هدایت شده از شهر نوره | نوره درمانی
*هزار طائفه آمد هزار مکتب رفت
و ماند شیعه که "قال الامام صادق" داشت
سالروز شهادت امام جعفر صادق(علیه السلام) تسلیت باد*
🆔️ @shahrenore
🆔️ @meshkatqom
تا حالا خیلی هزینه سونوگرافی و آزمایش دادی؟ 👇👇
برات سخته بری دکتر در این گروه با دیدن عکس زبان👅 سونوگرافی کامل بدنت رو انجام میدن 🍏
و دیگه اسیر مطب و بیمارستان نمیشی .......
🍃🌿
بدون اینکه جایی بری یا اشعه ای به بدنت بخوره از روی عکس زبانت هر عارضه ای که داری قابل تشخيص و درمانه
چاقی، لاغری، کبد چرب ،لکه هاو جوشهای پوستی،ناباروری، غیره .....
☘🍀☘🍀🍀
حتمااااا عضو شو👇
https://eitaa.com/joinchat/549454499C381987c8f1
🔴بیخوابی و ناراحتی و ضجهی امام صادق علیهالسلام
برای عظیم ترین مصیبت تاریخ
🔰🔰🔰
سُدِیر
(یکی از اصحاب امام صادق علیه السلام)
میگوید:
من و مُفَضَّل بن عمر، ابو بصیر و ابان بن تغلب به حضور
حضرت امام جعفر صادق
صلوات الله علیه شرفیاب شدیم.
دیدیم امام، روی خاک ها نشسته و عبایی خیبری و بی یقه پوشیده که آستینهای کوتاهی داشت و در آن حال، مانند
!مادر فرزند مرده و جگر سوخته گریه میکرد!
و آثار حزن از رخسار مبارکش پیدا بود،
به طوری که رنگش تغییر کرده بود! ایشان در حالی که کاسه چشمش پر از اشک بود،
میفرمود:«ای آقای من؛
❗️غیبت تو خواب را از چشمانم ربوده!
لباس صبر بر تنم تنگ کرده،
و آرامش جانم را گرفته!
ای آقای من!
❗️غیبت تو مصائب مرا به اندوه ابدی که یکی بعد از دیگری از ما را میرباید و جمع ما را به هم میزند، کشانده است!
من(امام صادق علیه السلام)
با اشک چشم و نالههای سینهام،
که از مصائب و بلاهای گذشته دارم، نمی نگرم، مگر اینکه در نظرم بزرگ تر و بدتر از آنها مجسم میگردد؛
❌و شدیدتر و عظیم تر و بدتر از آن
در نظرم بلند میشود؛
و مصیبتهایی که با خشم تو عجین گشته و مشکلاتی که با غضب تو آمیخته است، در نظرم میآید! »
سدیر میگوید:
از این امر عظیم و نالههای جانگداز هوش از سر ما پرید❗️
و دل ما از جا کنده شد
و پنداشتیم که مصیبت بزرگی برای امام صادق علیه السلام روی داده است!
من عرض کردم: «ای فرزند بهترین مردم روی زمین!
خدا دیدگان شما را نگریاند!
برای چه این طور سیلاب اشک از دیدگانتان فرو میریزد؟
چه چیز باعث این مصیبت گشته است؟ »
امام آه سختی کشیدند که از اثر آن شکم مبارکشان برآمده و به شدت حالشان تغییر کرد❗️
آنگاه فرمودند: «امروز صبح در کتاب جفر مینگریستم. این کتاب مشتمل است بر علم مرگها و بلاها و مصائب، و علم گذشته و آینده تا روز قیامت که خداوند متعال به محمد و امامان بعد از او (صلوات الله علیه و علیهم اجمعین و لعن الله اعدائهم) ارزانی داشته است.
در آن کتاب دیدم که نوشته است قائم ما(عجل الله تعالی فرجه الشریف و سهل الله مخرجه و لعن الله اعدائه) متولد میگردد
و غیبت میکند.
غیبت او طولانی میشود
و عمرش به طول میانجامد.
در آن زمان اهل ایمان امتحان میشوند،
و به واسطه طول غیبتش،
شک و تردید در دل های آنها پدید میآید و بیشتر آنها از دین خود برمی گردند
و رشته اسلام را از گردن خود بیرون میآورند،
با اینکه خداوند میفرماید: «وَ کُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِی عُنُقِهِ» -. اسراء / ۱۳ -، { و کارنامه هر انسانی را به گردن او بسته ایم} که منظور از طائر ولایت است. از مطالعه اینها رقت گرفتم و اندوه بر دلم چیره گشت.»
📚📚📚📚📚📚
6⃣الغيبة (للطوسی)
ج ۱، ص ۱۶۷
5⃣الوافي
ج ۲، ص ۴۱۹
4⃣البرهان في تفسير القرآن
ج ۴، ص ۹۲
3⃣منتخب الأنوار
ج ۱، ص ۱۷۹
2⃣بحارالانوار
ج ۵۱، ص ۲۱۹
همه به نقل از:
1⃣کمال الدين و تمام النعمة
جلد ۲، باب ۳۳، صفحه ۳۵۲.
▪️عظمت بعضی دردها گفتنی نیست،
دیدنی است؛
و عظمت درد غیبت شما را
آنهایی دیدند که ضجه های امام صادق علیهالسلام را در فراقتان دیدند؛
همان لحظه که روی خاک نشسته بود
و مثل مادر داغدیده اشک میریخت
و میفرمود:
«آقای من، غیبت شما، خواب از چشمانم ربوده و آرامش دلم را من سلب کرده❗️»
🤲🏻 إلهی قسم میدهیم تو را
بجاه محمد و آله الطیبین
و به سوز دل مولانا امام صادق علیهالسلام و به چشمان بی خواب ایشان برای غربت امام زمانِ ما،
از باقی ماندهی غیبت مولای مظلوم و غریبمان همین امشب، صرف نظر بفرما🤲🏼
#اللهـمعجـللولیـكالفـرج
#ضجه #گریه #بکا #استغاثه
#استغاثه_و_دعا_برای_فرج
#امام_صادق_علیه_السلام
#معرفت
#امام_معصوم_مبالغه_نمیکند
اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
وَ رَوْحَهُمْ وَ رَاحَتَهُمْ وَ سُرُورَهُمْ
وَ أَذِقْنِی طَعْمَ فَرَجِهِمْ
وَ أَهْلِکْ أَعْدَاءَهُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ
🌎🌺🍃
🌺
❇️ تقویم نجومی
🗓 یکشنبه
🔸 ۱۶ اردیبهشت/ ثور ۱۴۰۳
🔸 ۲۶ شوال ۱۴۴۵
🔸 ۵ می ۲۰۲۴
🌎🔭👀
🌓 امروز قمر در «برج حمل» است.
✔️ برای امور زیر نیک است:
خرید و فروش
بنایی
امور زراعی
انواع ملاقاتها
درختکاری
صدقه دادن و امور خیر
ختنه
آغاز درمان
ارسال کالا
آغاز کسب و کار
⛔️ ممنوعات
امور ازدواجی (خیری در آن نیست)
امور مربوط به حرز
🌎🔭👀
👼 زایمان
مناسب و نوزاد عمری طولانی دارد. انشاءالله
🚘 مسافرت
همراه با صدقه باشد.
💞 انعقاد نطفه
🔹 امشب (شب یکشنبه)
دلیلی بر استحباب یا کراهت ندارد.
🌎🔭👀
💇 اصلاح سر و صورت
باعث رهایی از بلا میشود.
🩸حجامت،خوندادن،فصد،زالو انداختن
باعث رفع مرض از بدن میشود.
💅 ناخن گرفتن
روز مناسبی نیست.
موجب بیبرکتی در زندگی میگردد.
👕 بریدن پارچه
روز مناسبی نیست.
موجب غم و اندوه شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود.
این حکم شامل خرید لباس نیست.
🌎🔭👀
😴 تعبیر خواب
رویایی که امشب (شب یکشنبه) دیده شود، تعبیرش طبق آیه ۲۶ سوره مبارکه "شعراء" است.
﴿﷽ قال ربکم و رب ابائکم الاولین﴾
فرد بسیار خوب و عاقلی در مقام نصیحت و موعظۀ آن شخص در آید تا خواب بیننده به جواب سوال برسد و بر خصم خود غالب گردد و شاد شود. ان شاءالله
مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
📿 وقت استخاره
از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲
از ساعت ۱۶ تا مغرب
📿 ذکر روز یکشنبه
«یا ذالجلال و الاکرام» ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح
۴۸۹ مرتبه «یا فتاح»، موجب فتح و نصرت یافتن میگردد.
🌎🔭👀
☀️ ️روز یکشنبه متعلق است به:
💞 #حضرت_علی علیهالسلام
💞 #فاطمه_زهرا سلاماللهعلیها
اعمال نیک خود را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌎🔭👀
⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم
از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز یکشنبه پایان مییابد.
🌺
🌎🌺🍃
* 💞﷽💞
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمانکابوسࢪرویایی💗
قسمت140
صدای داد گوش هایم را می خراشد.
مرد گنده گاهی شلاق سرگردانش را به نرده ها می زند و سرم داد می زند.
از ترس خودم را جمع می کنم و زیر چشمی به عقب نگاه می اندازم.
پله ها را پایین می آیم و در سالن سلول ها وارد می شویم.
به سوی سلولی می رود و درش را باز می کند بعد هم مرا داخل می فرستد.
شانه ام که به دیوار برخورد می کند را در دست می گیرم.
تاریکی بر روشنی غالب می شود و روزنهی نوری هم که هست با بسته شدن در می رود.
نگاهی به دور و برم می اندازم و با دیدن پیرمردی بدحال جا می خورم.
ابتدا هول می کنم و کمی خودم را به در نزدیک می کنم.
به سلول نمور و کوچک نگاه می کنم که به زور ما را جای داده.
پیرمرد سرش را پایین انداخته و زیر لب چیزهایی می گوید.
وقتی می بینم واکنشی ندارد به خود جرئت می دهم و می پرسم:
_شُ... شما کی هستین؟
همان طور که سرش پایین است می گوید:" یکی از بنده های خدا..."
فکر می کنم نمیخواهد هویتش را فاش کند.
دستش را زیر گلیم می برد و چند تکه کاغذ را در می آورد.
بعد هم سرگرم خواندن آن می شود.
تعجب می کنم در چنین تاریکی می تواند بخواند.
پانسمان دستم را محکم می گیرم. درد چندانی ندارد با این که آن وحشی به جانم افتاده بود.
کمی از در فاصله می گیرم که در زاویه ای بوی بدی به مشامم می خورد.
ناخودآگاه عق می زنم و دستم را جلوی صورتم تکان می کنم.
به گلیم دست می زنم که با خیس شدن دستم چندشم می شود.
سر بلند می کنم و دستم را به دیوار می زنم.
از روزنهی سوراخ در اندک نوری به دیوار می پاشد.
دستم را از دیوار برمی دارم و با دیدن سرخی خون روی دیوار جا می خورم.
به دستم نگاه می کنم که کف آن و سر انگشتانم از خیسی خون نم به خود گرفته.
سر بلند می کنم نگاهم را به پیکر دیوارها می اندازم.
تعجبم بیشتر می شود وقتی که رد های شلاق و خون را روی آن می بینم.
هینی می کشم و دستانم را در شکمم فرو می برم.
دلم نمی خواهد به دیوار تکیه دهم.
پیرمرد اندکی سرش را بالا می آورد و با تبسمی شیرین می گوید:
_اینا رد خون نیست، رد غیرته که به این شکل در امده.
کمی حرفش را مزه می کنم.
تعبیر جالبی است اما ترسم را کم نمی کند.
این غیرت چیست که به خون تبدیل شده؟
_اینجا چِ... چرا این شکلیه؟ این خون کیه؟ چرا زدنش؟
همان طور که با بندهای انگشتانش ور می رود، پاسخ می دهد:
_شکل عجیبی داره اما حس غرور هم توش هست.
بخاطر آزادی زدنش. میخواسته آزاد باشه.
_آزادی؟ چه غروری؟ اینجا که فلاکته!
ته جهنم اینجاست! من ازینجا متنفرم.
من ازین جا باید برم.
بعد مشت هایم را به در و دیوار می کوبم.
پیرمرد در حالی که چشمانش به زور باز است به من توصیه می کند:
_آروم باش دخترم! اینا رحم ندارن...
بعد از کمی مشت هایم به درد می آید و دست از تقلا برمی دارم.
شروع می کنم به اشک ریختن.
آن مرد با صدایی دلنشین اینگونه می خواند:"وَ اصْبرِْ وَ مَا صَبرُْکَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ لَا تحَْزَنْ عَلَیْهِمْ وَ لَا تَکُ فىِ ضَیْقٍ مِّمَّا یَمْکُرُون۱"
به یکباره سر بلند می کنم.
این آیه عجیب به دلم می نشیند. انگار چنین لفظی را قبلا شنیده بودم.
بعد از کمی فکر کردن به خاطر می آورم و می گویم:
_این یعنی چی؟ چیزی که خوندین از قرانه؟
آهسته سر تکان می دهد که یعنی بله بعد هم از حفظ معنی اش را برایم آشکار مط کند.
_صبر کن در آنچه به تو رسید و نیست صبر تو مگر به توفیق خدا. و غمگین مشو بر تسلط یافتن ایشان بر لشکر تو. و مباش دلتنگ از آنچه مکر با تو میکنند.
دخترم از خدا صبر بخواه!
مطمئن باش بهت میده.
اندکی با خودم خلوت می کنم.
خدا؟ خدای من کیست؟ من که جز پیمان کسی را ندارم که از او کمک بخواهم.
_خدا؟ من خدایی ندارم.
دوباره لبش به گلی شکوفا می شود و می گوید:" بله خدا! پدیدآورندهی زمین و آسمان. تو خدایی نداری ولی خدا که تو رو داره.
حواسش بهت هست.
حرف های او برایم گنگ است.
از بچگی سعی کرده بودم روی خودم بایستم و حتی خیلی کم از پدر درخواستی می کردم، ذات من اینگونه بود که هر چه بخواهم خودم فراهم بیاورم.
پس نمی توانم این ذات را کنار بگذارم و خود را به امید چیزی که نه دیده می شود و نه کسی آن را دیده دلخوش کنم.
این برای من حرف غیر عقلانی است.
_من خدا رو قبول ندارم.
ما توی این دنیا به دنیا اومدیم و یه روزی هم میمیریم. خدا چیه؟
ادم به جای این حرف های الکی دلخوش کن، باید یه فکری خودش برداره!
_
۱. سوره النحل آیه ۱۲۷
⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️
نویسندهمبینارفعتی(آیه)
حرم
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان کابوس رویایی 💗 قسمت138 با احساس درد و خستگی چشمانم را باز کنم. همه چیز
* 💞﷽💞
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان کابوسࢪرویایی💗
قسمت139
خندهی شیطانی اش با قهقهه همراه می شود.
_خاک تو سر سازمانی که همچین ضعیفه ای رو اجیر کرده! ببین به چه روزی افتاده!
دو سرباز به خنده می افتند.
هنوز رنگ درد کمرنگ نشده که موهایم را می کشد و می گوید:" پاشو! پاشو!"
احساس می کنم الان است که پوست سرم کنده شود و با جیغ و داد به دستش می زنم.
پرستار داخل می شود و می گوید:
_آقا چیکار میکنی؟
_دستور دارم ببرمش.
_دکتر که هنوز مرخص نکرده!
صدایش را روی سرش می گذارد که:
_خب نکرده باشه! من باید ببرمش.
پرستار اخمی می کند و می گوید:" مسئولیت داره!
_این زندانیه منه! جونش برای خودمه.
میخوام بکشم یا میخوام نکشم.
مسئولشم منم! برو کنار.
ولیچر می آورد و مرا پرت می کند رویش.
از درد خودم را مچاله می کنم و پاهایم را در خود جمع می کنم.
پرستار می گوید:
_بیاید تعهد بدین.
آن مرد گنده می رود و به سربازها می گوید مرا ببرند.
از ترس مثل گنجشکی به خود می لرزم.
چشم بند سرباز بینایی ام را می گیرد و در تاریکی فرو می روم.
در چنین لحظه ای نیازمند امید هستم اما امید به چه و که؟
من که توان رهایی از دست این غول های بی شاخ و دم را که ندارم.
بازو ام را به آرامی می گیرم تا کسی خودش را به آن نزند.
مشتش یقه ام را گرفته و همچون حیوانی به دنبال خودش می کشاند.
گاهی پایم در اثر خوردن به لبه های بالا آمدهی در زخم می شود.
وقتی هم که به زمین می افتم لگدی را نثارم می کنند.
کشان کشان مرا به اتاقی می برند و روی صندلی می نشانند.
وقتی دستبند از چشمانم برمی دارند نور چراغ نیش می شود در چشمانم.
کف دستم را جلوی چشمانم می گیرم و از لای انگشت ها به اطراف نگاه می کنم.
ابتدا همه چیز تاریک است اما بعد چشمم خو می گیرد.
بوی سیگار مشامم را می آزارد.
مردی کراوات زده پشت میز نشسته و لبخندی کج لبش پنهان کرده است.
صورت گرد با موهای تاب خورده و سیبیل هشتی. چشمان شیطانی که برق عجیبی می زند.
سیگارش را در جاسیگاری خاموش می کند و می گوید:
_از شما بعیده خانم توللی.
شما دختر تجاری به نام هستین. تمام چیزایی که مرحوم پدر داشت از صدقه سری اعلی حضرت بود.
این جای تشکر و دست بوسی؟
نه به آن همه فحش و لگد، نه به این لفظ قلم دروغین.
دستم از خشم به مشت تبدیل می شود.
_اره بعیده!
اونم وقتی تو روزگاری که اونایی که دم از حقوق بشر میزنن، کارگاه سلاخی دارن.
تو همین روزگار باید توقع داشت دختر آقای توللی هم مقابل خشونت و نابرابری بایسته!
نچی نچی می کند و ابرو بالا می دهد:
_من فکر می کردم شما تحصیل کرده هستین اما انگار نه!
کدوم سلاخی؟ کدوم رفتار؟
_مامور شما داشت پوست سرمو می کند! داشت زخممو ناکار می کرد!
خنده ای کوتاه می کند و دستش را در هوا تکان می دهد:
_مامور ما یه غلطی کرد! نباید به حساب همه گذاشته بشه.
بیاین درمورد چیز مهم تری صحبت کنیم.
چشمم را از او برمی گردانم و می پرسم:
_چی؟
با لحن هوس برانگیزی می گوید:" آزادی... چطوره؟"
مطمئنم گربه برای رضای خدا موش نمیگیرد!
حتما کاسه ای زیر نیم کاسه است.
_در عوض؟
با این سوال لبخندش عمیق تر می شود.
_خوب باهوشید! برآوو!
میشه گفت در عوض یه سری اطلاعات.
_و اون اطلاعات در مورده؟
سیگاری از جیبش برمی دارد و با کبریت پناهی درست می کند.
دودش را به طرفم فوت می کند.
_در مورد چیزایی که میدونی.
با دستم دودهای سرگردان هوا را پس می زنم.
حدس می زدم! آزادی در برابر هیچی، آن ها را به مقام هایشان نمی رساند.
_من چیزی نمی دونم.
چشمانش را تنگ می کند و با لحن خمارآلودش می گوید:" نفرمایید! شما علامه ای هستین برای خودتون."
خودکار و برگه را روی پایم می گذارد و کنار گوشم وز وز می کند:
_مطمئنم اونقدرا هم خنگ نیستی که بخوای از روزهای خوب زندگیت بگذری و کنج سلول دفن شون کنی. نه؟
صورتم را کج می کنم و خودکار را به زمین می اندازم.
_وقتی چیزی نمیدونم چرت بنویسم خوبه؟
الکی می خندد و بعد انگشت اشاره اش را زیر چانه ام می گذارد.
_مطمئنم با کمی خلوت همه چیز یادت میاد.
بعد هم سرباز را صدا می زند.
سرباز مرا به اتاقی می برد و پتو و یک دست لباس کهنه و شلوار گشاد تحویلم می دهد.
تنم در این لباس گم می شود.
⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️
نویسندهمبینارفعتی(آیه)
⚠️👌بخشی از آخرین کلام رسول خدا صلَّی الله علیه و آله بر فراز منبر در واپسین روزهای عمر خویش
عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِيرٍ الصَّيْرَفِيِّ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ علیه السلام يَقُولُ: نُعِيَتْ إِلَى النَّبِيِّ صلّی الله علیه و آله نَفْسُهُ وَ هُوَ صَحِيحٌ لَيْسَ بِهِ وَجَعٌ قَالَ: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ. قَالَ: فَنَادَى صلّی الله علیه و آله الصَّلَاةَ جَامِعَةً وَ أَمَرَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارَ بِالسِّلَاحِ. وَ اجْتَمَعَ النَّاسُ فَصَعِدَ النَّبِيُّ صلّی الله علیه و آله الْمِنْبَرَ فَنَعَى إِلَيْهِمْ نَفْسَهُ، ثُمَّ قَالَ: أُذَكِّرُ اللَّهَ الْوَالِيَ مِنْ بَعْدِي عَلَى أُمَّتِي أَلَّا يَرْحَمَ عَلَى جَمَاعَةِ الْمُسْلِمِينَ، فَأَجَلَّ كَبِيرَهُمْ، وَ رَحِمَ ضَعِيفَهُمْ، وَ وَقَّرَ عَالِمَهُمْ وَ لَمْ يُضِرَّ بِهِمْ فَيُذِلَّهُمْ وَ لَمْ يُفْقِرْهُمْ فَيُكْفِرَهُمْ وَ لَمْ يُغْلِقْ بَابَهُ دُونَهُمْ فَيَأْكُلَ قَوِيُّهُمْ ضَعِيفَهُمْ، وَ لَمْ يَخْبِزْهُمْ فِي بُعُوثِهِمْ فَيَقْطَعَ نَسْلَ أُمَّتِي. ثُمَّ قَالَ: قَدْ بَلَّغْتُ وَ نَصَحْتُ فَاشْهَدُوا. وَ قَالَ أَبُوعَبْدِاللَّهِ علیه السلام: هَذَا آخِرُ كَلَامٍ تَكَلَّمَ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ صلَّی الله علیه و آله عَلَى مِنْبَرِهِ. (الكافي، ج1، ص406)
حنان بن سدير صيرفى گفت: از حضرت صادق عليه السلام شنیدم که مى فرمود: رسول خدا صلّی الله علیه و اله تندرست بود و دردی نداشت، اما جبرئیل به ایشان خبر وفاتشان را رساند. آن حضرت براى نماز همگانى جار زد و دستور فرمود که مهاجر و انصار سلاح برگيرند. مردم جمع شدند و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بالای منبر آمد و خبر وفاتش را به آنها داد و فرمود:
حاکم بعد از خود را به خداوند تذکّر می دهم که مبادا به جماعت مسلمانان رحم نكند. پس بايد بزرگشان را احترام كند، به ضعيفشان رحم كند، عالمشان را بزرگ شمارد؛ و به آنها زيان نرساند و سبب خوارشدنشان شود؛ و آنها را فقیر نکند و سبب کفرشان شود، و در خانه خود را به روى آنها نبندد (تا از حال آنها بى خبر بماند) و بدین سبب افراد قوی جامعه ناتوان هایشان را بخورند؛ و همه آنها را به لشكركشى فرا نخواند که سبب شود نسل امّتم قطع شود.
سپس فرمود: شاهد باشيد كه من ابلاغ كردم و به شما نصیحت کردم.
حضرت صادق عليه السلام فرمود: اين آخرين سخنى بود كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بر منبرش فرمود.
✅ «اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
❤️❤️کاری کنید که مردم به دین و مسلک شما رغبت پیدا کنند
عَنْ عَمَّارِ بْنِ أَبِي الْأَحْوَصِ عَنْ أبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: لَا تَخْرَقُوا بِهِم، أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ إِمَارَةَ بَنِي أُمَيَّةَ كَانَتْ بِالسَّيْفِ وَ الْعَسْفِ وَ الْجَوْرِ وَ أَنَّ إِمَارَتَنَا بِالرِّفْقِ وَ التَّأَلُّفِ وَ الْوَقَارِ وَ التَّقِيَّةِ وَ حُسْنِ الْخُلْطَةِ وَ الْوَرَعِ وَ الِاجْتِهَادِ فَرَغِّبُوا النَّاسَ فِي دِينِكُمْ وَ فِيمَا أَنْتُمْ فِيهِ. (الخصال، ج2، ص355)
حضرت صادق علیه السلام به عمّار فرمود: شما (در دیندار کردن افراد) به مردم فشار نياوريد. مگر نمى دانى كه فرمانروایى دولت بنى اميه به زور شمشير و فشار و ستم بود، ولى فرمانروایى ما با نرمى و مهربانى و متانت و تقيه و حسن معاشرت و تقوی و تلاش (در امور دین) است، پس كارى كنيد كه مردم به دين شما و مسلکی که دارید، رغبت پيدا كنند.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🤔🤭🤮 هیچ ستمی را توجیه نکنیم
عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَال:َ مَنْ عَذَرَ ظَالِماً بِظُلْمِهِ سَلَّطَ اللَّهُ عَلَيْهِ مَنْ يَظْلِمُه،ُ فَإِنْ دَعَا لَمْ يَسْتَجِبْ لَهُ وَ لَمْ يَأْجُرْهُ اللَّهُ عَلَى ظُلَامَتِهِ. (الكافي؛ ج2؛ ص334)
حضوت صادق علیه السّلام فرمود: هر کس برای ظلمِ ستمگری، عذر بتراشد [و آن را توجیه کند] ؛ خداوند کسی را بر او چیره می سازد که بر او ستم کند؛ پس اگر خدا را [برای دفع آن ظلم] بخواند، او را اجابت نخواهد کرد و در عوضِ [صبر بر] آن ستم، به او پاداش نخواهد داد.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»