🌼🍃🌹🍃🌼🍃
🍃🌼🍃🌹
🌹🍃🌼
🍃
#اوقات_شرعی
📯 به افق💥 مشهد💥
💢 شنبه
🔹13 اردیبهشت ماه 1399هجری شمسی
🔹8 رمضان 1441 هجری قمری
🔹2 مِی 2020 میلادی
🔸اذان صبح: 4:03
🔸طلوع آفتاب: 5:37
🔸اذان ظهر: 12:28
🔸غروب آفتاب 19:20
🔸اذان مغرب : 19:40
🔸نیمه شب شرعی 23:41
🍃
🌹🍃🌼
🍃🌼🍃🌹
🌼🍃🌹🍃🌼🍃
🍃🌼🍃🌹🍃🌼🍃
🍃🌼🍃🌹
🌹🍃🌼
🍃
#اوقات_شرعی
📯 به افق ✳️ قم ✳️
💢 شنبه
🔹13 اردیبهشت ماه 1399 هجری شمسی
🔹8 رمضان 1441 هجری قمری
🔹2 مِی 2020 میلادی
🔸اذان صبح: 4:43
🔸طلوع آفتاب: 6:15
🔸اذان ظهر: 13:03
🔸غروب آفتاب: 19:52
🔸اذان مغرب : 20:11
🔸نیمه شب شرعی : 0:17
🍃
🌹🍃🌼
🍃🌼🍃🌹
🌼🍃🌹🍃🌼🍃
🌼🍃🌹🍃🌼🍃
🍃🌼🍃🌹
🌹🍃🌼
🍃
#اوقات_شرعی
📯 به افق ❣️تهران❣️
💢 شنبه
🔹13 اردیبهشت ماه 1399 هجری شمسی
🔹8 رمضان 1441 هجری قمری
🔹2 مِی 2020 میلادی
🔸اذان صبح: 4:38
🔸طلوع آفتاب 11: 6
🔸اذان ظهر:13:01
🔹اذان عصر: 16:46
🔸غروب آفتاب:19:52
🔸اذان مغرب : 20:11
🔹اذان عشا: 21:02
🔸نیمه شب شرعی : 0:14
🍃
🌹🍃🌼
🍃🌼🍃🌹
🌼🍃🌹🍃🌼🍃
🙏🏼 دعای روز هشتم ماه رمضان و دعا بر فرج مولایمان حضرت صاحب الزّمان علیه السلام
مرحوم سید بن طاووس در «اقبال الاعمال»، این دعا را برای روز هشتم ماه رمضان نقل می کند:
«اللَّهُمَّ إنِّي لَا أَجِدُ مِنْ أَعْمَالِي عَمَلًا أَعْتَمِدُ عَلَيْهِ وَ أَتَقَرَّبُ بِهِ إلَيْكَ، أَفْضَلَ مِنْ وِلَايَتِكَ وَ وِلَايَةِ رَسُولِكَ وَ آلِ رَسُولِكَ الطَّيِّبِينَ صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ.
اللَّهُمَّ إنِّي أَتَقَرَّبُ إلَيْكَ بِمُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَتَوَجَّهُ بِهِمْ إلَيْكَ، فَاجْعَلْنِي عِنْدَكَ يَا إلَهِي بِكَ وَ بِهِمْ وَجِيهاً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ، فَإنِّي قَدْ رَضِيتُ بِذَلِكَ مِنْكَ تُحْفَةً وَ كَرَامَةً، فَإنَّهُ لَا تُحْفَةَ وَ لَا كَرَامَةَ أَفْضَلُ مِنْ رِضْوَانِكَ وَ التَّنَعُّمِ فِي دَارِكَ مَعَ أَوْلِيَائِكَ وَ أَهْلِ طَاعَتِكَ.
اللَّهُمَّ أَكْرِمْنِيَ بِوِلَايَتِكَ وَ احْشُرْنِي فِي زُمْرَةِ أَهْلِ وِلَايَتِكَ، اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي وَدَائِعِكَ الَّتِي لَا تُضَيَّعُ وَ لَا تَرُدَّنِي خَائِباً بِحَقِّكَ وَ حَقِّ مَنْ أَوْجَبْتَ حَقَّهُ عَلَيْكَ، وَ أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ تُعَجِّلَ فَرَجَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ فَرَجِي مَعَهُمْ وَ فَرَجَ كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ.» (بحارالأنوار، ج98، ص28 به نقل از اقبال الاعمال)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
#دلنوشته_رمضان
#سحر_هشتم....
✍ دلبر که تو باشی... جرات بیراهه رفتن، چقدر آسان است...
آنقدر مهربان و دلواپس، به انتظار برگشتنم می نشینی..که گویی جز من، بنده دیگری نداری...
❣مهربانیت... چنان مرا فراگرفته است، که دیگر... از زنگار بی انتهای دلم، نمی ترسم...
تو...همان "جابر العظم الکثیری"... که تمام شکستگی های روح مرا، به ناز یک اشاره ات...جبران می کنی...
❄️مهمانی ات.... سر و روی سپید، می خواهد..
و...من...سیه چرده ترین، مهمان، خوان ضیافت توام...
اما....؛
با همه سیه دلی ام... پشتم چنان به آغوش مهربان تو گررررم است که... از خودم، نمی هراسم...
یقین دارم...که یک نگاه تو...عالمی را زیر و رو می کند...
چه رسد به روح کوچک و فقیر من!!
❄️هشتمین بزم مستانه مان هم رسید...دلبرم
و من چنان، از برق چشمانت، به رقص آمده ام...که برای ادراک دوباره لذتش... هزار تشنگی دیگر را، به جان می خرم....
💓حجله گاه عاشقی ام را گسترده ام...؛
سجاده ام...منتظر قدوم توست....
قنوت می گیرم... در هشتمین ملاقات شاه و گدا....
به امید جرعه ای دیگر...
پیمانه ام را، بالا آورده ام.....
کمی ع ش ق... برایم می ریزی...خداااا ؟
#جامانده
سید پیمان موسوی طباطبایی
@haram110
هشتمیڹ روزعجب حاڸ دعایےدارم
حالت مشهدےوڪرببلایےدارم
حرم امڹ خداپنجره فولادشماست
وخداگفت ڪہ دیدےچہ رضایےدارم
#پنجره_فولادم_آرزوست😔
•● #التـــــماس_دعـــــا●•
➖➖➖➖➖➖
یا علی
🌹 @haram110
عدد هشٺ پر از فیض خداسٺ
هشٺ در مذهب ما آب بقاسٺ💚
سحرِ هشتمِ ماه رمضـاڹ
دل ما در بہ درِ ڪوےِ رضـاسٺ💚
#یا_سریع_الرضـا
#به_حق_امام_رضا(ع)
#العفو_یا_الهی🥀
@haram110
روز هشتم غزلی عشق مرا می چیند
سفره را گوشه ی ایوان طلا می چیند
از همین اول صبح نیت مشهد کردم
نام سلطان دلم را به زبان آوردم
شورعشقی به دلم ریخت، غمی پیرم کرد
یارضاگفتم و این اسم نمک گیرم کرد
هشتمین روز؛قرارازدل ما میگیرد
سحر، عطرحرم وصحن وسرا میگیرد
هشتمین روز هوای دلمان بارانی است
مشهدو کرب وبلا هردوحرم مهمانی است
سحر هشتم ماه رمضان ، درسفرم
بین اربابم وسلطان خودم دربه درم
هم سر سفره سلطان دوعالم هستیم
هم پریشان شب هشت محرم هستیم
هم علی اکبریم هم رضوی، حیرانم
کفتر بام حسین و حرم سلطانم
@haram110
هدایت شده از حرم
monjatae-ameral-momenen1.mp365005.mp3
4.49M
🙏مناجات و صوت بسیار زیبا و تاثیر گذار حضرت امیرالمومنین در مسجد کوفه
🌹
😔الهم انی اسئلک الاماااان
التماس دعا
▪️ @haram110
0458-3_260517221825.mp3
149.8K
#ادعیه_ماه_مبارک_رمضان
🌷دعای روز هشتم ماه مبارک رمضان با نوای دلنشین استاد موسوی قهار🌷
parhizgar__j08_Tartil.mp3
13.04M
🔺ترتیل جزء هشتم قرآن کریم
👤 استاد شهریار پرهیزگار
┏━━━🍃═♥️━━━┓
@haram110
┗━━━♥️═🍃━━━┛
aghaie_j08_Tahdir.mp3
4.07M
🔺تحدیر (تندخوانی) جزء هشتم قرآن کریم
👤 استاد معتز آقایی
┏━━━🍃═♥️━━━┓
@haram110
┗━━━♥️═🍃━━━┛
🔴 افطار با آب فاتر
✍از امام صادق علیه السلام آمده که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم با شیرینی افطار می کرد. پس هرگاه شیرینی پیدا نمی کرد، با آب فاتر افطار کرده و می فرمود: همانا آن، کبد و معده را می شوید و بوی بد و دهان را خوشبو و دندان ها و کاسه چشم ها را محکم و بیننده را تیزبین می کند و گناهان را خوب می شوید و رگ ( ژن ) های به هیجان درآمده و تلخه ( صفرا و سودا ) ی چیره شده را آرام می کند و بلغم را می بُرَد و حرارت را از معده خاموش می کند و میگرن را می بَرد ...
📚 بحارالانوار، ج ۱۶، ص ۲۴۲
🔰 هر چند در روایت بالا، اولویت افطار با شیرینی های طبیعی است، اما نمی توان از خواص بی نظیر افطار با آب فاتر گذشت. یکی از این دو روش را انتخاب کنید:
1⃣ با یک لیوان آب جوشیده ولرم افطار کنید و سپس یک چیز شیرین طبیعی مثلا خرما یا حلوای سالم یا مقداری عسل میل کنید.
2⃣ با خوراکی شیرین افطار کنید و دیگر آب نخورید و پس از شیرینی، افطاری اتان را میل کنید.
✨از بامیه و زولبیاهای بازاری به شدت بپرهیزید و اگر خیلی دوست داشتید خودتان با روغن و مواد سالم درست کنید.
@haram110
حرم
#رمان_واقعی_عاشقانه_مذهبی #رمان_اینک_شوکران 📚 #قسمت_چهل_وهشتم🎬 اما من آمادگیشو نداشتم.... گفت: "اگ
#رمان_واقعی_عاشقانه_مذهبی💑
#رمان_اینک_شوکران 📚
#قسمت_چهل_ونهم🎬
دیگه نمیتونستم تظاهر کنم.
از اون لحظه اشک چشمم خشک نشد. منوچهر هم دیگه آروم نشد.
از تخت کنده میشد. سرش رو میذاشت روي شونه ام و باز میخوابید. از زور درد نه میتونست بخوابه، نه بشینه....
همه اومده بودن. هدي دست انداخت گردن منوچهر و همدیگه رو بوسیدن. نتونست بمونه.
گفت: "نمی تونم این چیزا رو ببینم. ببریدم خونه "
فریبا هدي رو برد....
یدفعه کف اتاق رو نگاه کردم دیدم پر از خونه آنژیوکت از دستش در اومده بود و خونش میریخت....
پرستار داشت دستش رو می بست که صداي اذان پیچید توي بیمارستان. منوچهر حالت احترام گرفت. دستش رو زد توي خون ها که روي تشک ریخته بود و کشید به صورتش....
پرسیدم: "منوچهر جان، چیکار میکنی؟"
گفت: "روي خون شهید وضو میگیرم"
دو رکعت نماز خوابیده خوند. دستش رو انداخت دور گردنم.
گفت: "منو ببر غسل شهادت کنم"
مستاصل موندم...
گفت: " نمیخوام اذیت شي "
یه لیوان آب خواست. تا جمشید یه لیوان آب و بیاره، پرستار یه دست لباس آورد و دوتایی لباسش رو عوض کردیم. لیوان
آب رو گرفت. نیت غسل شهادت کرد و با دست راستش آب رو ریخت روي سرش...
جایی از بدنش نمونده بود که خشک باشه. تا نوك انگشتای پاش آب میچکد ...
سرم رو گذاشتم روي دستش.
گفت: "دعا بخون"
انقدر آشفته بودم که تند تند فاتحه میخوندم. حمد و سه تا قل هو االله و انا انزلنا میخوندم.
خندید گفت: "انگار تو عاشق تري. من باید شرم حضور داشته باشم. چرا قاطی کردي؟!"
همدیگه رو بغل کردیم و گریه کردیم ...
گفت: "تو رو خدا، تو رو به جان عزیز زهرا دل بکن"
#ادامه_دارد...
📖به روایت همسر شهید منوچهر مدق
✍نویسنده:مریم برادران
حرم
#رمان_واقعی_عاشقانه_مذهبی💑 #رمان_اینک_شوکران 📚 #قسمت_چهل_ونهم🎬 دیگه نمیتونستم تظاهر کنم. از اون ل
#رمان_واقعی_عاشقانه_مذهبی
#رمان_اینک_شوکران 📚
#قسمت_پنجاهم🎬
من خودخواه شده بودم.
منوچهر رو براي خودم نگه داشته بودم.
حاضر شده بودم بدترین دردا رو بکشه، ولی بمونه....
دستم رو بالا آوردم و گفتم: "خدایا، من راضی ام به رضای خودت. دلم نمیخواد منوچهر بیشتر از این عذاب بکشه"
منوچهر لبخند زد و تشکر کرد....
دهنش خشک شده بود. آب ریختم دهنش. نتونست قورت بده. آب از گوشه ي لبش ریخت بیرون. اما «یاحسین» قشنگی گفت...
به فهیمه و محسن گفتم وسایلش رو جمع کنن و ببرن پایین...
میخواستن منوچهر رو ببرن سی سی یو...
از سر تا نوك انگشتای پاش رو بوسیدم....
برانکارد آوردن..
با محسن دست بردیم زیر کمرش، علی پاهاشو گرفت و نادر شونه هاش رو.
از تخت که بلندش کردیم کمرش زیر دستم لرزید...
منوچهر دعا کرده بود آخرین لحظه روي تخت بیمارستان نباشه....
《او را بردند....
از در که وارد شد، منوچهر را دید. چشمهاش رابست. گفت: "تو را همه جوره دیده ام. همه را طاقت داشتم. چون عاشق روحت بودم، ولی دیگر نمیتوانم این جسم را ببینم"
صورت به صورتش گذاشت و گریه کرد. سر تا پاش را بوسید. با گوشه ي روسري صورت منوچهر را پاك کرد و آمد بیرون.
دلش بوي خاك می خواست. دراز کشید توی پیاده رو و صورتش را گذاشت لب باغچه ي کنار جوي آب. علی ریز بغلش را گرفت، بلندش کرد و رفتند خانه. تنها بر می گشت. چه قدر راه طولانی بود. احساس می کرد منوچهر خانه منتظر است. اما نبود. هدي آمد بیرون. گفت: "بابا رفت؟" و سه تایی هم را بغل کردند و گریه کردند ....》
#ادامه_دارد...
📖به روایت همسر شهید منوچهر مدق
✍نویسنده:مریم برادران