#تحدیر_قرآن_کریم (تندخوانی)
◼️استاد احمد دباغ
استاد معتز آقایی
🔹 #جزء_اول
📎به همراه فایل PDF
...
* 💞﷽💞
#بادبرمیخیزد
#قسمت100
✍ #میم_مشکات
صدا اشنا بود. دوست نداشت بشنود. سیاوش که از این بی حرکتی متعجب و تا حدودی نگران شده بود دوباره صدا زد...
بلند شد و با اکراه برگشت. همانطور که سرش پایین بود سلام کرد.
سیاوش نفسی کشید:
-سلام... چند بار صداتون کردم
راحله چشمانش را به هم فشار داد. نمیخواست دروغ بگوید برای همین بی توحه به این حرف گفت:
-ببخشید... کاری داشتید?
سیاوش لب هایش کش آمد و نیشش تا بناگوش باز شد. یکدفعه چیزی یادش آمد و قبل از اینکه راحله سر بلند کند دستش را بالا آورد و دکمه بالایی پیراهنش را بست. یک آن احساس کرد الان است که خفه شود. با خودش فکر کرد این حزب اللهی ها چطوری با این دکمه های بسته نفس میکشند?
نفس عمیقی کشید و گفت:
-میخواستم باهاتون صحبت کنم. راستش نمیدونم چطور بگم. یعنی تا حالا از این حرفها نزدم برای همین اصلا نمیدونم چطوریه و چی باید بگم. یعنی اصلا تا حالا تو همچین موقعیتی نبودم ...
داشت شر و ور میبافت. خودش هم میدانست. کف دست هایش عرق کرده بود. زبانش می جنبید و چرت و پرت افاضات میکرد. آخر به دختر مردم چه که تو تا به حال در همچین موقعیتی نبودی? اصل مطلب را بگو..
میخواست بعد از کلی منبر رفتن اصل مطلب را بگوید که راحله سر بالا کرد:
-میشه کارتون رو بگید?من کلاس دارم
چشمانش سرخ بود و چهره اش گر گرفته. قیافه اش داد میزد که گریه کرده است. سیاوش زبانش بند آمد:
-شما حالتون خوبه?
-بله، شما امرتون رو بفرمایید
سیاوش دوباره به لکنت افتاد.
-من...راستش ... یعنی ...
راحله بی حوصله گفت:
-ببخشید..من باید برم
-شما گریه کردید? اتفاقی افتاده?
راحله نگاهی به پارسا انداخت. احساس کرد دارد منفجر می شود. دوست داشت داد بزند. حالت درمانده اش تبدیل به نوعی خشم شد. حس گربه ای را داشت که در گوشه ای گیر افتاده و دشمنش هم از او قویتر است. کاری جز خنج کشیدن نمیتوانست بکند. براق شد. چشم های قرمزش را به سیاوش دوخت. کمی اخم هایش را در هم کرد. سعی کرد خودش را کنترل کند برای همین در حالیکه سعی میکرد صدایش بالا نرود گفت:
-بله، گریه کردم..از دست شما... از زندگی من چی میخواین? چرا نمیذارید به حال خودم باشم? فکر نمیکنید با این کارهاتون ذهن آدم رو درگیر میکنید? چرا باید شما اینقدر حواستون به من باشه? نگید از سر خیر خواهی بوده که باور نمیکنم. این همه آدم تو این شهر که به کمک نیاز دارن، خیلی بیشتر از من ... من و شما چه سنخیتی با هم داریم? واقعا چه معنی داره یه آدم متاهل اینقد مواظب دانشجوی خودش باشه... نذارید تصور خوبی رو که راجع به شخصیتتون داشتم خدشه دار بشه...
سیاوش که تا الان بهت زده به دختر روبرویش خیره شده بود و معنی این عصبانیت را نمیفهمید یک لحظه احساس کرد پیچ کاموا باز شده. لبخندی روی لبش نشست و کم کم تبدیل به قهقه شد. طوری قهقه میزد که چند نفری که آن اطراف بودند با تعجب نگاهشان کردند و لبخند روی لبشان نشست. این بار نوبت راحله بود که از تعجب هنگ کند و برای سومین بار با خودش فکر کند: دیوانه روانی! این دیگه چه حرکتیه?
و بعد با ناراحتی پرسید:
-چیز خنده داری گفتم?
سیاوش سعی کرد جلوی خنده اش را بگیرد:
-تقریبا! اگر برای شما هم یه همسر خیالی میتراشیدن و بعد بخاطر اون متهم میشدین خنده تون میگرفت
راحله با تعجب گفت:
-خیالی?
سیاوش سر تکان داد:
-بله... من ازدواج نکردم... نه تنها ازدواج نکردم حتی هیچ وقت بهش فکر هم نکرده بودم. یعنی هیچ وقت کسی رو دوست نداشتم البته به جز الان که ...
حرفش را ناتمام گذاشت. نمی دانست بگوید یا نه. شرم میکرد از این دختر محجوب روبرویش که اینقدر آشفته بود و شاید این حرف آشفته ترش میکرد. حس رقیقی در قلبش نسبت به این دختر داشت و دوست نداشت ناراحتش کند. اما آخر چه? بالاخره باید می گفت. عزم جزم کرد که حرفش را بزند که راحله زودتر به حرف آمد:
-به هر حال، فرقی نمیکنه.. حتی اگر اینجوری باشه بازم دلیلی نداره این کارها. ممنون میشم همین جا تمومش کنین و دیگه کاری با من نداشته باشین
این را گفت، رویش را گرفت و چرخید تا برود. سیاوش دید اگر نگوید شاید هیج وقت دیگر نتواند برای همین گفت:
-حتی اگه به شما علاقه داشته باشم?
#ادامه_دارد...
* 💞﷽💞
#بادبرمیخیزد
#قسمت101
✍ #میم_مشکات
راحله سر جایش خشک شد. شوکه شده بود. شاید تا بحال رفتار های مشکوک این جناب را به پای علاقه گذاشته بود اما شنیدن این جمله، اینقدر رک و بی پروا بیشتر آزارش داد تا اینکه دلنشین باشد. نه که دوست داشتن بد بود یا راحله بدش می آمد اما احساس کرد این نحوه بیان اورا با دخترهایی که دوست نداشت به آنها شباهتی داشته باشد یکی کرده است. احساس کرد حریم ش خدشه دار شده است. شاید برای خیلی ها این حرف قند در دلشان آب میکرد اما راحله دوست نداشت مانند آنها باشد. چادری که سرش گذاشته بود این تفاوت را نشان میداد. اصلا ابراز محبت وقتی پیچ و خم داشته باشد جذاب است. او اهل این مدل ابراز احساسات، آن هم از یک نامحرم، نبود. حتی اگر سیاوش به او علاقه هم داشت نباید اینگونه بی پرده ابراز میکرد. چرا مردها اینقدر بی فکرند?
تمام این فکر ها در کسری از ثانیه از ذهنش گذشت. خوشش نیامد. این مدل رفتار های مد روز به ذائقه اش نمی ساخت. برای همین، راحت تصمیم گرفت. بدون اینکه برگردد گفت:
-اما من و شما هیچ شباهتی به هم نداریم. نه در ظاهر و نه در اعتقاد. یه حس زودگذره، بهش بها ندید، خداحافظ!!
و رفت. رفت و سیاوش را با لبخندی خشکیده بر لبانش تنها گذاشت.
جناب استاد توقع هر برخوردی را داشت الا این یکی. همیشه فکر میکرد با موقعیتی که او دارد از هر کس خواستگاری کند طرف همانجا از ذوق دست هایش را به هم میکوبد و بله را میگوید.
لااقل خیلی از دختر هایی که اطراف او بودند اینگونه بودند.
از طرفی این مدل جواب دادن اصلا شبیه نه مصلحتی که برای ناز کردن باشد نبود. خیلی قاطع و بی رحمانه بیان شده بود.
همه معادلاتش به هم ریخت.
چه خیال خامی!! کم کم اخم هایش در هم رفت. با قدم هایی سنگین به راه افتاد. چه افتضاحی! جواب نه!
احساس کرد همه غرورش له شده! اصلا همه اش تقصیر سید بود. این چه پیشنهادی بود?
او عاشق بود و حواس پرت، چرا سید فکر نکرده بود که این دختر به جوانی قرتی مسلک جواب مثبت نخواهد داد?
اصلا شاید صادق میخواسته تلافی کند. او میدانست. خودش مذهبی بود و این تیپ جماعت را میشناخت.
بله همه اش تقصیر سید بود. در ماشین را محکم بست و زیر لب غر غر کرد:
-میکشمت صادق
و یکراست رفت به سمت بیمارستانی که صادق شیفت داشت.
بیچاره سید! بدون جرم مجازات شده بود. خب، تصور اینکه سیاوش با چه حالی سر سید خراب شده بود و چقدر غر غر کرده بود و صادق ساکت نشسته بود تا غر زدن های سیاوش تمام شود تا بتواند توضیح دهد سخت نیست.
وقتی نق های سیاوش تمام شد، سید همانطور که گوشی اش را از روی میز برمیداشت و به گردن می انداخت، چشم در چشم سیاوش تنها یک جمله گفت:
-من گفتم برو خواستگاری، نگفتم برو چشم تو چشم دختره بگو دوستت دارم، گفتم?
به طرف در رفت و ادامه داد:
-میرم یه سر به مریضا بزنم...
و بعد همانطور که از در بیرون میرفت گفت:
-اون دکمه بالای یقه ت رو هم باز کن که اکسیژن برسه به مغزت ... قرار نیست خودت رو گول بزنی... اگه از یه زنجیر نمیتونی بگذری پس بیخیالش شو
و در حالیکه که از این خود شیرینی سیاوش برای جلب توجه خانم شکیبا خنده اش گرفته بود سری تکان داد و بیرون رفت.
رفت و سیاوش هم درمانده تر از قبل فکر کرد حق با صادق است!!
#ادامه_دارد...
* 💞﷽💞
#بادبرمیخیزد
#قسمت102
✍ #میم_مشکات
#فصل_بیست_و_سوم:
دعوت غیر منتظره
چند روزی گذشت. راحله حس کرد حالا که قطعات پازل کنار هم چیده شده و سوال هایش جواب داده شد و ابهامات برطرف، آرامش بیشتری پیدا کرده است. خصوصا با جواب منفی که به جناب پارسا داده بود دیگر همه چیز را تمام شده می دانست و فکر کرد قرار است بالاخره بعد از چندین ماه تلاطم و دردسر با خیال راحت از زندگی اش لذت ببرد. مخصوصا که عید نزدیک بود و برای مراسم عقد خواهرش اینقدر کار داشتند و سرشان شلوغ بود که دیگر وقت نمیکرد به استاد نگون بختی که آب سرد روی آتش عشقش ریخته بود فکر کند. با خودش فکر میکرد تعطیلات و دوری، آقای پارسا را هم از تب و تاب خواهد انداخت. هرچه باشد از قدیم گفته اند " از دل برود هر آنکه از دیده برفت"
اما گویا قرار نبود کسی از دیده برود و جریان آب، در جهتی که راحله پیش بینی کرده بود حرکت نکرد...
صبح روز دوشنبه قبل از عیدبود. روز غافلگیری راحله. همان طور که دور کرسی داشتند صبحانه شان را میخوردند پدر رو به مادر کرد و پرسید:
- خانم جان? به نظرت آقای پارسا رو هم دعوت کنیم برای مراسم?
گوش های راحله زنگ زدند: پارسا?کدوم پارسا?
مادر کمی شیر برای شیما ریخت و جواب داد:
-نمیدونم! ما مدیون ایشون هستیم و فرصت هم نشد درست حسابی ازشون تشکر کنیم. ولی هرچی باشه استاد راحله ست. به نظرم بهتره نظر راحله رو هم بپرسیم.
استاد راحله! اشتباه نشنیده بود. پدر و مادرش داشتند در مورد آقای دکتر صحبت میکردند. آخر چرا این ماجرا تمام نمیشد?
مادر رو کرد به راحله و پرسید:
-نظر تو چیه دخترم? به نظرت اشکالی نداره دعوتشون کنیم?
راحله که نزدیک بود قطره آبی که در گلویش پریده بود خفه اش کند سرفه ای کرد و گفت:
-اشکال که نه ... ولی خب بابا که ازشون تشکر کردند.
راحله جریان پیش آمده را به خانواده نگفته بود. برای همین پدر و مادرش نمیدانستند او چه تقلایی میکند در این میان. جواب مثبت او دیدارش با پارسا را در پی داشت. دیداری که از آن فراری بود. برای جواب منفی هم باید دلیلی منطقی میداشت. نمیخواست به خانواده اش چیزی بگوید و نگرانشان کند. تازه همه چیز آرام شده بود. با خودش فکر کرد او که جواب منفی را به پارسا داده است پس حتی اگر دعوت شود مشکلی پیش نخواهد آمد برای همین مخالفتی نکرد. اصلا شاید به خاطر همان جواب منفی، جناب استاد بهشان برخورده باشد و از آمدن امتناع کند. خدا کند اینطور شود.
آن روز، جناب پارسا، دمغ از اتفاقات پیش آمده تصمیم گرفت تنی به اب بزند تا شاید کمی سرحال شود. همینطور که پکر رانندگی میکرد گوشی اش زنگ خورد. شماره ناشناس بود. با بی میلی جواب داد:
-بله?
ولی وقتی صدای پشت گوشی خودش را معرفی کرد جا خورد. برای لحظه ای فکر کرد نکند راحله جریان را به پدرش گفته باشد و پدر برای حسابرسی زنگ زده باشد. هر چه باشد پدر راحله بود. همانقدر مذهبی. آخ که حتما زنگ زده بود لیچار بارش کند که این چه رفتاری ست پسره الدنگ... وقتی سید با این ابراز علاقه مخالفت کرده بود، خب تکلیف پدر خانم شکیبا هم معلوم بود دیگر. او هم نمونه میان سال سید بود. شک نداشت اگر کسی چنین برخوردی با دختر سید کرده باشد سید با یک بز کش* حسابش را کف دستش خواهد گذاشت... پس بی ربط نبود که اقای شکیبا هم او را به باد انتقاد بگیرد. حالا شاید بخاطر لطف قبلی سیاوش کار به کتک نرسد اما دیگر چند تا فحش و تکه و کنایه روی شاخش بود. برای چند ثانیه گر گرفت. اما وقتی لحن پدر و علت زنگ زدن را فهمید با اینکه هنوز کمی گیج بود خیالش راحت شد. ماشین را به کنار خیابان برد و نگه داشت. برای حرف زدن با پدر راحله می بایست حواسش را جمع میکرد. وقتی فهمید پدر صرفا برای تشکر خواسته است او را به مراسم عقد دخترش دعوت کند گل از گلش شکفت و نیشش تا بناگوش باز شد. رخت شویی که تا چند دقیقه پیش در دلش بشور و بساب راه انداخته بود جایش را به رقاصی داده بود که بشکن میزد و قند آب میکرد. البته سیاوش مجبور بود کمی زیر قابلمه قند آب را کم کند تا سر نرود و لویش ندهد برای همین سعی کرد تعارفات معمول را به جا بیاورد که نه، خیلی ممنون، مزاحم نمیشم و از این قسم جملات الکی ...در همین حین یکدفعه با خودش فکر کرد: عقد دختر? کدام دختر?راحله?
پ.ن:
*بزکِش یک فن در کشتی که اجرای آن تخصص رسول خادم در دوران قهرمانی بود. برای اجرای این فن باید کشتی گیر با یک دست، گردن حریف را در اختیار بگیرد و با دست دیگر مچ را مهار کند
#ادامه_دارد...
#دلنوشته_رمضان
🌸سحر اول....
✍و رسیـــد فرصت دیدار...
چقدر دلخوشم به داشتنت خــدا !
که با همه بی سر و پایی ام، باز هم در میکده رمضانت راهم داده ای...
تو همان اله بی همتایِ منی؛
که هزاران بار پناهم داده ای و... من رمیده ام.
تو همان معشـــوق بی نظير منی،
که باز به انتظار خلوتی با من، ضیافتی یک ماهه، برپا کرده ای.
آمده ام...؛
و همه دار و ندارم؛ دل بیــ🖤ـچاره و شکسته ایست، که یازده ماه، با دستان خودم، به دارِ گناه آویختَمـَش .
آغوش بگشا...
تا یکسال دوری ات را یکجا زار بزنم.
آغوش بگشــا تا همین ثانیه های نخست را، با طعم آغوش تو، آرام بگیرم.
👈بگذار ساده بگویم؛
من طعم بوسه های تو را خوب می شناسم...
و بدنبالش تمامِ سال را به انتظار سحرهای مهمانی ات، لحظه شماری کرده ام
و مــــن؛
دوباره خوشبختی را در آغـ💞ـوش تو، تجربه خواهم کرد.
الحمدلله که سحر اول هم رسید
#جامانده
سید پیمان موسوی طباطبایی
🔴اقسام روزہ
♻️سه نوع روزہ داریم:
۱- روزہ عام
۲- روزہ خاص
۳- روزہ خاص الخاص
🔵روزہ عام:
✅همان روزہ ای است که عموم مردم می گیرند؛ روزہ عام روزہ ای هست که انسان تنها از اموری که روزہ را باطل می کند خودداری می نماید.
🔵روزہ خاص:
✅روزہ ای است که روزہ دار علاوہ بر اینکه از خوردن و آشامیدن خودداری می ڪند اعضاء و جوارحش هم روزہ دارد؛
چشمش را هم از معصیت می بندد؛
غیبت نمی شنود، غیبت نمی ڪند، و ... این روزہ خاص است.
🔵روزہ خاص الخاص:
✅این روزہ، روزہ ای است که غیر از خدا هیچ چیز دیگری در دل روزہ دار نباشد؛
💠اگر در ماہ رمضان همه ڪارها برای خدا باشد؛ روزہ خاص الخاص تحقق می یابد
و از این رو در دعا از خدا مے خواهیم:
🔆 اللَّهُمَّ اجْعَلْ صِیَامِے فِیهِ صِیَامَ الصَّائِمِینَ یعنے خداوندا روزہ مرا روزہ خاص الخاص قرار بدہ
📘آیت الله مجتهدی ره
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یاذبیح_العطشان💔
🌙#ماه_رمضان ماه خدایے شدن اسٺ
💚اے اهل زمین ! وقت هوایے شدن اسٺ
🌙با تشنگے و گرسنگے #روضہ_بخوان
💚این ماه، زمان ڪربلایے شدن اسٺ
#بحق_الحسین_الهے_العفو🤲
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
4_5843551500130847109.mp3
774.1K
نیت روزه برای ماه مبارڪـ رمضان در شـب اول مـاه
🎤شیخ مهدی تهرانی دام ظله
✴️ یکشنبه👈14فروردین /حمل 1401
👈1رمضان 1443👈 3 آوریل 2022
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌸 نزول صحف ابراهیم علیه السلام .
🔘 بیعت مردم با امام رضا علیه السلام برای ولایت عهدی "201 هجری " .
🗡 آغاز جنگ تبوک " 9 هجری " .
🔥 مرگ مروان بن حکم " 65 هجری " .
🏴 وفات حضرت نفیسه خاتون علیها السلام در مصر " 208 هجری ".
⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️ امروز روز بسیار پسندیده و مبارکی برای امور زیر است:
✅ خرید وسیله سواری.
✅ آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✅ امور زراعی و کشاورزی.
✅ تجارت و داد و ستد.
✅دیدار با مسئولین و روسا.
✅خواستگاری و عقد و عروسی.
✅و مسافرت خوب است.
🚘 سفر : مسافرت خوب است.
👼 مناسب زایمان و نوزاد روزی دار و تا پایان عمر به نیکی و شادکامی زندگی کند.ان شاءالله
❎نماز نافله در شب های ماه مبارک رمضان:
🔵نماز مستحبی شب دوم.
(چهار رکعت) در قالب دو نماز دو رکعتی و در هر رکعت بعد از سوره حمد ۲۰ مرتبه انا انزلناه خوانده میشود.
♥️ثواب:امیرالمومنین علیه السلام می فرماید: خداوند در عوض این نماز تمام گناهان او را می آمرزد رزقش را وسعت می دهد و امور یک سال آینده او را کفایت میکند.
🔭 احکام نجوم.
🌓 امروز : قمر در برج ثور است و از نظر نجومی برای امور زیر نیک است:
✳️ خواستگاری و عقد و ازدواج.
✳️ خرید خانه و زمین املاک.
✳️ جابجایی و نقل و انتقال.
✳️ آغاز بنایی و خشت بنانهادن.
✳️ارسال کالاهای تجاری.
✳️ درختکاری.
✳️ دیدار دوستان و روساء.
✳️ خرید جواهرات.
✳️ و افتتاح شغل خوب است.
💑 مباشرت و مجامعت: مباشرت امشب، شب دوشنبه فرزند حافظ قرآن گردد و به تقدیر و قسمت خود راضی باشد.ان شاءالله.
⚫️ طبق روایات ، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، کوتاهی عمر است.
💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن #خون_دادن یا #حجامت #فصد#زالو انداختن در این روز، از ماه قمری، برای رگ ها ضرر دارد.
😴😴تعبیر خواب
خوابی که شب " دوشنبه " دیده شود طبق آیه ی 2 سوره مبارکه " بقره" است.
الم ......ذالک الکتاب لا ریب فیه.......
و چنین استفاده میشود که خواب بیننده بر چیزی اطلاع یابد که قبلا نمی دانست و یا خبری در قالب نامه یا حکمی به وی برسد که باعث خوشحالی وی گردد .ان شاءالله و به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید.
💅 ناخن گرفتن
یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.
👕👚 دوخت و دوز
یکشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود( این حکم شامل خرید لباس نیست)
✴️️ وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه #یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد .
💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸بامید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸
در شب اول این ماه ، پی ماه نرو !
مه این ماه ، شب نیمه آن می آید
#امام_حسن
#حضرت_حسن
#امام_مجتبی
#نیمه_ماه_رمضان
#ماه_رمضان
#معز_المومنین
🔊👌 همه اعمال خیر و مستحبّی خود را به نیابت از امام زمان علیه السلام انجام دهید
مرحوم آیت الله تولایی خراسانی در سخنرانی خود در مسجد جامع زاهدان، در ماه رمضان سال1390قمری می فرمود:
مطلق اعمال خیر خود، صله ارحام، زیارت قبور مومنین، عیادت مریضها، کلیه این کارهای مستحب را به نیابت امام زمان علیه السلام انجام دهید، هم قیمتش زیادتر می شود، هم خودتان را پاک می کند، هم شما را مقرّب به حضرت می کند، هم محبّت شما را به حضرت زیاد می کند.
تا نیایی مزه اش را نمی چشی. یک سال بیا در میدان. چهار تا از این کارها را بکن. به نیابت امام زمان علیه السلام برو سر قبرستان و برای مسلمان ها حمد و سوره بخوان. کلیه مستحبّات را به نیت حضرت بجا بیاورید، به نیابت حضرت.
(سخنرانی های مسجد جامع زاهدان، شب عید فطر1390قمری)
مستحب در اسلام است که شب های جمعه به زیارت اهل قبور بروی. در قبرستان که رفتی 11 تا قل هو الله و 7 تا انا انزلناه بخوان، «السلام علی اهل لااله الا الله من اهل لااله الا الله ....» بخوان. به زیارت اهل قبور می خواهی بروی، به نیابت امام زمان برو. گویا امام زمان علیه السلام پولی به تو داده است و فرموده: کربلایی محمدتقی! این را از من بگیر و به نیابت من برو سر قبرستان مسلمانها و 11 تا قل هو الله و 7 تا انا انزلناه بخوان. خودت را نائب حضرت بگیر و برو. در این صورت ملائکه موکلین از تو احترام می کنند، این 11 تا قل هو الله و 7 تا انا انزلناه تو، پاک و پاکیزه و قشنگ، در ظرف های سلطنتیِ امام زمان علیه السلام گذاشته می شود، برده می شود و به ارواح ایشان داده می شود. می خواهی بروی صله رحم کنی، خواهرزاده ات ناخوش است، احوال او را بپرسی، برادرزاده ات فقیر است، کمکش کنی، یا لااقل احوالش را بپرسی، به نیابت امام زمان علیه السلام برو، به عیادت مومن می خواهی بروی، به نیابت امام زمان علیه السلام برو. هر عمل خیر مستحبی که دارید، به نیابت امام زمان علیه السلام انجام دهید، اینها خیلی اسرار دارد که من فاش نمی کنم. همانطور که مکرر گفتم:
حلوای تن تنانی است تا نخوری ندانی است
باید بخوری و بچشی تا خودت بعد بفهمی که چه خبر است. اگر مزه اش را چشیدی، بعد دیگر رها نمی کنی، داد و قال هم راه می اندازی. در راه بیایید تا ببینید که چه خبر است. کلّیه اعمال خیر مستحبی خود را به نیابت امام زمان علیه السلام انجام دهید.
(سخنرانی های مسجد جامع زاهدان، روز 30 ماه رمضان1390قمری)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
⏰🗣بيست دقيقه از ساعات بیداری را براى خدا اختصاص دهید
مرحوم آیت الله تولایی خراسانی در سخنرانی خود در مسجد مروی تهران، در سال1383قمری می فرمود:
قرآن نمى گويد نخواب، بلکه مىگويد بخواب، امّا ثلث آخر شب را بيدار باش، يک مقدار بيدار باش. از دعا و ورد سحری غفلت نكنيد، مخصوصاً در ماه رمضان. براى خوردن سحری که بيدار هستيد، بيست دقيقه از این ساعات بیداری را براى خدا اختصاص دهید. برو گوشه اى بنشين قدرى با خدا صحبت كن. با زبان پدر و مادریت بگو: ای خدا! نفهمیدم. ای صاحب فضل عظیم، ای کریم، ای رحیم! ببخش. آنقدر بگو تا اشکت بیاید. همین که اشکت آمد، اوّل لقاء و وصال حق تعالی است.
(سخنرانی های مدرسه مروی تهران، دوازدهم ماه رمضان سال 1383 قمری)
✅ «اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🌟🎋🌹🌟🎋🌹🌟🎋🌹🌟🎋🌹
#تعقیبات_نماز_صبح
🔅 به نقل از حاج اقا نخودکی بعد از نماز صبح، یک بار آیت الکرسی را تا «هو العلی العظیم» میخوانی:
🍀 اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَوَتِ وَمَا فِی الأَرْضِ مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَوَتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ 🍀
🌈 و بعد تسبیحات فاطمه زهرا سلام الله علیها را میگویی
🦋 و بعد سه بار سوره توحید «قل هو الله احد» را میخوانی
🌏 و بعد سه بار صلوات میگویی: اللهم صل علی محمد و آل محمد
🦄 و بعد سه بار آیه مبارکه:
💕 ومَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ وَمَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرًا (سوره طلاق آیه 2 و 3) 💕
🔆 هرکس تقوای الهی پیشه کند، خداوند راه برونشو ( و نجات از مشکلات) برایش فراهم میکند و او را از جایی که گمان ندارد روزی میدهد، و هرکس بر خداوند توکل کند خدا او را بس است (وکفایت امرش را میکند)، خداوند فرمان خود را به انجام میرساند، و خدا برای هر چیزی اندازهای قرار داده است.
🌟🎋🌹🌟🎋🌹🌟🎋🌹🌟🎋🌹
1 ماه رمضان
1 ـ ولایتعهدی امام رضا علیه السلام
در شب اوّل ماه مبارک رمضان غسل (1) و زیارت امام حسین علیه السلام وارد شده است. (2)
در 7 رجب سال 200 هـ مأمون عبّاسی نامه ای به امام رضا علیه السلام نوشت، و آن بزرگوار را برای ولایتعهدی خویش به مَرو فراخواند. (3)
در روز اوّل ماه رمضان سال 201 هـ مردم با حضرت رضا علیه السلام به ولایتعهدی بیعت کردند، (4) و بعضی در پنجم (5) و بعضی ششم این این ماه نقل کرده اند.
📚 منابع :
1. مسار الشیعة : ص 5 ـ 4. و ... .
2. وسائل الشیعة : ج 14، ص 473. اقبال : ج 1، ص 46.
3. قلائد النحور : ج رجب، ص 63.
4. بحار الأنوار : ج 49، ص 128، ج 99، ص 43. و ... .
5. عیون اخبار الرضا علیه السلام : ج 1، ص 274. و ...
ماه مبارک #رمضان #ماهمیهمانیخدا
✅ شيطان از شما دور شود چنانكه مشرق از مغرب دور است
✍🏻 در حدیث موثق كالصحيح منقول است كه حضرت پدر محمد مصطفی صلی الله علیه واله فرمودند به اصحاب خود كه آيا مى خواهيد كه شما را خبر دهم به چيزى كه اگر آن را به جا آوريد شيطان از شما دور شود چنانكه مشرق از مغرب دور است؟! صحابه گفتند بلى يا رسول الله. فرمودند: روزه روى شيطان را سياه مى كند يعنى هر چند وسوسه مى كند كه مگير، مؤمن مى گيرد، اگر چه هيچ عبادتى نكند و هر معصيتى را كند بنده ترك روزه نمى كند، يا آن كه از روزه گرفتن شيطان ذليل و بى مقدار مى شود و استيلاى او كم مى شود، و صدقه دادن پشت شيطان را مى شكند كه لشكرهاى زیادش را به هر يك از مؤمنان حواله كرده است كه مانع شوند ايشان را از تصدق، و چون آدمى تصدق را داد، پشت شيطان را شكسته و لشكرش مغلوب شدند. و دوستى كردن با مؤمنان از جهت رضاى خداوند عالميان و اعانت يكديگر كردن بر اعمال صالح قطع مى كند بيخ و بنياد او را يا تسلط او را، و استغفار و توبه و انابت شاه رگش را مى بُرد، چون مى بيند كه تلاشهای او همه باطل شد در اضلال ايشان، بلكه سيئات ايشان بعد از توبه مبدل شد به حسنات، و هر چيزى را زكاتيست و #زکاة بدنها روزه است چنانكه در دادن زكات بحسب ظاهر مال كم مى شود ولی بحسب واقع زياد مى شود، همچنين در روزه با ترك خوردن نقصان بدن مى شود، اما همه امراض را نفع مى كند هرگاه روزه را به آداب بدارند، و چنانكه زكات سبب تطهير نفس است از رذايل خصوصا از صفت ذميمه بخل و سبب نمو و بلندى اوست به مراتب عاليه، هم چنين صوم تنزّه نفس است از همه بديها و تخلق اوست به اخلاق الهيه و متصف شدنست به كمالات ملكيه و رسيدن است به درجات غير متناهيه.
📚 لوامع صاحبقرانى، ج ۶، ص ١۵٩
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
* 💞﷽💞
#بادبرمیخیزد
#قسمت103
✍ #میم_مشکات
به یکباره زیر قابلمه خاموش شد و کسی سطل آب سرد را روی سرش خالی کرد. امروز چه ملغمه ای شده بود حال و احوال اقای دکتر... کف صابون و نوچی قند و خیسی آب!
نسنجیده از دهانش در رفت که:
-منظورتون از دخترتون راحله خانم هستن? یعنی ایشون...?چطور به من چیزی نگفتن?
اما یکدفعه فهمید چه سوتی وحشتناکی داده است، سعی کرد جمع و جورش کند:
-منظورم اینه با اون اتفاقات کاش بیشتر صبر میکردید. یعنی میخوام بگم دوباره مث اون دفعه ...
و پدر آن سوی خط، لبخندی آرام زد. او هم مرد بود و میشناخت جنس خودش را. از همان بار اول که سیاوش را دیده بود و آن جریان پیش آمده بود بوهایی برده بود. سیاوش را نمیشناخت اما میدانست هیچ وقت احساس انسان دوستی و خیرخواهی صرف منجر به انجام چنین "ماموریت های غیر ممکنی" نمیشود. هرچند ظاهر سیاوش متفاوت بود اما حس پدر اشتباه نمیکرد. این بچه اصیل بود. "خمیره اش مشکل نداشت، فقط خوب لگد نخورده بود"
شاید می شد با کمی ورز دادن شکل مناسب را به آن بخشید. و پدر اندیشیده بود شاید همین محبتی که باعث شده بود سیاوش به آب و آتش بزند برای راحله، بتواند سرآغازی باشد برای تغییر. اصلا دل بستن یک آدم آن مدلی، به دختری این مدلی، نشان میداد چیزی در ذات این پسر هست که ارزشمند است. که اصیل است، که اصل است! که شبیه است به آنچه در ذات دخترش است. اما راه پر خطری بود و باید محتاطانه طی میشد. باید این جوان را بیشتر میدید و الان فرصتی پیش آمده بود. برای همین نخواست چیزی به روی خودش بیاورد و پسر را شرمنده کند پس خودش را به کوچه چپ زد که شتر دیدی ندیدی. با همان لبخند معنا دار ادامه حرف سیاوش را گرفت:
- بله، متوجه منظورتون شدم... نخیر، اوشون که فعلا تصمیم گرفته ور دل خودمون بمونه. منظورم دختر دومم بود.
خب سیاوش توانست نفس راحتی بکشد که البته این نفس از گوش های تیز پدرمخفی نماند و لبخند معنا دار دیگری روی لبهایش آمد و او را بیشتر به یقین رساند. سیاوش که برای بار دوم فهمید خراب کرده طبق عادتش تمام بدنش را منقبض کرد و عصبانی از دست خودش منتظر ماند تا واکنش پدر را ببیند و وقتی پدر با بی خیالی حرفش را ادامه داد راحت شد.
وقتی تماس قطع شد سیاوش با خودش فکر کرد وقتی راحله قضیه را به خانواده اش نگفته، یعنی خیلی هم اوضاع خراب نیست. اصلا شاید بتواند به طریقی دلش را به دست بیاورد. احساس میکرد الان است که از خوشحالی، از پوستش بیرون بزند! و اگر آن روز در استخر یک ساعت و نیم کرال و پروانه نمیرفت خطر چنین اتفاقی وجود داشت!!
پ.ن:
ماموریت غیر ممکن( mission impossible) فیلمی از برایان دی پالما که داستانش در مورد یک مامور نفوذی ست
حکایتی از بهلول: آب و گل تو را نیکو سرشتهاند، اما لگد کم خورده است! (تربیت نشدهای)
#ادامه_دارد...