🔆 یکی از راهکار های درمان ناباروری از دیدگاه #طب_اسلامی
#سلسله_احادیث_پزشکی
✅ در روایت آمده است : پیامبری به خداوند از کم بودن فرزند شکایت کرد، خداوند به او فرمود : گوشت به همراه تخم مرغ بخور.
منبع : المحاسن، برقی، ج2، ص481
💯 بهتر است #گوشت_گوسفندی به همراه #تخم_مرغ_محلی همراه با #پیاز و #روغن_زیتون مصرف شود .
🔴 آیا میدانید که شیر (طبیعی) دوای دردها و
خوراک پیامبران است؟ 👇
✍پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) میفرمایند:
«گوشت گاو بیماری و روغن زرد آن شفا شیر آن دوا است و چیزی مانند روغن زرد به درون وارد نشده است.»۱
امام محمد باقر (علیهالسلام):
شیر یک گوسفند سیاه بهتر است از شیر ۱۰ گوسفند سرخ و شیر یک گاو سرخ بهتر است از شیر ۱۰ گاو سیاه و شیر خوراک پیامبران است که گوشت را می رویاند، استخوان را سخت می کند و فرزند تولید می کند در صورتی که با عسل نوشیده شود، چون گاو از همه درختی می خورد و خاصیت همه در آن هست.۲
امام محمد باقر (علیهالسلام): شیر گاو (زرد) دوا، روغنش شفا و گوشت آن درد است و هر که یک لقمه چربی (شحم گوشت گاو) بخورد درد از بدنش بیرون رود و خوردن این گوشت گاو زرد با چغندر پیسی را از بین می برد.
💥امام موسی کاظم (علیهالسلام): شیر شتر شفای همه دردهاست.
📚۱-دعائم الإسلام، قاضی نعمان مغربی، ج۲، ص۱۱۲
📚۲-بحار الأنوار، علامه مجلسی، ج۵۹، ص۲۸۲.
📚۳-حلیه المتقین ص ۵۱
#چند_خط_روضه
بعد مادر مغیره را میدید
هِی مُکرر مغیره را میدید
رویِ منبر مغیره را میدید
پیش آن در مغیره را میدید
او که این روزها کنارش بود
زدنِ خانم افتخارش بود.،
😭
#بر_مغیره_لعنت
@haram110
👈👈 کانال حرم تقدیم می کند :
🌴🌴 چند دستور العمل درباره حفظ جنین و جلوگیری از سقط جنین در ایام بارداری
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
🌿 اول صلوات حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ.
سعی کنید روزی سه بار بخوانید .
🌿 دوم خواندن سوره حجرات در ایام بارداری
پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: هر که سوره حجرات را بخواند، برای حفظ جنینش از خطرها و سقط، موثر است.
🌿 سوم آیت الکرسی را با آب زعفران نوشته و به شکم ببندد
بدین گونه که یک مقدار زعفران رو با حدود دو قاشق آب جوش حل کن وقتی کامل رنگ گرفت آب
باخلال دندان یا نوک چوب کبریت تمیز و پاکی درحالیکه با وضو هستید روی کاغذی بنویس که حالت قلم و مرکب های قدیم میمونه و وقتی رنگ تموم شد دوباره چوب رو به آب زعفران بزن
بعد کاغذ که نوشته شده را بذارین خشک بشه و بعد تا کرده و توی پلاستیک کوچک و بعد داخل پارچه ای و خانم باردار به پهلو سنجاق کند و این کاغذ در تمام ایام بارداری همراهش باشد .
البته مراقب باشید که نجس نشه و...
@haram110
#محسنیه
مطلب بسیار ساده است
اصلا جای بحث و دعوا ندارد!
اصلا #اجباری در کار نیست،ما چه حقی داریم دیگران را مجبور کنیم که برای حضرت محسن علیه السلام عزاداری کنند!؟
ما شیعه هستیم و بر مبنای روایت اهل بیت که فرموده اند:
شیعتنا یفرحون لفرحنا و یحزنون لحزننا
(شیعیان ما در شادی ما شاد هستند و در حزن ما غمگین)
وقتی که اهل بیت شاد باشند شادیم و در ایام عزای آن ها عزاداریم.
به ما چه که غیر شیعه چه می کنند؟بگذاریم مردم زندگی خودشان را کنند،به ما چه آن ها چه می کنند و به آن ها چه ما چه می کنیم
از دیدگاه منِ شیعه
شهادت پیامبر
شهادت امام حسن علیه السلام
شهادت امام رضا علیه السلام
روی زمین ماندن جنازه پیامبر
تشکیل شورای سقیفه
غصب خلافت امیرالمومنین
سه بار حمله به خانه امیرالمومنین
آتش زدن خانه امیرالمومنین و مجروح کردن حضرت زهرا سلام الله علیها
شهادت حضرت محسن علیه السلام
غصب باغ فدک از حضرت زهرا
شهادت حضرت سکینه سلام الله علیها
شهادت امام حسن عسکری علیه السلام
و...
عزای اهل بیت محسوب می شود.
ما از ۲۸ صفر تا ۸ ربیع الاول در عزای اهل بیت عزاداریم
و ان شالله نهم ربیع الاول به بعد،شاد و شنگول جبران می کنیم✋🌹
@haram110
#داستان_واقعی
#امام_رضا_علیه_السلام
#قسمت_سوم
متوجه نشدم که کی خوابم برد زیرا با خواب هم وارد سرزمینی شدم که در آن کتاب ترسیم شده بود، سرزمینی روحانی، معنوی و آسمانی! سرزمینی که هرگز همانند آن را حتی در فیلمهای تخیلی هم ندیده بودم و همه کاره آن سرزمین، مردی نورانی و آسمانی بود که هرگز از تماشایش سیر نمیشدی، از او خواهش کردم که چند لحظهای با من بنشیند، او هم قبول کرد وقتی نشست با خوشرویی پرسید:
ـ با من کاری دارید؟من هم با دستپاچگی و من و من کنان جواب دادم: ب..ب...بله! متاسفانه شما را نشناختم!-مرا نشناختی؟! من«علی بن موسیالرضا»هستم.
-علیبن موسیالرضا؟! این اسم را شنیدهام اما به خاطر نمیآورم...
ـ من همان کسی هستم که شما تا پایان شب
کتاب مرا مطالعه کردید و در پایان، توی دلتان گفتید؛ «خدایا اگر چنین قدیسی وجود دارد دوست دارم او را ببینم».
این را که شنیدم، گل از گلم شکفت و پرسیدم:
ـ در حال حاضر، پیش تو و میهمان توام.
ـ دوست دارم بتوانم بیایم پیش شما.
ـ خب میتوانی میهمان من باشی.
ـ میهمان شما؟ اینکه عالی است. ولی جای شما کجا است؟
ـ ایران
ـ کجای ایران؟
ـ شهری به نام مشهد.
چند لحظه رفتم توی فکر؛ من ایران را میشناختم، اما هرگز اسم مشهدرا نشنیده بودم!
رفتن به چنین شهری برای من چندان آسان نبود، هم از نظر اقتصادی، هم از نظر ناآشنایی به منطقه و هم از جهات دیگر، این بود که پرسیدم:
ـ آخر من چه طور میتوانم به دیدار شما بیایم؟!
ـ من امکانات رفت و برگشت شما را فراهم میکنم.
بعدش هم آدرس و شماره تلفن یکی از نمایندگیهای فروش بلیت هواپیما را به من دادند به همراه یک نشانی و علامت و گفتند:
ـ به آنجا که رفتی، میروی سراغ شخصی که پشت میز شماره چهار است، نشانی را میدهی، بلیت را میگیری و به ملاقات من میآیی.
وقتی که از خواب بیدار شدم آن را جدی نگرفتم...
ادامه دارد...🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
💓👉 @haram110 👈💓
#داستان_واقعی
#امام_رضا_علیه_السلام
#قسمت_چهارم
وقتی که از خواب بیدار شدم آن را جدی نگرفتم، ولی چند شب پیاپی دیگر هم ایشان را در خواب دیدم، آخرین شب به من گفت:
ـ چرا نرفتی بلیتت را بگیری؟
تا این جمله را گفت از خواب پریدم، خیس عرق بودم و قلبم به شدت میزد، دیگر خوابم نبرد و برای شروع ساعت اداری لحظه شماری میکردم.
اول وقت به راه افتادم، همه نشانیها درست بود، وقتی نام و نشانی خود را به کارمندی که پشت میز شماره چهار نشسته بود گفتم، اظهار داشت:چند روز است که بلیت شما صادر شده است، چرا نیامدهاید آن را دریافت کنید؟! تا زمان پرواز فرصت زیادی ندارید!
خواستم از مبلغ هزینه بلیت بپرسم که کارمند هواپیمایی گفت:
ـ تمام هزینه بلیت شما قبلا پرداخت شده است بعد هم بلیت را دستم داد، بلیتی که به نام من صادر شده بود با این مسیرها:
«تورنتو، لندن، تهران، مشهد، تهران، لندن، تورنتو».پس از شنیدن این حرفها از یک جوان مسیحی کانادایی، دیگر بیش از حد هیجان زده شده بودم، رنگ چهرهام کاملاً عوض شد و ضربان قلبم شدیدتر گردید و تنم شروع کرد به لرزیدن گفتم.
ـ همین الان از راه رسیدهام و به تاکسی فرودگاه گفتم که مرا ببرد به منزل آقای علیبن موسیالرضا،او هم مرا آورد اینجا و پیاده کرد. حالا نمیدانم که چه طور میشود ایشان را ملاقات کرد؟
دیگر چنان هیجان زده شده بودم که جوان کانادایی هم متوجه لرزش تن و تغییر رنگ چهرهام شد و پرسید:آیا طوری شده است؟! چرا این جوری شدهاید؟! نکند حالتان خوب نیست؟!... -نه، نه، حال من کاملاً خوب است، فقط از اینکه که میبینم شما مورد توجه آقا علی بن موسی الرضا(عليه السلام)واقع شدهاید خوشحال و خرسندم و کمی دچار هیجان گشتهام.
ـ آخر برای چه؟
ـ برای اینکه این شخص از بزرگترین قدیسان آسمانی است که خدا او را در بین ما زمینیان قرار داده و هر کسی که او را میشناسد آرزو میکند بتواند مورد توجه او قرار گیرد، حتی برای لحظهای کوتاه !...
جوان کانادایی، انگار که دیگر تاب تحمل شلاق انتظار را نداشته باشد، ملتمسانه به من گفت:
- ممکن است که از شما خواهش کنم هر چه زودتر مرا پیش این آقا ببرید!؟ 🙏
ادامه دارد...🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
💓👉 @haram110 👈💓
🌷بسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌷
▪️ #فضائل_و_زندگانی_حضرت_فاطمه_زهرا علیها السلام ▪️◼️
#بخش_اول
#نور تبسم حضرت #امیرالمؤمنین عليه السلام و حضرت #فاطمه زهرا سلام الله علیها ◼️▪️▪️
از ابن عباس روايت شده است كه:
موقعي كه اهل بهشت متنعم به نعمتهاي الهي هستند ناگهان نوري همانند نور خورشيد ميبينند كه بهشت را روشن نمود. پس ميگويند: خداوندا! مگر در قرآن نفرمودي كه: «لا يرون فيها شمسا» [۷] «نمي بينند در بهشت خورشيدي» - در اينحال خداوند متعال جبرائيل را ميفرستد كه به اهل بهشت بگو: اين نور، نور خورشيد نبود بلكه نوري بود كه در اثر تبسم حضرت علي و حضرت فاطمه (عليهماالسلام) بوجود آمد و بهشت را روشن نمود. [۸].
#لعنت بر #قاتلین بی بی دو عالم حضرت #زهرا
📚منابع:
[۷] انسان، ۱۳.
[۸] البرهان، ج ۴، ص ۴۱۲ / بحار الانوار، ج ۳۵، ص ۲۴۱ / مناقب ابن شهر آشوب، ج ۳، ص ۳۲۹.
~~~~~~~~⚜️🔸💠🔸⚜️~~~~~~~~
#روز_شمار_تشکیل_سقیفه_تا_شهادت_صدیقهکبری سلام الله علیها(1)
📢📢📢...در روز دوشنبه ۲۸ صفر سال ۱۱ هجری قمری ، ۱۱ خرداد سال ۱۱ هجری شمسی ، ۲۷ می سال ۶۳۲ میلادی چه اتفاقی افتاد؟؟
➖➖➖➖⚫️🔶⚫️
🕝🕖🕗…خبر شهادت رسول خدا صلی الله علیه و آله به سرعت مدینه را در مینوردد ؛
سپاهیان بی تحرکِ اسامه که کمی از مدینه دور شده اند ، توسط پیکی که عایشه روانه کرده است ، خبر را میشنوند و از هم میپاشند؛
…عمر بن خطاب و ابوعبیده به سرعت سپاه را ترک می کنند و به مدینه باز میگردند ؛
⚠️ عمر به مسجد پیامبر وارد میشود و پیوسته فریاد میکشد:
رسول خدا نمرده است ! …هر کس بگوید او مرده ، با این شمشیر او را نشانه می روم‼️
عثمان بن عفان نیز با او هم صدا شده است ! (۱)
تلاش حاضران برای ساکت کردن اینان به جایی نمی رسد؛
خبر وفات ، با کمی تأخیر به سُنْح - جایی در ۸ کیلومتری جنوب شرقی مدینه که منزل ابوبکر آنجاست - نیز میرسد.
¤¤ابوبکر مدتی بعد خود را به سرعت و با یک شتر (۲) - که از پیش آماده کرده اند -
به مسجد النبی میرساند ، او رو انداز پیامبر را کنار میزند و پس از اطمینان از وفات آن حضرت برمیخیزد و میگوید:
🅾️ هر کس محمد را میپرستید , بداند که او مرده است و هر کس خدا را میپرستید ، پس بداند که خدا زنده است و نمیمیرد ‼️(۳)
…(لطفا در جملات او تأمل کنید!🤔)
⬅️ ابوبکر در مسجد پیامبر در کناری نشسته است و حوادث را به دقت زیر نظر دارد ؛
❌ "مَعن بن عَدي" و "عُوَيم بن ساعده" دو همراه قدیمی ابوبکر و عمر ، در میان انصار و اهل مدینه ، خبر گردهمایی انصار در سقیفه را به عمر میرسانند ؛
و او نیز ابوبکر را باخبر می سازد و این دو به همراه ابوعبیده راهی سقیفهء بنی ساعده میشوند ؛
🎴این سقیفه ، استراحتگاه کوچکی در محلهء بنی ساعِدَه است ، جایی در شمال غربی مسجد که رسیدن به آن جا کمتر از ۵ دقیقه زمان میبرد.
ابوبکر در راه ، ابوعبیده را نیز با خود همراه میسازد ؛
👈 در سقیفه ، رقابت بر سر جانشینی پیامبر بالا گرفته است‼️…
و سرانجام با توجه به اختلاف دیرینهء دو قبیله اوس و خزرج و با کمک تهدیدات عمر ! و بیعت با شتاب دو تن از هواداران باسابقهء ابوبکر ، بَشیر بن سعد خزرجی و اُسَید بن حُضیر ، و سپس تبعیت انصار از آن دو و آنگاه بیعت عمر و ابوعبیده ، اوضاع کم کم به نفع ابوبکر آرام میشود. (۴)
《1》
ابوبکر از سقیفه به سوی مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله خارج میشود ؛
❌ اطرافیان او ، هر کس را که در راه می بینند , گرفته و نزد ابوبکر می آورند و دست او را جلو آورده و به عنوان بیعت به دست ابوبکر میزنند ! …
همراهان ابوبکر و به خصوص شخص عمر برای این منظور خشونت به خرج میدهند (۵)
▪️¤ اولین فردی که در مسجد برای بیعت حاضر می شود ، پیرمردی نورانی است که با پیشانی پینه بسته ، ذکر گویان و گریه کنان بیعت خویش را اعلام می دارد ؛ امیرمؤمنان علیهالسلام او را با این نام به جناب سلمان معرفی می کنند :
😈 ابلیس(۶)
◼️◾️… هنگام ظهر است , ابوبکر به عنوان خلیفه نماز می خواند و سخنران قبل از نماز عمر بن خطاب است ‼️
✖️✖️این وقایع همه در حالی است که امیرمومنان علیه السلام مشغول تغسیل و تدفین رسول خداست و تنها نزدیک ۴۰ نفر برای نماز بر جنازه رسول خدا صلی الله علیه و آله حاضر میشوند‼️(۷)
🌑 عمر به همراه گروهی در مدینه میچرخد و فریاد میزند:
♦️همانا با ابوبکر بیعت شده , پس برای بیعت بشتابید!!
…قبیله "أسلَم" که با هماهنگی قبلی در بیرون مدینه اطراق کرده بودند , با لباسهایی هماهنگ و چوب دستیهایی بلند وارد مدینه می شوند تا همگان را برای بیعت به مسجد بفرستند و اگر کسی امتناع کرد به سر و پیشانی او بزنند ؛
و حتی آنان دستور دارند وارد خانه های اهل مدینه گشته و افراد را به اکراه برای بیعت ببرند ؛ اندک کسانی که جرأت مخالفت دارند با چوب و لگد استقبال میشوند و دهانشان را با خاک پر میکنند... (۸)
عمر با دیدن قبیله أسلم مطمئن گشت که حکومت آنها پابرجا خواهد شد (۹)
🌌 … در شامگاه روز دوشنبه , زید بن ثابت (جوان یهودی تازه مسلمان شده🤔) به خانه انصار میرود و از جانب ابوبکر خرما پخش میکند‼️
زنی انصار با ردّ این بذل و بخشش مخفیانه میگوید:
⚠️آیا در دینم به من رشوه میدهید⁉️(۱۰)
☑️ در انتهای این روز , عده ای ناچیز هم پیمان می شوند که با ابوبکر بیعت نکنند و در خانه امیرالمومنین علیه السلام تحصن نمایند :
مقداد , ابوذر , سلمان , بَراء بن عازِب ، عباده بن صامت , حذیفة بن یمان و زبیر
➖➖➖➖➖
1️⃣ عثمانیه ص۷۹ ؛ امتاع الأسماع ۵۵۹/۱۴ (منابع اهل تسنن)
2️⃣ طبقات الکبری ۲۰۷/۲ (اهل تسنن)
3️⃣ البدایة و النهایة ۲۴۲/۵ (از اهل تسنن)
4️⃣ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ۱۸/۶ (اهل تسنن)
5️⃣ احتجاج ص۸۰ ؛ بحارالانوار ۲۰۴/۲۸
6️⃣ کافی ۳۴۳/۸
7️⃣ بحارالانوار ۵۴۱/۲۲
8️⃣ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ۴۰/۶ (اهل تسنن)
9️⃣ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ۲۱۸/۱ (اهل تسنن)
🔟 جامع الاحادیث سیوطی ۸۸/۱۳ (اهل تسنن)
#روز_شمار_تشکیل_سقیفه_تا_شهادت_صدیقهکبری سلام الله علیها (2)
📢📢📢..در روز سه شنبه ۲۹ صفر سال ۱۱ هجری قمری ، ۱۲ خرداد سال ۱۱ هجری شمسی ، ۲۸ می سال ۶۳۲ میلادی چه اتفاقی افتاد؟؟
➖➖➖➖🌑🔶🌑
🕔🕓🕒… ساعاتی پیش از ظهر ، ابوبکر ، عمر ، ابو عبیده به مسجد وارد می شوند ،
و با ورود آنان بلافاصله عثمان و قومش (بنی امیه) و عبدالرحمان بن عوف و قبیله اش (بنی زُهْره) که در مسجد بودند ، برخاسته و با ابوبکر بیعت میکنند…(۱)
🅾️ اینک به غیر از قبیله ی أسلم , شمشیر زنان چند قبیله دیگر از جمله بنی امیه و بنی زهره نیز در مدینه پرسه میزنند تا کودتای سقیفه , شکل کامل هراس و دلهره را برای اهل مدینه به نمایش بگذارد و متخلفان از بیعت , به عواقب کار خویش آگاهی پیدا کنند …
⚠️ آری ! امروز , روز بیعت عمومی است
…مسلمانان که دیروز تهدید و دیشب ، تطمیع را تجربه کرده اند , دست خویش را با دستهای خلیفه آشنا میکنند تا گوی سبقت را از یکدیگر بربایند...🤔
⚠️ در گوشهء شرقی و چسبیده به مسجد ، حجره ای قرار دارد که جنازهء پیامبر صلی الله علیه و آله در آن جای گرفته است ؛ این خانه ، خاموش است
هنوز اهل سقیفه و برخی از همسران پیامبر وقتی برای نماز خواندن بر جنازه رسول خاتم صلی الله علیه و آله پیدا نکرده اند‼️
گروهی از اطرافیان دستگاه خلافت ، به جهت خوش خدمتی به خلیفه ،
در کنار منزل امیرمؤمنان علیهالسلام فریاد "بیعت کنید" و "از اجتماع مسلمانان دوری نگزینید" سر می دهند ؛
در این روز ، سخن از تهدید نیز به میان می آید....
🌌 در انتهای شب در جلسه ای مشورتی , ابوبکر , نظر عمر و ابوعبیده و مغیرة بن شُعبه را درباره ایجاد شکاف بین "بنی هاشم" خواستار می شود …#مغیره ,
پیشنهاد تطمیع و مصالحه با عباس - عموی پیامبر - را مطرح می کند (۲)…
این گروه چهار نفره , همان شب با مراجعه به منزل عباس بن عبدالمطلب , برای او و فرزندانش سهمی از خلافت را پیشکش می کنند اما پاسخ منفی عباس , این نقشه را به بن بست میکشاند...
▪️جنازهء پیامبر صلی الله علیه و آله هنوز بر زمین است ؛
🔰کسانی که قصد خداحافظی با پیامبر خویش را داشتند ، دیروز برای خواندن نماز حاضر شده اند و امروز کمتر کسی به خانهء پیامبر مراجعه میکند ؛
این عده در گروههای ده تایی از یک در وارد خانه رسول خدا شده ,
و پس از فرستادن #صلوات بر پیامبر از در دیگر خارج میشوند ؛
امیر مومنان علیه السلام در بین این دسته های ده نفری , آیهء شریفهء
۵۶/احزاب , (آیهء صلوات) را تلاوت میکنند و مسلمانان با گفتن عباراتی مانند:
💠…صلي الله عليكَ يا رسول الله …
با پیامبر صلی الله علیه و آله وداع میکنند ؛(۳) امیرالمومنین علیه السلام چند بار برای سقیفه گران پیام میفرستند تا آنان برای نماز یا حداقل همین گونه صلوات , آماده شوند ؛
👈👈 در انتهای روز , ابوبکر و عمر که در مسجد به گرفتن بیعت مشغول اند , اعلام می کنند که نمیتوانند برای نماز و حتی سلام اینچنین بر جنازه پیامبر که در خانهء مجاور مسجد است حاضر شوند!!!
◀️امیرالمؤمنین علیه السلام به تدفین پیامبر مشغول میشوند و بدن پاک پیامبر در بامداد چهارشنبه (۴) ، دو روز پس از وفات ،
به خاک سپرده میشود ؛
📜 محل دفن با توجه به وصیت رسول خدا صلی الله علیه و آله و به اشارهء امیرمؤمنان علیهالسلام ، همان محل رحلت و در خانهء رسول خدا است...(۵)
📛 اطرافیان خلیفه و برخی همسران پیامبر صلی الله علیه و آله (عایشه و حفصه) که هنوز بر جنازهء آن حضرت نماز نخوانده اند!!!
با شنیدن سروصدا از خانهء پیامبر متوجه می شوند که مراسم تدفین در حال اجراست‼️‼️
عایشه که خانهء او در گوشهء جنوب غربی مسجد واقع است میگوید:
به خدا قسم ! نفهیدم پیامبر چه زمانی دفن شد تا اینکه صدای بیل ها را از حجره پیامبر شنیدم ‼️(۶)
⚠️ همانا سقیفه گران هدف دیگری را دنبال میکنند....
➖➖➖➖➖
1️⃣ بحارالانوار ۱۸۴/۲۸
2️⃣ در یکی از همین روزها ، حزب حاکم ، با پرداخت رشوه ای کلان به ابوسفیان ، حمایت بنی امیه را بدست می آورد.
3️⃣ بحارالانوار صفحات ۵۲۴ ، ۵۲۷ ، ۵۳۹ ج۲۲
4️⃣ بحارالانوار ۵۴۳/۲۲
5️⃣ بحارالانوار ۵۳۶/۲۲
6️⃣ أنساب الأشراف ۵۶۸/۱ ؛ إمتاع الأسماع ۵۸۴/۱۴(از مدارک اهل تسنن)
مداحی آنلاین - مهمان امام رضا - حجت الاسلام عالی.mp3
6.23M
🏴 #شهادت_امام_رضا(ع)
♨️مهمان امام رضا(ع)
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #عالی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
مداحی_آنلاین_ای_بیزیم_مملکتین_شاهی_رضا_مهدی_رسولی.mp3
3.26M
🔳 #شهادت_امام_رضا(ع)
🌴ای بیزیم مملکتین شاهی رضا
🌴آسمان شرفین ماهی رضا
🎤 #مهدی_رسولی
⏯ #واحد #ترکی
👌بسیار دلنشین
4_5787417355608918632.mp3
3.2M
🔳 #شهادت_امام_رضا(ع)
🌴با حال بد بر سر کشید تا عبایت را
🌴زهرا محیا کرده خرمای عزایت را
🎤 #حمید_علیمی
⏯ #واحد
👌بسیار دلنشین
#یاایــهاالرئــوف 🌹🍃
با نام رضا به سینه ها گل بزنید
با اشک به بارگاه او پل بزنید
فرمود كه هر زمان گرفتار شدید
بر دامن ما دست توسل بزنید
#شهادت_امام_رضا(ع)🍂🖤
#تسلیت_باد 🥀
"رمان #پلاک_پنهان
#قسمت_شصت_و_چهار
با صدای فریاد بعد کمیل به خودش آمد:
ــ برگردتو ماشین سریع
اما سمانه نمیتوانست در این شرایط کمیل را تنها بزارد. یکی از آن سه نفر از غفلت کمیل استفاده کرد وبا چاقو بازویش را زخمی کرد ،کمیل با وجود درد سریع اسلحه را به سمتش گرفت و چند تیر به جلوی پایش زد که سریع عقب رفت، با صدای ماشینی که به سرعت به سمتشان امد،کمیل گفت:
ــ برای آخرین بار دارم میگم تسلیم بشید
امیرعلی با دیدن سمانه که گریون و با وحشت به کمیل خیره شده بود ،نگران به سمت کمیل رفت بقیه نیروها هم پشت سرش دویدند.
کمیل با دیدن امیرعلی اسلحه اش را پایین آورد و بقیه چیزها را به آن ها سپرد،او فقط میخواست کمی حواسشان را پرت کند که نه به پیرمرد آسیبی برسانند و نیرو برسد.
کمیل با یادآوری سمانه سریع به عقب برگشت و به سمت سمانه که زیر باران لرزان با ترس و چشمانی سرخ از اشک به او خیره شده بود قدم برداشت.
کمیل روبه روی سمانه ایستاد،سمانه نگاه گریانش را به چشمان به رنگ شب کمیل دوخت و با بغض گفت:
ــ کمیل
کمیل فرصتی به ادامه صحبتش نداد و سر سمانه را در آغوش گرفت ،و همین بهانه ای شد برای سمانه که صدای هق هق اش قلب کمیل را برای هزارمین بار به درد
بیاورد.
کمیل سعی می کرد او را آرام کند ،زیر گوشش آرام زمزمه کرد:
ــ آروم باش عزیز دلم ،همه چیز تموم شد،آروم باش
سمانه از اوفاصله گرفت و گفت:
ــ کمیل بازوت زخمی شد
کمیل نگاه کوتاهی به بازوی زخمی اش انداخت و گفت:
ــ نگران نباش چیزی نیست، زخمش سطحیه،الانم برو تو ماشین همه لباسات خیس شدند
سمانه دستانش را محکم در دست گرفت و گفت:
ــ نه نه من نمیرم
ــ سمانه خانمی اتفاقی نمیفته من فقط به امیرعلی گزارش بدم بعد میریم خونه
او را به سمت ماشین برد و بعد از اینکه سمانه سوار شد لبخندی به نگاه نگرانش زد و به سمت امیرعلی رفت.
ــ شرمنده داداش دیر اومدیم بارون ترافیکچ سنگین کرده بود الانم از فرعیا اومدیم که رسیدیم
ــ اشکال نداره،فقط من باید برم خونه تنها نیستم،گزارشو برات میفرستم،پروندشونو اماده کردی بفرست برای سرگرد حمیدی،یه چک هم بکن چرا این محله گشت نداره
ــ باشه داداش خیالت راحت برو
ــ خداحافظ
ــ بسلامت
امیرعلی به کمیل که سریع به سمت ماشین رفت نگاهی انداخت،می دانست کمیل نگران حضور همسرش هست،خوشحال بود از این وصلت چون می دید که کمیل این مدت سرحال تر شده بود ،و بعضی وقت ها مشغول صحبت با تلفن بود و هر از گاهی بلند میخندید،خوشحال بود کسی وارد زندگی کمیل شده است که کمی این مسئول مغرور و با جذبه را خوشحال کند.
پروند را بست و دستی به صورتش کشید،گوشی اش را برداشت و شماره سمانه را گرفت ،از دیشب که سمانه را به خانه رسانده بود ،دیگر خبری از او نداشت.
ــ شماره ی مورد نظر خاموش می باشد لطفا....
تماس را قطع کرد و اینبار شماره ی فرحناز خانم را گرفت،بعد از چندتا بوق آزاد بلاخره جواب داد.
ــ سلام خاله
ــ سلام پسرم،خوبی؟؟
ــ خوبم شکر،شما خوب هستید؟
ــ خداروشکر عزیزم
ببخشید مزاحم شدم،سمانه هستش؟چون هر چقدر بهش زنگ میزنم گوشیش
خاموشه
ــ چی بگم خاله جان،سرما خورده هم تب کرده،الانم تو اتاقشه،فک کنم گوشی اش
شارژ نداشته باشه
ــ پس چرا به من چیزی نگفت؟
ــ نمیدونم خاله جان،صبح محمود بردش دکتر کلی دارو و امپول نوشت براش
کمیل کلافه و عصبی دستی در موهایش کشید و گفت:
ــ باشه خاله جان،من یکم دیگه مزاحمتون میشم
ــ مراحمی پسرم،خوش اومدی
کمیل بعد از خداحافظی،از جایش بلند شد و کتش را برداشت و از اتاق خارج شد،با برخورد هوای سرد به صورتش لبه های کتش را بیشتر بهم نزدیک کرد،سوار ماشین شد و به سمت خانه ی آقا محمود رفت.
ادامه دارد...
"نویسنده : #فاطمه_امیری
"رمان #پلاک_پنهان
#قسمت_شصت_و_پنج
با صدای تیکی در باز شد و کمیل وارد حیاط خانه شد،زمین از بارش باران خیس شده بود،سریع مسافت کم را طی کرد و وارد خانه شد،با برخورد هوای گرم داخل خانه به صورتش لبخندی بر روی لبانش نشست،فرحناز خانم با خوشحالی به استقبال خواهرزاده اش آمد.
ــ سالم عزیزم ،خوش اومدی
ــ سالم خاله،ببخشید این موقع مزاحم شدم
فرحناز خانم اخمی کرد و گفت:
ــ نشنوم یه بار دیگه از این حرفا بزنی ها
کمیل آرام خندید و کیسه های خرید را به طرف فرحناز خانم گرفت.
ــ برا چی زحمت کشیدی خاله جان
ــ این چه حرفیه خاله،وظیفه است
فرحناز خانم خریدها را به داخل آشپزخانه برد و وقتی متوجه نگاه نگران کمیل به
اتاق سمانه شد آرام خندید و گفت:
ــ پسرم سمانه تو اتاقشه
کمیل شرم زده سرش را پایین انداخت و به سمت اتاق رفت،آرام تقه ای به در زد و در را باز کرد،وارد اتاق شد،با دیدن سمانه که با صورت سرخی روی تخت دراز کشیده بود و کلی پتو روی آن بود و حدس اینکه این کار فرحناز خانم باشه سخت نیست.
کمیل آرام خندید که سمانه اعتراضگونه گفت:
ــ کمیل
ــ جانِ کمیل
سمانه آرامتر گفت:
ــ بهم نخند
از حالت مظلومانه و بچگانه ای که به خود گرفت خنده ی بلند کمیل در اتاق
پیچید،کنارش نشست و بوسه ای بر پیشانی اش کاشت.
ــ اِ کمیل سرما میخوری برو عقب
ــ من راحتم تو نگران نباش
ــ مریض میشی خب
ــ فدای سرت،شرمندتم سمانه
سمانه با تعجب گفت:
ــ برای چی؟
ــ حال الانت تقصیر من بود،من نمیخواستم دیشب با همچین صحنه ای روبه رو بشی،دقیقا من از این اتفاقات میترسیدم که زودتر پیش قدم نشدم
سمانه اخمی کرد و مشت محکمی به بازوی کمیل زد و غر زد:
ــ آروم آروم،برا خودت گازشو گرفتی رفت،اصال تقصیر تو نیست،اتفاقا الان من بهت افتخار میکنم که دیشب جون یک انسانو نجات دادی بدون اینکه بزاری ترس یا چیزی به تو غلبه کنه.
چشمکی زد و بالحن با مزه ای گفت:
ــ شوهر من قهرمانه ،حالا تو چشم اینو نداری خوشبختی منو ببینی به خودت ربط داره
کمیل در سکوت به چشمان سمانه خیره شده بود،باورش نمی شد که این دختر
توانست با چند جمله همه ی عذاب وجدان و آتشی که به جانش رخنه زده بود را از بین ببرد،و با خود فکر کرد که سمانه پادادش کدام کار خوبش بوده اما به نتیجه ای نرسید جز اینکه سمانه حاصل دعاهای خیر مادرش است.
فرحناز خانم سینی میوه و آبمیوه را آورد و بعد از بهانه کردن نهار از اتاق بیرون رفت.
کمیل نگاهی به پنجره باز اتاق انداخت و گفت:
ــ سمانه چرا پنجره بازه؟
سمانه اشاره ای به پتوها انداخت و گفت:
ــ با وجود این همه پتو دارم از گرما میسوزم،بلاخره هوای بیرن یکم خنکم کنه
کمیل سری به علامت تاسف تکان داد و گفت:
ــ پس این دانشگاه چی یادتون میده؟؟
سه پتویی که فرحناد خانم انداخته بود را از روی سمانه برداشت، و پتوی نازکی
برداشت و دوباره روی سمانه انداخت.
ــ با این پتوها تا الان نپختی خودش معجزه است
سمانه آرام خندید و میوه ای که کمیل برایش پوست کنده بود را گرفت و در دهانش گذاشت.
ــ سمانه
ــ جانم
ــ چرا به من زنگ نزدی که ببرمت دکتر؟
سمانه روی تخت نشست و دست کمیل را در دست گرفت،متوجه ناراحتی اش شده بود.
ــ اول میخواستم بهت زنگ بزنم اما بعد گفتم حتما کار داری دیگه مزاحمت نشم
کمیل جدی گفت:
ــ حرفات اصلا قانع کننده نیست،من اگه هر کاری داشته باشم تو برای من تو اولویت هستی،تو همسر منی،تو الان همه زندگی من هستی، حال تو برام مهمتر از همه ی مشغله هام هستش،پس فکر نکن که مزاحم من یا کارم میشی،متوجه هستی سمانه؟
ــ چشم ،از این به بعد دیگه اولین نفر به تو میگم
کمیل لبخندی زد و زمزمه کرد:
ــ چشمت روشن خانومی،الانم این میوه ها رو بخور
به طرف پنجره رفت و آن را بست.
ــ اِ کمیل بزار باز باشه
ــ نه دیگه کافیه،فقط میخواستم هوای اتاق عوض بشه.
نگاهی به ساعت انداخت عقربه ها ساعت۱۱:۳۰ظهر را نشان می دادند.
سمانه با دیدن کمیل به ساعت گفت:
ــ میخوای بری؟
ــ چطور؟
ــ میدونم کار داری،اما میتونم یه خواهشی ازت بکنم؟
ــ بفرمایید خانم
ــ برای نهار بمون،دوست دارم باهم نهار بخوریم
کمیا با شنیدن حرف های سمانه از خوشحالی دست سمانه را فشرد و گفت:
ــ به روی چشم خانمی ،نهارم پیش شماییم
سمانه با ذوق گفت:
ــ واقعا؟؟
کمیل سری تکان داد که سمانه از هیجان دستانش را بهم کوبید.
بعد از آمدن آقا محمود هر چهار نفر روی میز غذاخوری نشستند و قورمه سبزی
خوش بو و خوش طعم فرحناز خانم را نوش جان کردند.
سمانه که گوشت های خورشتش را جدا می کرد،با اخم کمیل دست از کارش برداشت
کمیل با قاشق گوشت ها را برداشت و در بشقابش براش تیکه تیکه کرد و آرام گفت:
ــ همشونو میخوری
ــ دوس ندارم
ــ سمانه همهی گوشتارو میخوری
ــ زورگو
کمیل آرام خندیدو به گوشت ها اشاره کرد.
آقا محمود به کمیل که مشغول تیکه تیکه کردن گوشت برای سمانه بو نگاهی
انداخت،از این توجه کمیل به سمانه خوشش می امد،نگاهی به دخترش انداخت
نسبت به صبح سرحال تر و خوشحال تر بود. زیر لب خدا را شکر کرد و به خوردن غذایش ادامه داد.
ادامه دارد...
"نویسنده : #فاطمه_امیری
✴️ پنجشنبه 👈 15 مهر / میزان 1400
👈 30 صفر 1443 👈 7 اکتبر ۲۰۲۱
🕋 مناسب های دینی و اسلامی .
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🏴 شهادت سلطان سریر ارتضاء حضرت علی بن موسی الرضا علیهما السلام " 203 ه.ق " .
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🎇 امور دینی و اسلامی .
📛 امروز ساعت 17:53 قمر وارد برج عقرب می شود .
📛 شنبه 17 مهر ساعت 18:55 قمر از برج عقرب خارج می شود .
🤒 مریض امروز زود خوب می شود .
👶 زایمان خوب و نوزادش خوش قدم و شایسته و راستگو و خوب تربیت خواهد شد .ان شاءالله
🚘 مسافرت : خوب نیست و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد .
🔭احکام نجوم .
🌗 امروز قمر در برج عقرب و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است :
✳️ درختکاری و جابجایی درخت.
✳️ از شیر گرفتن کودک .
✳️ التیام زخم .
✳️کشیدن دندان.
✳️ جراحی چشم .
✳️ خرید باغ و زمین .
✳️ آبیاری .
✳️ حمام رفتن .
✳️ کندن چاه و کانال .
✳️ بذرافشانی .
✳️ و استعمال دارو خوب است .
📛 ولی امور زیربنایی مثل ازدواج خوب نیست .
💇♂💇 اصلاح سر و صورت :
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت)
در این روز ماه قمری ، باعث ایمنی از بلیات است .
💉💉حجامت فصد خون دادن .
#خون_دادن یا #حجامت و فصد حکمی ندارد .
🙄 تعبیر خواب خوابی که (شب جمعه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 1 سوره مبارکه " حمد " است .
بسم الله الرحمن الرحیم ..الحمد لله رب العالمین ....
و مفهوم آن این است که نامه یا حکمی از بزرگی به خواب بیننده می رسد و سبب خوشحالی او گردد . ان شاءالله و شما مطلب خود را دراین مضامین قیاس کنید .
💅 ناخن گرفتن:
🔵 پنجشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است.
👕👚 دوخت و دوز:
پنجشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد .
✴️️ وقت استخاره :
در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه #یارزاق موجب رزق فراوان میگردد .
💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_حسن_عسکری_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
📢 مسمومیت شدیدِ امام رضا علیه السلام، به روایت علی بن حسین کاتب و ابوصلت هروی.
🏴 امام از فرط زهر، بالا و پایین میکرد.
▪️ابن بابويه و شيخ مفيد به اسانيد مختلفه روايت كرده اند از على بن الحسين كاتب كه امام رضا عليه السلام را در مسمومیت تبى عارض شد. مأمون پيشتر يكى از غلامان خود را گفته بود كه ناخنهاى خود را دراز بگذارد و به روايت شيخ مفيد، عبداللّه بن بشير را گفت چنين كند و كسى را بر اين امر مطلع نگردانِد. و زهرى مانند تمرِهندى بيرون آورد و به غلام خود داد كه اين را ريزه كن و دست خود را به آن آلوده گردان و ميان ناخنهاى خود را از اين پر كن و دست خود را مشوى و با من بيا. پس مأمون سوار شد و به عيادت آن جناب آمد و نشست و در خانه اى كه حضرت مى بود بوستانى بود كه درختهاى انار در آن بود. همان غلام را گفت كه چند انار از باغ بچين. چون آورد گفت: اينها را براى علی بن موسی در جامى دانه كن و جام را به دست خود گرفت و نزد آن امام مظلوم گذاشت و گفت: از اين انار تناول نماييد كه براى ضعف شما نيكو است. حضرت فرمود كه باشد ساعتى ديگر. مأمون گفت: نه به خدا سوگند! بايد كه البته در حضور من تناول نماييد و اگر نبود رطوبتى در معده من هر آينه در خوردن موافقت مى كردم. پس به جبرِ مأمون، حضرت چند قاشق از آن انار تناول نمود. مأمون بيرون رفت و حضرت در همان ساعت به قضاى حاجت بيرون شتافت و هنوز نماز عصر نكرده بوديم که در همین فاصله کوتاه، پنجاه مرتبه آن حضرت را حركت داد و از آن زهر قاتل ملعون، آن جناب به زير آمد. چون خبر به مأمون رسيد پيغام فرستاد كه اين ماده اى است که دفعش براى شما نافع است. شب که شد، حال امام رضا علیه السلام دگرگون شد و در صبح به رياض رضوان انتقال نمود به انبیاء و اولیاء و صديقان ملحق گرديد.
📚منتهی الامال ۲/۱۷۶۶
🌟ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است 🌟
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..