، از روی صندلی بلند شد و به سمتش رفت: _سلام؛ رسیدن به خیر! ارمیا شرمنده سرش را پایین انداخت: _ببخشید، سلام. ممنون؛ شما هم خسته نباشید. _تو خسته نباشی مرد خدا! ِ _مرد خدا رو زمین چی کار داره دکتر؟ مرِد خدا بالش برای پریدن باز بازه صدر: لطفا تو قصد پرواز نکن. داغ سیدمهدی برای همهمون بس بود! ارمیا: بعضی داغها هیچوقت سردنمیشن، شما که اینو میدونید نباید به آیه خانوم فشار بیارید؛ دست ما امانتن! صدر: خودتون میدونید؛ من برم که خانومم منتظره. ارمیا: اون خانوم چی شد؟ صدر منظور ارمیا را فورا فهمید: _بستری شد، تو بیمارستان رازی. ارمیا: کجا هست؟ صدر: به امین آباد مشهوره. ارمیا: خطری برای ما نداره دیگه؟ صدر: خیالتون راحت. سابقه ی خرابش اینجا باعث شده اونجا حسابی تحت نظر باشه که داروهاش مصرف بشه. ارمیا: ممنون دکتر! صدر: به امید دیدار. صدر که رفت ارمیا نگاه با لبخند مهربانانه اش را به آیه دوخت: _سلان خانوم، خسته نباشی؛ بریم خونه؟هنوز زینب سادات رو ندیدم، دلم براش تنگه! آیه سلامی زیر لبی گفت. همیشه شرمنده ی اخلاق خوب و آرامش و صبر ارمیا بود. کلید ماشین را که به سمت ارمیا گرفت گفت: _چطور با اینهمه بد رفتاریای من هنوز خوبی؟ گفته بودی تا من نگم دیگه نمیای؟ ارمیا کلید را از دست آیه گرفت: _اومدم دکتر صدر رو ببینم که حرفاتونو شنیدم؛ من نبودم خیلی اذیتت کردن؟ باورکن به خاطر خودت رفتم، نمیدونستم اذیت میشی. آیه دوباره پرسید: _چرا همه ش خوبی؟ ارمیا همانطور که کنار آیه قدم میزد گفت: _منِ امروز رو نبین. اتفاقا من خیلی بداخلاق بودم. اینی که در خدمت شماست، دسترنج دکتر صدر و حاج علی و سید مهدی شماست. من همه چیزم رو از اونشب برفی دارم. اونشب معجزه ی خدا برای من بود؛ خدا منو کوبید و از نو ساخت. _کاش منم میکوبید و از نو میساخت! _شما رو که کوبید، اما نسبت به ساخت دوباره دارید مقاومت میکنید. _درد داره؟ _خیلی... _منم خیلی درد دارم؛ احساس بدی دارم. _چرا؟ آیه سرش را پایین انداخت و با دستهایش بازی کرد: ادامه دارد... نویسنده:
"رمان _حس میکنم به مهدی... به یادش... با خاطراتش به ایثار و از خود گذشتگیش خیانت کردم. _بیشتر به خودت، احساست و آینده ی خودت و دخترت داری خیانت میکنی. سید مهدی میدونست و رفت؛ اون از خودش برای آرامش شما گذشت. _دقیقا همینه؛ حالا من با ازدواجم نشون دادم رفتنش ارزشی نداشت. _اشتباه میکنی آیه. تو نشون دادی زندگی هست... امید هست... آینده هست؛ اگه سید مهدی و سید مهدی ها رفتن فقط برای این بود که آینده ای برای ما وجود داشته باشه. آیه خانوم، میدونم سیدمهدی تک بود، لنگه نداشت، اما میگم بیا با بدیهای من بساز، به خدا دارم خوب بودن رو کنارت مشق میکنم. من کنار تو و زینب سادات یه دنیا آرامش دارم ِمن کنار شما خوب میشم و بدون شما گم میشم؛ مگه بال پروازسیدمهدی نشدی؟چرا منو بیبال و پر رها میکنی؟ منم میخوام پرواز رو تجربه کنم! آیه اخم کرد: _فقط همینم مونده بری شهید بشی! ارمیا بلند خندید: _پس زیادم از من بدت نمیاد؟ چشم شهید راه خدمت به شما میشم خانوم! ارمیا جلوی در خانه پارک کرد: _بریم ببینیم دختر بابا چیکار میکنه! _دختر بابا با همه قهره. دلتنگه و گریه میکنه؛ همه ی اسباببازیاشو خراب کرده و بابا میخواد. ارمیا ابرو در هم کشید: _چرا بهم زنگ نزدی؟ چرا نگفتی اینقدر اوضاع اینجا به هم ریخته؟ _در اصل منم قهر بودم؛ خب من تصادف کرده بودم، حالم بد بود زنی که شوهرم رو دوست داره میخواست منو بکشه؛ چه انتظاری از من داشتی؟ ارمیا: اون قسمت شوهرم رو که گفتی رو دوست داشتم؛ خوبه منم یه خاطرخواه دارم که شما از رو حسادت یه کم ما رو ببینی! _بله... خاطرخواه دیوونه. این را گفت و ازماشین پیاده شد و نشنید که ارمیا گفت: _همینکه باعث شد منو ببینی بسه! *************** زینب به ارمیا نگاه کرد و بازمدادشمعی اش را روی کاغذ کشید. ارمیا به آیه نگاه کرد: _قهره؟ _نمیدونم. زینب را مخاطب قرار داد: ِب مامان؛ بابا اومده _زینب مامان؛بابا اومده ها. زینب عکس العملی نشان نداد. ارمیا به سمت زینب رفت و دست روی موهای دخترکش کشید: ِ بابا... قربونت برم. بغل بابایی نمیای؟ دلم برات تنگ شده زینب سرش را روی پای ارمیا گذاشت؛ مدادشمعی از دستش رها شد: _بابا... صدایش بغض داشت. ارمیا دخترکش را از روی پاهایش بلند کرد و در آغوش کشید: _جان بابا؟ خوشگل بابا... صورت اشک آلود زینب را بوسید: _گریه نکن بابا؛ اینجوری هق هق نکن قربون چشمات بشم! آیه بهتر دید پدر و دختر دلتنگ را تنها بگذارد؛ به آشپزخانه رفت تا سفره ی نهار را آماده و غذاها را گرم کند. ارمیا را که صدا زد، دقایقی صبرکرد ادامه دارد... نویسنده:
✦‍ 🌺 20 5⃣ هدیه به مادر امام زمان ارواحنا فداه بسیار موثر و مفید است، با فرستادن هدایای معنوی به مادر حضرت رابطه معنوی با امام برقرار کن، مطمئن باش امام زمان بدهکار کسی نمیماند و جبران میکند برایت. 6⃣ دوستی با مهدویون: با افرادی دوستی کن، که شما را به حضرت نزدیک می کنند و واقعا دوستان مهدوی را باید حفظ کرد که امروزه کمیابند. دعا کن خدا دوستان امام زمانی سر راهتان بگذارد. 7⃣ در لحظات استجابت دعا، امام زمان عج را دعا کن. اول اذان صبح، غروب جمعه، در زمان بارش باران، عصر عرفه، شبهای قدر، صد تا از آیه قرآن که خواندی دعا مستجاب است حضرت را دعا کن، زمان افطار ماه رمضان، و خود حضرت فرمودند: « من دعا میکنم برای کسی که بعد از مصیبت جدم حسین برای من دعا کند.» 8⃣ روز جمعه متعلق به امام زمان است. روز جمعه را از دست ندهید. با هدیه کردن صد صلوات یا با خواندن زیارت حضرت در روز جمعه، حضرت را یاد کن.
✴️ دوشنبه 👈 3 خرداد / جوزا 1400 👈 12 شوال 1442👈 24 می 2021 🕌 مناسبت های دینی اسلامی . ⏺ فتح خرمشهر . 🌙⭐️ امور دینی و اسلامی . 📛 امروز ساعت ۷:۳۱ صبح قمر وارد برج عقرب می گردد . 📛و چهارشنبه ۵ خرداد ساعت ۷:۱۰. صبح قمر از برج عقرب خارج می گردد . 🤕 مریص ان خوب گردد.ان شاءالله ✈️ مسافرت : مسافرت خوب نیست و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد . 🔭 احکام نجوم . 🌓 امروز : قمر در برج عقرب است ولی انجام امور زیر نیک است : ✳️ خرید باغ و زمین . ✳️ امور زراعی و کشاورزی . ✳️ کندن چاه و کانال و قنات . ✳️ بذر افشانی . ✳️ جراحی چشم . ✳️ مسهل خوردن . ✳️ استعمال دارو . ✳️ آبیاری . ✳️ غرس اشجار . ✳️ از شیر گرفتن کودک . ✳️ التیام زخم . ✳️ حمام رفتن . ✳️ و حمله به دشمن خوب است . 📛 و برای امور اساسی و زیر بنایی مثل ازدواج خوب نیست . 👩‍❤️‍👩 زایمان خوب و نوزاد عفیف و صالح و متدین خواهد شد و عمرش دراز و آسان تربیت خواهد شد.ان شاءالله 💇‍♂ طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث هیبت و شکوه می شود . 🔴 یا در این روز از ماه قمری ، موجب ضعف بدن می شود . 🔵 دوشنبه برای ، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد . 👕 دوشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود . ✴️️ وقت در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) ❇️️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد . 💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 😴تعبیر خواب شب سه شنبه اگر کسی خواب ببیند تعبیرش از آیه ی 13 " سوره مبارکه "رعد " است . یسبح الرعد بحمده و الملائکه من خیفته ..... و از مفهوم ان استفاده می شود که چیزی باعث ملال خاطر خواب بیننده گردد پیش آید و صدقه بدهد تا برطرف شود . ان شاءالله و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید . 🌸زندگیتون مهدوی🌸
هدایت شده از حرم
✅امام صادق علیه السلام درباره فرمودند: 🌸«هر کس با این دعای چهل صبح به سوی خدا دعا کند از یاوران قائم ما خواهد بود و اگر بمیرد خداوند او را از قبرش به سوی حضرت قائم عج خارج خواهد ساخت و حتی در مقابل هر کلمه ای هزار حسنه به او می دهد و هزار گناه از او محو می کند». 📚 بحار الانوار، جلد 83، ص284، حدیث 47 به نقل از کتاب امام مهدی عج،تنظیم:اکبر اسد علیزاده •┈••✾🍃🌺🍃✾••┈•
هدایت شده از حرم
3_453884580403872619.mp3
1.82M
 کجایى ...؟؟  اى همیشه پیدا از پس ابرهاى غیبت! 🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤
بارالها🙏 در اولین دوشنبه خرداد ماه عطا فرما🙏 آرامش به دلهای عزیزانم آسایش به مردم سرزمینم عافیت به تمامی دردمندان🍃 ثبات به ایمان مان عزت به لحظه لحظه عمرمان و برکت به روزی مان...🙏 🌸🍃🌸
🔴 *ویژه دختر خانوما:* میگم چرا این پسر رو انتخاب کردی ؟ میگه اخه خیلی پسر خوبیه! میگم برای ازدواج ما دنبال پسر خوب نیستیم بلکه باید دنبال پسر مناسب باشید! مراجع دیگر می گوید: خیلی منو دوست داره میگه بدون تو می میرم! میگم ما در روانشناسی به این اشخاص میگیم اختلال شخصیت وابسته! مراجع دیگر می گوید: خیلی خیلی پسر خوب و مهربونیه!اصلا دوست نداره منو ناراحت کنه! میگم ما تو روانشناسی به این افراد می گوییم:مهرطلب ها! میگه قصد ازدواج داریم،والدین نمی ذارن! میگم والدین رو ول کنید،بگین چرا چه چیزی در پسر هست که اون رو واسه ازدواج انتخاب کردین؟؟ میگه دوسش دارم دوسم داره.. میگم مگر فاکتور اصلی ازدواج،عشق و دوست داشتنه؟! اگه اینا باشه 6 ماه بعد ازدواج 90 درصد از بین میره و تکراری میشه! میگه پس چیا هستن فاکتور های ازدواج؟؟ واینجا هستش که پی می بریم چه قدر بی سواد رابطه ازدواج هستیم؟ هر اتفاقی رو در جامعه دنبال می کنیم. هر حادثه ای رو پیگیر هستیم. هر مدلی رو دنبال می کنیم. هر خبر جدید رو پی گیر هستیم! ولی اما...سواد زندگی کردن رو دنبال نمی کنیم! بدون شنا بلد بودن می پریم تو آب و غرق میشیم و میگیم سرنوشت اینجوری واسم رقم زده بود انگار!در حالی که ما تعیین کننده ی سرنوشت خودمان هستیم! از 5 مورد ازدواج در پایتخت ایران،4مورد به طلاق ختم می شود!اینا از با کلاسی نیست!از بی سوادی است! حتما مشاوره قبل از ازدواج را جدی بگیریم! ♡••࿐ •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•
🍓🍓 الفبا 🍒🍒 آ مثل آتش و آب آدم برفی و آفتاب ب مثل باغ و بابا بهار و بوی گل ها پ مثل پاييز سرد پرواز يک برگ زرد ت مثل توپ خورشيد قرمز و زرد وسپيد ث مثل ثلث آخر با نمره های بهتر ج مثل جوجه جيک جيک جنگل سبز و تاريک چ مثل چوب و چِنار چَـکاوک و چمن زار ح مثل حوله، حُباب حياط و حوض پر آب خ مثل خوبی، خدا خنديدن بچّه ها د مثل دشت و دريا درخت سبز و زيبا ذ مثل ذرّت شاد بازی کاکل و باد ر مثل رنگين کمان هفت تا کمان توی آن ز مثل زنبور و زاغ زَنبَق زیبای باغ ژ مثل ژاله بر گل هديه گل به بلبل س مثل سايه بيد ستاره های سپيد ش مثل شش تا شب تاب سه تا بيدار، سه تا خواب ص مثل صبح و صدف صد تا صدف توی صف ض مثل ضَربه ای سخت که زد تبر بر درخت ط مثل طوق اردک طوطی سبز و کوچک ع مثل عيـد و عــمو عروسک کوچولو غ مثل غاز و غنچه هر دو تا توی باغچه ف مثل فَوّاره ها در آفتاب زيبا  ق مثل قمری و قو قاصدک  قصّه گو ک مثل کوه پر برف کاج و کلاغ پر حرف گ مثل گل يا گلاب گردش گل ها در آب ل مثل لک لک خواب زير لحاف مهتاب م مثل موج و ماهی چه ماهی سياهی  ن مثل نور و نوروز گل داده نرگس امروز و مثل وقت ورزش صبح قشنگ و نرمش ه مثل هوهوی باد هوای پاک و آزاد
*همه بخونن* *آهای_خانم_آهای_آقا*🌹 وقتی همسرت یا نامزدت باهات درد ودل میکنه  نگو حقته نگو راست گفته نگو مقصر خودتی نگو حدس میزدم حتی اگر تو جریانی که بخاطرش پیش شمل درد ودل میکنه مقصرم بوده حرفی نزنید. بذارید تخلیه بشه و کنار تو به آرامش برسه  چه مرد چه زن نیاز دارند به کسی که گاهی فقط حرفاشونو بشنوه بدون قضاوت ♡••࿐ •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•
4_5891228428845189329.mp3
6.89M
🔰 محبت بر پایه رازهای الهی 👈 گهواره امیرمومنان کنار بستر رسولخدا 👈 حضرت علی علیه السلام تربیت شده رسول خدا صلی الله علیه و آله 👈 پاسخ به یک سوال: ⁉️❔آیا حضرت علی علیه السلام به خاطر فقر حضرت و قحطی، در خردسالی به خانه رسول خدا صلی الله علیه و آله منتقل شدند؟!؟ ✅ مخاطب اصلی این مجموعه نوجوانان هستند ؛ مقید باشید این فایلها را حداقل به نوجوان شیعه برسانید!
4_5845968381307521464.mp3
3.35M
💠 ⚜علت وعلائم هپاتیت چیست...❓ 🌀یکی ازدلایل هپاتیت کبدچرب میباشد...❓ 🤔راه درمان چیست...❓ 🎤 🍃🌺
"رمان ارمیا درحالیکه زینب سر روی شانه اش گذاشته بود از چهارچوب اتاق خارج شد. ارمیا نگاهی به سفره انداخت و با لبخند کنار آن نشست: _خسته بودی، بهتم زحمتم دادم؛ دستت درد نکنه خانوم. زینب را کنار خودش روی زمین نشاند، برایش غذا کشید و بشقاب را مقابل دخترکش گذاشت. نگاه آیه به زینب ساکت شده ی این روزها بود؛ نگاهش به مظلومیت نو ظهور ِ زینب همیشه پر جنب و جوشش افتاد. این تغییرات سریع خلقی این کناره گیریهایش، ناخن جویدن هایش، همه و همه نشان از افسرده شدن زینب داشت؛ دلش برای دخترکش شور میزد، مادر است دیگر... هر چقدر دکتر باشد و دانا، هر چقدر بهترین باشد و بزرگ، دلشوره جزء جدا نشدنی وجود مادرانه‌اش است. غذای نصفه نیمه خورده ی زینب دلش را آتش زد. نگاه ارمیا بین زینب و آیه در نوسان بود. نمیخواست جلوی زینب حرفی بزند، اما پدرانه هایش از دیدن این زینب به درد آمده بود؛ این زینب ان روز هایش نبود. زینب لج میکرد و غر میزد و قهر میکرد و گریه زاری راه میانداخت. آیه کلافه شد و سردردمهمان همیشه ی این روزهایش دوباره آمد و دستمالی که به سرش بست و روی مبل های راحتی دراز کشید. ارمیا سعی در آرام کردن زینب داشت که آخر مجبور شد به سیدمحمد زنگ بزند و رهایی که خودش زنگ خانه را زد. زینب را با مهدی کوچکش که از دیشب از خودش جدا نمیکرد سرگرم بازی کرد و مقابل آیه و ارمیا نشست: _خودت فهمیدی اما تاکید میکنم که پشت گوش نندازی! زینب دچار افسردگی شده و این اصلا خوب نیست. ارمیا مضطرب خود را روی مبل جلو کشید: _چی؟! چرا افسرده؟ رها: این تنش بین شما، این عدم اطمینانی که روی موندن یا نموندن شما داره، همه براش تنش و اضطراب آوره که در نتیجه افسرده شده. هرچه سریعتر خودتون رو جمع و جور کنید؛ قبل از اینکه دخترتونو از دست بدید زندگیتونو سامان بدید. آیه دست روی سر دردناکش گذاشت: _بیرون گود نشستی میگی لنگش کن. رها: تو هم همیشه همین کارو میکردی؛ اما من به حرف تو ایمان داشتم و لنگش میکردم. آیه دلجویانه گفت: _ببخشید رها، حالم خوش نیست. رها: حال منم خوش نیست؛ انگار امروز رامین و معصومه رفتن دادگاه. آیه: از کجا فهمیدید؟ رها: صدرا گفت، انگار براشون بپاگذاشته. ارمیا: اتفاقی افتاده؟ آیه: بعدا بهت میگم، بذار ببینیم با زینب چیکار کنیم. زنگ در به صدا در آمد. سید محمد خود را رسانده بود: _صدای جیغ و داد زینب بند دلمو پاره کرد؛ چی شده بود؟! ارمیا: ببخشید، گفتم شاید با دیدن تو آروم بشه، حاج علی و زهرا خانوم هم رفتن شهر ری زیارت. تو از من بهش نزدیکتری، گفتم شاید... به هر حال ببخشید نگرانت کردم. سید محمد دست بر شانه ارمیا گذاشت: _کار خوبی کردی، رسیدنت بخیر. ارمیا دست سید محمد را گرفت: _ممنون. رها با آمدن سیدمحمد خداحافظی کرد و به خانهاش در واحد پایین رفت. سید محمد جویای احوالش شد و در آخر گفت: _بهت گفتم زندگیتو بساز آیه! گفتم سید مهدی برادر منه و من میگم فراموشش کن؛ زندگی کن! نذار یادگار برادرم توی این کش مکشای تو و احساست از بین بره
ارمیا به آشپزخانه رفت تا چای آماده کند. آیه چشمانش را بست و گفت: _مهدی با همه فرق داشت؛ خیلی خوب بود؛ نمیتونم... سید محمد عصبانی میان کلام آیه پرید: _بس کن آیه! چرا همهی شمامرده پرست شدید؟ قهرها و دعواهات با مهدی رو یادت رفته؟ یادت رفته که چندبار قهر کردی؟ یادت رفته چقدر از بعضی رفتاراش بدت میومد؟ بین همه ی زن و شوهرا اختلاف هست، تو به ارمیا فرصت نمیدی، شاید خیلی بهتر از مهدی باشه. آیه اخم کرد: _مهدی بهترین بود؛ لیاقت شهادت رو داشت! _جوری نگو که انگار من برادرم رو نمیشناختم و فقط و فقط تو میشناسی. مهدی خوب بود، پاک بود، با ایمان بود، عقایدش قوی بود؛ مگه من نمیدونم؟ اما این اسطورهای که تو ازش ساختی بیشتر پیامبره تا آدم عادی. همه ی آدمها ایراداتی دارن، اونا رو فراموش نکن؛ به این مرد فرصت بده بشناسیش؛ به خاطر خودت، به خاطر دخترت... یه روزی پشیمون میشی. ارمیا پشت مبلی که آیه نشسته بود ایستاد: _دست از سرش بردار سید؛ تا هر وقت آیه بخواد من صبر میکنم. سید محمد: به فکر زینب باشید! سید محمد به اتاق زینب رفت و ساعتی با یادگار برادرش بازی کرد. وقت خداحافظی به ارمیا گفت: _آیه ی خودتو بساز برادرمن! ارمیا لبخندی به برادرانه های سید محمد زد: _من آیه رو میسازم، اما دیگه اشتباه نمیکنم. آیه بعد از سیدمهدی گم شد، شکست، من طوری آیه رو میسازم که بعد از من خم به ابروش نیاد.طوری که کوه باشه در هر شرایطی ادامه دارد... نویسنده: