🙏 نماز آخرین جمعه ماه شعبان بین نماز ظهر و عصر
نماز آخرین جمعه ماه شعبان، 8 رکعت (چهار نماز دو رکعتی) است که بین نماز ظهر و عصر خوانده می شود.
در هر رکعت بعد از حمد 5 بار سوره قدر، 5 بار سوره توحید و 5 بار سوره انشراح (الم نشرح) خوانده شود.
سپس بعد از همه نمازها، این دعا قرائت گردد:
«اللّهُمَّ يَا أَكْرَمَ مِنْ كُلِّ كَرِيمٍ! وَ یَا أسْرَعَ مُجِیبٍ! وَ یَا أقْرَبَ سَمِیعٍ!
أَشْرِکْنِی فِی جَمِیعِ مَا أَعْطَیْتَ عِبَادَکَ فِی هَذَا الْیَوْمِ وَ مَا قَبْلَهُ وَ مَا بَعْدَهُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أصْحابِهِ وَ بِحَقِّ الْقُرآنِ العَظیمِ، آمِّینَ آمِّینَ بِرَحْمَتِکَ یَا أرْحَمَ الرَّاحِمِینَ!»
(معراج المومن، مرحوم سیّد محمدتقی مقدّم، ص۱۹۶)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🗣💎 فرمایشات حضرت رضا علیه السلام در آخرین جمعه ماه شعبان، برای آمادگی مؤمنین در ورود به ماه مبارک رمضان
حضرت رضا علیه السلام در روایت شریف ذیل، برای روزهای باقیمانده از ماه شعبان، به 10 عمل اشاره می فرمایند که عبارتند از:
1)دعا در درگاه الهی
2)استغفار
3)تلاوت قرآن
4)توبه از گناهان
5)برگرداندن امانات به صاحبان آنها
6)پاک کردن قلب از کینه مؤمنین
7)ترک گناهانی که انجام می شود
8)تقوا و دوری از همه گناهان
9)توکّل به خداوند در تمام امور
10)تکرار ذکر درخواست آمرزش در باقیمانده ماه شعبان
اباصلت هروی نقل می کند که در آخرین جمعه ماه شعبان، خدمت حضرت رضا علیه السلام شرف یاب شدم. حضرت فرمود: ای اباصلت! اکثر ماه شعبان گذشت و هم اکنون آخرین جمعه این ماه است. پس در باقیمانده این ماه، کوتاهی خود را جبران کن. لذا لازم است که به آنچه برای تو نافع است، روی آوری: دعا و استغفار بسیار انجام دهی؛ قرآن زیاد بخوانی؛ از گناهان خویش به سوی خداوند توبه نمایی تا آن گاه که ماه خدا به تو روی می آورد، خود را برای خداوند خالص کرده باشی؛ امانتی بر گردنت نباشد مگر آنکه آن را ادا کرده باشی؛ کینه مؤمنی در قلبت نباشد مگرآنکه آن را از قلبت بیرون کرده باشی؛ گناهی را که قبلاً مرتکب می شدی ترک نمایی؛ تقوا پیشه سازی؛ در امور پنهانی و آشکار خویش به خداوند توکل نمایی که هرکس به خداوند توکل نماید، او را کافی است؛ و در باقی مانده این ماه این ذکر را زیاد تکرار نمایی: «اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَكُنْ غَفَرْتَ لَنَا فِيمَا مَضَى مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فِيمَا بَقِيَ مِنْهُ»، که همانا خداوند در این ماه برای حرمت ماه رمضان، بنده های بسیاری را از آتش جهنم آزاد می کند. (بحارالأنوار، ج97، ص73 به نقل از عیون اخبارالرضا علیه السلام)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
حرم
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان کابوس رویایی 💗 قسمت50 نگاهش لباس های تن مان را می دَرّد. دستش را به طرف
* 💞﷽💞
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان کابوس رویایی💗
قسمت51
نفسی از روی آسودگی می کشم و می گویم حتما پیمان همه چیز را فهمیده.
تن کیوان کاملا به طرفم برمی گردد.
عینک گردش را جا به جا می کند و می گوید:
_زود باش بریم جایی.
افکار ناجور مغزم را داغان می کند.
توی همان چند ثانیه هر خیال بدی به ذهنم می رسد.
انگار متوجه رنگ پریدگی ام می شود و توضیح می دهد:
_جای بدی نیست...
دوباره برت میگردونم همین جا.
هنوز میان دو راهی تردید هستم و قدم از قدم برنمی دارم.
صدای کیوان بالا تر می رود تا حواسم را جمع کنم.
_دِ برو دیگه! مگه نمیخواستی عضو بشی؟
برو حاضر شو که بخت بهت رو کرده.
متوجه حرف هایش نمی شوم اما از این که ربطی به عضو شدنم دارد خوشحال هستم.
لبم به خنده کش می آید:
_حتما!
دامن کوتاه و کت سفید با راه راه های مشکی می پوشم.
موهایم را رو به روی آینه مرتب می کنم و به پری با شادی می گویم:
_من برم می گردم.
کجا اش را نمی پرسد چون می داند من اطلاعی ندارم.
دستهی کیفم را می کشم و خداحافظی زیر لب می پرانم.
کیوان با دیدنم سری تکان می دهد و به ماشین اش اشاره می کند.
من جلو می روم و صدای قدم هایش میان گوش هایم در حرکت است.
در عقب را فشار می دهم و می نشینم.
هنوز مشغول مرتب کردن کت و دامن هستم تا چروک نشود که در باز می شود و پیمان پایش را داخل می گذارد.
چشمانم از تعجب گرد می ماند.
_تو... تو اینجا چیکار میکنی؟
همان وقت کیوان سرش را از ماشین بیرون می دهد و می گوید:" من گفتم بیاد."
کیوان پشت فرمان می نشیند و به راه می افتد.
دست هایم را در هم قلاب کرده ام و نگاهم در کوچه و پیاده رو می چرخد.
کیوان پشت چهار راهی می ایستد و چشم بند مشکی به دستم می دهد.
_اینو بزنین.
البته قبل از این که سو تفاهم پیش بیاد باید بگم اینو همه اول کار میزنن.
با این توضیحات دست دراز می کنم.
دستم از بس خم بوده درد گرفته و دوست دارم چشم بند را تکه تکه کنم.
پیمان با صدایی که به زور شنیده می شود، لب می زند:
_من می بندم.
با این که دلخوشی از او ندارم اما می دانم اگر به او ندهم حتما می گویند ریگی به کفش دارم.
برای فرار از حواشی ترجیح می دهم چشم بند را در دستانش رها کنم.
پیمان چشم بند را مقابل چشم هایم قرار می دهد و با سر انگشتانش سعی دارد دو سر اش را گره بزند.
با سفت شدن پارچه پشتم را به صندلی تکیه می دهم.
این پارچهی مشکی سایه ای به بینایی ام انداخته و از دیدن مردم و خیابان ها محروم می شوم.
متوجه گذر زمان نیستم که ماشین می ایستد و بخاطر ترمز سرم به صندلی جلو می خورد.
با آخ پیشانی ام را می گیرم و کیوان احوالم را می پرسد.
صدای پیمان را میفهمم که می گوید از چپ بروم یا راست.
با راهنمایی های او به در خانه می رسم.
_پاتو بلند کن، جلو پله است.
دستم را به دیوار می گیرم و پایم را بلند می کنم.
با احتیاط وقتی میفهمم جای پایم سفت است شروع می کنم به راه رفتن.
کیوان صدایم می زند و چشم بند را از چهره ام دور می کند.
نور کم راهرو چشمم را می زند.
دستم را روی چشمانم می گذارم و از لای انگشتانم سرک می کشم.
زنی با روسری بادمجانی و پوستی سبزه جلوی مان ظاهر می شود.
کیوان با دست به او اشاره می کند.
_سپیده! تقی۱ هست؟
زن عبوس سر جایش می ایستد و برنمی گردد.
مانتوی کوتاه بنفس اش از لکه های روغن پر شده، به چهره اش خیره می شوم.
جز اخم های گره شده اش می توان لبخند کج اش را دید.
_هست، فقط یکم اعصابش خط خطیه.
زیاد بهش نپرین!
قبول می کند و سه نفری داخل خانه می شویم.
راهرو روی هم چهار پله هم نداشت!
دور تا دور اتاق پر شده بود از کتاب های کوچک و بزرگ.
کیوان اهمی می کند و وارد می شود.
مردی پشت میز چوبی نشسته و با دیدن پیمان و کیوان آغوش می گشاید.
_
۱. محمدتقی شهرام (۱۳۲۶–۱۳۵۹) یکی از چهرههای شاخص سازمان مجاهدین خلق ایران و یکی از رهبران شاخهٔ مارکسیسم-لنینیسمسازمان پس از انشعاب در سال ۱۳۵۴ بود. این شاخه کمی پیش از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ به سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر(که به اختصار پیکار نامیده میشد) تغییر نام داد. تقی شهرام در تیرماه ۵۸ دستگیر و در مرداد ۵۹ به اتهام صدور دستور ترورمجید شریف واقفی محاکمه و اعدام شد.
⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️
نویسندهمبینارفعتی(آیه)
* 💞﷽💞
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان کابوس رویایی 💗
قسمت52
لبخند الکی می زنم و به مردی که تقی صدایش می زنند سلام می دهد.
چهرهی سختی دارد و ابروهای کلفت و سیبیل مشکی اش ترسناک تر اش کرده.
نگاه را میان چهره ام می دواند و آهسته سلام می گوید.
با اشارهی او روی زمین می نشینیم.
کیوان و پیمان بهم چسبیده اند و من هم با فاصله از کیوان رو به روی میز نشسته ام.
سرم را به پایین سُر می دهم تا از چشم در چشم شدن با تقی آسوده باشم.
رنگ چشمانش خوف عجیبی دارد.
کیوان رو به من توضیح می دهد:
_ایشون داش تقی هستش.
رهبر مجاهدین یا گروه پیکار.
لب هایم را روی هم فشار می دهم و ترس مقامش هم وارد دلم می شود.
_خوشبختم.
کیوان این بار رو به تقی می کند و او را با من آشنا می کند.
_ایشونم خانم رویا توللی هستن.
پدرشون تاجر درباری بودن که بعد فوت پدرشون به حقانیت سازمان پی میبرن و میخوان عضو بشن.
تعریف شونو از مینا زیاد شنیدم. مطمئنم میتونن ما رو یاری کنن.
تقی تابی به سیبیل اش می دهد و با تکان دادن سرش میفهماند که گوشش با اوست.
_درسته! تبریک میگم به خواهر مجاهدمون.
جهاد شما ارزشش از ما کمتر نیست. کسی که ثروت رو رها کنه و برای آزادی طبقهی کارگر بجنگه کم کاری نمیکنه!
نمی دانم باید از تعریف بالا مقام شان خوشحال باشم یا نه!
تنها چیزی که میتوانم احساس کنم لرزش دستانم است و ترس شعله ور درونم که آرامشم را ربوده است.
زبانم تکه چوبی شده و نمی توانم در برابر تعریف و تمجید های او قدردانی کنم.
آخر سر با همان لرزش صدا می گویم:
_مَ... ممنون.
اگه چه همین یک کلمه کافی نیست اما مجبورم بسنده کنم.
گوش هایم سکوت به خود می بیند که تقی ادامه می دهد:
_خب... ما هر کسی رو قبول نمی کنیم.
حتما میدونین یا شنیدین که ساواک خطرناک تر شده و ما مجبوریم بیشتر حساس باشیم.
هر سمپاتی حق عضویت نداره اما شما بخاطر حسن نیت تون عضو میشین.
تنها یک نکته هست که برای همه روشنه.
به دقت گوش می سپارم.
مکثی میان صحبت هایش می شود و وقتی نا امید می شوم تا جملهی دیگر را بشنوم، می پرسم:
_چی؟
_این که جلسه هایی توسط رابط تون گذاشته میشه تحت عنوان جلسه های شناخت.
شما باید آموزش ببینین، چه به لحاظ نظامی چه از لحاظ اعتقادی.
ایمان به کاری که میکنی مهم تره از اسلحهی توی دستت، پس به مبارزه مسلحانه ایمان بیار!
کیوان چشمش را به دهان تقی دوخته و پیمان سرش را پایین انداخته و مدام سر تکان می دهد.
نگاه های منتظر تقی به من دوخته شده و لب هایم را تکان می دهم:
_چشم، حتما!
پایم از بس که نشسته ام گیز گیز می کند.
سعی دارم تکان نخورم اما نمی شود و هر تکان ریز تا مغز را می سوزاند.
این بار نگاه تقی، کیوان را هدف گرفته:
_از کیوان شنیدم امروز با چه شهامت و زیرکی اعلامیه ها رد به بچه ها رسوندین.
بی اختیار نگاهم به نگاه سرد پیمان برخورد می کند.
آب دهانم را قورت می دهم. همین نگاه کافی است که شیرینی تعریف های ارشد سازمان در دهانم مزهی زهر مار بگیرد!
کیوان هم دنبالهی سخن را می گیرد:
_آره، رویا خیلی باهوش عمل کرده!
تو اون لباس ها کمتر کسی میتونه بفهمه طرف یه مبارز سیاسیه!
جلسه با همین حرف ها به پایان می رسد.
خوشحال از اعتماد رئیس سازمان می شوم و در پایان زبانم به تشکر می چرخد.
از پیمان تنها صدای سلام و خداحافظی اش را شنیدم.
خداحافظی های مان را کردیم و پا گذاشتیم بیرون که تقی، پیمان را خواست.
با اشارهی کیوان نمی ایستم. چشم بند را به صورتم برمی گردانم از ساختمان خارج می شویم.
کیوان منتظر پیمان نمی شود و صدای جیغ لاستیک ها در سرم تلو تلو می خورد.
⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️
نویسندهمبینارفعتی(آیه)
🌎🌺🍃
🌺
❇️ تقویم نجومی
💠 جمعه
🔺 ۱۸ اسفند/ حوت ۱۴۰۲
🔺 ۲۷ شعبان ۱۴۴۵
🔺 ۸ مارس ۲۰۲۴
🌎🔭👀
🌓 امروز قمر در «برج دلو» است.
💠 برای امور زیر مناسب است:
امور ازدواجی
بنایی
خرید رفتن
امور زراعی
افتتاح شغل و کار
امور تجاری
دیدارها
ختنه نوزاد
رفتن به خانه نو
خرید منزل
درختکاری
تعهد گرفتن
امور حفاری
امور مربوط به حرز
🌎🔭👀
👶 زایمان
نوزاد حشر و نشر خوبی با مردم دارد. انشاءالله
🚖 مسافرت
خوب است.
🌎🔭👀
👩❤️👨 انعقاد نطفه
🔹 امشب (شب جمعه)
پس از فضیلت نماز عشاء، فرزند سخنوری توانا و کلامش در عمق جان مردم اثر کند و از یاران #امام_زمان علیهالسلام باشد.
🔹امروز جمعه (پس از فضیلت نماز عصر)
استحباب ویژهای دارد و فرزند، دانشمندی مشهور گردد. انشاءالله
💇 اصلاح سر و صورت
باعث ایمنی از بلا میشود.
🩸حجامت، خون دادن، فصد و زالو انداختن
خوب نیست.
✂️ ناخن گرفتن
روز بسیار خوب و مستحب هم است.
روزی را زیاد، فقر را برطرف، عمر را زیاد و سلامتی آورد.
👕 دوخت و دوز
روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود.
🌎🔭👀
😴 تعبیر خواب
خوابی که امشب (شب جمعه) دیده شود، تعبیرش در آیه ۱۸ سوره مبارکه "کهف" است.
﴿﷽ و تحسبهم ایقاظا و هم رقود﴾
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که چیزی از دوست یا دشمن خواب بیننده، به وی برسد.
چیزی همانند آن قیاس گردد.
📿 وقت استخاره
از اذان صبح تا طلوع آفتاب
بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر
📿 ذکر روز جمعه
اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح
۲۵۶ مرتبه «یا نور» موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد.
🌎🔭👀
☀️ ️روز جمعه متعلق است به #امام_زمان علیهالسلام
اعمال نیک خود را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم
از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز بعد پایان مییابد.
🌺
🌎🌺🍃
💠امام صادق علیهالسّلام:
الصَّلَاةُ عَلَى مُحَمَّدٍ و آلِهِ لَيلَةَ الجُمُعَةِ بِأَلفٍ مِنَ الحَسَنَاتِ وَ يَحُطُّ اللّهُ فِيهَا ألفاً مِنَ السَّيِّئاتِ وَ يَرفَعُ فِيهَا ألفاً مِنَ الدَّرَجاتِ وَ إنَّ المُصَلِّیَ عَلَى النَّبِیِّ و آلِهِ فِی لَيلَةِ الجُمُعَةِ يَزهَرُ نورُهُ فِی السَّمَاوَاتِ اِلَى يَومِ السّاعَةِ وَ إنَّ مَلَائِكَةَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلّ فِی السَّمَاوَاتِ لَيَستَغفِرُونَ لَهُ وَ يَستَغفِرُ لَهُ المَلَکُ المُوَكَّلُ بِقَبرِ رَسُولِ اللّهِ اِلَى اَن تَقُومُ السّاعَةُ
صلوات در شب جمعه، معادل هزار ثواب است، و خداوند هزار گناه از صلوات فرستنده محو میکند، و هزار درجه او را بالا میبرد، و نور او تا روز قيامت در آسمانها مىدرخشد، و همهٔ فرشتگان خدا در آسمانها برايش طلب آمرزش مىكنند، و فرشتهٔ گماشته شده بر قبر پيامبر (صلّی اللّه علیه و آله)، تا قيامِ قيامت، برايش آمرزش مىطلبد.
📚وسائلالشّیعه ج۷ ص۴۱۳
«اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
🌷 امام صادق (علیه السلام):
⭕ تأمّل كن در مصلحت پنهان كردن عمر هر كس از او، زيرا كه اگر مقدار عمر خود را بداند اگر عمرش كوتاه باشد زندگى بر او ناگوار خواهد بود براى آن كه عمر خود را كوتاه و وقت مرگ خود را نزديك مىداند.
⭕ و اگر بداند كه عمرش دراز خواهد بود، اميد بقا به هم مىرساند و در لذّات دنيا و معاصى حق تعالى فرو مىرود به اميد آن كه لذات خود را در مىيابم و در آخر عمر تائب مىشوم. و اين مذهب و طريقه را خدا از بندگان خود نمىپسندد و قبول نمىكند.
📚 توحید مفضل، ترجمه علامه مجلسی، ج١، ص١٠٧
🍂 پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله
اللّهُمَّ إنّي أسألُكَ حُبَّكَ و حُبَّ مَن يُحِبُّكَ، و العَملَ الّذي يُبَلّغُني حُبَّكَ. اللّهُمَّ اجْعَلْ حُبَّكَ أحَبَّ إليَّ مِن نَفْسي و أهْلي.
خداوندا! محبّت خودت را و محبّت آن كس كه تو را دوست دارد و كارى كه مرا به محبّت تو میرساند از تو مىخواهم.
بار خدايا! محبّت خود را در دل من از خودم و خانوادهام محبوبتر گردان.
🍁
📘 کنز العمّال، حدیث ٣٧١٨
🍃 امامـ صـادق عليهالسلامـ
إنَّ قُوَّةَ المؤمنِ في قَلبِهِ، أ لا تَرَونَ أنّكُم تَجِدُونَهُ ضَعيفَ البَدَنِ نَحيفَ الجِسمِ و هُو يَقومُ الليلَ و يَصومُ النهارَ ؟!
همانا نيروى مؤمن در دل اوست. مگر نه اين است كه مىبينيد بدنى ضعيف و پيكرى نحيف دارد و با اين حال شب را به عبادت مىگذراند و روز، روزه مىگيرد.
🌸
📚 من لا يحضره الفقيه، ج۳، ص۵۶۰