😥 وقتی اسب امام حسین علیه السلام، خونین و با زین واژگون بازگشت
مرحوم آیت الله تولایی خراسانی در سخنرانی خود در مسجد سیّد عزیزالله تهران، در سال 1396 قمری می فرمود:
من بچه بودم در سن ده دوازده سالگى. در يكى از كوچه هاى محله مشهد، محله نوقان مشهد زندگی می کردیم. . آن وقت در محله حوض محمدعلی خان مینشستیم. آنجا مسقط الرأس من بود. آنجا بزرگ شده بودم. كوچه بن بستی بود. ده پانزده خانه بيشتر نداشت.
سابق؛ یعنی پنجاه شصت سال قبل، رسم بود سالی یک مرتبه چاوش ها عَلَم ها را به دست می گرفتند و در کوچه ها میگشتند و چاوشی می کردند و مردم را به کربلا دعوت می کردند.
هر كه دارد هوس كرب و بلا بسم الله
هر كه دارد سر همراهى ما بسم الله
اين شعرها را مى خواندند و مردم منقلب مى شدند و به شوق می آمدند. یکی از این محلّه می آمد و یکی از آن محلّه می آمد با او قرارداد مى بستند. چهل پنجاه نفر يك قافله مى شدند، يك صاحب علم و چاووش آنها را كربلا مي برد و مي آورد.
رسم این قافله ها هم اين بود که وقتی از كربلا زوارشان را بر مى گرداند، داخل صحن مى آمدند پشت پنجره فولاد، و آنجا را زيارت مى كردند و يكى يكى كربلايى ها را به خانه هاشان مي رساند. يك چايى مى خوردند بعد يكى ديگر و يكى ديگر. همه كربلايى ها را به خانه هاشان مى رساند. اگر یک كربلايى در سفر مي مرد، اسب او را سياهپوش مى كردند. بار و بنه اش هم بالاي اسب قرار مي دادند و آن را سياهپوش مي كردند. وارد شهر كه مى شدند پيش از همه و جلوتر از همه كربلايى ها مى آمدند و اين اسب بىصاحب را به در خانه صاحبش تحويل مى دادند، فاتحه اي مى خواندند، قهوه اى مى خوردند و مى رفتند. اين قانون بود.
یک قافله از کربلا برگشته بود. در کوچه ما يكى از خانه ها كربلايى داشت. از آن كوچه بن بست ما يك كربلايى رفته بود. جوانی 35-36 ساله بود. اين جوان در سفر كربلا مرد. خبر آوردند كربلايى فوت كرده و فلان روز قافله مي آيد. اول کربلایی ها را به حرم امام رضا علیه السلام می برند و بعد، آنها را به خانه هاشان می آورند و اگر کسی در این سفر مرده باشد، اسب بى صاحب و اثاثيه اش را مي آورند.
آن روز شد. خانواده آن كربلايى سماور آتش كردند، قهوه درست كردند، خانه و كوچه را آب و جارو كردند. زن، فرزند، مادرش سياه به تن كردند. همسايه ها را خبر كردند که امروز اسبِ بى صاحب را مى آورند. بياييد که ما مجلس عزا داريم. خوب ما هم همسايه بوديم. من و مادرم رفتيم. من هشت نه ساله بودم. آمديم و گفتند پيش از ظهر قافله مى آيد. يك ساعت به ظهر، كوچه مهيا شده بود. زن و بچه با مادر و خواهر همه در حال گريه بودند. آقا اگر بدانید خانه این کربلایی چه خبر شد؟
يك دفعه از انتهاى كوچه صدا بلند شد: ما سلام از روضه شير خدا آورده ايم. اين، نشانه ورود بود. به محض این كه اين صدا آمد، چنان ضجّه از زن و بچه اين مرد بلند شد كه آن سرش ناپيداست. همه را منقلب كرد. این ها جلو رفتند. چاووش هم که آمد، با خود اسب سياه پوش را آورده بود. آقا چشمتان چنين روزى را نبيند. چشم این زن و بچه که به اسب افتاد ريختند دورش را گرفتند. من با چشم خودم ديدم که چطور بچه صورتش را بر صورت اسب گذاشته بود و گریه می کرد. زنش كنار اسب ايستاده و مشت بر سينه اش مى زد. من در همان بچگي به ياد زن و فرزند امام حسين علیه السلام افتادم. ای وای! اين اسب سياه پوش است بچه ها چه مى كنند. صورتشان را بر صورتش مى گذارند. يكى دست اسب را بغل كرده مى بوسد و اشك مى ريزد. گفتم خدا! اسب امام حسين علیه السلام سر تا پا خونآلود بود. زين اسب واژگون.
امام زمان علیه السلام در زیارت ناحیه چنین روضه خوانده است: یا جدّاه! از بالای اسب افتادی. خود امام حسین علیه السلام به یک حالت، اسب امام حسین به یک حالت است. آمد یالش را به خون امام حسین غرقه کرد. چون خود اسب زخم نداشت روی زمین نشست دور بدن حسین بن علی و یالش را به خون سیدالشهداء علیه السلام رنگین کرد. «وَ أَسْرَعَ فَرَسُك» اسب روانه به طرف خیمهها شد. اما با یک شور عجیبی! در روایت است که خدا این قصه را به موسی علیه السلام خبر داد که اسب حسین بن علی میآید و شیهه می زند. همینطور اشک از چشم های این حیوان جاری است. هی همهمه می کند. هی ناله می کند. همه دور آن حیوان را گرفتند. 64 زن و بچه همینطور در بيابان همه با صداى بلند فریاد می زدند: وا محمدا! وا عليا! واحسینا!
بارالها! الساعه فرج صاحبمان، امام زمانمان را برسان.
(سخنرانی های مسجد سیّد عزیز الله تهران، روز 30 رمضان 1396 قمری/ سخنرانی های مسجد ملک، 1383 قمری، مجلس سیزدهم)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
💥 در عزاداری ها به امام حسین علیه السلام شباهت پیدا کنید
یک كلمه هم برای نمک مجلس بگویم. بدون ذكر امام حسین علیه السلام مجلس نمک ندارد. قافله را به كربلا هم ببرم و آنجا خدا را بخوانیم.
بعد از ظهر عاشورا، نزدیک عصر بود، امام حسین علیه السلام خسه شده بودند. اصحاب كشته شده اند، اهل بیت كشته شده اند، خود آن حضرت هم قدری جنگ كرده و خسته شده است. آمد كنار میدان، شمشیر را غلاف كرده، ایستاده یک طرف تا رفع خستگی كند. مالك بن یسر حرامزاده، فهمید كه امام حسین علیه السلام خسته است و كناری ایستاده و حالت دفاع به خود نگرفته است.
ارباب مقاتل نوشتهاند: این خبیث شروع کرد به بدگویی به سیدالشهداء علیه السلام و هر چه بر زبان نحسش آمد به امام حسین علیه السلام گفت. به آن قناعت نكرد و اسبش را به یورش و پرش آورد و شمشیر را بر سر سیّدالشهدا علیه السلام فرود آورد و شمشیر بر سر حضرت تأثیر كرد و خون، کلاهخود را گرفت. او فرار كرد و رفت. یک مرتبه خون ریخت به بالای صورت سیدالشهدا علیه السلام. سیدالشهداء علیه السلام دیدند این خون ها که ریخته امکان دارد جلوی چشم را بگیرد، بعد هم اگر نبندند خون می آید و ضعف كاملی بر ایشان مستولی می شود. تشریف آوردند كنار خیمه ها. آهسته صدا زد: یا اختاه! خواهرم زینب! ای بیچاره زینب! ای بلا رسیده زینب! خواهرش را صدا زد، بی بی آمد.
من بگویم و شما هم اشكتان بیاید و صدایتان به ناله بلند شود.
همچنان كه نگاه كرد، دید خون بالای صورت برادرش است. ای وای! خواهرت بمیرد! حسینم! حسینم! این چه منظرهای است؟ فرمود: خواهر! گوشه میدان ایستاده بودم، مالك بن یسر آمد و بر سرم زد و هرچه توانست به من بد گفت. با شمشیر به فرقم حواله كرد. خواهرم! برو دستمالی بیاور، جراحت سرم را ببند.
این که منبری ها می گویند: به سر و سینه بزنید، می دانید چرا؟ می گویند: به سر بزن، به پیشانی بزن، به سینه بزن؛ برای آن که تو هم شباهت به امام حسین علیه السلام پیدا كنی. سر امام حسین علیه السلام ضربت شمشیر دیده. پیشانی اش ضربت سنگ دیده است. می خواهم شما هم شباهت به امام حسین علیه السلام پیدا كنید و به سر بزنید.
زینب علیها السلام دستمالی آورد، جلو آمد تا دستمال را به فرق برادر ببندد. همانطوری كه نگاه می كند، می بیند قطره قطره خون از ریش های أبی عبدالله علیه السلام می چكد. بی بی روز یازدهم هم كنار بدن فریاد زد: «بأبي مَنْ تَقْطُرُ شَيْبَتُهُ بِالدِّماءِ» پدرم، قربان آن كسی كه دیروز دیدم خون از ریشش می چكید.
(سخنرانی های مسجد جمعه اصفهان، 1392 قمری، مجلس چهارم)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🌑🗣😥امشب اولین مجلس روضه خوانی در کربلای معلّی تشکیل شد
مرحوم آیت الله تولایی خراسانی در سخنرانی خود در منزل حاجی صفری (آریاشهر)، در سال 1398 قمری می فرمود:
از امروز عصر، مجلس روضه خوانی درست شد. الآن یک مجلس در کربلاست، فاطمه زهرا علیهاالسلام نشسته است، پیغمبر صلّی الله علیه و آله نشسته است، امیرالمومنین و امام حسن علیهماالسلام نشسته اند. روضه خوان، بدن بی سرِ امام حسین علیه السلام است، و مستمع، پیغمبر و علی و حسن و مادرش فاطمه زهرا سلام الله علیهم اجمعین است. برای آنها روضه می خواند و گریه می کند:
«یا جدّاه! قتلوا والله رجالنا، ذبحوا والله أطفالنا، سبوا والله نساءنا»
یا جداه! بلند شو نگاه کن، ببین تمام جوان هایم را کشتند، عباسم را غرق به خون کردند، علی اکبرم را قطعه قطعه کردند، این بچه های کوچکم را سر بریدند. مادر بلند شو، ببین، خواهرانم را اسیر کردند.
اول امشب در گودی قتلگاه، امام حسین علیه السلام روضه خوان است، مستمع پدر و مادر و برادر و جدش هستند. امشب خیمههای حسین علیه السلام تاریک است. خیمه ها تاریک! بچه ها بی یاور، در به در، روی خاک ها، یک خیمه نیم سوخته، یک بیمار، یک زن داغ دیده پرستار.
ماتم لب تشنگان دیشب کجا امشب کجا
سوز آه بی کسان دیشب کجا امشب کجا
دیشب اندر مهد ناز و امشب اندر خاک و خون
اصغر شیرین زبان دیشب کجا امشب کجا
دیشب اندر خیمهگاه و امشب اندر قتلگاه
اکبر رعنا جوان، دیشب کجا امشب کجا
یا اباعبدالله!
یک مجلس روضه هم فردا تشکیل شد. آن مجلس روضه هم کنار گودال قتلگاه است و خواهر داغ دیده اش روضه خوان است، این بچه های پدر کشته، این زن های بی یاور، دور بدن امام حسین علیه السلام. خواهر روضه می خواند. باقی زن ها به سینه می زنند، به سر می زنند. یک نگاه به بدن کرد، صدا زد: حسینم! آیا تو برادر من هستی؟ آیا پسر مادر من هستی؟ وای جانم قربان آن گلوی تیر خوردهات. وای وای وای! دل ها را کباب کردی. برادرم حسینم! ای کاش این نیزه ای که به گلوی تو خورده است، این نیزه به گلوی من می آمد. یک وقت دیدند، بی بی خم شد، لبها را به رگ های بریده گذاشت. ارباب مقاتل نوشته اند: بیبی زینب علیهاالسلام یک غوغایی راه انداخت، دوست و دشمن را به گریه انداخت. عمر سعد نگاه می کرد و گریه می کرد. این لامذهب های قسیّ القلب نگاه می کردند که این خواهر چه کار می کند! گاهی بدن را بلند می کند، گاهی روضه می خواند. سکینه جلو آمد، «عمتی! هذا نعش من؟» عمه جان! این، نعش کدام غریب است که تو اینطور اشک می ریزی؟ هیچ اثری نمایان نبود، بین شمشیر شکسته ها و نیزه شکسته ها و سنگ و چوب پنهان بود. صدا زد: نور چشمان عمه! این نعشِ بابایت حسین است که سر ندارد، لباس ندارد.
(سخنرانی های منزل حاجی صفری در آریاشهر تهران، شب11 محرم 1398 قمری)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
💎😥اشک روز عاشورا چه می کند!
عَنِ الْباقِرِ عَلیهِ السَّلامُ قالَ: إذا کانَ یَوْمَ الْعاشِرِ مِنَ الْمُحَرَّمِ تَنْزِلُ الْمَلائِکَةُ مِنَ السَّماءِ، وَ مَعَ کُلِّ مَلَکٍ مِنَ الْبَلُّورِ الأبْیَضِ، وَ یَدُورُونَ فی کُلِّ بَیْتٍ وَ مَجْلِسٍ یَبْکُونَ فیهِ عَلَی الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ، فَیَحْمِلُونَ دُمُوعَهُمْ فی تِلْکَ الْقَواریرِ، فَإذا کانَ یَومَ الْقِیامَةِ فَتَلْتَهِبُ نارُ جَهَنَّمَ ، فَیَضْرِبُونَ مِنْ تِلْکَ الدُّمُوعِ قَطْرَةً عَلَی النّارِ، فَتَهْرُبُ النّار عَنِ الْباکی عَلَی الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ مَسیرَةَ سِتّینَ ألفَ فَرْسَخٍ. (المنتخب للطریحی، ج2،ص462/ تظلم الزهراء، ص67)
حضرت باقر علیه السلام فرمود: روز دهم محرّم که می شود، فرشتگان از آسمان نازل می شوند. همراه هر فرشته، ظروف بلوری سفید رنگی است. این فرشتگان به هر خانه و مجلسی که برای حسین بن علی علیه السلام گریه می کنند رفته، اشک های آنها را در این ظروف می ریزند. روز قیامت که آتش جهنّم زبانه می کشد ، یک قطره از آن اشک ها را بر آتش می ریزند، پس آتش از گریه کننده بر حسین بن علی علیه السلام به مسافت شصت هزار فرسخ دور می شود.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🗣😢چه شده هر چه صدا می زنم، جواب نمی دهید؟
مرحوم آیت الله تولایی خراسانی در سخنرانی خود در مسجد جمعه اصفهان، در سال 1392 قمری می فرمود:
شب عاشورا، شب آخر عمر یاران امام حسین علیه السلام، شب وداع جوانان امام حسین علیه السلام، همه قرآن خواندند. آه! چه شبی بود!
شب عاشقان بي دل، چه شبی دراز باشد
تو بيا كز اوّلِ شب، درِ صبح، باز باشد
«وَ لَهُمْ دَوِی کدَوِی النًّحْلِ ما بَینَ راکعٍ وَ ساجِدٍ وَ قائِمٍ وَ قاعدٍ». قربانتان بروم. صدای همهمه مناجات یاران امام حسین علیه السلام مثل زنبور عسل فضا را گرفته است. یکی نماز می خوانَد؛ یکی به رکوع رفته است: «سُبْحَانَ رَبِّی الْعَظِیمِ وَ بِحَمْدِهِ»؛ یکی روی خاک افتاده است: «سُبْحَانَ رَبِّی الْأَعْلَى وَ بِحَمْدِهِ»؛ یک دسته هم قرآن به دستشان، قرآن می خواندند: «أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیلِ ساجِداً وَ قائِماً». آنها عجب شبی گذراندند!
بعضی از ارباب مقاتل نوشته اند: جمعی از لشکریان عمرسعد که دور خیمه ها چرخ می زدند، صدای قرائت قرآن دلشان را کشاند. عجب رنّه ها و فریادهای دل گدازی! عجب صداهای جان سوزی از این خیمه ها بلند است! همین که گوش دادند، دیدند آنها قرآن می خوانند، با قرآن وداع می کنند، با خدا تجدید عهد می نمایند.
یاران حضرت، شب را به این حالت به سر بُردند. اما فردا بعد از ظهر، بدن ها قلم قلم، قطعه قطعه! وای، وای! صداها خاموش شده؛ چشم ها بالای هم نهاده شده. امان، امان!
ناگهان صدای امام حسین علیه السلام بلند شد: «یا أَبْطالَ الصَّفا وَ یا فُرْسانَ الْهَیْجاءِ! مالی أُنادیکُمْ فَلا تُجیبُونی؟» آهای مردان میدان! آهای یاران با وفا! چه شده هر چه صدا می زنم، جواب نمی دهید؟
بعضی از ارباب مقاتل نوشته اند و من هم به اتّکای نوشته آنها می خوانم. یک وقت اجساد اصحاب به جنبش آمدند! «فَتَحَرَّکتِ الْاَبْدانُ اللَّطیفَةُ وَ الْاَجْسادُ الشَّـریفَةُ». این بدن ها به حرکت آمد. یعنی: ای حسین! آقا! اجازه بده جان به بدنمان برگردد تا مجدداً جانمان را فدای راه تو کنیم.
خودتان را در کربلا ببینید، خودتان را در حرم امام حسین علیه السلام ببینید. با حالِ توجّه از کنار قبر اصحاب امام حسین خدا را بخوانید و از آن جا دست بلند کنید: بحقّ مولانا الحسین المظلوم و باصحابه السّعداء الشّهداء، یا الله!
خدایا به حق اصحاب امام حسین علیه السلام فرج امام زمان علیه السلام را همین ساعت اصلاح بفرما.
(سخنرانی های مسجد جمعه اصفهان، سال 1392 قمری، مجلس هفدهم)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
😔⚡️همه خوشحال شدند که آقا نزدیک خیمه هاست
مرحوم آیت الله تولایی خراسانی در سخنرانی خود در مسجد جمعه اصفهان، در سال 1392 قمری می فرمود:
مصیبتی بخوانم، اشک بریزید و ناله بكنید. چشمتان به اشک بر امام حسین علیه السلام تر شود، با آن چشم اشك آلود برویم در خانه خدا و فرج امام زمان علیه السلام را بخواهیم.
آن آخرهای روز عاشورا كه اصحاب و اهل بیت سیدالشهداء علیه السلام همه كشته شده بودند، آن حضرت، خودش به نفس نفیس و وجود شریفش، از حرمش دفاع می كرد. یعنی یک مشت زن و بچّه در خیمه ها، آن لامذهبها هم دور تا دور را گرفته اند، یک مرتبه یک فوج و یک تیپ، از این طرف حمله می كرد كه در خیمه بریزد و اثاثیه را به غارت ببرند و خیمهها را آتش بزنند. امام حسین علیه السلام می پرید، سوار بر ذوالجناح و می تاخت و شمشیر را می كشید و می زد و آنها را عقب می نشاند. باز یک فوج دیگر از آن طرف حمله می كرد، با آن كمر شكسته اش، با آن بدن ضعیفش، با آن دل پر غصّه اش، باز به این طرف می تاخت، این فوج را عقب می نشاند. گرفتار این كارها شده بود. می زد آن ها را صد قدم پانصد قدم دور می كرد. زنها در خیمه خبر ندارند كه آقا در چه حالتی است؟ مضطرب و منقلب هستند. برای آنكه زنها از اضطراب به در آیند و منقلب نباشند، بالای بلندی می آمد، با صدای بلند فریاد می زد: «لاحول و لا قوه الا بالله» یعنی خواهرانم، هنوز حسین علیه السلام زنده است. یعنی بچّه هایم، هنوز پدرتان زنده است، هنوز یتیم نشده اید.
صدای سیدالشهداء علیه السلام که به خیمهها می رسید، قدری آرامش دل برای زنها و بچّهها حاصل می شد. نیم ساعت یا مقداری بیشتر گذشت، دیگر صدا به گوش زنها نرسید. یا الله! همه مضطرب هستند، همه منقلب هستند که یا رب! بر سر آقا چه آمده است؟ چرا صدایش را نمی شنویم.
دلم میخواهد صدای زن و مرد در این کلمه بلند شود. در همین انقلاب بودند، یک وقت شیهه ذوالجناح را شنیدند. ای امان! همه خوشحال شدند که آقا نزدیک خیمه هاست، آقا رو به خیمه ها میآید.
یا اباعبدالله! نسوزد دلی كه امشب می سوزد. نگرید چشمی كه بر تو اشک می ریزد.
شصت و چهار زن و بچّه، همه از خیمه به سراغ أبی عبدالله علیه السلام بیرون آمدند. وقتی نگاه كنند، ببینند زین ذوالجناح واژگون، یالش غرق خون، ای وای!
به حق زین واژگون آن حضرت، فرج امام زمانمان را برسان.
(سخنرانی های مسجد جمعه اصفهان، سال 1392 قمری، مجلس دوازدهم)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»😔⚡️همه خوشحال شدند که آقا نزدیک خیمه هاست
مرحوم آیت الله تولایی خراسانی در سخنرانی خود در مسجد جمعه اصفهان، در سال 1392 قمری می فرمود:
مصیبتی بخوانم، اشک بریزید و ناله بكنید. چشمتان به اشک بر امام حسین علیه السلام تر شود، با آن چشم اشك آلود برویم در خانه خدا و فرج امام زمان علیه السلام را بخواهیم.
آن آخرهای روز عاشورا كه اصحاب و اهل بیت سیدالشهداء علیه السلام همه كشته شده بودند، آن حضرت، خودش به نفس نفیس و وجود شریفش، از حرمش دفاع می كرد. یعنی یک مشت زن و بچّه در خیمه ها، آن لامذهبها هم دور تا دور را گرفته اند، یک مرتبه یک فوج و یک تیپ، از این طرف حمله می كرد كه در خیمه بریزد و اثاثیه را به غارت ببرند و خیمهها را آتش بزنند. امام حسین علیه السلام می پرید، سوار بر ذوالجناح و می تاخت و شمشیر را می كشید و می زد و آنها را عقب می نشاند. باز یک فوج دیگر از آن طرف حمله می كرد، با آن كمر شكسته اش، با آن بدن ضعیفش، با آن دل پر غصّه اش، باز به این طرف می تاخت، این فوج را عقب می نشاند. گرفتار این كارها شده بود. می زد آن ها را صد قدم پانصد قدم دور می كرد. زنها در خیمه خبر ندارند كه آقا در چه حالتی است؟ مضطرب و منقلب هستند. برای آنكه زنها از اضطراب به در آیند و منقلب نباشند، بالای بلندی می آمد، با صدای بلند فریاد می زد: «لاحول و لا قوه الا بالله» یعنی خواهرانم، هنوز حسین علیه السلام زنده است. یعنی بچّه هایم، هنوز پدرتان زنده است، هنوز یتیم نشده اید.
صدای سیدالشهداء علیه السلام که به خیمهها می رسید، قدری آرامش دل برای زنها و بچّهها حاصل می شد. نیم ساعت یا مقداری بیشتر گذشت، دیگر صدا به گوش زنها نرسید. یا الله! همه مضطرب هستند، همه منقلب هستند که یا رب! بر سر آقا چه آمده است؟ چرا صدایش را نمی شنویم.
دلم میخواهد صدای زن و مرد در این کلمه بلند شود. در همین انقلاب بودند، یک وقت شیهه ذوالجناح را شنیدند. ای امان! همه خوشحال شدند که آقا نزدیک خیمه هاست، آقا رو به خیمه ها میآید.
یا اباعبدالله! نسوزد دلی كه امشب می سوزد. نگرید چشمی كه بر تو اشک می ریزد.
شصت و چهار زن و بچّه، همه از خیمه به سراغ أبی عبدالله علیه السلام بیرون آمدند. وقتی نگاه كنند، ببینند زین ذوالجناح واژگون، یالش غرق خون، ای وای!
به حق زین واژگون آن حضرت، فرج امام زمانمان را برسان.
(سخنرانی های مسجد جمعه اصفهان، سال 1392 قمری، مجلس دوازدهم)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
⚠️در کجای این قرآن است که خون من را بریزید؟
مرحوم آیت الله تولاّیی خراسانی در سخنرانی خود در مسجد سیّد اصفهان در ماه رمضان 1392 هجری می فرمود:
یک وقت دیدند امام حسین علیه السلام به میان میدان آمد، ولی لباس جنگ نپوشیده است؛ یعنی شمشیر به کمر و سپر به دست ندارد. بلکه با عبا آمده است، عمامه بر سر نهاده است و بر راحله، یعنی بر شتر سوار شده است. در حالی که آدم جنگی بر شتر سوار نمی شود. از این حالات، معلوم میشود به قصد سازش و صلح آمده است و صحبت جنگ نیست. آمد و آمد تا به میان میدان رسید. یک وقت دیدند پسر فاطمه علیهاالسلام زیر عبا دست برد و یک قرآنی را درآورد. این قرآن را باز کرد و قرآن را بالای سرش گذاشت.
قربانت بروم اباعبدالله!
من وقتی طلبه بودم، کتابهایی هم مطالعه می کردم؛ مخصوصاً در دهه عاشورا، جلد عاشر «بحارالأنوار» را خیلی می خواندم. توی اتاق خودم، اتاق مدرسهام یا اتاق منزلم، می خواندم و اشک می ریختم. یک روز به همین عبارت رسیدم که امام حسین علیه السلام به میدان آمد، قرآن را باز کرد و بالای سرش گذاشت. این مطلب در دل من، نقش بست. از آن تاریخ به بعد، هر وقت شب های احیا، یعنی شب نوزدهم، بیست و یکم و بیست و سوم، که قرآن به سر می گذارم، یادم از قرآن به سر گرفتن امام حسین علیه السلام می آید و همان حالت سیدالشهداء علیه السلام، انقلابی در من پدید می آورد.
امام حسین علیه السلام قرآن را بالای سر گذاشت. فرمود: «یا قوم! بَینِی وَ بَینَکمْ کتَابُ اللهِ».
صدا زد: «ای لشکر! بین من و شما، این قرآن حاکم باشد.» این عبارت هایی که می گویم، شرح کلام امام حسین علیه السلام است. در کجای این قرآن است که خون من را بریزید؟ در کجای این قرآن است که زن و بچّه من را اسیر کنید؟ در کجای قرآن است که بچّه های من از تشنگی بمیرند؟ آخر من پسر پیغمبر شما هستم! من را به مهمانی خواندید! مردم بیحیا! بچّههای من از تشنگی هلاک میشوند!
(سخنرانی مسجد سیّد اصفهان، 1392 قمری، مجلس سیزدهم)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🤝می خواهم بابای غریبم را یاری کنم
مرحوم آیت الله تولایی خراسانی در سخنرانی های خود در مسجد ملک تهران در سال 1383 قمری می فرمود:
صلّى الله عليك يا أباعبدالله. اينقدر حسين علیه السلام، على علیه السلام را دوست مى داشت که اسم تمام پسرهايش را «على» گذارده بود. عليٌ الاكبر؛ عليٌ الاوسط؛ عليٌ الاصغر. بعد از ظهر عاشورا بود. أباعبدالله آمد به خيمه بيمارش. يكى از بزرگان اهل منبر «مرحوم نصيرالاسلام كرمانى» مى فرمود: «امام حسين علیه السلام از عقب خيمه آمد كه چشم زين العابدين علیه السلام به بدن پدر نيفتد.» ايشان مى گفت: «بعد از آنى كه سنگ به پيشانى اش خورده بود آمد ميان خيمه. فرزند بيمارش را بغل گرفت. بابا حالت چطور است؟»
قربان اين عيادت از بيمارت بروم حسين جان! احوال بيمارش را پرسيد. زينالعابدين علیه السلام گفت: بابا! آخر كار لشكر با شما به كجا رسيد؟ فرمود «اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللهِ» بابا! اينها خدا را فراموش كردند. كار ما با لشكر به جنگ رسيده. تا اين كلمه را گفت حال بيمار منقلب شد. معلوم مى شود تا آن ساعت امام بيمار از وقايع خبر نداشته است. نمى خواستند به بيمار خبر دهند. يك مرتبه صدا زد: بابا! على اكبر چه شد؟ چه كار كند امام حسين؟! اينجا جاى سكوت نيست. از آن طرف چطور خبر بدهد به بيمار. ولى چاره نيست. صدا زد: بابا برادرت را كشتند. اي واى!
دوباره سؤال کرد: «يا أبه! أين عمّى الرشيد؟» بابا! عمويم اباالفضل چه شد؟ فرمود: پسرم! عمويت را كشتند. بيش از اين نگفت. ديگر نگفت دستهاى عمويت را جدا كردند. امام طاقت ندارد. يكى يكى پرسيد. هى فرمود: «قَد قُتِل».
يك مرتبه زین العابدین علیه السلام رو كرد به عمه اش زينب، صدا زد: عمّه جان! برو براى من عصا و شمشير بياور. شمشير و عصا براى چه مى خواهى؟ مى خواهم عصا به دست بگيرم با شمشير، باباى غريبم را يارى كنم.
چيزى فاصله نشد يك وقت اين پسر، بدن قطعه قطعه بابا را زير خاك مى كند. «هذا قَبر الحُسين الّذي قَتَلوهُ عَطشاناً»
(سخنرانی های مسجد ملک، ماه رمضان 1383 قمری، مجلس یازدهم)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
😥 پيشانى تان را شبيه كنيد به پيشانى امام حسين علیه السلام
مرحوم آیت الله تولایی خراسانی در سخنرانی های خود در مسجد ملک تهران در سال 1383 قمری می فرمود:
اباعبدالله علیه السلام ايستاده بود گوشه ميدان. از صبح هم جنگ كرده، هم داغ ديده، هم نعش ها را برداشته و طرف خيمه ها آورده. مگر يك نفر آدم چقدر قوّت دارد؟! خودِ داغ جوان ديدن، اينها امام حسين علیه السلام را كباب كرده.
قدری جنگ كرد، خسته شد. آمد كنار ميدان. شمشير را غلاف كرد تا دو دقيقه نفس بكشد.
من يك وقتى در اين فكر افتادم که چرا منبري ها مى گويند به سر بزنید، به پيشانى بزنید، امّا نمى گويند به صورت بزنید. يك وقت پدرم اين را روى منبر گفت. پدر من به امام حسين علیه السلام اخلاص داشت. گفت پيشانى تان را شبيه كنيد به پيشانى امام حسين. آن وقت فهميدم براى اينكه قدرى درد بگيرد و به ياد درد پيشانى اباعبدالله علیه السلام بيافتيد.
اباعبدالله علیه السلام ايستاده ميان ميدان، خسته شده، سينه اش آتش گرفته، دلش مشتعل است. يك وقت يك لامذهبى چنان سنگى به پيشانى آقا زد. شما خيال مىكنيد سنگها عادى بوده؟ خير! سنگ اندازها با فلاخن ها نشان مى زدند مانند تير زدن. سنگ هاى مخصوص تراش خورده حجّارى شده در فلاخن مي گذاشتند و پرتاب مى كردند. اثر اين سنگها از تير، كمتر نبود، از شمشير كمتر نبود. يكى از اين سنگ ها خورد به پيشانى، استخوان پيشانى شكست. رگ هاى پيشانى پاره شد. خون بالاى چشم هاى امام حسين علیه السلام جارى شد. دست بُرد خون ها را پاك كرد. يك قدرى هم خون ها را به عمامه اش ماليد. چاره ندارد. آخر دكمه هاى زره را باز و زره را عقب برد. پيراهن را بلند كرد خون از پيشانى پاك كند. اى امان! به حال آمديد؟ دل فاطمه علیهاالسلام از گريه شما خوشحال مى شود. هم این که پيراهن را بالا كرد دل نازنينش نمايان شد. يك لامذهبى چنان تير سه شعبه زهرآلود پرتاب کرد ...
(سخنرانی های مسجد ملک، ماه رمضان 1383 قمری، مجلس ششم)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
😓😢تمام بدنش درد می کرد
مرحوم آیت الله تولاّیی خراسانی در سخنرانی خود در مسجد سیّد اصفهان در ماه رمضان 1392 هجری می فرمود:
زیارتی است به نام زیارت ناحیه مقدّسه. در این زیارت، روضه خوانی زیاد است. امام زمان علیه السلام رسماً روضه خوانی کرده است؛ روضه خوان امام حسین علیه السلام شده است. من یک سطرش را می خوانم. اهل علم! شما گریه کنید تا اشک شما، دیگران را به راه گریه بر سید الشهداء علیه السلام هدایت کند. میگوید:
«یا جدّاه! قَدْ رَشَحَ لِلْمَوْتِ جَبِینُک وَ اخْتَلَفَتْ بِالانْبِسَاطِ وَ الِانْقِبَاضِ شِمَالُک وَ یمِینُک»
یا جدّاه! آن نَفَس های آخر عمرت را می کشیدی. به حال جان دادن بودی. عرق مرگ بر پیشانی ات نشسته است.
یا اباعبدالله! این بدنت را هی جمع می کردی، هی پهن می کردی. هی از طرف راست به چپ می غلتیدی، هی از چپ به راست. فهمیدید یعنی چه؟ یعنی یا جدّاه! تمام بدنت درد می کرد. سَرَت درد می کرد. دست هایت درد می کرد. وای وای وای! یا اباعبدالله!
شانه امام حسین علیه السلام درد می کرد. شمشیر، شانه اش را شکافته بود.
پهلوی امام حسین علیه السلام درد می کرد. نیزه، پهلویش را سوراخ کرده بود.
سر امام حسین علیه السلام درد می کرد. سنگ ها، سرش را مجروح کرده بود.
دل امام حسین علیه السلام درد می کرد. تیر سه شعبه، دلش را سوراخ کرده بود.
تمام بدن درد می کرد. گاهی خودش را جمع می کرد، گاهی پهن می کرد. واویلا!
عبارتِ کشنده، این عبارت است: «تَطَؤُک الْخُیولُ بِحَوَافِرِهَا، وَ تَعْلُوک الطُّغَاةُ بِبَوَاتِرِهَا.»
میگوید: یا جداه! تو مشغول جان دادن بودی، لشکر سواره بر بدنت تاختند. بدنت را زیر سُم اسبها ...
بارالها! به آن لحظات سیدالشهدا علیه السلام فرج امام زمانمان را برسان.
(سخنرانی های مسجد سیّد اصفهان، ماه رمضان 1392 قمری، مجلس بیست و هفتم)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
⚡️🗣😥 یکی از روضه خوان های حضرت سیّدالشهدا علیه السلام، امام زمانتان است
مرحوم آیت الله تولاّیی خراسانی در سخنرانی خود در مسجد سیّد اصفهان در ماه رمضان 1392 هجری می فرمود:
شما را به کربلا کنار قبر امام حسین علیه السلام ببرم و در آن جا خدا را بخوانم، زیرا به اجابت نزدیکتر است.
یک کلمه از روضه خوانی امام زمان علیه السلام برایتان بخوانم. نه تنها شما گریه می کنید، بلکه امام زمان علیه السلام شب و روز بر مصیبت سیّدالشهدا علیه السلام گریه می کند تا زمانی که ظاهر شود و اخذ بثار کند و از بنی امیه و بنی امیه صفتان و از اولادهای بنی امیه لعنهم الله، خونخواهی کند. تا آن وقت، امام زمان علیه السلام گریه اش ادامه دارد و روضه می خواند.
روضه خوانها! افتخار کنید! یکی از روضه خوان های حضرت سیّدالشهدا علیه السلام، امام زمانتان است. میگوید: «یا جدّاه! وَ أَسْرَعَ فَرَسُک شَارِداً إِلَى خِیامِک قَاصِداً مُحَمْحِماً بَاکیاً»
معنا کنم. همه بلند بنالید! چشم هایتان را به کربلا بیندازید. روز عاشورا را یادآور شوید. میگوید: یا جدّاه! اسب بی صاحبت، به حَرَمت قاصد شد. پیک مرگ تو شد. این حیوان هی گریه می کرد. هی همهمه می کرد. با سرعت رو به خیمه ها می رفت. خبر مرگ امام حسین علیه السلام را می بُرد.
زن ها صدای اسب را شنیدند. دقایقی بود صدای ابی عبدالله علیه السلام به گوش زن ها نمی رسید. قبل از آن امام حسین علیه السلام هر چند دقیقه یک بار، با صدای بلند فریاد می زد: «لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ الّا بِاللهِ». وقتی این صدا به خیمه ها می رسید، زن ها می فهمیدند هنوز آقا دارند. ای وای! یک مدّتی گذشت و صدای امام حسین علیه السلام به خیمه ها نرسید. زن ها مضطرب و پریشان هستند. یک وقت صدای ذوالجناح را شنیدند! همه به هوای لقای امام حسین علیه السلام بیرون آمدند. همین که نگاه کردند، دیدند یال ذوالجناح غرق خون! زینش واژگون! شصت و چهار زن و بچه، همه فریاد زدند: «وا محمّداه!»
«فَلَمَّا رَأَيْنَ النِّسَاءُ جَوَادَكَ مَخْزِياً وَ نَظَرْنَ سَرْجَكَ عَلَيْهِ مَلْوِيّاً بَرَزْنَ خرجن مِنَ الْخُدُورِ نَاشِرَاتِ الشُّعُورِ عَلَى الْخُدُودِ لَاطِمَاتٍ لِلْوُجُوهِ سَافِراتٍ وَ بِالْعَوِيلِ دَاعِيَاتٍ.»
از کنار خیمه های امام حسین علیه السلام، خدا را بخوانید. یعنی خودتان را کربلا، پشت سر زن و بچه امام حسین علیه السلام ببینید. آنها ناله می کشیدند: «وَبِالْعَویلِ داعِیاتٍ». شما هم اشک بریزید و ناله کنید. با صدای بلند و ناله و ضجّه، بحقّ المولانا الحسین المظلوم علیه السلام و عترته المظلومین یا الله! خدایا! الساعه فرج امام زمان علیه السلام را نزدیک بفرما.
(سخنرانی مسجد سیّد اصفهان، ماه رمضان 1392 قمری، مجلس بیست و هشتم)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»