eitaa logo
حرم
2.7هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
6.8هزار ویدیو
652 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
حرم
"رمان #پرواز_شاپرکها #قسمت_سی_و_یک جان من!همسفرم! چه شده که بال گشودی؟ آیه ات را ندیدی؟ چرا نه تو
"رمان زینب سادات چند روزی بود که گوشه گیر شده بود. ارمیا بیشتر وقتش را بیرون از خانه بود. با بالا رفتن سن و سابقه و بیشتر شدن مسئولیت هایش، وقت کمتری را به آیه و بچه ها اختصاص میداد. گاهی چند روزی میشد که بچه ها را نمیدید. زود از خانه میرفت و دیر باز میگشت. بازدید و سفرهای کوتاه مدتش به این سو و آن سوی کشور، باعث شده بود از خانواده فاصله گرفته و همه ی مسئولیت ها بر دوش آیه باشد. آی های که شِکوِه نداشت، گلایه نمیکرد،نق نمیزد، قهر نمیکرد. آیه ای که صبور بود، بردبار بود، عاقل بود، درایت داشت. آیه ای که قرار بودبار زندگی روی دوش ارمیا بگذارد امابار زندگی ارمیا را هم به دوش میکشید آیه بود و درخواست های پی در پی مردم. پسر همسایه سرباز میشد، سراغ آیه می آمدند، خواهر زاده ی همسایه ی حاج علی در بازداشتگاه بود، به سراغ آیه می آمدند. بچه ی خواهر شوهر همکلاسی ایلیا میخواست دانشگاه افسری برود، سراغ آیه می آمدند. همه با ربط و بی ربط به سراغ آیه می آمدند. ارمیا به یاد داشت آن روز را که بعد از مدتها روز جمعه نهار را با هم میخورند. ایلیا دایم خود را به ارمیا میچسباند و میخواست سهم بیشتری از این بودنها را نصیب خود کند. زینب سادات اخم کرده و حرف نمیزد. ارمیا خطاب قرارش داد: زینب باباتو فکره!چی شده شما حرف نمیزنی؟ زینب سادات پوزخندی زد: ایلیا که عین رادیو حرف میزنه. شما هم که سرتون شلوغه وقت ندارین! آیه به لحن حرف زدن زینب سادات اعتراض کرد: این چه طرز حرف زدن با پدرته زینب؟ زینب بر آشفت و از سر سفره بلند شد: پدر؟کدوم پدر؟ پدر من مرده!این بابای ایلیاست نه من! چیزی در دل ارمیا شکست. صدای شکستنش را آیه شنید: چی میگیزینب؟ ارمیا دست آیه را گرفت و او را به آرامش دعوت کرد: چیزی نیست آیه جان. بذار ببینم چی شده دخترم ناراحته! زینب دوباره صدایش را بالا برد: دخترت؟ کدوم دختر؟ من دختر زنتم!دختر تو نیستم!بابای من، بابای خود خواه من،رفت و نگفت روزی که زنم شوهر کنه، تکلیف بچم چی میشه! رو به آیه ادامه داد: اصلا اون که میخواست خودشو بکشه چرا بچه آرود؟ چرا وقتی دنیا اوردی منو چرا منو نکشتی؟چرا تو خونه ی یک مرد دیگه بزرگ بشم؟ آیه هق هق میکرد. آخر، قضیه اش شده بود قضیه‌ی( آمد به سرم از آنچه میترسیدم) زینبی که پدرش را ندیده بود، اینجای قصه اش، کم آورد. کم آوردن که شاخ و دم ندارد. مثل همان روز هایی که آیه شکسته بود. همان روز هایی که ارمیاشکسته های آیه را بعد از سید مهدی دانه دانه پیدا کرد و به هم چسباند. ارمیا رو به آیه گفت: من و دخترم میریم بیرون. یک امانتی پیشت هست. وقتشه اونو بیاری ادامه دارد... نویسنده:
حرم
"رمان #پرواز_شاپرکها #قسمت_سی_و_دو زینب سادات چند روزی بود که گوشه گیر شده بود. ارمیا بیشتر وقتش را
"رمان ارمیا این بار هم ستمکش این مادر و دختری شد که دل و دینش بودند. ارمیا پاکت را در جیبش گذاشت و رو به زینب گفت: برو آماده شو بریم. زینب خواست جوابی بدهد که ارمیا آهسته گفت: همین یکبار رو گوش کن. اگه پشیمون شدی، هر چی تو بخوای. زینب به اتاقش رفت. مانتو و شالش را سرش کرد. دستش به سمت چادرش رفت. مردد شد. دستش را پس کشید. شالش را عقب داد. به چادرش پشت کرد و رفت. مقابل ارمیا که ایستاد، ایلیا غیرتی شد: چادرت کو؟موهاتو بکن تو! زینب سادات گفت: نمیخوام. به تو چه؟ داشت بحث پیش می آمد که ارمیا دست زینب را گرفت و از خانه خارج شدند. ارمیا او را شماتت نکرد. ارمیا با لبخند نگاهش میکرد. سه ساعت در راه بودند. زینب ده دقیقه بیشتر بیدار نماند و خوابش برد. وقتی ارمیا ماشین را خاموش کرده و او را صدا زد، زینب هوشیار شد. نگاهش که به گلزار شهدا افتاد پوفی کرد: الان اومدیم اینجا چکار؟ ارمیا دستش را گرفت و دنبال خودکشید: غر نزن. بیا بریم کارت دارم. زینب سرخاک پدری نشست که از آن دلگیر بود فاتحه نخواند،آب وگلاب و گل نریخت. ارمیا قبر را شست و بوسید. خطاب به سیدمهدی گفت: سلام رفیق! خوش میگذره؟ دخترت رو دیدی؟میدونم سلام نکرده بهت و ناراحتی، دخترت رو لوس کردم!ناز داره!اومدم دوتایی نازشو بکشیم. اونقدر لوسش کردم که تنهایی از پسش بر نمیام! امروز، زینبت از دستت ناراحته!یک چیزایی به من گفتا،اما من میگم از سر دلتنگیه! آخه میدونی، دل که تنگ میشه، بهونه میگیره. ارمیا رو به زینب سادات کرد: روزی که مادرت رو دیدم، تازه خبر شهادت پدرت رو شنیده بود. زینب به میان حرفش پرید: شما هم حتما یک دل نه صد دل عاشق شدید؟ ارمیا لبخند شد: عجله داریا!اومدیم پیش بابات حرف بزنیم! زینب سادات با اخم گفت: خجالت نمی کشی جلوی بابام میگی عاشق زنش شدی؟ ارمیا لبخندش پر درد شد:به جای نمک پاشی به زخمای من،آروم بگیر وگوش کن. مگه نمیخوای بدونی بابات چرارفت؟ زینب سادات حق به جانب گفت: درباره بابام!نه عشق و عاشقی مامانم بعد بابام! ارمیا: پس گوش کن. ارمیا از آن روزهایی که رفتی گفت و زینب نگاهش کرد. ارمیا از زینب کوچکش میگفت که با بابا گفتن هایش دل میبرد و زینب سادات نگاهش ميکرد. ارمیا از آیه های شکسته گفت از زینب سادات تشنج کرده درآغوشش... ارمیا لبخند زد و ادامه داد: یک روزی منم مثل تو فکر میکردم چرا رفت؟ چی کم داشت که رفت؟چرا زن و بچه اش را رها کرد و رفت؟ ادامه دارد... نویسنده:
حرم
"رمان #پرواز_شاپرکها #قسمت_سی_و_سه ارمیا این بار هم ستمکش این مادر و دختری شد که دل و دینش بودند.
"رمان زینب سادات: به جوابی هم رسیدید؟ ارمیا سرش را به تایید تکان داد: آره.فهمیدم شما رو رها نکرد!سپردتون دست خدا. فهمیدم دلش دریایی بود،فکرش الهی و روحش خدایی بود. زینبم بابات برای من اسطوره بود. منِ امروز حاصل رفتن باباته صدرای امروز حاصل رفتن باباته. خنده‌ی تو و بچه هامون بخاطر باباته. بابای تو و خیلیای دیگه رفتن تا تو بخندی عزیز بابا! ِ پدر گذاشت: من بابا زینب سرش را روی سنگ مزارپدر گذاشت:من بابامو میخوام... صدای گریه و هق هق زینب بلند شد. از ته دل زار میزد و خدا را صدامیزد، پدر را صدا میزد. دلش پدر میخواست. دلش بابا مهدی خودش را میخواست. دلش تنگ بود برای پدری که هیچ گاه آغوشش را تجربه نکرده بود. ارمیا کنارش آرام آرام اشک میریخت. این دختر، پدرمیخواست، حقش رامیخواست و ارمیا حق را به او میداد. ا رمیا پاکت را روی قبر گذاشت: از بابات چند تا نامه موند. یکی برای مادرش، یکی برای مادرت، یکی برای من و آخری برای تو. گفته بود روزی اینو به تو بدن که گفتی چرا رفت. امروز همون روزه.الوعده وفا! زینب پاکت را گرفت و به سینه فشرد و بلند تر هق هق کرد... بسم رب الشهدا و الصدیقین دلم خون میشود با اشک هایت جان بابا... برای دخترکم... عزیز بابا سلام... جانکم سلام... این پدری نیست که حتی نامت را نمیدانم، اما من تو را زینب صدا میزنم و امید دارم مادرت به حرمت نام عمه جانم، نامت را زینب گذاشته باشد. اما چیزی به او نگفتم. این حق مادرت است که بعد از نه ماه سخت، نامی برایت بگذارد. دخترکم! امروز که این نامه در دستان توست تنها به این معناست که نبودن من برایت درد شده جان بابا! دلبندم، تو عزیز ترین هدیه ی خدابه من و مادرت بودی. زیبا ترین لحظه های زندگیمان با بودن تو شکل گرفت. تصور در آغوش کشیدن و بوسیدن و بوییدنت دل پدر را بی تاب وپاهایم را برای رفتن سست میکند. جانکم!زینبم! امروز که من رفتن را به ماندن کنار تو و مادرت ترجیح دادم، نه به این معناست که عزیزتان نمیداشتم و نه به این معناست که بی مسئولیت بوده ام و نه به این معنا که دیوانه ام... امروز رفتن من بهای ماندن توست. بهای آرامش و لبخند فردایت. جانم را میدهم برای آرامش لبخندهایت. جان میدهم که تو در امنیت چادرت را سر کنی. زینب ساداتم!از پدر نرنج و بدان تا همیشه حسرتم، دیدار توست... تو را به آیه ام سپردم و آیه ام را به تو میسپارم. آیه ام میداند چطور تو را پرورش دهد.من نیز نگاهم تا همیشه با شماست. برایم از خودت بگو. ِ مزارم بیا و بگو از روزمرگیهاو آرزوهایت بگو. زینبم! گاهی بر سر مزارم بیا و مرا هم پدر بخوان! فکر میکنم وقت وصیت کردن به تو رسیده است! تو را سفارش به خوش رفتاری با مادرت میکنم. تو را وصیت به حفظ خون شهدا میکنم. من خون دادم تا چادرت را دست بیگانه از سرت بر ندارد. و آخرین وصیتم به تو دخترکم، راهم را ادامه بده که راه من راه تمام شهداست... به حرمت این خونی که برای آزادیت داده ام، آزادیت را حفظ کن و حریم شناس باش... پدرهمیشه حسرت به دلت، سید مهدی علوی ادامه دارد... نویسنده:
حرم
"رمان #پرواز_شاپرکها #قسمت_سی_و_چهار زینب سادات: به جوابی هم رسیدید؟ ارمیا سرش را به تایید تکان د
"رمان زینب سادات به هق هق افتاد. آنقدر اشک ریخت، که ارمیا جان به سر شد. زینب سادات را به آغوش کشید. زینب میان هق هق هایش گفت: بابا! بابا! بابا مهدی! ارمیا زینب را به سمت ماشین برد، بطری آبی به دستش داد. یاد آن روز آیه افتاد. آیه ای که افتان و خیزان میرفت. آیه ای که چشمانش خون باربود. آیه ای که خیلی نشانه ی خدا بود.... زینب سادات دوباره شبیه همان روزها شده بود و ارمیا منتظر آتشفشان این بار بود. آن روز زینب سادات به دانشگاه رفته بود. آیه برای دیدن یکی از دوستانش به دانشکده ی پرستاری و مامایی رفته بود. هنوز به استادسرا نرسیده بود که صداهایی توجه اش را به خود جلب کرد. دختری با صدای بلندی گفت: صدبار گفتم، بازم میگم! الکی صندلی دانشگاه رو اشغال نکن! تو هیچ آینده ای نداری! تو بچه سهمیه ای رو چه به درس خوندن! تو اگه سهمیه ی بابات رو نداشتی که رنگ دانشگاه روهم نمیدیدی! صدای یک پسر هم آمد: آخه عقل هم خوب چیزیه!تو چطور میخوای پرستار بشی؟ به مردا میتونی آمپول بزنی؟ صدای خنده ی جمعیت بلند شد. امل! تو رو چه به دانشگاه! ُصدای همان دختر اول دوباره شنیده شد: آخه برو همون شوهر کن، کهنه‌ی بچه عوض کن. هرچند هیچ مردی حاضر نمیشه با تو ازدواج کنه!عقب افتاده... یک دختر دیگر گفت: حتما باباشم از این بچه بسیجیا بوده که به زنشم میگفته خواهر... دوباره صدای خنده و این بار صدایی که زیادی آشنا بود. به اندازه نوزده سال زندگی آشنا بود... صدای زینب سادات میلرزید: شما حق ندارید درباره پدر من اینجوری حرف بزنید. آیه جمعیت را کنار زد و وارد گود شد. زینب ابرو در هم کشیده و دست هایش را مشت کرده بود. بغض راه گلوی دخترکش را بسته بود. آیه مادری کرد: اینجا چه خبره؟ ادامه دارد... نویسنده:
16.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یوسف زهرا- جواد مقدم ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🟠سيِّدِي! غَيْبَتُكَ نَفَتْ رُقَادِي، وَ ضَيَّقَتْ عَلَيَّ مِهَادِي، وَ ابْتَزَّتْ مِنِّي رَاحَةَ فُؤَادِي. اى آقاى من! غيبت تو خواب از ديدگانم ربوده و بسترم را بر من تنگ ساخته و آسايش قلبم را از من سلب نموده است. 🟣 فرازی از ناله های جانسوز حضرت صادق علیه السلام در غم غیبت و دوری صاحب الزمان علیه السلام (كمال الدين، ج‏2، ص353) ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
32.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گریه های حضرت صادق علیه السلام برای غیبت امام عصر علیه السلام- مرحوم حجةالاسلام شیخ مصطفی خبازیان ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🌴 بســـم ربـــ الحیــدر 🌴 ⚡️حدثني محمد بن الحسين بن أبي الخطاب عن محمد بن سنان عن عمار بن مروان عن المنخل عن جابر قال قال أبو جعفر علیه السلام قال رسول الله صلی الله علیه و آله إن حديث آل محمدصعب مستصعب لايؤمن به إلاملك مقرب أونبي مرسل أو عبدامتحن الله قلبه للإيمان فما ورد عليكم من حديث آل محمدفلانت له قلوبكم وعرفتموه فاقبلوه و مااشمأزت منه قلوبكم وأنكرتموه فردوه إلي الله و إلي الرسول و إلي العالم من آل محمد وإنما الهالك أن يحدث أحدكم بشي‌ء منه لايحتمله فيقول و الله ما كان هذاثلاثا 💥امام باقر علیه ااسلام فرمودند: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: محققا حديث آل محمد علیهم السلام صعب و دشوار است و به آن ایمان نمی آورد و نمی گرود مگر فرشتگان مقرب و صاحب منزلت یا پیامبران مرسل یا بنده ای که خدا دل او را برای ایمان آزموده باشد . پس آنچه از احادیث آل محمد علیهم السلام به شما می رسد و دلهایتان برای آن نرم و هضم آنها برایتان آسان است و آن را با شناخت درک نموده و دریافتید قبول کرده و بپذیرید، و آنچه که دلهاتان از آن رمیده و باور نمی کنید و نمی پسندید آن را انکار نکنید بلکه آن را به خدا و رسول گرامی او عالمان از آل محمد علیهم السلام واگذارید، زیرا کسی که چیزی از ان احادیث را برایش بازگو کنند و او تحمل آن را نداشته باشد و بگوید به خدا سوگند این چیزی نیست و انکار کند تحقیقا هلاک خواهد شد و این را سه بار تکرار فرمودند، 📚 بصائرالدرجات ج 1 باب 11 ص 59_60 ح 1📚 🌟ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است 🌟 الهی ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻 ‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️ ید الله فـــــوق ایدیهم یــــــد الله است.. بمیرد دشمن حیــــــدر ولــــــی الله است..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 آغاز جشن‌های خیابانی دهه کرامت شهرداری مشهد 🔸 از نورافشانی خیابانی ۸ نقطه شهری تا اجرای گروه‌های سرود و تئاتر خیابانی
✴️ چهارشنبه 👈 26 خرداد / جوزا 1400 👈 5 ذی القعده 1442 👈 16 ژوئن 2021 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی . 🕌 روز تجلیل از امام زادگان و بقاع متبرکه. 🔘 روز بزرگداشت حضرت صالح بن موسی الکاظم علیه السلام . 🏴 وفات سید بن طاووس " 664 ه " . 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی . 📛 تقارن نحسین ، صدقه صبحگاهی فراموش نشود . 👶 مناسب زایمان و نوزادش حالش خوب است . ان شاءالله 🚘مسافرت : اصلا خوب نیست و درصورت ضرورت همراه صدقه باشد . 🔭 احکام نجوم . 🌗 این روز قمر در برج سنبله و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است : ✳️ امور زراعی و کشاورزی . ✳️ خرید زمین کشاورزی و باغ . ✳️ ارسال کالاهای تجاری . ✳️ آغاز بنایی و خشت بنا نهادن . ✳️ خرید ملک و خانه . ✳️ قولنامه نوشتن . ✳️ و داد و ستد و تجارت نیک است . 👩‍❤️‍👨 حکم مباشرت امشب ( شب پنج شنبه ) ، فرزند امشب حاکمی از حاکمان یا عالمی از عالمان خواهد شد . ان شاءالله 💉💉 حجامت خون دادن فصد باعث زردی رنگ می شود . 💇‍♂💇 اصلاح سر وصورت باعث سرور و شادی می شود . 😴🙄 تعبیر خواب خوابی که (شب پنجشنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 6 سوره مبارکه " انعام " است . الم یروا کم اهلکنا من قبلهم من قرن .... و مفهوم آن این است که چیز ناخوشی به صاحب خواب برسد و یا به اندک آزردگی مبتلا گردد .و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. ✂️ ناخن گرفتن 🔵 چهارشنبه برای ، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود. 👕👚 دوخت ودوز چهارشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله ✴️️ وقت در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) ❇️️ روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه که موجب عزّت در دین میگردد 💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_رضا_علیه السلام_ و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد . 🌸زندگیتون مهدوی ان شاالله🌸
*پرسش* *با عرض سلام ، آیا مرد حق دارد بدون اجازه همسرش ، به خانواده خود کمک مالی کند ؟* ✍️ *پاسخ* با سلام و احترام ، وظیفه شرعی و قانونی مرد در وهله اول ، تأمین نیازهای مادی زن در حد شأن او ، و در مرحله بعد تأمین نیازهای فرزند یا فرزندان است . در صورتی که پدر و مادر مرد نیازمند باشند ، نفقه آن ها نیز شرعا واجب و قانونا لازم می شود . در صورتی که والدین مرد ، مستحق و نیازمند نباشند ، انفاق آنان بر او وجوب شرعی و لزوم قانونی ندارد ؛ اما از نظر اخلاقی ، کاری بسیار پسندیده است ؛ چون مرد خیلی دوست دارد اندکی از دین والدین را بر گردن خود ادا کند ؛ پس لطفا با کمک های همسرتان به پدر و مادر و خانواده اش مخالفت نکنید و بدانید که با این کمک ها ، برکات الهی به زندگی شما سرازیر خواهد شد . در پناه حق باشید . 🌸
4_5965159831215015075.mp3
7.11M
قصه امشبمون ٱلی الاغه 🐴🐴🐴🐴🐴🐴🐴