حرم
"رمان #شکسته_هایم_بعدتو #قسمت_هفتاد ارمیا که سنگ قبر را با گلاب شست، کمی آب به گلدان بالای قبر داد
"رمان #شکسته_هایم_بعدتو
#قسمت_هفتاد_و_یک
مسجد شلوغ بود... دوستان و همکاران و خانواده سید مهدی و هر کس که او را میشناخت آمده بود. مراسم که تمام شد صدای زینب در مسجد پیچید... دخترک چهار ساله ی آیه برای پدرش شعر میخواند:
مامانم گفته
واسهم از بابا
آقا گفت برو
بابا رفت به جنگ
مامان گریه کرد
بابا رفت حرم
بابا شد شهید
زینب گریه کرد
بابایی نداشت
تا برن سفر
بابایی نداشت
تا برن حرم
حرم شد آزاد
بابایی نبود
زینب تنها بود
بابایی نبود
مامان گریه کرد
زینب نگاه کرد
عکس بابایی
با روبان مشکی
بالای دیوار
داشت میکرد نگاه
زینب گریه کرد
مامان گریه کرد
بابا میخنده
بابا خوشحاله
آخه عزیزه
بابا شهیده
بعد گفت:
_من با دوستم محمدصادق و زهرا و مهدی اینو برای بابا درست کردیم؛
آخه دلم برای بابا تنگ شده بود، بابا ارمیا هم رفته بود جنگ... من همه ش تنها بودم. دلم بابا میخواست. گریه کردم؛ دوستامم گریه کردن... بعد محمدصادق اینو گفت و یادم داد تا برای بابا مهدی بخونم.
صدای هق هق آیه به گریه های بلند بلند تبدیل شد. ضجه های فخرالسادات دل زنها را به درد آورد. ارمیا دخترک یتیم سید مهدی را به آغوش کشید و بوسید.
مراسم که تمام شد، آیه صدای پچ پچ هایی از اطراف میشنید. همانطور که فکرش را میکرد، همه او را شماتت میکردند. بغضش سنگینتر شد. چه کنم با این نامردمی ها سید؟ چه کنم که راحت دل میشکنند. گاهی سر میشکنند، گاهی خنجر از پشت میزنند.
بعضی ها بعد از تسلیت، تبریک میگفتند... این تبریکها گاهی بیشتر شبیه تمسخر است... گاهی درد دارد. نگاه و پوزخندهایی که به اشک های پر از دلتنگی میزدند
دل میسوزاند
ارمیا هم سر به زیر کنار حاج علی و سید محمد ایستاده بود؛ گفتنش راحت بود. راحت به آیه گفته بود حرف مردم بیاهمیت است اما حالا وسط این مراسم که قرار گرفت، دلش برای آیه سوخت. آیهای که میان
زنان گیر افتاده و حتما بیشتر از این نگاه های سنگین نصیبش میشد.
آخر مراسم بود که زنها در حیاط مسجد جمع شدند.
آیه کنار فخرالسادات ایستاده بود که زنعموی سید مهدی گفت:
ادامه دارد...
نویسنده: #سنیه_منصوری
حرم
"رمان #شکسته_هایم_بعدتو #قسمت_هفتاد_و_یک مسجد شلوغ بود... دوستان و همکاران و خانواده سید مهدی و هر
"رمان #شکسته_هایم_بعدتو
#قسمت_هفتاد_و_دو
_رسم خانواده ی ما نبود عروسمون رو به غریبه بدیم؛ پشت کردی به رسم و رسوم فخرالسادات. بیخبر عروستو عقد کردی؟شرمت نشد؟
فخرالسادات خواست حرفی بزند که صدای سیدمحمد آمد:
_چرا شرم زنعمو؟ خالف شرع کردیم؟
_نه! خلاف عرف رفتار کردید.
سید محمد: این عرف از کجا اومده؟ از رفتار غلط امثال شما! عرف شما باشرع در تضاده. کجای شرع گفته که زن بیوه حق زندگی نداره؟
عمویش مداخله کرد:
_مگه گفتیم بی شوهر باشه! توی بیغیرت باید عقدش میکردی!
_محمد: هر حرفی به ذهنتون میرسه به زبون نیارید زن عمو جان! بعضی حرفا هستن که حرمت میشکنن!
عمو: حرمت؟! تو حرف از حرمت شکنی میزنی؟ تو که حرمت برادرت روشکستی؟
سیدمحمد: وسط مسجد جای این حرفا نیست!
عمو: چرا؟ از خونه ی خدا خجالت میکشی؟
حاج علی: مردم دارن تماشا میکنن! حرمت این شهید رو نگهدارید.
عمو: شما دخالت نکن حاجی! شما خودت ته بیغیرتی هستی!
سید محمد: بس کن عمو! آیه خانوم زنداداشم بوده و هنوزم زنداداشمه... تا عمر دارم و عمر داره ز داداشم میمونه! با غریبه هم ازدواج نکرده، ارمیا برادر منه، از شما و پسرات به من نزدیکتره!
عمو: اینجوری غیرتتو خواب کردی؟
سید محمد: بعضی چیزا گفتنی نیست!
عمو: همه چیز گفتنیه؛ بگو چرا آبروی خانواده ما رو تو فامیل و دوست و آشنا بر باد دادی؟!
سید محمد: چون مهدی قبل رفتنش گفت حق نداری چشمت دنبال آیه باشه؛ گفت اگه برنگشتم آیه تا ابد زن برادرته.
همه ی نگاه ها متعجب شد. صدای هق هق آیه بلند شد و رها او را در آغوش گرفت. سایه به دنبال لیوانی آب به سمت گوشه حیاط دوید.
سیدمحمد به یاد آورد:
شب دیروقت بود که سیدمهدی صدایش کرد. فردا صبح عازم بود. شوق فراوانی داشت. فخرالسادات و سیدمحمد آن شب در خانه شان مهمان بودند که فردا بدرقه کنند مردی که شعارهایش همه عمل بود.
مهدی: اگه از این سفر برنگردم...
محمد: نگو مهدی! تو فقط برادر نیستی؛ تو پدری، تو همه کسی!
مهدی: گفتم اگه... حالا چرا هندیش میکنی؟ اگه برنگردم، آیه دستت
امانت!
محمد: من امانت قبول نمیکنم.
مهدی خندید:
ِمیدونم، یک مدتی دستت امانت تا امین من برسه
اینا بهت فشار بیارن و تو قبول کنی و آیه رو مجبور کنی! آیه تا آخر دنیا برات زن داداشه، باشه؟
محمد: اینجوری نگو، آیه برام خواهره!
مهدی: میدونم، برات خواهره که میگم؛ اگه تو فشار گذاشتنت بگو مهدی گفته راضی نیستم؛ بگو وصیت برادرمه!
محمد: چرا میری که مجبور بشی این حرفها رو بزنی... نگاه کن، سرخ شدی برادر من!
مهدی: برای آیه نگرانم؛ اذیتش نکنید! آیه بعد از من...
صدای عمو سیدمحمد را از خاطراتش بیرون آورد:
_این حرفا چیه؟ توجیه مسخره تر ازاین؟مگه دست اونه؟
حاج علی: بی منطق نباشید!
عمو: اون روز که این دو تا بچه قد علم کردن و گفتن نمیذاریم مادرمون رو عقد کنی، باید میزدم تو دهنشون تا این روز نرسه.
سیدمحمد: پس از این داری میسوزی؟! جلز و ولزت برای خودته عمو؟
دست عمو که صورت سیدمحمد رانواخت، صدرا جلو آمد و عمو را عقب
کشید:
_خودتون رو کنترل کنید.
عمو: یه الف بچه برای من زبون درآورده!
فخرالسادات سکوت بیشتر از این را جایز ندانست... مردم تماشا میکردند؛ باید این قائله ختم میشد:
_ اگه آیه شوهر کرد برای این بود که من ازش خواستم؛ چون من رفتم خواستگاریش؛ چون من بهش اجازه دادم. ارمیا پسر منه، بعد از مهدی،شد غمخوارم
ادامه دارد...
نویسنده: #سنیه_منصوری
16.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چرا بعضی از هیئت های مذهبی را به خانقاه و مراکز تبلیغ صوفیه تبدیل کرده اید؟-- حجةالاسلام معاونیان
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
41.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگر دردمندی سرایش برو- حجةالاسلام معاونیان
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
😥😥😥 رسم گریه بر حضرت حمزه علیه السلام بعد از شهادت آن بزرگوار
بعد از شهادت حضرت حمزه، هند، مادر معاویة از بغض و عداوتی که با حمزه داشت، جگر حمزه را طلبید و در دهان گذاشت، اما جگر او در دهانش به قدرت خدا سخت شد و از دهان بیرون انداخت، و از این جهت او را «آکلة الاکباد» گفتند. (منهاج البراعة، ج7، ص232) پس به بالین حمزه آمد، و گوش و بینی و اعضای آن جناب را مُثله کرد. (تفسير القمي، ج1، ص116-117) قتل حضرت حمزه در رسول خدا صلّی الله علیه و آله سخت تأثیر کرد و وقتی به مدینه تشریف آورد، کمتر خانهای بود که از آن، بانگِ گریه و سوگواری به واسطه شهدای خود بلند نباشد لهذا رسول خدا صلّی الله علیه و آله اشک در چشمانش جمع شد و فرمود: «لَکنَّ حَمْزَةَ لَا بَوَاکی لَه»، یعنی حمزه در این روز گریه کن ندارد. انصار، وقتی این سخن را شنیدند، به خانههای خود رفتند و به زنان خود گفتند: بر کشتگان خویش گریه نکنید، و اوّل به خانه حمزه بروید و بر او بگریید، و سپس بر کشتگان خود، نوحه نمایید. بدین جهت پیامبر صلّی الله علیه و آله در حقّ آنها دعا کرد، و این رسم در میان زنان مدینه باقی ماند که در هر مصیبتی که روی میداد، نخست بر حضرت حمزه علیه السلام گریه میکردند و سپس برای مصیبت وارده بر خود عزاداری میکردند. (من لا يحضره الفقيه، ج1، ص183/ مسكن الفؤاد، ص108)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
18.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ذکر مقتل حضرت حمزه علیه السلام - حجةالاسلام بندانی نیشابوری
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
4_5868684175573255876.mp3
12.29M
بزرگداشت حضرت حمزه علیه السلام در شوال 1439 قمری در اصفهان- حجةالاسلام معاونیان
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
😥🤔اگر حمزه و جعفر زنده بودند، ...
عَنْ سَدِيرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام قال: أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ حَمْزَةَ وَ جَعْفَراً كَانَا بِحَضْرَتِهِمَا مَا وَصَلَا إِلَى مَا وَصَلَا إِلَيْهِ، وَ لَوْ كَانَا شَاهِدَيْهِمَا لَأَتْلَفَا نَفْسَيْهِمَا. (الکافی، ج۸، ص190)
حضرت باقر علیه السلام فرمود: به خدا قسم! اگر حمزه و جعفر زنده بودند، آندو (ابابکر و عمر) به آنچه رسیدند نمی رسیدند. و اگر (حمزه و جعفر) شاهد کارهای آن دو بودند، بی شک آندو را می کشتند.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🌑 پنج شنبه، پانزدهم شوّال، روز وفات حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام
مرحوم آیۀالله نمازی شاهرودی در «مستدرک سفینۀالبحار»، روز پانزدهم ماه شوّال (سال 252 هجری) را روز وفات جناب عبدالعظیم حسنی گزارش می کند. (مستدرک سفینۀالبحار ، ج6 ، ص66)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🗣🗣👌 پاداش زیارت قبر حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام
1) عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الْعَطَّارِ عَنْ بَعْضِ أَهْلِ الرَّيِّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِي الْحَسَنِ الْعَسْكَرِيِّ علیه السلام، فَقَالَ: أَيْنَ كُنْتَ؟ فَقُلْتُ: زُرْتُ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ علیه السلام. فَقَالَ: أَمَا إِنَّكَ لَوْ زُرْتَ قَبْرَ عَبْدِ الْعَظِيمِ عِنْدَكُمْ، لَكُنْتَ كَمَنْ زَارَ الْحُسَيْنَ علیه السلام. (كامل الزيارات، ص324)
یکی از اهالی رى نقل می کند: نزد حضرت هادی علیه السلام رفتم. آن حضرت فرمود: كجا بودى؟ عرض كردم: به زيارت حضرت حسين بن على عليهما السّلام رفته بودم. حضرت فرمود: آيا نمى دانى اگر قبر عبد العظيم را كه نزدتان هست زيارت كنى، مثل آن است كه حسين بن علی عليه السّلام را زيارت كرده اى.
2) قَالَ الرّضا علیه السلام: مَنْ زَارَ قَبْرَهُ (عبدالعظیم)، وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ. (مستدرك الوسائل، ج10، ص368 به نقل از حواشی شهید ثانی بر خلاصة الأقوال)
حضرت رضا علیه السلام فرمود: هرکس قبر عبدالعظیم را زیارت کند، بهشت بر او واجب می شود.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»