eitaa logo
حرم
2.2هزار دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
5.4هزار ویدیو
551 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸دعای سحر فرهمند🍃🌸 ☘️🌷☘️🌷☘️🌷☘️🌷
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼
⭐️ ⭐️ التماس دعا دوستان🌹 🍃🌸🍃
💠🌙 اعمال مشترك این ماه مبارک رمضان 🔷 اعمالى هر شب و روز 🔸پس از هر نماز در ماه رمضان دعای ذیل را بخوانید:اَللّهُمَّ ارْزُقْنی حَجَّ بَیْتِكَ الْحَرامِ ... 🔸هم چنین بعد از نمازها این دعا خوانده شود:یا عَلِیُّ یا عَظیمُ، یا غَفُورُ یا رَحیمُ، ... اَللّهُمَّ اَدْخِلْ عَلى اَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُورَ ... 🔷 اعمال شب هاى ماه رمضان 🔸 افطار مستحب است بعد از نماز صورت گیرد، مگر آن كه ضعف بر او غلبه كرده باشد یا جمعى منتظر باشند. 🔸با چیز پاكیزه و حلال و به دور از شبهات افطار نماید. و بهتر آن است كه با خرماى حلال افطار كند تا ثواب نمازش چهارصد برابر گردد. اگر با خرما، آب، رطب، شیر، حلوا، نبات و با آب گرم، و یا هر كدام از این ها افطار كند، نیز خوب است. 🔸 هنگام افطار دعاهاى وارده در این باره را بخواند؛ از جمله آن كه بگوید: اللهم لك صمت و على رزقك افطرت و علیك توكلت 🔸 و روایت شده كه حضرت امیر المومنین على (علیه السلام) هر گاه مى خواست افطار كند مى گفت: بسم الله; اللهم لك صمنا و على رزقك افطرنا, فتقبل منا انك السمیع العلیم. 🔸 هنگام لقمه اول بگوید:بسم الله الرحمن الرحیم; یا واسع المغفرة اغفر لى. 🔸در وقت افطار سوره قدر بخواند. 🔸 در وقت افطار صدقه بدهد و سپس روزه داران را افطار دهد؛ اگر چه به چند دانه خرما یا شربتى آب باشد 🔸خواندن هزار مرتبه سوره قدر 🔸 صد مرتبه سوره حم دخان 🔸خواندن دعاى افتتاح 🔸در روایت آمده كه هر كس در هر شب از ماه رمضان سوره انا فتحنا را در نماز مستحبى بخواند آن سال حفاظت مى گردد. 🔸خواندن هزار ركعت نماز در کل این ماه 🔷 اعمال سحرهاى ماه رمضان 🔸سحرى خوردن, و سحرى را ترك نكند, اگر چه با یك دانه خرماى یا یك لیوان آب باشد. و بهترین سحرها سویق یعنى قاووت و خرما است. و در خبر آمده كه حق تعالى و ملائكه صلوات مى فرستند بر كسانى كه در سحرها استغفار مى كنند، و سحرى مى خورند. 🔸سوره انا انزلناه در وقت سحرها بخواند، كه هر كس این سوره را در وقت افطار كردن و سحر بخواند گویى ثواب كسى را دارد كه در راه خدا در خون خود بغلتد. 🔸خواندن ادعیه سحر از جمله دعاى شریف اللهم انی اسئلک من بهائک بابهاه ...
بسم الله الرحمن الرحیم جزء 1 ⇨ http://j.mp/2b8SiNO جزء 2 ⇨ http://j.mp/2b8RJmQ جزء 3 ⇨ http://j.mp/2bFSrtF جزء 4 ⇨ http://j.mp/2b8SXi3 جزء 5 ⇨ http://j.mp/2b8RZm3 جزء 6 ⇨ http://j.mp/28MBohs جزء 7 ⇨ http://j.mp/2bFRIZC جزء 8 ⇨ http://j.mp/2bufF7o جزء 9 ⇨ http://j.mp/2byr1bu جزء 10 ⇨ http://j.mp/2bHfyUH جزء 11 ⇨ http://j.mp/2bHf80y جزء 12 ⇨ http://j.mp/2bWnTby جزء 13 ⇨ http://j.mp/2bFTiKQ جزء 14 ⇨ http://j.mp/2b8SUTA جزء 15 ⇨ http://j.mp/2bFRQIM جزء 16 ⇨ http://j.mp/2b8SegG جزء 17 ⇨ http://j.mp/2brHsFz جزء 18 ⇨ http://j.mp/2b8SCfc جزء 19 ⇨ http://j.mp/2bFSq95 جزء 20 ⇨ http://j.mp/2brI1zc جزء 21 ⇨ http://j.mp/2b8VcBO جزء 22 ⇨ http://j.mp/2bFRxNP جزء 23 ⇨ http://j.mp/2brItxm جزء 24 ⇨ http://j.mp/2brHKw5 جزء 25 ⇨ http://j.mp/2brImlf جزء 26 ⇨ http://j.mp/2bFRHF2 جزء 27 ⇨ http://j.mp/2bFRXno جزء 28 ⇨ http://j.mp/2brI3ai جزء 29 ⇨ http://j.mp/2bFRyBF جزء 30 ⇨ http://j.mp/2bFREcc 30 جز قرآن بصورت فایل صوتی و نیاز به دانلود نداره فقط کافيه روی لینک بزنید. این هم هدیه من به شما برای ماه نزول قرآن از دعای خیرتان مرا فراموش نفرمائید
(تندخوانی) ◼️استاد احمد دباغ استاد معتز آقایی 🔹 📎به همراه فایل PDF ...
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
(تند خوانی) | جزء اول
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
(تند خوانی) | جزء اول
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ 🌼ترتیل🌼 🌹 استاد پرهیزگار🌹
* 💞﷽💞 ‍ صدا اشنا بود. دوست نداشت بشنود. سیاوش که از این بی حرکتی متعجب و تا حدودی نگران شده بود دوباره صدا زد... بلند شد و با اکراه برگشت. همانطور که سرش پایین بود سلام کرد. سیاوش نفسی کشید: -سلام... چند بار صداتون کردم راحله چشمانش را به هم فشار داد. نمیخواست دروغ بگوید برای همین بی توحه به این حرف گفت: -ببخشید... کاری داشتید? سیاوش لب هایش کش آمد و نیشش تا بناگوش باز شد. یکدفعه چیزی یادش آمد و قبل از اینکه راحله سر بلند کند دستش را بالا آورد و دکمه بالایی پیراهنش را بست. یک آن احساس کرد الان است که خفه شود. با خودش فکر کرد این حزب اللهی ها چطوری با این دکمه های بسته نفس میکشند? نفس عمیقی کشید و گفت: -میخواستم باهاتون صحبت کنم. راستش نمیدونم چطور بگم. یعنی تا حالا از این حرفها نزدم برای همین اصلا نمیدونم چطوریه و چی باید بگم. یعنی اصلا تا حالا تو همچین موقعیتی نبودم ... داشت شر و ور میبافت. خودش هم میدانست. کف دست هایش عرق کرده بود. زبانش می جنبید و چرت و پرت افاضات میکرد. آخر به دختر مردم چه که تو تا به حال در همچین موقعیتی نبودی? اصل مطلب را بگو.. میخواست بعد از کلی منبر رفتن اصل مطلب را بگوید که راحله سر بالا کرد: -میشه کارتون رو بگید?من کلاس دارم چشمانش سرخ بود و چهره اش گر گرفته. قیافه اش داد میزد که گریه کرده است. سیاوش زبانش بند آمد: -شما حالتون خوبه? -بله، شما امرتون رو بفرمایید سیاوش دوباره به لکنت افتاد. -من...راستش ... یعنی ... راحله بی حوصله گفت: -ببخشید..من باید برم -شما گریه کردید? اتفاقی افتاده? راحله نگاهی به پارسا انداخت. احساس کرد دارد منفجر می شود. دوست داشت داد بزند. حالت درمانده اش تبدیل به نوعی خشم شد. حس گربه ای را داشت که در گوشه ای گیر افتاده و دشمنش هم از او قویتر است. کاری جز خنج کشیدن نمیتوانست بکند. براق شد. چشم های قرمزش را به سیاوش دوخت. کمی اخم هایش را در هم کرد. سعی کرد خودش را کنترل کند برای همین در حالیکه سعی میکرد صدایش بالا نرود گفت: -بله، گریه کردم..از دست شما... از زندگی من چی میخواین? چرا نمیذارید به حال خودم باشم? فکر نمیکنید با این کارهاتون ذهن آدم رو درگیر میکنید? چرا باید شما اینقدر حواستون به من باشه? نگید از سر خیر خواهی بوده که باور نمیکنم. این همه آدم تو این شهر که به کمک نیاز دارن، خیلی بیشتر از من ... من و شما چه سنخیتی با هم داریم? واقعا چه معنی داره یه آدم متاهل اینقد مواظب دانشجوی خودش باشه... نذارید تصور خوبی رو که راجع به شخصیتتون داشتم خدشه دار بشه... سیاوش که تا الان بهت زده به دختر روبرویش خیره شده بود و معنی این عصبانیت را نمیفهمید یک لحظه احساس کرد پیچ کاموا باز شده. لبخندی روی لبش نشست و کم کم تبدیل به قهقه شد. طوری قهقه میزد که چند نفری که آن اطراف بودند با تعجب نگاهشان کردند و لبخند روی لبشان نشست. این بار نوبت راحله بود که از تعجب هنگ کند و برای سومین بار با خودش فکر کند: دیوانه روانی! این دیگه چه حرکتیه? و بعد با ناراحتی پرسید: -چیز خنده داری گفتم? سیاوش سعی کرد جلوی خنده اش را بگیرد: -تقریبا! اگر برای شما هم یه همسر خیالی میتراشیدن و بعد بخاطر اون متهم میشدین خنده تون میگرفت راحله با تعجب گفت: -خیالی? سیاوش سر تکان داد: -بله... من ازدواج نکردم... نه تنها ازدواج نکردم حتی هیچ وقت بهش فکر هم نکرده بودم. یعنی هیچ وقت کسی رو دوست نداشتم البته به جز الان که ... حرفش را ناتمام گذاشت. نمی دانست بگوید یا نه. شرم میکرد از این دختر محجوب روبرویش که اینقدر آشفته بود و شاید این حرف آشفته ترش میکرد. حس رقیقی در قلبش نسبت به این دختر داشت و دوست نداشت ناراحتش کند. اما آخر چه? بالاخره باید می گفت. عزم جزم کرد که حرفش را بزند که راحله زودتر به حرف آمد: -به هر حال، فرقی نمیکنه.. حتی اگر اینجوری باشه بازم دلیلی نداره این کارها. ممنون میشم همین جا تمومش کنین و دیگه کاری با من نداشته باشین این را گفت، رویش را گرفت و چرخید تا برود. سیاوش دید اگر نگوید شاید هیج وقت دیگر نتواند برای همین گفت: -حتی اگه به شما علاقه داشته باشم? ...
* 💞﷽💞 ‍ راحله سر جایش خشک شد. شوکه شده بود. شاید تا بحال رفتار های مشکوک این جناب را به پای علاقه گذاشته بود اما شنیدن این جمله، اینقدر رک و بی پروا بیشتر آزارش داد تا اینکه دلنشین باشد. نه که دوست داشتن بد بود یا راحله بدش می آمد اما احساس کرد این نحوه بیان اورا با دخترهایی که دوست نداشت به آنها شباهتی داشته باشد یکی کرده است. احساس کرد حریم ش خدشه دار شده است. شاید برای خیلی ها این حرف قند در دلشان آب میکرد اما راحله دوست نداشت مانند آنها باشد. چادری که سرش گذاشته بود این تفاوت را نشان میداد. اصلا ابراز محبت وقتی پیچ و خم داشته باشد جذاب است. او اهل این مدل ابراز احساسات، آن هم از یک نامحرم، نبود. حتی اگر سیاوش به او علاقه هم داشت نباید اینگونه بی پرده ابراز میکرد. چرا مردها اینقدر بی فکرند? تمام این فکر ها در کسری از ثانیه از ذهنش گذشت. خوشش نیامد. این مدل رفتار های مد روز به ذائقه اش نمی ساخت. برای همین، راحت تصمیم گرفت. بدون اینکه برگردد گفت: -اما من و شما هیچ شباهتی به هم نداریم. نه در ظاهر و نه در اعتقاد. یه حس زودگذره، بهش بها ندید، خداحافظ!! و رفت. رفت و سیاوش را با لبخندی خشکیده بر لبانش تنها گذاشت. جناب استاد توقع هر برخوردی را داشت الا این یکی. همیشه فکر میکرد با موقعیتی که او دارد از هر کس خواستگاری کند طرف همانجا از ذوق دست هایش را به هم میکوبد و بله را میگوید. لااقل خیلی از دختر هایی که اطراف او بودند اینگونه بودند. از طرفی این مدل جواب دادن اصلا شبیه نه مصلحتی که برای ناز کردن باشد نبود. خیلی قاطع و بی رحمانه بیان شده بود. همه معادلاتش به هم ریخت. چه خیال خامی!! کم کم اخم هایش در هم رفت. با قدم هایی سنگین به راه افتاد. چه افتضاحی! جواب نه! احساس کرد همه غرورش له شده! اصلا همه اش تقصیر سید بود. این چه پیشنهادی بود? او عاشق بود و حواس پرت، چرا سید فکر نکرده بود که این دختر به جوانی قرتی مسلک جواب مثبت نخواهد داد? اصلا شاید صادق میخواسته تلافی کند. او میدانست. خودش مذهبی بود و این تیپ جماعت را میشناخت. بله همه اش تقصیر سید بود. در ماشین را محکم بست و زیر لب غر غر کرد: -میکشمت صادق و یکراست رفت به سمت بیمارستانی که صادق شیفت داشت. بیچاره سید! بدون جرم مجازات شده بود. خب، تصور اینکه سیاوش با چه حالی سر سید خراب شده بود و چقدر غر غر کرده بود و صادق ساکت نشسته بود تا غر زدن های سیاوش تمام شود تا بتواند توضیح دهد سخت نیست. وقتی نق های سیاوش تمام شد، سید همانطور که گوشی اش را از روی میز برمیداشت و به گردن می انداخت، چشم در چشم سیاوش تنها یک جمله گفت: -من گفتم برو خواستگاری، نگفتم برو چشم تو چشم دختره بگو دوستت دارم، گفتم? به طرف در رفت و ادامه داد: -میرم یه سر به مریضا بزنم... و بعد همانطور که از در بیرون میرفت گفت: -اون دکمه بالای یقه ت رو هم باز کن که اکسیژن برسه به مغزت ... قرار نیست خودت رو گول بزنی... اگه از یه زنجیر نمیتونی بگذری پس بیخیالش شو و در حالیکه که از این خود شیرینی سیاوش برای جلب توجه خانم شکیبا خنده اش گرفته بود سری تکان داد و بیرون رفت. رفت و سیاوش هم درمانده تر از قبل فکر کرد حق با صادق است!! ...