فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام روزتون معطر به وجود مُقدس
و مُطهر امام حسين عليه السلام🖤
سلام به خدا🙏
که سرچشمه مهربانیست
سلام به شماکه
آفتاب مهربانےهستید☀️
امروزتون بخیر
لحظه هاے عمرتون
پراز سلامتی
آرزوهاتون دست یافتنی
و نگاه خداوند
همراه همیشگےتون باشه
اربعین حسینی تسلیت باد 🏴
🏴 تمام یاس هایٺ را بہ شام از ڪربلا بردم
🍂 چو برگشتم برایٺ یڪ چمن نیلوفر آوردم
🏴 مسافر از براے یار سوغاٺ آورد اما
🍂 من از شام بلا داغ سہ سالہ دختر آوردم
#اربعین_حسینے_تسلیٺ_باد🖤
#دلتنگ_اربعین💔
شايد اگر كه عادت من ادعا نبود
شايد اگر كه نوكرتان بي وفا نبود
الان ميان راه نجف تا به كربلا...
من هم شبيه اين همه، حتما بنا نبود
در ازدحام ميليونيِ زائران تو
آري، فقط براي من انگار جا نبود
حالي براي گفتن يك بيت ناب نيست
يك جمله و تمام، كه اين حق ما نبود...
از ما گذشت،آبرويم رفت... بگذريم
اين اربعين به طالع من كربلا نبود
آقا تر از تمامي اين حرف ها تويي
آقا كريم بود، گدايش گدا نبود😔
#جامانده_ای_از_زیارت_اربعین💔
هدایت شده از حرم
🕊●●🕊●●🕊●●🕊●●🕊●●🕊
#معرفی_یاران_امام_حسین(ع)📜
#یار_چهل_و_یکم🌹
💚 #منجح💚
🌷شیخ طوسى او را از اصحاب امام حسین علیه السلام ذكر كرده است كه در كربلا با آن حضرت شهید شد. از ربیع الابرار زمخشرى نقل شده است كه حسنیه جاریه امام حسین علیه السلام بود كه او را از نوفل بن حارث خریدارى كرده بود سپس او را به مردى به نام سهم تزویج كرد و از او منحج متولد شد، و مادرش حسنیه در خانه امام سجاد علیه السلام خدمت مى كرد، چون امام حسین علیه السلام به سوى عراق آمد منحج نیز به همراه مادرش به كربلا آمد و در كربلا در آغاز جنگ به شهادت رسید.
#ادامه_دارد....
📕 تنقیح المقال، 3/247.
🕊●●🕊●●🕊●●🕊●●🕊●●🕊
هدایت شده از حرم
❤️✨✨✨💓✨✨✨❤️
#هیچ_کس_به_من_نگفت ...
شماره8
💯هیچ کس به من نگفت:
که یاد شما در قلبم باران نور و برکتی میبارد که دانه وجودم را تا خورشید وجودت میپرورد و بالا میبرد و این، یعنی بهره مندی از تربیت خصوصی بهترین مربی عالم از جانب پروردگار.😊
تازه دانستم که حتی وقتی تو را فراموش کرده ام به یادم هستی، اما چقدر دیر فهمیدم اگر یاد تو باشم تو مرا با نگاه ویژهای یاد میکنی و این نگاه ویژه چهها که نمیکند.😔
هر چند دیر، اما خوب شد دانستم که اگر به یاد شما باشم شما مرا با دعای خالصانه و عنایت ویژه، مورد توجه قرار میدهی و اینگونه من، آن گونه میشوم که خدا میخواهد یعنی آماده یاری.🌸
اگر از نوجوانی زودتر میفهمیدم که میشود شب، هنگام خواب، با یاد شما خوابید و صبح با یاد شما بیدار شد، تا حالا سالها بود که این مشق را تمرین کرده بودم. 😭
نمی دانستم که میشود درس خواندن را با یاد تو شروع کرد و نوشتن را پس از نام خدا به یاد تو مزین نمود.
خدایا! کاش هیچ گاه یاد فلان بازیگر و فلان خواننده مرا از یاد نجات بخش عالم، غافل و بی خبر نمیکرد.
چو شب گیرم خیالت را در آغوش
سحر از بسترم بوی گل آید
📗برگرفته از ڪتاب هیچڪس بمن نگفت
✍نویسنده: #حسن_محمودی
هدایت شده از حرم
✨﷽✨
📔حکایت آموزنده
✍روزی مبلغی جوان، هیزم شکنی را در
حال کار در جنگل می بیند و با فهمیدن
اینکه هیزم شکن در تمام عمر خود
حتی اسمی از عیسی نشنیده است،
با خود می گوید:
«عجب فرصتی است برای به
دین آوردن این مرد!»
در اثنایی که هیزم شکن تمام روز به طور یکنواخت مشغول تکه کردن هیزم و حمل آنها با گاری بود، مبلغ جوان یک ریزصحبت می کرد، عاقبت از صحبت کردن باز می ایستد و می پرسد: «خب، حالا حاضری دین عیسی مسیح را بپذیری؟» هیزم شکن پاسخ می دهد: «نمی دانم شما تمام روز درباره عیسی مسیح و اینکه وی در همه مشکلات زندگی به یاری ما خواهد شتافت، حرف زدید، اما خود شما هیچ کمکی به من نکردید.»
حکایت خیلی از آدماست که
فقط بلدند خوب حرف بزنند!
↶【به ما بپیوندید 】↷
@haram110
هدایت شده از حرم
❤️🍃❤️
#دعـوایی_بـهارزش_سـبزی_پلاسـیده
🔹 تو لیست خرید برای همسرم نوشته بودم: یک کیلو و نیم سبزی خوردن. همسرم آمد. سریع خریدها را گذاشت خانه و رفت که به کارش برسد. وسایل را که باز کردم سبزیها را دیدم. یک کیلو و نیم نبود از این بستههای کوچک آماده سوپری بود که مهمانی من را جواب نمیداد. جا خوردم! بعد با خودم حرف زدم که بیخیال کمتر میذارم سر سفره. سلفونش را باز کردم بوی سبزی پلاسیده آمد.
🔻از دستش عصبانی شدم یک لحظه خواستم گوشی تلفن را بردارم و به شوهرم زنگ بزنم و یک دعوا راه بیاندازم. ولی بیخیال شدم. توی ذهنم کمی جیغ و داد کردم و گفتم شب که آمد یک تذکر درست وحسابی بهش میدم. بعد با خودم گفتم: خوب شد زنگ نزدم! شب که آمد نرمتر صحبت میکنم. رفتم سراغ بقیه کارها و نیم ساعت بعد به این نتیجه رسیدم که اصلا اتفاق مهمی نیفتاده و ارزش ندارد همسرم را به خاطرش سرزنش کنم. ارزش ندارد غرغر کنم. حالا! مگر چه شده؟!
👈 نتیجه صبرم این شد که دم غروب، به شوهرم آرام گفتم: راستی سبزیها پلاسیده بود، فکرکنم عجله داشتی حواست نبوده! همسرم هم در ادامه گفت: آره عزیزم میخواستم از سبزی فروشی بخرم، گفتم تو امروز خیلی کار داری و خسته میشی، دیگه نخوای سبزی پاک کنی.
آن شب سر سفره، سبزی نگذاشتم و هیچ اتفاق عجیب و غریبی هم نیفتاد. اگر اون موقع زنگ میزدم امکان داشت روز قشنگم تبدیل به یک هفته قهر شود.
🔹 مکث کردن و صبوری را تمرین کنیم. گاهی زندگی سخت است اما با بیصبری، سختترش میکنیم. گاهی آرامش داریم، ولی با دست خودمان ناآرامی را وارد زندگی میکنیم.
هدایت شده از حرم
#سلسله_احادیث_اهل_بیت_علیهم_السلام_در_باب_روابط_زناشوئی
❣️رابطه ی #جنسی یکی از زیباترین بخش های ازدواج است که در دین مبین اسلام و در احادیث و روایات بسیاری بر چگونگی رابطه ی صحیح جنسی تاکید شده است.
در این سری از مطالب ،مجموعه احادیث گرد آوری شده از ائمه اطهار و پیامبر اسلام ( ص) در مورد #آمیزش_جنسی_صحیح را برای شما گردآوری کرده ایم .امیدواریم راهگشای شما باشد .
1️⃣و بالاخره وقتی در بدن احساس ناراحتی میکنید و علتی برای آن نمییابید، وقتی احساس میکنید حرارت بدنتان بالا رفته و عضلات بدن شما رو به تحلیل میرود و هنگامی که به دنبال مأمن و مأوایی میگردید که شما را آرامش بخشد، به نزد همسرتان رفته و با آمیزش، خود را شفا بخشید.
📕(امام علی(ع)، حلیه المتقین، ص۷۵)
2️⃣و آخر اینکه آنچه در خانه میگذرد امانت است، روا نیست زنها آنچه میان آنها و شوهرانشان در خلوت میگذرد به زنان دیگر بازگو کنند.
📕(پیامبراکرم(ص)، وسائل الشیعه، ج۱۴، ص۱۵۴)
°•کپی با ذکر #صلوات آزاد است•°
🍃🌸🍃
🍃 @haram110
هدایت شده از حرم
⇩⇩⇩ داسـتـــ📚ــــان⇩⇩⇩
°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°
روایت یک داستان واقعی!!
چند روز پیش کیف مدرسهٔ پسر و دخترم رو دادم برای تعمیرات، نو بودند ولی بند حمایل و یکی از زیپ های هر کدوم خراب شده بود
«کاغذ رسید» رو از تعمیرکار تحویل گرفتم و قرار شد یکی دو روزه تعمیرشون کنه و تحویلم بده
دو روز بعد، حدود ساعت ۱۱ شب برای تحویل کیفها مراجعه کردم، هر دو تا کیف تعمیر شده بودند
«کاغذ رسید» رو تحویل دادم و خواستم هزینه تعمیر رو بپردازم که تعمیرکار بمن گفت:
«شما میهمان امام زمان عج هستید!
هزینه نمیگیرم، فقط یه تسبیح صلوات نذر ظهورش بخونید!»
از شنیدن نام مولا و آقایمان، کمی جا خوردم!
گفتم: تسبیح صلوات رو حتماً میخونم، ولی لطفاً پول رو هم قبول کنید!
آخه شما زحمت کشیدهاید و کار کردهاید
گفت: این نذر چند سالهٔ منه
هر صد تا مشتری، پنج تای بعدیش نذر امام زمانه!
بعد هم دسته قبض هاشو بمن نشون داد!
هر از چند گاهی روی ته فیش قبضها نوشته شده بود: «میهمان امام زمان!»
گفت این یه نذر و قرار دادیه بین من و امام زمان و نفراتی که این قبضها به اونا بیفته هر کاری که داشته باشن، مجانی انجام میشه فقط باید یه تسبیح صلوات نذر ظهور آقا بخونن!
اصرار من برای پرداخت هزینه، فایده نداشت! از تعمیرکار خداحافظی کردم، کیفها رو برداشتم و از مغازه اومدم بیرون
اون شب رو تا مدتها داشتم به کار ارزشمند و جالب این تعمیرکار عزیز فکر میکردم
به این فکر کردم که اگر همه ما در همین حد هم که شده برای ظهور قدمی برداریم، چه اتفاق زیبایی برای خودمون و اطرافیانمون میفته!
من تصمیمم رو گرفتم
اولین قدم این بود که این عمل خداپسندانه رو برای دیگران هم نقل کنم!
🍃اَللَّھُـمَ ؏ـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🍃
به امید تعجیل در ظهورش
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
هدایت شده از حرم
#سرنوشت_قاتلان_امام_حسین علیه السلام
🔥 آیا میدانید کوه "کَمَد" کجاست ⁉️
▪️حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَی بْنِ الْمُتَوَکِّلِ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی الْعَطَّارُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْأَصَمِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ کَثِیرٍ الْأَرَّجَانِیِّ قَالَ: صَحِبْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع فِی طَرِیقِ مَکَّةَ مِنَ الْمَدِینَةِ فَنَزَلَ مَنْزِلًا یُقَالُ لَهُ عُسْفَانُ ثُمَّ مَرَرْنَا بِجَبَلٍ أَسْوَدَ عَلَی یَسَارِ الطَّرِیقِ وَحْشٍ فَقُلْتُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا أَوْحَشَ هَذَا الْجَبَلَ مَا رَأَیْتُ فِی الطَّرِیقِ جَبَلًا مِثْلَهُ فَقَالَ یَا ابْنَ کَثِیرٍ أَ تَدْرِی أَیُّ جَبَلٍ هَذَا هَذَا جَبَلٌ یُقَالُ لَهُ الْکَمَدُ وَ هُوَ عَلَی وادی [وَادٍ] مِنْ أَوْدِیَةِ جَهَنَّمَ فِیهِ قَتَلَةُ الْحُسَیْنِ ع اسْتَوْدَعَهُمُ اللَّهُ یَجْرِی مِنْ تَحْتِهِ مِیَاهُ جَهَنَّمَ مِنَ الْغِسْلِینِ وَ الصَّدِیدِ وَ الْحَمِیمِ وَ مَا یَخْرُجُ مِنْ طِینَةِ خَبَالٍ وَ مَا یَخْرُجُ مِنَ الْهَاوِیَةِ وَ مَا یَخْرُجُ مِنَ الْعَسِیرِ ...
✍🏻 عبدالله بن کثیر ارجانى مى گويد: با امام صادق عليه السلام در مسافرت از مدينه به مكه همراه بودم، به توقفگاهى بنام "عُسفان" رسيده و آنجا توقف كرديم. آنگاه حركت كرده و در راه كوه سياه وحشتناكى ديديم. عرض كردم: اى پسر رسول خدا! چقدر اين كوه وحشتناك است! اولين بار است كه در راه به چنين كوهى برمىخوريم. حضرت فرمودند: مىدانى اين چه كوهى است⁉️ اين كوه "كَمَد" نام دارد و بر درهاى از درههاى جهنم كه خداوند قاتلان امام حسين عليه السلام را در آن جاى داده است، قرار دارد، و زير آن آبهاى جهنم جارى است، يعنى چرك و خون جهنميان و آلودگىهاى آنان، آب جوش سوزان، چركهايى كه از فرج زناكاران خارج مى شود ...
❌ وَ مَا مَرَرْتُ بِهَذَا الْجَبَلِ فِی مَسِیرِی فَوَقَفْتُ إِلَّا رَأَیْتُهُمَا یَسْتَغِیثَانِ وَ یَتَضَرَّعَانِ وَ إِنِّی لَأَنْظُرُ إِلَی قَتَلَةِ أَبِی فَأَقُولُ لَهُمَا إِنَّمَا فَعَلُوهُ لَمَّا اسْتَمَالُوا لَمْ تَرْحَمُونَا إِذْ وُلِّیتُمْ وَ قَتَلْتُمُونَا وَ حَرَمْتُمُونَا وَ وَثَبْتُمْ عَلَی حَقِّنَا وَ اسْتَبْدَدْتُمْ بِالْأَمْرِ دُونَنَا فَلَا یَرْحَمُ اللَّهُ مَنْ یَرْحَمُکُمَا ذُوقَا وَبَالَ مَا صَنَعْتُمَا وَ مَا اللَّهُ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ.
📔 ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، صدوق رحمه الله، انتشارات شریف رضی، ص ۲۴۶
الهی بِحَقِالسّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّللِوَلیکَالغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج
هدایت شده از حرم
🍀
🍂🍂🍂🍂
#نیایش_شبانگاهی
پروردگارا!❤️
برای تمام شبهایے ڪه به آدمهایت امید داشتم
و نا امیدم ڪردند و عجیب گریستم
مرا ببخش...
ببخش اگر حواسم پرت شد
و یادم نبود ڪه جز بر تو امید بستن ابتداے نا امیدے و درد است...
پروردگارا❤️
هر شب با لبهاے ستارگانت مرا آرام ببوس...
که یادم بماند دل بردارم از
هر دلبرے غیر از خودت...
#شبتون_آروم💫✨
🍂🍂🍂
هدایت شده از حرم
آویز نمودن نعل اسب ، سنت غلط رایج در جامعه های گوناگون افزایش رزق و روزی، خوش یُمن بودن، شانس آوردن در کارهای روزمره و زندگی، بخت و اقبال، همه مواردی است که خواه یا ناخواه انسان برای رسیدن به آن دست به اعمالی می زند اما رسیدن به سعادت و خوشبختی و افزایش ثروت و مکنت به چه قیمتی و به چه شیوه ای!؟
از زمان های دور رسم گردیده است که برای آمدن برکت به منزل و محل کارمان ،نعل اسبی بر ورودی این مکان هایا خانه ها وجزاینها نصب می کنند ، حال این نعل برای آوردن برکت بر زندگی ما چه می کند و فلسفه آن از کجا نشأت گرفته است؟
در اروپا و آمریکا نعل اسب را به عنوان وسیله ای برای شانس آوردن استفاده می کنند. به گفته برخی کارشناسان این موضوع از اسپانیای قدیم (اندلس) وارد اروپا و بعد وارد آمریکا شده است و سرزمین اندلس (اسپانیای کنونی) نیزدر دوران حکومت مسلمانان که در حقیقت حکومت امویان بشمار می آمد ،رسم آویختن نعل اسب را به عنوان برکت و خیرداشتن مورد استفاده قرار می دادند.
به گفته مورخان ،مردمان اندلس نیز این رسم را از امویان کسب کرده بودند. رسم نعل اسب زدن امویان وریشه بوجود آمدن آن ، به رخدادی تأثر آور که نه تنها شیعیان ومسلمانان بلکه تمام جامعه بشریت را تحت الشعاع خود قرار داده و روزبه روز بر گسترش دائره آن افزوده می شود ،باز می گردد.
همۀ ماجرای نعل _اسب از آنجا آغاز می شود که در واقعه عاشورا در برابر فرمانی که ابن زیاد صادر کرده بود، «ابن سعد» مأمور بود پس از شهادت امام حسین علیهالسلام ، بدن مبارکش را زیر سمّ اسبان قرار دهد؛ وی که به خاطر تقرّب به ابن زیاد و در خیال خامش برای رسیدن به حکومت ری ، از هیچ جنایتی خودداری نمیکرد، در میان اصحابش فریاد زد: «مَنْ یَنْتَدِبُ لِلْحُسَیْن علیه السلام فَیُوطِیَ الْخَیْلَ صَدْرَهُ وَ ظَهْرَهُ؛ کیست که داوطلبانه بر پیکر حسین اسب بتازد تا سینه و پشت وی را زیر سم اسبان پایمال کند؟!» شمر که قساوت فوقالعادهای داشت با شنیدن این فرمان، پیشقدم شد و بر بدن پاک زاده زهرا علیهاالسلام اسب تاخت. ده نفر دیگر نیز از وی تعبیت کردند و با کوبیدن نعل تازه بر سم اسبانشان بر پیکر امام حسین (ع) و یارانش تاخـت
ــــــــــــــــــــــ
#گروه_هنری_لوگو_تاج
#سید_جواد_ذاکر #سید_مجید_بنی_فاطمه #حاج_محمود_کریمی #لوگو_تاج #حاج_حسین_سیب_سرخی #تکست #احسان_علی_خانی #محمدحسین_حدادیان #حاج_سعید_حدادیان #کربلایی_جواد_مقدم #حاج_عبدالرضا_هلالی #مداحی #سازمان#مذهبی #نریمان_پناهی#کرونا #امیر_برومند #حاج_حیدر_خمسه #حسین_عینی_فرد #حمید_علیمی #محرم #اربعین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️ زیارت اربعین (مجازی) در حرم مطهر حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام ،همراه با زیارات مخصوصه هر مکان
لینک پایین را لمس کنید و برای تعجیل در امر فرج مولاي غریب و طرید و وحیدمان حضرت اباصالح المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف بیشتر دعا کنیم🤲🏻😭🤲🏻
👇👇
http://app.imamhussain.org/tours/arbaeen/
#پروفایل_مخصوص_اربعینحسینی🤲🏻
#برعمروعمری_زاده_وعمری_دوست_تاصبح_محشر_لعنت_لعنت_لعنت
⭕اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕
✋مبادا این روزها عکس کربلا را که میبینی اشکت آه شود
و آهت روی زبانت بیاید و زبانت بچرخد به دعایی غیر از دعای بر فرجش!
مبادا حسرت زیارت که میخوری دستت به آسمان بلند شود
و آسمان یکپارچه گوش شود برای حاجتت و آن وقت تو چیزی جز تعجیل فرج گدایی کرده باشی.
🏴 این روزها فقط دلت را به آقایی بسپار که چلهنشین غم ارباب است.
دعاهایت را برای او خرج کن که اربعین همان روز دعا برای اوست...
▪️" اربعین روزِ دعا
بهرِ ظهورِ مهدی است... "
#اربعین_مهدوی
#گرافیک_مهدوی
#برعمروعمری_زاده_وعمری_دوست_تاصبح_محشر_لعنت_لعنت_لعنت
⭕اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕
✴️ سه شنبه 👈 6 مهر / میزان 1400
👈 21 صفر 1443👈 28 سپتامبر 2021
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی .
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی .
📛 صدقه صبحگاهی رفع نحوست است .
📛مناسب امور زیر نیست :
📛 منازعه دعوا و کشمکش .
📛 وصلت و امور ازدواجی .
📛 مشارکت.
📛 مسافرت .
📛 و دیدار و ملاقات خوب نیست .
👶 زایمان خوب نیست .
🤕 بیمار امروز زود خوب شود .
🚘 مسافرت : مسافرت خوب نیست و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد .
🔭 احکام نجوم .
🌓 امروز قمر در برج جوزا است و برای امور زیر نیک است :
✳️ شروع کارهای تعلیمی و یادگیری .
✳️ ارسال کالاهای تجاری.
✳️ معامله ملک و خانه .
✳️ ارسال کالا برای خریدار .
✳️ شروع به نگارش .
✳️ و مبادله اسناد نیک است .
💑 حکم مباشرت امشب " شب چهارشنبه " ، مباشرت و عروسی مکروه است .
💇💇♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات،#اصلاح_مو(سروصورت)دراین روز از ماه قمری ، باعث دولت می شود .
💉💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن
🔴 #خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، سبب روشنی دل می شود .
✂️ ناخن گرفتن
سه شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید برهلاکت خود بترسد .
👕👚 دوخت و دوز.
سه شنبه برای بریدن،و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)(خرید لباس اشکال ندارد)(کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش کار را انجام دهند و در روزهای دیگر ان را تکمیل کنند)
✅ وقت #استخاره در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن)
😴😴 تعبیر خواب
تعبیر خوابی که شب " چهارشنبه " دیده شود طبق ایه ی 22 سوره مبارکه " حج " است .
کلما ارادوا یخرجوا منها من غم اعیدوا فیها ..
و از معنای آن استفاده می شود که برای خواب ببینده پیش آمدی است که موجب ملال خاطر وی می شود و هر چه سعی کند از آن خلاص نگردد و صدقه بدهد تا رفع گردد . ان شاءالله و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه #یاقابض که موجب رسیدن به آرزوها میگردد .
💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_سجاد_علیه_السلام و #امام_باقر_علیه_السلام و #امام_صادق_علیه_السلام سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد .
🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
"رمان #قسمت_پنجاه
گوشی اش را در آورد و سریع شماره امیر را گرفت:
ــ بله قربان
ــ سریع اونی که بیرونه رو دستگیر کنید ،تو و امیرعلی هم بیاید داخل
ـ ـچشم قربان
کمیل نمی توانست بیشتر از این با او تنها بماند چون مطمئن نبود که او را سالم نگه
می داشت.
امیر و امیرعلی وارد اتاق شدند به امیر اشاره کرد تا سهرابی را ببرد امیر سریع به
سمت سهرابی امد و او را به سمت در برد ،لحظه ی آخر سهرابی روبه کمیل پوزخندی
زد و گفت:
ــ فک نکن رئیس بزاره یه لحظه با آرامش زندگی کنی ،هم تو هم سمانه
کمیل به سمت رفت که امیرعلی او را گرفت،امیر سریع سهرابی را از انها دور
کرد،کمیل عصبی به سمتش امیرعلی برگشت؛
ــ ببین تو این گاوصندوق چه چیز مهمی پیدا میشه که سهرابی به خاطرش
برگشته،من میرم بعد میام اداره
ــ بسالمت
قبل از اینکه از اتاق بیرون برود برگشت:
ــ امیرعلی حراستو هم چک کن،ببین چطور اجازه دادن سهرابی با این تیپ و قیافه
اومده توامیرعلی سری تکان داد
***
سمانه در ماشین نشسته بود و نگاه ترسیده اش را به در دانشگاه دوخته بود،نگران
کمیل بود و می ترسید سهرابی بلایی سرش بیاورد،چند بار خواست پیاده شود و به سراغ کمیل برود اما پشیمان می شد،دستانش از استرس سرد شده بودند نمی دانست چیکار کند،دستش که بر روی دستگیره نشست تا در را باز کند،سهرابی همراه مردی بیرون آمد،سمانه وحشت زده از اینکه نکند بلایی سر کمیل آورده باشند
از ماشین پیاده شد،اما با بیرون امدن کمیل و اشاره ای به ان مرد ،نفس راحتی کشید،کمیل عصبی به سمتش امد;
ــ مگه نگفتم از ماشین پایین نیاید
سمانه بی اختیار گفت:
ــ سهرابی با اون مرد اومدن بیرون ترسیدم بلایی سرتون اورده باشن
عجیب است که همه ی عصبانیت کمیل با این حرف سمانه فروریخت،با لحنی ارام
گفت:
ــ سوار بشید،میرسونمتون،کالس که ندارید؟
ــ نه
هر دو سوار ماشین شدند ،کمیل دنده عوض کرد و گفت:
ــ حتی اگه بلایی سر من اورده باشن نباید پیاده می شدید
وقتی جوابی از سمانه نشنید ادامه داد:
ــ برا چی اومده بودید دفتر؟
ــ در باز بود،بچه ها گفته بودند دفتر را بستند و کسی حق نداره بره داخل،اما وقتی
دیدم در بازه ترسیدم بازم کسی بخواد به اسم بسیج یه خرابکاری دیگه درست کنه
کمیل نفس عمیقی کشید تا بر خودش مسلط شود؛این دختر او را به مرز جنون
رسانده بود،بعد از این همه اتفاق باز هم بیخیال نشده بود،دیگر نمی توانست سکوت
کند باید بحث ازدواج را پیش میکشید،و همیشه کنارش می ماند و مواظبش بود،والا
بلایی سر خودش می اورد،
با صدای سمانه به سمت او چرخید؛
ــ منظور سهرابی از اون حرفا چی بود?
ــ نمی خواد ذهنتونو مشغول کنید ،اون فقط میخواست حرفی زده باشد
سمانه با اینکه قانع نشده بود اما حرف دیگری نزد و تا خانه زمان در سکوت گذشت.
جلوی در خانه ایستاد ،سمانه در را باز کرد و قبل از اینکه پیاده شود گفت:
ــ خیلی ممنون زحمت کشیدید
ــ خواهش میکنم وظیفه بود
تا سمانه می خواست برودصدایش کرد سمانه برگشت؛
ــ بله؟
ــ باید بهاتون در مورد یک چیز مهمی صحبت کنم؟
ــ چیزی شده؟
ــ نگران نباشید چیزبدی نیست؟
ــخب بگید
ــ نه الان وقتش نیست اگه وقت داشته باشید فردا باتون صحبت کنم
ــ باشه ،ولی کجا
ــ براتون آدرسو میفرستم
ــ باشه حتما،بفرمایید تو
ــ نه خیلی ممنون،سلام برسونید
ــ سلامت باشید
سمانه وارد خانه شد به در تکیه داد و ذهنش به مرور صحنه های یک ساعت پیش
پرداخت،کمیل با آن اسلحه،عصبانیتش از اینکه سهرابی اسمش را به زبان آورد،و همه ی اتفاقات لرزی به قلب و اندامش انداخته بود ،ناخوداگاه لبخندی شرین و گرمی بر لبانش نشست ،چشمانش را آرام باز کرد،فرحناز خانم کنار در ورودی منتظرش
مانده بود،با لبخند عمیقی به سمتش رفت.
ادامه دارد...
نویسنده : #فاطمه_امیری
"رمان #پلاک_پنهان
#قسمت_پنجاه_و_یک
ــ برای آخرین بار میگم کمیل ،تمومش کن این قضیه رو
ــ چشم چشم
ــ کمیل امروز اگه تو نبودی و سمانه وارد دفتر می شد میدونی چی می شد؟
محمد نگاهی به چشمان خواهرزاده اش انداخت،رگ خوابش دستش بود،کافی بود
کمی او را غیرتی کند.
ــ اگه میگی آمادگی نداری و نمیتونی با سمانه زندگی کنی یا هر دلیل دیگه،بهم بگو تا من براش محافظ بزارم که همیشه مواظبش باشه.
صدای گرفته ی کمیل از حال خرابش خبر می داد:
ــ نمیخوام درگیر مشکلاتم بشه،من این همه سال به خاطر اینکه درگیر مشکالتم
نشه ازش دور بودم،اونا خیلی به من نزدیکن که حتی از عالقم به سمانه خبر دار شدن و این بلارو سرش اوردن،به این فکر من اگه زنم بشه قراره چه بالیی سرش میارن
ــ تو نمیزاری کمیل،تو به خاطر اینکه تو زندان نمونه خودتو به آب و آتیش زدی،پس از این به بعد هم میتونی مواظبش باشی،فقط تو میتونی مواظبش باشی فقط تو
ــ دایی من نمیتونم شاهد این باشم که به خاطر انتقام از من سمانه رو آزار بدن
ــ کمیل تو اگه ازش دور باشی بیشتر بهش آسیب میزنن،داری کیو گول میزنی،من که میدونم حاضری از جونت هم بگذری اما سمانه آسیبی نبینه پس تمومش من،کمی هم به فکر خودت باش،داره ۳۰سالت میشه،
بوسه ای بر سرش گذاشت و از جایش بلند شد
ــ زندگی کن کمیل،یک بار هم که شده به خاطر خودت قدمی بردار
***
سمانه با تعجب به مادرش خیره شد:
ــ چی؟اینارو خود خانم محبی گفت؟
ــ نه،دخترش و پسر بزرگش
ــ دقیقا بگو چی گفتن
ــ دختر خانم محبی زنگ زد گفت داداشم دوباره میخواد بیاد خواستگاری ولی ما
راضی نیستیم اگه اومد سمت دخترتون تا بهاش صحبت کنه به سمانه بگید جوابشو نده ،منم گفتم این حرفا چیه خجالت هم خوب چیزیه خالصه سرتو درد نیارم این قضیه تموم شد تا بعد یه مدت مثل اینکت برادره بیخیال نشده بود و اینبار داداش بززگش زنگ زد و هی تهدید میکرد
ــ به بابا گفتید
ــ نه نمیخواستم شر بشه
ــ اینا چرا اینطورن؟اصلا به خانم محبی و پسرش نمیخوره
ــ خانم محبی بیچاره همیشه از این دو تا بچه هاش مینالید
ــ عجب ،چه آدمایی پیدا میشه
ــ خداروشکر که بهاشون وصلت نکردیم
تا سمانه می خواست جواب بدهد ،صدای گوشیش بلند شد،نگاهی به صفحه گوشی انداخت پیامی از کمیل بود سریع پیام را باز کرد و متن را خواند:
ــ صبح ساعت۱۰پارڪ جزیزه
سمانه لبخندی زد که با صدای مادرش سریع لبخندش را جمع کرد.
ــ به چی میخندی؟دیوونه هم شدی خداروشکر
سمانه سریع وارد پارک شد و با چشم به دنبال کمیل می گشت،هوا سرد بودو ابرها گه گاهی غرش می کردند،پارک خلوت بود و از اینکه کمیل را پیدا نمی کرد کلافه شده بود،اما طول نکشید که کمیل را دید که به سمتش قدم برمیداشت،برای چند لحظه گونه هایش گل انداختن و خجالت زه سرش را پایین انداخت.
خودش هم حیرت زده شده بود،که از کی به خاطر روبه رو شدن با کمیل خجالت زده می شد،با صدای کمیل نگاهش را از بوت های مشکی مردانه ی کمیل گرفت و سرش را بالا اورد:
ــ سلام
ــ س سلام
ــ بریم تو الاچیق تا بارون نزده
سمانه سری تکان داد و به نزدیک ترین الاچیق رفتند،روبه روی هم نشسته
اند،سمانه کیفش را روی میز بینشان گذاشت و منتظر صحبت های کمیل ماند.
ببخشید نیومدم دنبالتون آخه نخواستم کسی بدونه با من هستید،چون این
حرفایی که میگم میخوام بین ما دو نفر بمونه فعلا
سمانه نگران پرسید:
ــ اتفاقی افتاده؟تورو خدا بگید
ادامه دارد...
نویسنده : #فاطمه_امیری
هدایت شده از حرم
#روایت
✅امام صادق علیه السلام درباره #دعای_عهد فرمودند:
🌸«هر کس با این دعای #عهد چهل صبح به سوی خدا دعا کند از یاوران قائم ما خواهد بود و اگر بمیرد خداوند او را از قبرش به سوی حضرت قائم عج خارج خواهد ساخت و حتی در مقابل هر کلمه ای هزار حسنه به او می دهد و هزار گناه از او محو می کند».
📚 بحار الانوار، جلد 83، ص284، حدیث 47 به نقل از کتاب امام مهدی عج،تنظیم:اکبر اسد علیزاده
•┈••✾🍃🌺🍃✾••┈•
هدایت شده از حرم
3_453884580403872619.mp3
1.82M
#دعای_عهد♡
#استاد_فرهمند
کجایى ...؟؟
اى همیشه پیدا از پس ابرهاى غیبت!
🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤
هدایت شده از حرم
4_468051916576786804.mp3
4.02M
#زیارت_عاشورا_صوتی
🎧 با صدای استاد فرهمند
🎁 به سفارش آقا صاحب الزمان (عج) و با نیت تعجیل در امر فرج ایشان هر روز یڪ زیارت عاشورا بخوانیم.