eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.5هزار ویدیو
630 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ نباید وقتی از کنار کارگر یا رفتگر زحمتکشی رد میشیم به بچمون بگیم اگه درس نخونی اینجوری میشی.
‌ نباید فکر کنید مردم شبیه چیزی هستن که نشون میدن، اتفاقا شبیه چیزی هستن که نشون نمیدن.
‌ نباید فک کنید اینترنت هم جزو موارد پذیرایی از مهمون محسوب میشه.
‌ نباید وقتی دلیل چیزی رو ازتون میپرسن بگید "چون من میگم".
‌ نباید یادت بره که هیچوقت برای یه شروع جدید دیر نیست.
‌ ‌نبايد درد و دلايى كه تو تنهايى باهاتون میکنن رو ببرىد پيش رفيقاتون باهاش جك بسازید بخندید.
‌ نباید بعد ضربه خوردن از یه ادم اشتباه، همه رو به یه چشم ببینید.
‌ نباید واسه جا شدن تو ظرفی که اندازت نیست خودتو خرد کنی.
«اللَّهُمَّ الْعَنْ قَتَلَةَ أَمِيرِالْمُؤْمِنِين» چرا با وجود اینکه قاتل علیه‌السلام یک نفر بود؛ ولی برای از لفظ جمع «قتلة یعنی قاتلان» استفاده میکنیم؟ گفت: کسانیکه به قتل امیرمؤمنان علیه‌السلام راضی بودند در این امر شریک هستند؛ یعنی این افراد با پیوند مکتبی دارند. اَللّـٰهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تٰابِعٍ لَهُ عَلىٰ ذٰلِکَ..........
🔻مورچه نَر بود یا ماده 🔹شیخ احمـد جامی بر بالای منبر گفت: مردم هرچه می‌ خواهید از من سوال کنید. زنی از میان جمعیت فریاد زد ای مـرد ادعا ی بیهـوده نکن ، خداوند رسـوایت خواهـد کرد ، هیچ کس جز علی علیه السلام نمی تواند بگوید که پاسخ تمام سؤالات را میداند. 🔸شیخ گفت اگر سؤال داری بپرس. زن سـوال کرد مورچه‌ ای که بر سر راه سلیمان‌ نبی آمد نر بود یا ماده؟ شیخ گفت سؤال دیگر نداشتی!؟ این دیگر چه سؤالی است؟ من که نبودم ببینم نر بوده یا ماده. 🔹زن گفت نیاز نبود که آنجا باشی ، اگر کمی با قـرآن آشنا بودی می دانستی. درسوره نمل آمده است که قالت نمله مشخص می شـود مورچه ماده بوده. 🔸مردم هم به جهل شیخ وزیرکی زن خندیدند. شیخ با عصبانیت گفت: ای زن با اجازه شوهـرت در اینجا هستی یا بدون اجازه؟ اگر با اجازه آمـده ای که خدا شوهرت را لعن کند و اگر بی اجازه آمده‌ای، خدا خودت را لعن کند. 🔹زن پرسید: ای شیخ بگو بدانیم آیا آن زن بااجازه پیامبر به جنگ امام زمان خود ، علی علیه السلام رفته بود و یا بدون اجـازه؟ شیخ بیچـاره نتوانست جواب گوید. 📚 الغدیر ، علامه امینی
* 💞﷽💞 💗رمان‌ کابوس رویایی 💗 قسمت92 حرف هایش برخلاف آنچه است که من حس می کنم. لب می چینم و بی هوا میان صحبتش می پرم و با صدای نسبتاً بلندی می گویم: _نه! چشمانش پر از متعجب می شود و عصاره‌ی خنده صورتش را خوش فرم می کند. _این یعنی آره؟ _خب... چی بگم. لبخندش پر رنگ می شود. مثل چندی قبل در نگاهش غوطه ور می شوم. _تو بگو آره بقیه اش با من! کاری می کنم که همه حسرت ما رو بخورن. ما توی سازمان پیشرفت می کنیم. رژیم که برگرده ما میشیم یه کاریه این مملکت. قول میدم دوباره مثل زمان خونه‌ی پدرت زندگی کنی. فقط باید تحمل کنیم این روزا بگذره و همین! با این وعده وعید ها مرا مشتاق تر می کند. احساس تکیه گاه می کنم که می توانم تا سال ها در کنار او امنیت داشته باشم. قهوه را می آورند کامش را تلخ می کند و می خندد و می گوید: _تو بگی آره من شیرینی میدم همه رو! نمیدونم کی اما وقتی چشم باز کردم دیدم وقتی کنارم نباشی داغونم. تلخی قهوه یک طرف و شیرینی حرف های او طرفی دیگر. آهسته سر پایین می اندازم و لب می زنم: _من موافقم به شرطی که همیشه باهم باشیم. دوست ندارم اگر بنا بر ازدواج مون شد سازمان ما رو جدا کنه. در ضمن من الان مسئول دو نفر هستم و انتقالم ساده نیست. سرش را اندکی تکان می دهد و قهوه را به روی میز برمی گرداند. _نمیتونم قول بدم اما ما با هم این مسیرو طی می کنیم. در این موضوع هم نگران نباش. من صحبت می کنم تا یکی دیگه رو جات بفرستن. به فنجان قهوه ام اشاره می کند. _الانم قهوه تو بخور که یه شیرینی پیش من داری. صدای آهسته‌ی خنده ام حوالی مان پر می کشد. پول کافه را حساب می کند و با دیدن شیرینی فروشی سر خیابان دوکیلو شیرینی خامه ای می خرد. همان جا در جعبه را کنار می زند و تعارفم می کند. انگشت به دو طرف شیرینی می گیرم و آهسته از جعبه دور می کنم. همان طور که قدم می زنیم او از احساسش می گوید. از بد خلقی هایش در این چند روز و جدا کردن من از گروه شان. سیبیل اش خامه ای شده اما جرئت ندارن چیزی بگویم. کمی از خامه ای به لب بالایم می زنم. با دیدن صورتم می خندد و اشاره می کند لبم کثیف شده. خنده باعث می شود چال گونه هایم به چشمش بیاید. بعد از پاک کردن لبم با خنده به او اشاره می کنم:" روی سیبیل شما هم هست!" شانه هایش به خنده تکان می خورد. دستمال پارچه ای از جیبش بیرون می آورد و صورتش را پاک می کند. تا جای خانه‌ی جدیدم مرا می رساند. جعبه را به من می دهد اما آن را پس می زنم و می گویم: _بهتره ببری پیش خودتون. من ببرم اینا فکر میکنن خبریه. _مگه نیست؟ چشمک آهسته ای می زنم:" چرا هست ولی نفهمن بهتره." باشه ای می گوید و موقع خداحافظی برمی گردد تا دست تکان بدهد که چیزی به یادش می آید. _فردا صبح میام دنبالت. امروزم راجب این خونه و اون دوتا هم با کیوان صحبت می کنم. تو نگران نباش. تشکر می کنم و داخل می روم. با بستن در پشتم را به آن تکیه می دهم و به چند ساعت پیش فکر می کنم. کیلو کیلو قند در دلم آب می شود‌. برگ های خشک کف حیاط زیر پا هایم ناله می کنند. هنوز هم وقتی به حرف هایش فکر می کنم گمان می برم که خواب هستم. رضا و احمد با دیدن من از روی میز بلند می شود. کتابی که می خواندند را روی زمین می گذارند. سلام می دهم و به طرف اتاقم راه کج می کنم. وقت رفتن اندکی خم می شود و میفهمم کتاب شناخت در دست شان بوده. تا صبح سر کردن خیلی سخت است. هر لحظه به کندی قرن ها برایم می گذرد. گاهی مجبور می شوی ناهار و شام را از خودت دریغ کنی و خواب و خوراک شود یک عقربه که برای عبورش التماسش را می کنی. من در انتظار عشقی سوزان هستم نه خانه‌ی پدری و زندگی آن چنانی. شب عجیبی هم بر من گذشت مدام خواب فردا را می بینم و بیدار می شوم. گاهی میبینم اتفاقی برای پیمان افتاده و گاهی وصال را به چشمان خواب می بینم. از بعد از شنیدن صدای اذان صبح هم خوابم نمی برد. کنج پنجره کز کرده ام و به سپیده ای نگاه می کنم که آهسته و با ناز کوه ها را کنار می زند. به خاطر کمبود خواب کنار پنجره خوابم می برد. با سوزشی در سرم بیدار می شوم و موهایم را از زیر دستم بیرون می کشم. با روشن شدن حیاط و دیدن خورشید هین می کشم. ⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️ نویسنده‌مبینارفعتی(آیه)
حرم
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان‌کابوس‌ࢪرویایی💗 قسمت90 صبح با صدای در بیدار می شوم. لباس پوشیده تری تن می
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان‌ کابوس رویایی 💗 قسمت91 جلویش می ایستم با شلوار مشکی و یک پیراهن آبی. شنلم را روی دوش هایم می کشد و با لبخندی پهن نگاهم می کند. انگار باید از زیر زبانش بکشم. غر به جانش می زنم که کجا؟ _پیمان بهم گفت اگه جوابت مثبته برو به اون کافه ای که منو تو و اون یه بار باهم رفتیم. فکر کنم باهات حرف داره. بر استرسم افزوده می شود و می پرسم: تو نمیای؟" لب کج می کند و توضیح می دهد: _من که نمیتونم. شما حرفاتونو بهم بزنین و اگه تصمیم تون جدی شد اون وقت کارا رو انجام بدیم. به گوشه‌ی در نگاه می کنم که قیژ صدا می دهد. مطمئنم آن دو نفر فال گوش ایستاده اند. آهسته به سمت در می روم و به پری اشاره می کنم حرف بزند. یکهو در را می کشم و احمد و رضا پند قدمی به داخل پرت می شوند. هول نگاهم می کنند و از ترس رنگ صورت شان پریده. چشمانم را ریز می کنم و می پرسم: _میامدین تو! دم در بد نگذره. رضا که فلنگ را می بندد و احمد هم قیافه‌ی مظلومانه ای به چشمانش می دهد. _بِ... ببخشید! او هم سریع داخل اتاقش میدود. یک طرف از قیافه شان از خنده دارم منفجر می شوم و از یک طرف می ترسم چیزهایی شنیده باشند. صدای خنده‌ی پری که قطع می شود به ساعت اشاره می کند. _برو دیر شد! سر تکان می دهم و با هم تا در همراه می شویم. از او خداحافظی می کنم و تا چند قدم برمی گردم و می بینم ایستاده و مرا تماشا می کند. تاکسی نارنجی کنارم می ایستد و از خدا خواسته سوار می شوم. دل توی دلم نیست و دستانم را بهم گره می زنم. لب هایم را می گزم اما آرام نمی شوم. تاکسی می گوید:" خانم رسیدیم!" متعجب به دور و برم نگاه می کنم. در آن بهت به زور مغزم به کار می آید تا کرایه را حساب کنم. در آخر اندکی بیشتر حساب می کنم و پیاده می شوم. وارد کافه می شوم که خیلی ساده است. چشم چرخانم تا پیمان را ببینم اما انگار خبری از او نیست. به آن طرف کافه هم سرک می کشم اما او را نمی بینم. یکهو صدایش گوش هایم را تحریک می کند. برمی گردم و او را نشسته بر روی میز کناری میبینم. لبخند الکی می زنم و می پرسم: شما اینجایید!" اشاره می کند بنشینم. بعد هم سلام می کند و احوالم را می پرسد. می گذرد تا کسی از ما پیدا شود و حرف را به میان بکشد. پیمان هم انگار کمی متفاوت تر شده است. حالات او بر خلاف همیشه طبیعی نیست. _خب... من فکر نمی کردم شما بیای. به پری هم گفته بودم. فکراتون رو کردین؟ کیفم را روی میز می گذارم و کمرم از صندلی فاصله می گیرد. شروع می کنم به حرف زدن که صدایم گرفته و در نمی آید. چند سرفه ای می کنم تا صدایم صاف شود. _شما گفته بودین بیام تا حرف بزنیم. _آ.. آره! ولی من فکر می کنم ما با هم تفاهم داریم. من همیشه کسی رو میخواستم که درکم کنه و در کنارم توی مسیری که هستم حرکت کنه.. ولی خب همچین کسی رو پیدا نکردم. تا اینکه.. جمله اش را نیمه رها می کند و گونه ای دیگر ادامه می دهد: _من فکر میکردم تو هم از قماش آدمایی هستی که مردم رو درک نمی کنن اما اینجور نبودی. برخلاف تمام محاسباتم که می‌گفتم خیلی زود جمع مون رو ترک میکنی تو موندی و کار بزرگی انجام دادی! تو باعث شدی چندین جعبه‌ی اسلحه رو بتونیم قاچاقی از شوروی بگیریم و بین اعضا تقسیم کنیم. این کار رو هر کسی نمی تونست. هر لحظه با حرف هایش احساس غرور در من بزرگ و بزرگ تر می شود. انگار تمام استرس و خستگی هایم با این حرف ها در رفت. آهسته لب می زنم:" من وظیفه‌ی سازمانیم رو انجام دادم فقط!" _خیلی از همین سازمانیا حاضر به همچین ریسکی نیستن. من از اونجا فهمیدم تو همونی که من میخوام! شجاع و به فکر مردم... من با تو توی این راه موفق ترم. باهم میتونیم فعالیت کنیم. دست و پایم کرخت شده و قلبم به شدت خودش را به زندان جسم مس کوبد. آن همه غرور و سنگی فرو ریخت و از پسش بوته گلی رز در آمد که من بارها از او شیفته ترم. از سکوتم نا امید می شوم. نفسش را با صدا بیرون می دهد. _نمیخوای چیزی بگی؟ رشته‌ی کلام از دستم در می رود و به پته تپه می افتم. _خُ... خب چی بگم؟ خوب در عمق نگاهم رخنه می کند. _منو نمیخوای؟ سرم را بالا می آورم و آب دهانم را قورت می دهم. نگاهش سخت به من گره خورده است. مابین انتظار است که به جای شنیدن صدای من صدای گارسون را می شنود‌. برای هر دوتا مان قهوه سفارش می دهد. استرس زبانم را بند آورده و نمی توانم به وضوح به او جواب بدهم. از سکوت بین مان عصبی است و می گوید: _حق داری. تو گذشته‌ی درخشانی داشتی اما من چی؟ من یه پسرم که درسشو تو بهترین دانشگاه ایران ول کرد و رفت دنبال کارای دیگه‌. ⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️ نویسنده‌مبینارفعتی(آیه) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
✴️پنجشنبه 👈16 فروردین/‌حمل 1403 👈24 رمضان 1445 👈4 آوریل 2024 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 🔘بدعت نماز تراویح در اسلام توسط خلیفه دوم. 🔥 به درک واصل شدن ابولهب. 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. ⛔️صدقه صبحگاهی هم نحوست روز را برطرف میکند و نیز شب جمعه خیراتی برای اموات است. ان شاءالله. 👶 زایمان مناسب نیست. 🚘مسافرت: سفر همراه صدقه و ایت الکرسی باشد. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 امروز قمر در برج دلو و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است: ✳️درختکاری. ✳️امور کشاورزی. ✳️تعمیر خانه و بنایی. ✳️ختنه نوزاد. ✳️و آغاز بنایی و خشت بنا نهادن نیک است. 📛ولی امور ازدواجی و جابه جایی خوب نیست. 🟣نگارش ادعیه و حرز و برای نماز حرز و بستن آن خوب نیست. 👩‍❤️‍👨 انعقاد نطفه و مباشرت. مباشرت برای سلامتی مفید و فرزند حاصل از مباشرت پس از فضیلت نماز عشاء امید است از ابدال و یاران امام زمان گردد. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت. طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری، اصلاح امور می شود. 💉💉 حجامت. فصد زالو انداختن یا در این روز از ماه قمری ،باعث دفع صفرا می شود. 😴😴 تعبیر خواب امشب: خواب و رویایی که شب جمعه دیده شود تعبیرش از ایه ی 25 سوره مبارکه "فرقان" است. یوم تشقق السماء بالغمام و نزل الملائکه... و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده را خصومت یا گفتگویی ناشایست پیش آید صدقه بدهد تا رفع گردد. و شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید. 💅 ناخن گرفتن: 🔵 پنجشنبه برای ، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است. 👕👚 دوخت و دوز: پنجشنبه برای بریدن و دوختن روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد. ✴️️ وقت استخاره : در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن) ❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه موجب رزق فراوان میگردد. 💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
هدایت شده از حرم
🕯پنجشنبه است و دلم برای آنهایی که دیگر ندارمشان تنگ است... 🕯پنجشنبه است و جای خالی عزیزان را دوباره احساس میکنیم ... 🕯پنجشنبه است و بوی حلوایی خیرات یاد آدم های رفته ... 🕯پنجشنبه است و ثانیه هایم بوی دلگرفتگی میدهد ... 🕯چه مهمانان بی دردسری هستند رفتگان نه به دستی ظرفی را آلوده میکنند و نه به حرفی دلی را, تنها به فاتحه ای قانعند 🌸روزپنجشنبه اموات چشم به راهند🌸 🍁🚩زیارت اهل قبور🚩🍁 ✨بسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ✨ السَّلامُ عَلي اَهْلِ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ مِنْ اَهْلِ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ يا اَهْلَ لا اِلهَ اللهُ بِحَقَّ لااِلهَ اِلَّا اللهُ كَيْفَ وَجَدْتُمْ قَوْلَ لا اِلهَ الَّا اللهُ مِنْ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ يا لااِلهَ اِلَّا الله بِحَقَّ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ اِغْفِرْلِمَنْ قالَ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ وَاحْشُرْنا في زُمْرَهِ منَ قالَ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ مُحَمَّدا رَسُولُ اللهِ عَليٌّ وَلِيُّ الله.🌟 🕊نثار اروح مطهراهل البیت(علیهم السلام) اولیاءالله،رجال الغیب،مراجع تقلید بخوانیم الفاتحه مع الاخلاص والصلوات🕯🌹
هدایت شده از حرم
👌دوستان و سروران گرامی! شب جمعه است. با ثبت نام در دو آدرس زیر، حضرت سیدالشهدا علیه السلام و حضرت اباالفضل علیه السلام را در این شب جمعه به نیابت از مولایمان حضرت ولی عصر علیه السلام زیارت کنیم. زیارت حضرت سیدالشهدا علیه السلام: http://www.imamhussain.org/arabic/enaba/ زیارت حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام: http://alkafeel.net/zyara/ توجه: از طرف سایت، یک نفر زیارت می کند و نماز می خواند و سپس برای کسانی که ثبت نام کرده اند، اتمام زیارت اعلام می شود. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
سحر بیست و چهارم... ✍ به خط پایان... که نزدیک می شویم..؛ تعارضی عظیم، قلبمان را گرفتار می کند...؛ 🔻"شوق" تجربه قنوت هايي که هر کدامشان سفری بلند، به آسمان تو را رقم می زند... 🔻یا "غم" از دست دادن سحر هايي که، بی نظیرترين فرصتهای هم آغوشی با تو...بوده اند... ❄️دلم برایت تنگ می شود.... خدا برای لحظه هايي که هیییچ صدایی، جز نجوای دعای سحر، از خانه های اهل زمین، بالا نمی رفت... ❄️برای لحظه هايي که چراغ های روشن خانه های همسایه، شوق بیدار ماندن را در دلم، بیشتر می کرد... ❄️برای لحظه هايي که، با هر کدام از نامهای تو، قنوت می گرفتم و با تکرار مکررشان... بوسه های مداوم تو را احساس می کردم... ❄️دلم برایت تنگ می شود خدا... تو.... همان لذت شیرین لحظه افطارم بوده ای، که در اولین جرعه آب، تجربه اش می کردم... ❄️تو... همان احساس خالی شدنم، در لابلاي العفو های شبانه ام بودی...که تمام جان مرا... با آرامشی عظیم، احاطه می کردی... ❣دلم برایت تنگ می شود... خدا نميدانم تا رمضان دیگر... چه برایم مقدر کرده ای... اما... بگذار.... سهم من از این رمضان.. همین سجاده خیسی باشد... که در همه طول سال، نمناک باقی بماند... ❄️بگذار...تمام ارثیه ام از سحر هایش، همین قنوت هایی باشد... که تا رمضان دیگر... حتی یک سحر نیز، از ادراکش... جا نمانم... بگذار ... خالی شدنم را تا رمضان دیگر .. به کوله باری سیاه تبدیل نکنم.. ❄️ تصور جمع شدن سفره ات، دلم را می لرزاند... رمضان می رود .... و....من.....می مانم...... یک دنیای شلوغ.... می ترسم... دوباره دستان تو را در شلوغ_بازار دنیا گم کنم.... ❣واااااای.... دلم برایت تنگ می شود... خدا می شود... در میان دلم... چنان لانه کنی، که ترس نداشتنت... پشتم را نلرزاند ؟؟ میشود ... بمانی...خدااااااا ؟؟؟؟ التماس دعای فرج و شهادت سید پیمان موسوی طباطبایی @haram110
🔘حضرت امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام سرپرست و صاحب اختیار مردم پس از حضرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله.... 🔹 قَالَ أَخْبَرَنِی مُحَمَّدُ بْنُ عِمْرَانَ اَلْمَرْزُبَانِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو بَکْرٍ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی اَلْمَکِّیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اَللَّهِ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ حَنْبَلٍ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اَلرَّحْمَنِ بْنُ صَالِحٍ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ سَعْدٍ اَلْأَنْصَارِیُّ عَنْ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ یَعْلَی بْنِ مُرَّةَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ یَعْلَی بْنِ مُرَّةَ قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ یَقُولُ لِعَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلاَمُ یَا عَلِیُّ أَنْتَ وَلِیُّ اَلنَّاسِ بَعْدِی فَمَنْ أَطَاعَکَ فَقَدْ أَطَاعَنِی وَ مَنْ عَصَاکَ فَقَدْ عَصَانِی. ◽️ یعلی بن مرّه گوید: شنیدم رسول خدا صلّی الله علیه و آله به علیّ بن ابی طالب علیه السّلام می‌فرمود: ای علی تو صاحب اختیار و سرپرست مردم پس از من خواهی بود، هر کس از تو فرمان برد مرا فرمان برده، و هر کس از تو نافرمانی کند مرا نافرمانی کرده است. 📚الأمالی (للمفید) جلد ۱، صفحه ۱۱۳. 🌑ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است 🌑 ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻 ‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️ ید الله فـــــوق ایدیهم یــــــد الله است.. بمیرد دشمن حیــــــدر ولــــــی الله است..
🌷🌙🌷🌙🌷🌙🌷🌙🌷 🌸✨ 🔅بسم الله الرحمن الرحیم 🌸✨ اللهمّ إنّی أسْألُكَ فیه ما یُرْضیكَ وأعوذُ بِكَ ممّا یؤذیك وأسألُكَ التّوفیقَ فیهِ لأنْ أطیعَكَ ولا أعْصیكَ یا جَوادَ السّائلین. . 🌼✨ خدایا من از تو میخواهم در آن آنچه تو را خوشنود كند و پناه مى برم بتو از آنچه تو را بیازارد واز تو خواهم توفیق در آن براى اینكه فرمانت برم ونافرمانى تو ننمایم اى بخشنده سائلان 🌱التماس_دعا 📚منبع: مفاتيح الجنان 🌷🌙🌷🌙🌷🌙🌷🌙🌷
4_5857330605619937481.mp3
3.94M
تحدیر(تندخوانی)جز بیست و چهار 🦋✨🦋✨🦋
4_5936049444825859520.mp3
12.93M
‍ 🌼ترتیل🌼 🌹 استاد پرهیزگار
24 ماه رمضان 1 _ مرگ ابو لهب در این روز و به قولی در 25 ماه رمضان ابو لهب به درک واصل شد. (1) 📚 منابع : 1. نفائح العلام : ص 463. و ... .
👌 ویژگی شب بیست و پنجم ماه رمضان مرحوم علامه مجلسی در «زادالمعاد» می نویسد: منقول است که خدای عزوجل در این شب دفع می کند بدی ها و گناهان و جمیع انواع بلاها را از روزه دارِ آن ماه رمضان، پس عطا می کند حق تعالی به ایشان نوری در گوش ها و دیدهای ایشان. (زادالمعاد، ص190) ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🙏 نماز شب بیست و پنجم ماه رمضان قال امیرالمؤمنین علیه السلام: مَنْ صَلَّى لَيْلَةَ خَمْسٍ وَ عِشْرِينَ مِنْهُ ثَمَانِيَ رَكَعَاتٍ، يَقْرَأُ فِيهَا الْحَمْدَ وَ عَشْرَ مَرَّاتٍ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ، كَتَبَ اللَّهُ لَهُ ثَوَابَ الْعَابِدِين‏. (بحارالأنوار، ج97، ص384 به نقل از اربعین شهید) امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: هرکس در شب بیست و پنجم ماه رمضان 8 رکعت نماز بخواند، در هر رکعت یک بار سوره حمد و ده بار سوره توحید، خداوند ثواب عبادت کنندگان را برای او می نویسد. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🗣 ادعیه شب بیست و پنجم ماه رمضان 1) دعای پیامبر صلّی الله علیه وآله در شب بیست و پنجم ماه رمضان عبارت است از: «تَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ ، خَالِقُ الْخَلْقِ ، وَ مُنْشِئُ السَّحَابِ ، وَ آمِرُ الرَّعْدِ ، يُسَبِّحُ لَهُ تَبارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَ هُوَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ ، الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا، تَبارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى‏ عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمِينَ نَذِيراً ، تَبارَكَ الَّذِي إنْ شاءَ جَعَلَ لَكَ خَيْراً مِنْ ذلِكَ ،جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ يَجْعَلْ لَكَ قُصُوراً ، تَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ ، يَا إلَهِي وَ إلَهَ الْعَالَمِينَ وَ إلَهَ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَ مَا فِيهِنَّ وَ مَا بَيْنَهُنَّ وَ إلَهَ الْأَرَضِينَ السَّبْعِ وَ مَا فِيهِنَّ وَ مَا بَيْنَهُنَّ ، صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ ، وَ امْنُنْ عَلَيَّ بِالْجَنَّةِ، وَ نَجِّنِي مِنَ النَّارِ ، إنَّكَ أَنْتَ الْمُنْجِي الْمَنَّانُ.» (بحارالأنوار، ج98 ، ص80 به نقل از البلدالامین) 2) ایّوب بن یقطین از ائمّه علیهم السلام نقل می کند که این دعا در شب پنجم از دهه آخر ماه رمضان(یعنی شب بیست و پنجم) خوانده شود: «يا جاعِلَ اللَّيْلِ لِباساً، وَالنَّهارِ مَعاشاً، وَالاَْرْضِ مِهاداً، وَالْجِبالِ اَوْتاداً، يا اَللهُ يا قاهِرُ، يا اَللهُ يا جَبّارُ، يا اَللهُ يا سَميعُ، يا اَللهُ يا قَريبُ، يا اَللهُ يا مُجيبُ، يا اَللهُ يا اَللهُ يا اَللهُ، لَكَ الاَْسْماءُ الْحُسْنى، وَالاَْمْثالُ الْعُلْيا، وَالْكِبْرِياءُ وَالالاءُ، اَسْاَلُكَ اَنْ تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَاَنْ تَجْعَلَ اسْمي في هذِهِ اللَّيْلَةِ فِي السُّعَداءِ، وَرُوحي مَعَ الشُّهَداءِ، وَإحْساني في عِلِّيّينَ، وَإساءَتي مَغْفُورةً، وَاَنْ تَهَبَ لي يَقيناً تُباشِرُ بِهِ قَلْبي، وَايماناً يُذْهِبُ الشَّكَّ عَنّي، وَرِضىً بِما قَسَمْتَ لي، وَآتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَفِي الاخِرَةِ، حَسَنَةً وَقِنا عَذابَ النّارِ الْحَريقِ، وَارْزُقْني فيها ذِكْرَكَ وَشُكْرَكَ وَالرَّغْبَةَ إلَيْكَ وَالإنابَةَ وَالتَّوْبَةَ والتَّوْفيقَ لِما وَفَّقْتَ لَهُ مَحَمَّداً وَآلَ مُحَمَّد عَلَيْهِمُ السَّلامُ.» (كافي، ج4 ، ص162) ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
❤️👀 مرا می بینی به همانگونه که مرا دوست داری عَنِ الْحَارِثِ الْهَمْدَانِيِّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام. فَقَالَ: مَا جَاءَ بِكَ؟ فَقُلْتُ: حُبِّي لَكَ يَا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ! فَقَالَ: يَا حَارِثُ! أَ تُحِبُّنِي؟ قُلْتُ: نَعَمْ وَ اللَّهِ يَا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ! قَالَ: أَمَا لَوْ بَلَغَتْ نَفْسُكَ الْحُلْقُومَ رَأَيْتَنِي حَيْثُ تُحِبُّ. (امالی طوسی، ص48) حارث همدانی گفت: نزد امیرالمؤمنین علیه السلام رفتم. فرمود: چه شد که اینجا آمدی؟ عرض کردم: ای امیرالمؤمنین! محبّتم به شما سبب شد که نزد شما آمدم. فرمود: ای حارث! آیا مرا دوستی داری؟ عرض کردم: به خدا قسم بله. فرمود: آگاه باش! هرگاه نفست به حلقومت برسد، مرا می بینی به همانگونه که مرا دوست داری. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»