حرم
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓ ☆اَلابِذِکرِاللهتَطمَئِنَّالقُلوب ☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه ☆ #کا
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓
☆اَلابِذِکرِاللهتَطمَئِنَّالقُلوب
☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه
☆ #کابوس_رویایی
☆☆قسمت ۲۲۷ و ۲۲۸
_از تو چه پنهونشما که #خودی هستی.خواهر گلمی! آره کارش زیاده ولی خب عاشق کارشه. من هم بخاطر اینکه دوستش داره چیزی نمیگم. شوهرم توی سپاه کار میکنه
من #محرم اسرارش هستم و آنوقت چطور میتوانم این حرفها را فاش کنم؟از خودم شرمم میگیرد.دیگر باقی سوالات را نمیپرسم.هرچه میخواهد بشود؛ بشود!
هنوز چندماه از ماجرای دفترحزبجمهوری نمیگذرد که دفتر نخستوزیری در آتش کین میسوزد.میدانم این کارها #زهر_سازمان است. #دمکراسی_زوری را میخواهند با از بین بردن شخصیتهای محبوب مردم بدست آورند.از این همه پستی حالم بهم میخورد.نمیخواهم تا چند روز گزارش بنویسم! کاش اصلا فرار کنم.
اما پیمان چہ؟ جلوی دکه غلغله شده و مردم روزنامه میخرند.تیتر سرخرنگی نوشته رئیس جمهور منتخب ملّت و نخست وزیر محبوب به دست عمّال آمریکا شهید شدند.اشک در چشمانم نقش بسته.مردم در خیابانها گریانند.روز تشیع شهدا که غلغله است!بعضیها به سر میزند و بعضی به سینه.از ترس خبرچینهای سازمان سر در چادر هق میزنم.با این کارها بیشتر بر شَکم افزوده میشود. #شهید_رجایی از مردان نامی #انقلاب بود که سالها رنج اسارت پهلوی را چشیده بود.
پیش خانم موسوی میروم و نظرش را دربارهی #شهید_رجایی بپرسم.میخواهم بیشتر از ایشان و #شهید_باهنر بدانم.در را باز میکنم که با دیدن مینا جا میخورم. مثل دفعه قبل خودش را در آغوشم میاندازد منتهی این بار گریان!
_خواهر دیدی چی شد؟
ترس برم میدارد.زیرگوشم میگوید:
_طبیعی رفتار کن!
با اینکه حالم بد میشود اما میگویم:
_ چیشده عزیزم. بیا تو.
وارد خانہ میشود و چادرش را طرفی میاندازد.نگاهی به روسریام میاندازد و آن را دور دستش میپیچد.
_این چیہ پوشیدی؟ چرا ماتم گرفتی؟زیادی تو نقشت فرو نری خانومی!
لحنش انگار #تلنگر دارد! ترس ظرف دلم را پر میکند و میترسم از شکی که در قلب مخفی کردم چیزی بداند.کاغذ و قلمی درمیآورد و پیش رویم میگذارد.
_بنویس رویا.
_چی بنویسم؟
_همون چیزایی که براش اینجا اومدی.
_چی میخواین بدونین. طفره نرو!
_ببین رویا فرصتے نیست.پیمان میگه شکّشون بهش بیشتر شده.چند باری ازش سوال و جواب کردن.این یعنی دیر یا زود پیمان گرفته میشه و بعد اعدامش میکنن.
تو میشی یه زن بیوه با یه دل عاشق شکسته! همینو میخوای؟ میخوای پیمان رو جلوی چشمات تیربارون کنن؟
با تصور همچین صحنهای از جا بلند میشوم.دلشوره دارم.ولی به شوهر خانم موسوی نمیخورد.مینا کنار گوشم #وسوسهام میکند:
_ بنویس رویا. هرچی که میدونی.چه ساعتی میان، چه ساعتی میرن، با کی میرن و با کی میان.کجا بیشتر میرن؟ همهی اینا برای حفظ جون پیمان مهمه.
کاسه دلم را از ترس و اضطراب و عصارهی عشق پر میکند.در فضایی قرار میگیرم که از استرس نمیتوانم فکرکنم.خودکار در دستم میلرزد.مینا از من خواسته بود تا چند روزی کشیک بکشم.همه چیز را بیآنکه ذرهای قدرت فکر کردن داشته باشم مینویسم.مینا با خواندن اینهمه اطلاعات چشمانش برق میزند.
_ هیچ غلطی نمیتونن بکنن. تو هم آخرای ماموریتته.میتونی فردا پیمانو ببینی.
بعد هم کاغذ نشانی را بطرفم میگیرد.سر تکان میدهم و با پوشیدن چادر بیسر و صدا خانه را ترک میکند.با بسته شدن در افکار #مبهم و #وحشت_برانگیز به ذهنم خطور پیدامیکند. #عذاب_وجدان میگیرم که چرا این چیزها را نوشتم.صدای در مرا از ترس میلرزاند.چادر سر میکنم.در را که باز میکنم با دیدن خانم موسوی از خجالت سر به زیر سلام میدهم.شوهرش پشت سر او سر به زیر ایستاده.تازه متوجہ شوهرش میشوم و سلام میدهم.خانم موسوی میگوید:
_عزیزم اگه اجازه بدی شوهرم یه نگاهی به سقف بندازه و تعمیرش کنه.
شرمندهتر میشوم.سرم را پایین میگیرم:
_اختیار دارین. شوهرتون اذیت میشن.
_این چه حرفیه؟ عالم همسایگی این حرفا رو نداره.
با خجالت از مقابل در کنار میروم.شوهرش سیمان و آب مخلوط میکند.یکی از همسایههای دیگر به کمک میآید..
_حالت خوب نیست ثریا؟
_ نه! نه!...خوبم.
_صبحانہ خوردی؟ آخه رنگ به روت نیست.
همین بهانه را میقاپم:
_آ... آره! صبحانه نخوردم. شاید از اون بابته!
مرا بہ آشپزخانه میبرد و مجبورم میکند دو لقمهای نان بخورم.تا عصر علاوه بر سقف نقصهای دیگر خانه را هم برطرف میکنند.آقای موسوی دستش را از گل میشود و سر به #زیر میپرسد:
_ امری ندارین؟
_نه خواهش میکنم.خیلے زحمت کشیدین واقعا راضی نبودم.
با لحن به #حجب آغشتهای میگوید:
_سلامت باشید.
نگاهش به خانم موسوی است و انگار چیزی میخواهند به من بگویند.بالاخره خانم موسوی از کیفش بستهای درمیآورد.
_ثریا جانم؟ این مبلغ از صندوق محلهس.من اسمتو دادم به صندوق اونا گفتن شما وام این ماه رو گرفتی.
تعجب میکنم!
☆ادامه دارد.....
☆☆نویسنده؛ مبینا رفعتی(آیه)
┗◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛┛
#تلنگر ❗️
در یک رابطه فقط یه چیز میتونه
از عشق با ارزشتر باشه . . .
و اون هم چیزی نیست جز احترام !
زمانی که احترام و حرمتِ بین دو طرف
از بین بره عشق رو نابود میکنه . . .
🌿#حقیقت_ایمان
#تلنگر
💠 امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرمایند :
«محال است بندهای به حقیقت ایمان برسد ، مگر اینکه دینش را بر خواستههای نفسانی مقدم بدارد و هیچگاه به هلاکت نمیرسد ، مگر اینکه خواستههای نفسانی را به دینش مقدم بدارد .»
👈 شاید تصور کنیم فقط تجملات دنیایی و شهوات خواستهٔ نفسانی است ، اما باید بدانیم که گاهی عبادت و دینداری ، حجابی نورانی در افراد ایجاد میکند ، که انسان را از مراتبی بالاتر در طریق بندگی خدا باز میدارد و این هم برگرفته از نفس است .
💥امروز بالاترین حقیقت بندگی ، یاری امام زمان عجل الله فرجه است و هر کس عبادت و نمازش او را از امام زمانش و یاری ایشان غافل کند ، دچار همان نفسانیت شده است .
اگر به تاریخ و واقعهٔ کربلا نگاه کنید ، متأسفانه عدهای در شرایط خاصی که برای معصومین پیش میآمد، امام زمان خود را رها کرده و سرگرم عبادت و عرفان میشدند .
📌اکنون همان شرایط خاصی است که در گذشته نظیر آن بوده ، امام زمان عجّل الله فرجه در غیبت است و غریبترین و مظلومترین فرد عالَم است .
⭕️ اما متأسفانه عدهای با عبادت و عرفان خود را سرگرم کرده و طریق یاری امام زمان را رها کردند و این از حقیقت ایمان به دور است .
💢اکنون بالاترین عبادت و بندگی ، شناخت و یاری امام زمان عجل الله است و ما باید حقیقت دینداری را بفهمیم.
از مرز ظریف کفر و ایمان میگفت
از آدم و حیلههای شیطان میگفت
در کربُ بلا حسین را میکشتند
در گوشه حُجره شیخ عرفان میگفت
❌❌هر کس در هر عبادتی باشد اما امام زمانش را یاری نکند از او پذیرفته نیست.
🌱
رفقا یک سوال؟
❓چرا ماه رمضون، برای سحری خوردن دلسوز میشیم و کل خونواده رو بیدار میکنیم که بابا مامان بلند شو، الان اذان رو میگنا
یا پسرم، دخترم پاشو سحریت رو بخور که ۵ دقیقه مونده به اذان و...
اما اگر ماه رمضون نبود، برای نمازخوندن دلسوز نمیشیم و هیچوقت اینطوری خونواده رو بیدار نمیکنیم؟؟🥺
#تلنگر
#حرف_دلی
#تلنگر
💎سر سفره ی امام مهربانیها...
🤲اللهُمَّ بارِک لِمَولانا صاحبَ الزَّمان...
▫️یکی از اصحاب امام صادق (علیه السلام) از حضرت پول فراوانی دریافت کرد و مامور شد آن را به یکی از فقرای بنی هاشم برساند.
ضمنا حضرت به او فرمودند: وقتی پول را رساندی او را خبر نده که پول از جانب من است.
او نیز چنین کرد پول را به مرد فقیر رساند و گفت: از سوی شخصی از بزرگان مدینه برایت فرستاده شده است.
مرد فقیر شروع کرد به دعا کردن برای صاحب مال و گفت: خدا رحمتش کند، این شخص همه ساله برای من مقدار فراوانی مال می فرستد و ما با آن تا یک سال زندگی می گذرانیم، اما جعفر بن محمد با مال فراوانی که دارد یک درهم هم به من کمک نمی کند!!!
📚منبع: امالی طوسی ص 677
👌اما دو نکته ی حائز اهمیت :
1. آن فقیر و خانواده اش همه روزه بر سر سفره ی امام صادق (علیه السلام) بودند. اما هیچ وقت از آن حضرت سپاسگزاری نکردند!!!
چرا که امام خویش را نمی شناختند و نمی دانستند که هر خير و خوبی به هر شخصی در هر زمانی که می رسد از سوی امام زمان آن دوران است.
2. نکند ما نیز مانند آن مرد فقیر باشیم! بر سر سفره ی نان و نعمت و خير و برکت حضرت ولی عصر (صلوات الله علیه) بنشینیم اما از آن بزرگوار غافل باشیم و حتی به حساب نیاریم و....
👌خوشا به سعادت كسانی که به دنبال طعام روزانه ی خود، سر سفره از آن بزرگوار تشکر می کنند...
👈بیایید بعد از خوردن غذا، سر سفره هامون و بعد از هر نعمتی، این چنین از مولای خود تشکر و قدردانی کنیم:
🤲اللهُمَّ بارِک لِمَولانا صاحبَ الزَّمان...
🤲اللهم عجل لولیک الفرج والنصر و العافیه....
♡
🍂◾️🍂◾️🍂◾️🍂
✅ #تلنگر
📵خلوت!
🌸همان دامی كه حضرت يوسف عليهالسّلام در آن گرفتار شد و تنها كاری كه میتوانست انجام دهد، گريختن بود...
و خدا درهای رحمتش را به روی او يكی پس از ديگری باز كرد و رهايی اش بخشيد.
چه خلوتی دنجتر از فضای مجازی؟
خلوتی كه در آن حتّی شرم نگاههايمان نيز مزاحم اختلاطمان نخواهد شد و استيكرها و شكلک ها جايگزين خندههای زير لب و عشوههای پنهانيمان خواهد شد...
همان چيزی كه در واقعيّت هرگز تصوّرش را نيز نمی كنيم و خودمان را از آن مبرّا میبينيم.
🌸اين خلوت نيز همان خلوتی است كه رسول اكرم صلیاللهعليهوآلهوسلم فرمودند اگر زن و مردی در آن تنها شوند، نفر سومشان ابليس خواهند بود.
حواسمان باشد! 👇
🅾️شيطان هم دم و دستگاهش را
الكترونيكی كرده است!
✅ خدای دنیای مجازی،
همان خدای دنياي واقعي است
🌹ماه محرم است
از قافلہ سالار شھدا جا نمانید.
🍀
🌿🖤
🖤
#تلنگر🍃
▪️بعضی تا کربلا آمدند؛
و در فرصتِ تاریکی فانوس ها
تاریکیِ ابدی را برگزیدند و رفتند!
◽️و بعضی
درآخرین لحظات،
به میدان عاشقی پیوستند.
✔️و امروز فرصت انتخاب توست...
✨به کدام سو روانه ای...
❣ #اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج❣
🖤
🌿🖤
🍀
🌿🖤
🖤
#تلنگر🍃
▪️بعضی تا کربلا آمدند؛
و در فرصتِ تاریکی فانوس ها
تاریکیِ ابدی را برگزیدند و رفتند!
◽️و بعضی
درآخرین لحظات،
به میدان عاشقی پیوستند.
✔️و امروز فرصت انتخاب توست...
✨به کدام سو روانه ای...
❣ #اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج❣
🖤
🌿🖤
🍃 @haram110
❗️ #تـلـنـگــــــــــــر ↯↯
آهـای بچـه شیعـهها 🚩
آهـای عـزادارای امـام حسیـن علیهالسلام
آهـای مـردان و زنـانـی ڪه دلتـون رو بہ عشـق امـام حسیـن علیهالسلام پـرواز دادیـد
▪️بعـد از ایـن گریـههـا
▪️بعـد از ایـن شـور گرفتـنهـا
▪️بعـد از ایـن ضجـه زدنهـا
▪️قـدر ایـن نعمـت خـدا رو بدونیـد
▪️خـدا محبت امام حسیـن علیهالسلام
رو به هر کسی نمیدهـد
اشک برای امـام حسیـن علیهالسلام
نصیـب هر کسـی نمیشـود...
نکنـه دوبـاره بہ گنـاه بیفتیـم❗️
نکنـه از دعـا کردن غافـل بشیـم
یه بچـه شیعـه
یه بچـه هیئتـی
دعـا کردن از دهنش نباید بیفته
دعـای خاضعـانه
دعـای یک بنـده
دعـای کسی که خودشو در برابر خـدا
هیـچ میـدونه
پـروردگارتان را با تضـرع بخـوانید
《سـوره اعـراف، آیـه ۵۵》
〰️❁🍃❁🌸❁🍃❁〰️