هفدهم سعی کنید نیت استخاره تون رو جزیی کنید
مثلا میخواهید خودرویی بخرید
معمولا نیت ها اینجوریه
من این خودرو رو بخرم یا نه ؟
ولی زمان و مکان و... رو توی استخاره دخالت بدید
مثلا
اینجوری نیت کنید
ولی معمولا اینجوری نیت می کنند :
❌ من خودرور بخرم یا نه ؟
❌ من خودرو سمند بخرم یا نه ؟
❌ من خودروی این آقا رو بخرم یا نه ؟
هجدهم اگر استخاره کردید و منفی شد مثلا برای ازدواج برای استخاره بعدی حدود ۴ ماه صبر کنید .
نوزدهم برای استخاره مجدد حتما توسل و صدقه و دعا یادتون نره .
و زیارت یکی از معصومین و امام زادگان هم که عالیه
بیستم
استخاره مشورت با خداست
پس بدانید با بهترین مشاور عالم دارید مشورت میگیرید که از گذشته و آینده و نهان و آشکار همه آدم ها و اشیا مطلع هست .
پس به استخاره اطمینان قلبی صد در صدی کنید .
🙏🏼👌 نماز بسیار ساده شب بیست و دوم ماه شعبان
عَنِ النَّبِيِّ صلّی الله علیه وآله قَالَ: مَنْ صَلَّى فِي اللَّيْلَةِ الثَّانِيَةِ وَ الْعِشْرِينَ رَكْعَتَيْنِ، بِالْحَمْدِ وَ الْجَحْدِ مَرَّةً وَ التَّوْحِيدِ خَمْسَ عَشْرَةَ مَرَّةً، كُتِبَ اسْمُهُ فِي السَّمَاءِ الصِّدِّيقَ، وَ جَاءَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ هُوَ فِي سِتْرِ اللَّهِ. (البلدالأمين، ص173)
رسول خدا صلّی الله علیه وآله فرمود: هرکس در شب بیست و دوم ماه شعبان دو رکعت نماز بخواند؛ در هر رکعت یک بار سوره حمد، یک بار سوره کافرون و پانزده بار سوره توحید؛ نامش در آسمان در زمره صدّیقان نوشته می شود، و روز قیامت می آید درحالی که در پوشش الهی قرار گرفته است.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🌺 ماه مبارک رمضان نزدیک است. خداوند متعال فرصتی داده است که به امور مستمندان و فقیران رسیدگی کنیم.
دوستان و سروران گرامی!
ماه مبارک رمضان، نزدیک است. از کمک کردن و برآورده کردن نیازهای اولیه فقیران و مستمندان، به هر اندازه ای که مقدور می باشد، کوتاهی نکنیم. اگر توانایی کمک مالی هم نداریم، در وساطت این کار خیر در حدّ توانمان بکوشیم.
1) قالَ رَسُولُ اللهِ صلّی الله علیه و آله: مَنْ مَشَى بِصَدَقَةٍ إِلَى مُحْتَاجٍ، كَانَ لَهُ كَأَجْرِ صَاحِبِهَا مِنْ غَيْرِ أَنْ يَنْقُصَ مِنْ أَجْرِهِ شَيْءٌ. (امالی صدوق، ص432)
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: هركس صدقه اى را به نيازمندى رساند، اجر صاحب آن صدقه را دارد و از اجر صدقه دهنده نيز چيزى كم نمی شود .
2) قالَ رَسُولُ الله صلّی الله علیه و آله: مَنْ تَصَدَّقَ بِصَدَقَةٍ عَلَى رَجُلٍ مِسْكِينٍ، كَانَ لَهُ مِثْلُ أَجْرِهِ وَ لَوْ تَدَاوَلَهَا أَرْبَعُونَ أَلْفَ إِنْسَانٍ ثُمَّ وَصَلَتْ إِلَى مِسْكِينٍ،كَانَ لَهُ أَجْراً كَامِلاً. (ثواب الأعمال، ص290)
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : هركس براى مستمندى صدقه اى گرد آورد، اجرى همانند اجر صدقه دهنده دارد، و اگر چهل هزار انسان هم آن صدقه را دست به دست كنند و سپس به دست مستمند برسد، باز به همه آنها اجر كامل داده می شود .
3) عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: لَوْ جَرَى الْمَعْرُوفُ عَلَى ثَمَانِينَ كَفّاً، لَأُجِرُوا كُلُّهُمْ فِيهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يُنْقَصَ صَاحِبُهُ مِنْ أَجْرِهِ شَيْئاً. (الكافي، ج4، ص18)
حضرت صادق علیه السلام فرمود: اگر کار خیر (مثل صدقه) هشتاد دست بگردد، همه آنها اجر دارند، بى آن كه از پاداش صاحب خیر چيزى كاسته شود .
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
* 💞﷽💞
💢💮💢💮💢💮💢💮💢💮💢💮💢
#بادبرمیخیزد
#قسمت85
✍ #میم_مشکات
سیاوش با انگشت جای حلقه ای "که از شرش خلاص شده بود را" لمس کرد، احساس کرد گرمش شده، پیشانی اش عرق کرد اما خوشبختانه پشتش به سید بود. سعی کرد از اعتماد به نفس همیشگی اش بهره بگیرد. بدون اینکه سر برگرداند همانطور که کلیدش را از روی جا کلیدی برمیداشت گفت:
-نمیدونم کجا گذاشتمش..همین
و قبل از اینکه سید حرف دیگری بزند از در بیرون رفت. که البته بیشتر شبیه بیرون پریدن بود تا بیرون رفتن. صادق همانطور که قاه قاه میخندید نگاهی به حلقه طلایی لب طاقچه کرد، سری تکان داد و بلند گفت:
-عاقبت خیاط در کوزه افتاد...فک کنم دیگه وقتش شده کت و دامن بپوشم
و دوباره زد زیر خنده...
سیاوش که پشت در ایستاده بود صدای صادق را شنید. نفس عمیقی کشید و چشم هایش را بست. نفسش را با پوفی طولانی بیرون داد تا یکم از هیجانش کاسته شود. دروغ چرا? از این حس جدید خوشش آمده بود. لبخندی زد و راه افتاد....
در اتاق کارش، جلوی آینه ایستاده بود و به خودش در آینه خیره شده بود. دستی به زنجیر طلایش کشید، بعد از کمی مکث بازش کرد، بوسیدش و درون جعبه ای کوچک گذاشت و در کیف جایش داد. کلاسش داشت دیر میشد.
همه اماده نشسته بودند ولی سیاوش به نظر می آمد منتظر کسی باشد. نگاهی به صندلی خالی گوشه کلاس انداخت. در نهایت رضایت داد. انتظار فایده نداشت. راحله اگر میخواست بیاید تا الان آمده بود. درس را شروع کرد و خدارا شکر کرد که صادق نبود که ببیند آن همه تلاشش برای هیچ بوده و دستش بیاندازد...
نه آن روز و نه تمام روز های هفته، هیچ خبری از راحله یا همان خانم شکیبا نشد. تمام هفته سیاوش به این فکر میکرد نکند کار اشتباهی کرده است و یا نکند راحله دچار مشکلی شده باشد.
اما نه، راحله از آن تیپ دخترهایی نبود که با این قسم مشکلات خودش را ببازد و به خودکشی و این حرفها فکر کند! حداقل ظاهرش اینگونه بود و سیاوش چنین قضاوتی داشت.
اما به هرحال هرچه باشد او هم دختر بود،آن هم دخترکی جوان و احساساتی... قطعا برای کنار آمدن با این واقعه و التیام احساس جریحه دار شده اش، به زمان نیاز داشت...
اما آن پسره وقیح، انگار نه انگار اتفاقی افتاده باشد. تنها یک روز غیبت و بعد مثل سابق در دانشکده حضورش مشاهده میشد. سیاوش کماکان سعی میکرد از روبرو شدن با او پرهیز کند چون هنوز اتش خشمش خاموش نشده بود و میترسید بلایی سرش بیاورد.
یکی دوبار نیما میخواست به سیاوش نزدیک شود(چون اصلا فکرش را نمیکرد که به هم خوردن مراسم به سیاوش ربط داشته باش) اما سیاوش چنان رو ترش کرد که نیما ترجیح داد از خیرش بگذرد.. فکر میکرد سیاوش سر جریان مهمانی از او دلگیر است برای همین بهایی به این ترش رویی نداد و بیخیال رفیق جدیدش شد.
سیاوش اگر میخواست با خودش رو راست باشد باید اقرار میکرد ته دلش، از اینکه این پسر تو زرد از آب در آمده بود احساس رضایتی خفیف داشت. چرا که اگر نیما همانی بود که نشان میداد، قبل از اینکه سیاوش راز دلش را بفهمد کار از کار گذشته بود.
از این احساس رضایت، که ته مایه ای از خودخواهی داشت، شرمنده بود اما نمیتوانست منکرش شود...
#ادامه_دارد...
* 💞﷽💞
#بادبرمیخیزد
#قسمت86
✍ #میم_مشکات
#فصل_هجدهم:
در خانه شکیبا
بشنویم از حال و روز راحله...
آن روز در محضر، راحله بعد از آنکه سیاوش را دیده بود، سر سفره رفته بود، با چشمانی غرق در ناراحتی و خشم به نیما خیره شده بود و بعد بدون هیچ حرفی، بدون توجه به اطرافیان و سوال های خانواده داماد، از محضر بیرون زده بود....
خانواده داماد، که خیلی شاکی شده بودند و معتقد بودند دختر گستاخ به آنها توهین کرده است، دو روز بعد زنگ زده بودند تا علت را جویا شوند.
پدر به درخواست راحله علت اصلی را نگفته بود و بهانه های سرهم بندی آورده بودند و آنها هم بی خبر از همه جا، با کلی توهین و ادعا گوشی را قطع کرده بودند.
راحله شوک سختی را تجربه کرده بود. اولین تجربه دوست داشتنش با شکستی مفتضاحانه روبرو شده بود. گیج بود. هرچه میکرد نمیتوانست ماجرا را حلاجی کند.
چراهای زیادی در سرش رفت و آمد میکردند که هیچ جوابی نداشتند.
چند روز به همین منوال گذشت. هیچ کس حرفی از ماجرا نمیزد و سعی میکردند جو را عادی جلوه دهند اما معلوم بود هیچ کس دل و دماغ نداشت جز مادر.
پدر ناراحت بود که چرا تحقیقاتش کامل و درست نبوده. معصومه از نامردی نیما متعجب و عصبی بود و در دلش خدا را شکر میکرد که حامد از این قسم آدم ها نیست. حتی شیمای کوچک هم غم چهره خواهرش را حس میکرد و غصه میخورد.
اما مادر خوشحال بود. نه اینکه از جریانات پیش آمده ناراحت نشده باشد،نه، اما دلخوش بود که اقلا قبل از اینکه عقدی صورت بگیرد همه چیز معلوم شده بود! دلخوش بود و شاکر. و این عادت مادر بود که همیشه نیمه پر لیوان را ببیند.
برای همین وقتی با سینی چای کنار شوهرش نشست با همان لبخند ملایمش پرسید:
-گرفته ای حاج آقا?
حاج یوسف، چای اش را که برداشته بود با لبهایی که به زور باز میشد گفت:
-نباشم?دختر دسته گلم رو داشتم دستی دستی بدبخت میکردم. پسره ریاکار... تازه طلبکار هم هستن
مادر قندی برداشت و گفت:
-خودت میگی داشتی...نشد که
بعد قند را به طرف شوهرش گرفت. پدر قند را از دست خانم جانش گرفت و گفت:
-اما اگه شده بود چی?اصلا باورم نمیشه... نمیدونی چه چیزایی توی اون گوشی لعنتی بود...
و گویی با یاد اوری فیلمها دوباره عصبانی شده باشد قندش را محکم جوید.
-حالا که نشده ...
_خدا رحم کرد که نشد وگرنه ...
مادر استکان چای ش را برداشت و گفت:
-خب پس به جای ناراحتی شکر کن... حالا که خدا دستمون رو گرفت و نجاتمون داد چرا به حای شادی غصه بخوریم? آدمی که خطر از بیخ گوشش رد شده خوشحالی میکنه نه ناراحتی...
حاج یوسف نگاهی به همسر مهربانش انداخت.
این زن از هر فرشته ای بهتر بود. از آن زن هایی که در اوج نرمی و لطافت مقاوم و محکمند و چه تکیه گاه خوبی اند این آدمها.
این خصلت ذاتی زنهاست اگر قدر بدانند. صبور و مقاوم... میتوانند از هر تکیه گاهی امن تر باشند. حتی برای امثال حاج یوسف ها که به استقامت شهره اند.
حاجی که آرامش همسرش و حرفهای مهربانش آرامش کرده بود چای ش را مزه مزه کرد و بعد انگار یاد چیزی افتاده باشد گفت:
-خدا خیر این پسره بده... اگه نیومده بود دخترم ...
و نتوانست حرفش را ادامه بدهد...حتی فکر کردن به اتفاقی که ممکن بود بیفتد مغزش را به جوش می آورد.
جرعه ای دیگر از چای ش را سرکشید و گفت:
-باید حتما ازش تشکر کنم
نرگس خانم، دستش را روی دست شوهرش گذاشت، لبخندی آرام زد، دست مردانه همسرش را فشرد و سری به نشانه تایید تکان داد:
-حتما عزیزم
پدر نگاهی از سر قدرشناسی به همسرش انداخت و دست گرمش را در دست گرفت و گفت:
-حالش چطوره? می ترسم اثر بدی تو روحیه ش بذاره
مادر نفسی کشید که نشان میداد او هم گرچه آرام است اما به هرحال مادر است و نمیتواند دل نگران فرزندش نباشد:
-اثر که میذاره اما درست میشه... راحله دختر منطقی و خوش فکریه... طول میکشه اما سر وقتش همه چی درست میشه
پدر سری به نشانه تایید حرف های همسرش تکان داد اما حرفی نزد و به فکر فرو رفت. مادر هم رفت تا به پرنده شکسته بالش سری بزند و حالش را جویا شود.
#ادامه_دارد...
* 💞﷽💞
#بادبرمیخیزد
#قسمت87
✍ #میم_مشکات
راحله پشت میزش داشت درس میخواند...مثلا! این روز ها همه کارهایش مثلا بود... ظاهرش کار بود و باطنش فکر اشفته، درهم و خیالات... راحله، دختری که همیشه در عین آرامی شاد و سرزنده بود، این روزها همه اش در فکر فرو میرفت و ساکت شده بود. صبوری را از مادرش به ارث برده بود و منطقی بودن را از پدر... اما با وجود همه اینها دخترکی جوان بود و هنوز تجربه چندانی از ناملایمات نداشت. دختری که در خانواده ای محجوب و خوددار بزرگ شده بود و هرچه دیده بود پاکی و صداقت و مهر بود. این ضربه برایش آنقدر دردناک بود که تا مدتها جایش درد بگیرد.
تقه ای به در خورد.
-بفرمایید
مادر داخل شد و لبه تخت نشست.
-خوبی دخترم?
-بهتر از بدترم! درس میخونم
مادر لبخند زیرکانه ای زد و گفت:
-چیزی هم میفهمی?
راحله پوزخندی زد و گفت:
-اصلا... ذهنم متمرکز نمیشه
-خب پس بهتره بیای اینجا بشینی کنار من
راحله کتابش را بست و روی تخت نشست.
-میدونم خیلی ناراحتی دخترم اما اینم یه بخشی از زندگیه.. آدم وقتی جوونه، مشکلی که پیش میاد فکر میکنه دیگه بدتر از اون وجود نداره اما یکم که سنت بیشتر بشه میفهمی همه مشکلات به مرور زمان حل میشن، اگرم حل نشن بی اهمیت میشن
کمی چرخید و از پشت در بغل مادرش دراز کشید و سرش را روی سینه مادر گذاشت. دوست نداشت اشکی را که موقع حرف زدن در چشمش حلقه میزد مادر ببیند. مادر هم مشغول نوازش موهای کوتاه و مواج راحله شد.
-اما مادر خیلی سخته...آخه چرا باید اینجوری بشه? من که با کسی کاری نداشتم
-همه اتفاق هایی که توی زندگی می افتته تقصیر ما نیست... ی جاهایی کاری از دست ما برنمیاد. نحوه برخورد با اتفاقات زندگی، چه خوب چه بد، از خود اتفاقات مهم تره. اگر یاد بگیری خودت رو مدیریت کنی دیگه برات مهم نیست که چه اتفاقی می افته و یا کی مسبب اون اتفاقه
این مشکلی که پیش اومده مساله کمی نبود اما خداروشکر قبل از اینکه اوضاع بدتر بشه همه چیز مشخص شد. پس بهتره شاکر باشیم و خوشحال... خدا خیر استادت بده...
به میان آمدن اسم استاد کافی بود تا راحله یاد پارسا بیفتد..
چرا باید استاد همچین فداکاری در حق او کرده باشد?
یعنی سیاوش با نیما همدست بوده ولی لحظه اخر پشیمان شده? خیلی دلیل موجهی به نظر نمی آمد.
از طرفی هنوز نگاه های پر از خشم پارسا و جریان شیرینی نامزدی را فراموش نکرده بود. چقدر همه چیز درهم و برهم بود. با صدای مادرش به فضای اتاق برگشت، از بغل مادرش بیرون آمد، به چهره اش خیره شد :
-جانم مامان?
-من باید برم... یادت نره چی گفتم... سعی کن گذشته رو هرچی بوده فراموش کنی...نیمه پر لیوان رو ببین. به قول حضرت امیر: اگه به ناملایمات زندگی چشم نبندی هیچ وقت خوشحال نخواهی بود
وقتی مادرش رفت پتو را دورش پیچید و نشست روی تخت و به ابرهای آسمان خیره شد
#ادامه_دارد...
✴️ جمعه 👈 5 فروردین /حمل 1401
👈 22 شعبان 1443👈25 مارس 2022
🏛مناسبت های دینی و اسلامی.
🎇 امور دینی و اسلامی.
❇️ روز بسیار مبارکی است و برای امور زیر خوب است:
✅ خرید رفتن و خرید کردن.
✅ فروش اجناس.
✅ مسافرت.
✅ ورود بر روسا و مسئولین.
✅ تجارت و داد و ستد.
✅ و معاملات و هر کار خیری خوب است.
👶 مناسب زایمان و نوزاد مبارک و خوش قدم خواهد شد.ان شاءالله
👩❤️👩 مباشرت امروز :
👩❤️👩 مباشرت امروز پس از فضیلت نماز عصر استحباب ویژه ای دارد و فرزند حاصل از آن دانشمندی معروف با شهرت جهانی گردد.ان شاءالله
🚘مسافرت: مسافرت خوب است بعد از ظهر باشد.
👩❤️💋👨مباشرت و انعقاد نطفه.
امشب (شب شنبه) دستوری وارد نشده است.
🔭 احکام و اختیارات نجومی:
🌗 امروز قمر درجدی است و برای امور زیر نیک است:
✳️ عمل جراحی.
✳️ شروع درمان و معالجات.
✳️ برداشت محصولات.
✳️ از شیر گرفتن کودک.
✳️ وام و قرض دادن و گرفتن.
✳️ شکار و دام و صید گذاری.
✳️ مسافرت.
✳️ کندن چاه و کانال.
✳️ و مشارکت و امور شراکتی نیک است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات،#اصلاح_مو(سر و صورت) ،باعث فقر و بی پولی می شود.
💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن....
#خون_دادن یا #حجامت ، زالو انداختن باعث قوت دل می شود(حجامت موقع ظهر مکروه است).
✂️ ناخن گرفتن
جمعه برای #گرفتن_ناخن، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد.
👕👚 دوخت و دوز.
جمعه برای بریدن و دوختن، #لباس_نو روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود..
✴️️ وقت استخاره
در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر خوب است.
😴😴 تعبیر خواب
تعبیر خوابی که شب " شنبه " دیده شود طبق ایه ی 23 سوره مبارکه " مومنون " است.
و لقد ارسلنا نوحا الی قومه فقال یا قوم.......
و از معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده را خیر و خوبی از جانب بزرگی برسد که باور نکند یا نصیحتی به کسی کند و او باور نکند. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
❇️️ ذکر روز جمعه
اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه #یانور موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد .
💠 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به #حجة_ابن_الحسن_عسکری_عج . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
🌸زندگیتون مهدوی 🌸