✴️ یکشنبه👈 22 اسفند /حوت 1400
👈10 شعبان 1443👈 13 مارس 2022
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌺 روز بزرگداشت شهدا.
⬅️ صدور توقیع نیابت امام زمان عجل الله فرجه الشریف برای ابوجعفر سمری توسط ان حضرت.(329هجری قمری).
⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️ روز مبارک و شایسته ای برای امور زیر است:
✅ خرید رفتن و خرید کردن.
✅ آغاز نگارش کتاب مقاله و پایان نامه.
✅ امور زراعی و کشاورزی.
✅ مسافرت.
✅حسابرسی و رسیدگی به اموال.
✅و قرارداد و پیمان نوشتن خوب است.
📛 ولی دیدار با مسئولین مناسب نیست.
🚘 سفر : مسافرت خوبو پر خیر است. ان شاءالله.
👼 مناسب زایمان و نوزاد مبارک و با حیا و پاک دامن و صبور است.ان شاءالله
🔭 احکام نجوم.
🌓 امروز : قمر در برج سرطان است و از نظر نجومی برای امور زیر نیک است:
✳️ امور زراعی و کشاورزی.
✳️ کندن چاه و کانال.
✳️ خرید و فروش کالا.
✳️ بذر پاشی و کاشت محصول.
✳️ درختکاری.
✳️ و آغاز نویسندگی و نگارش خوب است.
📛 ولی امور ازدواجی.
📛 و خشت بنا نهادن خوب نیست.
💑 مباشرت و مجامعت: مباشرت امشب، شب دوشنبه فرزند حافظ قرآن گردد و به تقدیر و قسمت خود راضی باشد.ان شاءالله.
⚫️ طبق روایات ، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث عزت و احترام می شود.
💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن #خون_دادن یا #حجامت #فصد#زالو انداختن در این روز، از ماه قمری، سبب درد و الم می شود.
😴😴تعبیر خواب
خوابی که شب " دوشنبه " دیده شود طبق آیه ی 11 سوره مبارکه "هود " است.
الا الذین صبروا و عملوا الصالحات...
و چنین استفاده میشود که برای خواب بیننده کاری پیش آید که در نظر مردم مشکل باشد ولیکن چون صبر کند موجب نیکنامی و راحتی ایام عمرش می گردد .ان شاءالله و به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید.
💅 ناخن گرفتن
یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.
👕👚 دوخت و دوز
یکشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود( این حکم شامل خرید لباس نیست)
✴️️ وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه #یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد .
💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸بامید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸
4_5865938523240008559.pdf
1.12M
مجموعه اعمال شب نیمه شعبان
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🙏🏼 نماز ساده شب یازدهم ماه شعبان
عَنِ النَّبِيِّ صلّی الله علیه وآله قَالَ: مَنْ صَلَّى فِي اللَّيْلَةِ الْحَادِيَةَ عَشْرَةَ ثَمَانٍ، بِالْحَمْدِ وَ الْجَحْدِ عَشْراً، لَا يُصَلِّيهَا إِلَّا مُؤْمِنٌ مُسْتَكْمِلُ الْإِيمَانِ، وَ يُعْطَى بِكُلِّ رَكْعَةٍ رَوْضَةً مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ. (البلدالأمين، ص172)
رسول خدا صلّی الله علیه وآله فرمود: در شب یازدهم ماه شعبان جز مؤمنی که ایمانش کامل باشد، این نماز را نمی خواند، و خداوند به ازای هر رکعت، باغی از باغ های بهشت به آن مؤمن اعطا می کند. نمازِ شب یازدهم بدین صورت است: 8 رکعت نماز و در هر رکعت یک بار سوره حمد و ده بار سوره کافرون.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🌺🌟🌺 یازدهم شعبان، روز میلاد حضرت علیّ اکبر علیه السلام مبارک باد
مرحوم عبدالرّزاق موسوی مقرّم در کتاب «علیّ الاکبر» ، ولادت حضرت علیّ اکبر را در روز یازدهم شعبان سال 33 هجری گزارش می نماید. (علیّ الاکبر، ص12)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
💎👌مقام والای حضرت علی اکبر علیه السلام
مرحوم آیت الله تولایی خراسانی در منابر مسجد سیدّ عزیز الله تهران و مسجد مروی می فرمود:
حضرت علي اكبر علیه السلام يك امتيازاتي دارد. از اين امتيازات، يك چيزهايي را مي فهميم.
در قرآن مقدس چند آيه است كه مربوط به مقامات نبوّت انبياء و ولايت اوصيائشان است، و ائمه علیهم السلام در مقام استدلال، به اين آيات متمسّك مي شدند و این آیات را برای اثبات ولایت خودشان می خواندند. يكي این آیه است: «إِنَّ اللهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمين ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ». اين آيه، مشهور به آیه اصطِفا، مربوط به مقامات ولايتي انبياء است كه خداي متعال اين بزرگواران را انتخاب كرده و برگزيده و آنها را به مقام پيشوایي، نبوت يا امامت، منصوب داشته است.
ارباب مقاتل، متّفق الكلمه، شيخ مفيد رضوان الله تعالی علیه در «ارشاد»، سيد بن طاووس در «لهوف»، و ديگران از قدما و متأخّرين همه نوشته اند: وقتي حضرت عليّ اكبر علیه السلام روانه ميدان شد، امام حسين علیه السلام پشت سر عليّ اكبر علیه السلام سر را بلند كرد و با صداي بلند همین آیه را خواند. چرا پشت سر ابوالفضل علیه السلام نخواندند؟ چرا پشت سر قاسم بن الحسن علیه السلام نخواندند؟ و پشت سر اين آقازاده خواندند؟ اين يعني چه؟ چه رمزی دارد؟
پس قرائت کرد آیه اصطفا
تا کند فاش آن رموزات خفا
کاین جوان که سوی میدان عازم است
برگزیده جمله اهل عالم است
نوح من از دیده من دور شد
موسی من سوی کوه طور شد
یعنی اين جوان كه عازم ميدان شده است، شايستگي دارد اگر زنده بماند، به مقام امامت نائل شود، يعني اين پسر من لياقت مقام امامت را دارد، لياقت مقام نبوت و صفوت را دارد، اما هزار افسوس.
جوان می رفت و بابا عقب سرش. یک نگاه مأیوسانه کرد. بَه بَه به ناله های شما! اغلب جوانها گریان شدند. خدایا! هر چشمی که می گرید آن چشم را به جمال صاحب الزّمان علیه السلام روشن فرما. یک مرتبه دیدند این بابای پیر از عقب سر جوانش، دستش را برد زیر ریش سفیدش: «رَفَعَ شَیْبَهُ إلَی السَّماء» اشک، بی اختیار می آید. یک وقت آدم با زور می خواهد گریه کند، یک وقت به قدری متأثر است که اشک مثل آب، جاری می شود. این را عرب می گوید: «اَرْخی عَیْنَیْهِ». راوی می گوید: یک وقت دیدم چشم حسین علیه السلام سرخ شد. بی اختیار اشک از چشمانش می ریزد. یک ساعت بعد هم دیدند حسین علیه السلام صورتش را بالای صورت علی علیه السلام گذاشت.
خدایا! به قطرات اشک امام حسین علیه السلام همین ساعت، امر فرج و ظهور امام زمان علیه السلام را اصلاح بفرما.
(سخنرانی های مسجد سیّدعزیز الله تهران، 1396 قمری، شب دوازدهم رمضان/ سخنرانی های مسجد مروی، 1383 قمری، مجلس سوم)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
😥😥دیدند امام حسین علیه السلام بلند بلند گریه می کند
مرحوم آیت الله تولاّیی خراسانی در سخنرانی خود در مسجد سیّد اصفهان در ماه رمضان 1392 هجری می فرمود:
امام حسین علیه السلام در روز عاشورا، خیلی گریه کرد. می توانم ادّعا کنم از ساعت اوّلی که اصحابش را به خون غلتان دید، چشم مبارکش گریان شد و تا آن ساعتی که سر مطهّر را جدا کردند، چشمان امام حسین علیه السلام خشک نبود. گریه می کرد، ولی با صدا گریه نمی کرد. اشک می ریخت، «صَرِیعَ الدَّمْعَةِ السَّاکبَةِ» بود. همین طور اشک هایش می ریخت؛ ولیکن با صدای بلند، ناله نمی زد. چرا؟
برای دو جهت؛ یکی این که دشمن نشنود و امام حسین علیه السلام را شماتت نکند. دشمن دلخوش نشود؛ خوشحال نشود که حسین علیه السلام دارد گریه می کند. یکی دیگر این که صدایش را زنها نشنوند و زن و بچّه اش منقلب نشوند. این بود که آهسته آهسته گریه می کرد. همینطور اشک هایش می آمد. ولی در یک موقع، امام حسین علیه السلام با صدای بلند گریه کرد! دلم می خواهد در این مصیبت و در این مطلبی که می گویم، جوان های مجلس از سیدالشهداء علیه السلام تبعیت کنند و بلند بلند گریه کنند. یک موقع بود که دیگر اختیار از سیدالشهداء علیه السلام رفت؛ و آن، وقتی بود که دید جوان هجده ساله اش رو به میدان می رود. واویلا! علما! عبارت مقتل است: «فَبَکی بُکاءً عالیاً». در این کلمه، پیرمردها بلند بنالند. یک وقت دیدند امام حسین علیه السلام بلند بلند گریه کرد! «رَفَعَ شَیبَتَهُ نَحْوَ السَّماءِ» حضرت دستش را زیر محاسنش برد؛ سر به آسمان بلند کرد و گفت: «اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلَى هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ فَقَدْ بَرَزَ إِلَیهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِک»
خدا ز سوز دلم آگهي كه جانم رفت
ز جانِ عزيزترم، اكبر جوانم رفت
یک کلمه دیگر بگویم؛ همه گریه کنند. بعد در خانه خدا برویم.
وقتی که صورتش را از صورت علی اکبر علیه السلام بلند کرد، یک وقت دیدند محاسن امام حسین علیه السلام پر از خون است؛ «وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّهِ وَ قَالَ:... عَلَى الدُّنْیا بَعْدَک الْعَفَاءُ!»
به حقّ مولانا الحسین المظلوم علیه السلام و بِوَلَدِهِ علیّ الأکبر علیه السلام، با چشمانی گریان و دل هایی سوزان، ده مرتبه بلند، یا الله! خدایا! به ریش پرخون امام حسین علیه السلام، به آن چشمان گریان امام حسین علیه السلام، به آن سینه سوزان خواهر امام حسین علیه السلام، همین ساعت امر ظهور امام زمانمان را اصلاح بفرما. ما را به زودی به دیدار و یاری آن بزرگوار، سعادتمند بفرما.
(سخنرانی مسجد سیّد اصفهان، ماه رمضان 1392 قمری، مجلس هشتم)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🔴🏴فدای آن کسی که خونش به آسمان پاشیده شد
در زیارت حضرت علیّ بن الحسین علیه السلام - در پایین پای حضرت سیدالشهدا علیه السلام- منقول از حضرت صادق علیه السلام، به آن بزرگوار چنین خطاب می کنیم:
بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي مِنْ مَذْبُوحٍ وَ مَقْتُولٍ مِنْ غَيْرِ جُرْمٍ، وَ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي دَمُكَ الْمُرْتَقَى بِهِ إِلَى حَبِيبِ اللهِ، وَ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي مِنْ مُقَدَّمٍ بَيْنَ يَدِي أَبِيكَ يَحْتَسِبُكَ وَ يَبْكِي عَلَيْكَ مُحْرَقاً عَلَيْكَ قَلْبُهُ، يَرْفَعُ دَمَكَ بِكَفِّهِ إِلَى أَعْنَانِ السَّمَاءِ، لَا تَرْجِعُ مِنْهُ قَطْرَةٌ، وَ لَا تَسْكُنُ عَلَيْكَ مِنْ أَبِيكَ زَفْرَةٌ وَدَّعَكَ لِلْفِرَاقِ». (بحارالأنوار، ج101، ص185- 186 به نقل از کامل الزّیارات)
پدر و مادرم به فدایت (ای علی اکبر!) که بدون هیچ جرمی تو را سر بریدند و کشتند.
پدر و مادرم به فدایت که خونت را به سوی حبیب خدا فرستادند.
پدر و مادرم به فدایت که در مقابل پدرت روی زمین افتادی و جان می دادی، و او بر تو گریه می کرد در حالی که قلبش در مصیبت تو سوخته بود؛ و خون تو را با کف دست به پهنای آسمان پاشید و قطره ای از آن بازنگشت؛ و آن نفس بلند و سوزناک پدرت، آن هنگام که با تو وداع فرمود، آرام نگرفت.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
#شاهزاده_علےاڪبر_ع
🌟نسل جوان را بہ جهان رهبرے
✨جلوه ے توحيد، علے اڪبرے
🌟هر ڪہ هواے رخ احمد ڪند
✨در تو تماشاے پيمبـر ڪند
#میلاد_حضرت_علی_اکبر(ع)❣️✨
#روز_جوان_مبارکباد❣️✨
* 💞﷽💞
#بادبرمیخیزد
#قسمت58
✍ #میم_مشکات
-من دوست داشتم اما قرار بود فقط خانواده ها باشن. اگر من دوست خودم رو دعوت میکردم خب بقیه هم دوست داشتن یکی رو دعوت کنن
سپیده که ذاتا دختر خوش قلبی بود این دلیل را پذیرفت و نرم شد و خب میدانست اگر بخواهد قهر بماند از فضولی خواهد ترکید. البته شاید اگر در همان حالت قهر می ماند بهتر بود چون در تمام طول راه با سوال هایش راحله را کلافه کرد...
خب در کلاس و دانشگاه هم که تکلیف معلوم بود. پسر ها از نیما و دخترها از راحله، توقع شیرینی داشتند.
راحله و نیما قصد داشتند در دوران نامزدی در دانشگاه طوری برخورد کنند که کسی نفهمد اما از آنجا که همیشه یک سری از کلاغ ها منتظر اخبار دسته اول هستند همه میدانستند چه شده و انکار قضیه راه ب جایی نمیبرد. این شد که هر دو را مجبور کردند بروند و دو تا جعبه شیرینی بگیرند. از شما چه پنهان که خب، برای هر دو نفر هم تجربه شیرینی بود این خرید دو نفره...برای همین مخالفتی نکردند.
وقتی هر دو جعبه شیرینی در دست وارد حیاط دانشکده شدند اولین کسی که مقابلشان ظاهر شد کسی نبود جز دکتر پارسا... سیاوش که داشت از دانشکده خارج میشد با دیدن خانم شکیبا دوشادوش یک مرد جوان که با هم گفت و خندی هم داشتند تعجب کرد. قبل از اینکه بتواند به چیزی فکر کند به آنها رسیده بود. نیما سلام کرد و در حالیکه در جعبه شیرینی را باز میکرد گفت:
-بفرمایید استاد...شیرینی نامزدی..
و بعد شوخی کنان اضافه کرد:
-هرچند شما شیرینی ازدواجتون رو به ما ندادید
سیاوش که انگار در دنیای دیگری بود ناباورانه دست کرد و اتوماتیک وار دانه ای از شیرینی ها را برداشت و نگاهی گیج و مبهوت به خانم شکیبا انداخت. نگاهی که رگه هایی از خشم در آن موج میزد. راحله قبلا هم این چشم های ابی رنگ را وقتی عصبانی میشد دیده بود. رنگ ابی تیره شان با آن برق غضب الود ادم را یاد دریاهای طوفانی، کف آلود و تیره فام شب می انداخت ....
راحله یکباره تنش لرزید. اما نیما که گویا بیخیال تر از این حرفها بود متوجه این نگاه نشد و با بی خیالی گفت:
-خب، با اجازه ما بریم استاد.. بچه ها منتظرن
و رو به راحله گفت:
-بریم راحله جان
و راه افتاد. راحله خودش را از زیر نگاه پارسا بیرون کشید و دنبال نیما به راه افتاد.
جرات نمیکرد برگردد و دوباره استاد را ببیند. اما وقتی به اندازه کافی دور شدند نیم نگاهی یواشکی به عقب انداخت و دید پارسا همانطور که از در دانشگاه بیرون میرفت شیرینی را طوری با عصبانیت در سطل زباله پرتاب کرد که گویا داشت مسبب تمام مشکلات زندگی اش را پرتاب میکند...
مغزش هنگ کرده بود. آن نگاه پارسا، این برخورد، آخر چرا?
اما این تنها سوال ذهنش نبود. چرا نیما اینقدر بیخیال بود? چطور متوجه نگاه استاد نشده بود? مگر میشود مردی نسبت به همسرش اینقدر بی تفاوت باشد?آن هم مردی با اعتقادات مذهبی نیما?
و این سوال برایش خیلی مهم تر از رفتار گیج کننده پارسا بود.
اولین روز نامزدی چقدر تلخ شروع شده بود...
#ادامه_دارد...
* 💞﷽💞
#بادبرمیخیزد
#قسمت59
✍ #میم_مشکات
#فصل_دوازدهم:
تصمیم سیاوش
و اما سیاوش...
وقتی از در دانشکده بیرون می آمد خشمش هر لحظه بیشتر میشد و اخم هایش در هم تر! طوری که وقتی جلوی در بیمارستان نگه داشت تا صادق سوار شود ، سید از اخم هایش وحشت کرد و پرسید:
-یا ابوالفضل... این چه قیافه ایه?
و سیاوش که گویا تازه به خودش آمده باشد نطق ش باز شد:
-وقتی میگم دختر جماعت احمقن میگی چرا.. فقط دنبال اینن که شوهر کنن. اینقدرم هول هستن که نگاه نمیکنن به کی بله میگن. فکر میکردم این یکی یکم عاقله اما انگار همشون سرو ته ی کرباسن
و صادق در حالیکه آور کتش را عقب میگذاشت با همان خون سردی اعصاب خرد کنش گفت:
-خب لطفا قسمت اول ماجرا رو بگو تا ببینم چی شده
-ولش کن..اصلا ارزش نداره.. خلایق هرچه لایق..اصلا به من چه
و صادق هم چون اخلاق سیاوش را بلد بود میدانست هر اصراری نتیجه عکس خواهد داشت برای همین شانه ای بالا انداخت و گذاشت تا سیاوش آرام شود و خودش حرف بزند.
اما گویا این بار آرام شدنی در کار نبود. تا سه روز سیاوش همچنان عنق بود و صادق مات و مبهوت این رفتار. چرا باید ازدواج یک دختر، اینقدر برای سیاوش مهم باشد? تنها حدسی که زد این بود که نکند سیاوش ...
برای همین تصمیم گرفت از ته و توی ماجرا سر در بیاورد و آنقدر پا پی سیاوش شد تا بالاخره سیاوش دهان باز کرد:
-همین دختره..شکیبا... همون که اول ترم با هم دعوا میکردیم
-همون چادریه?
-اره،خودش..دختره احمق!!
صادق قاشقی سالاد خورد و گفت:
-خب چرا احمق?چکار کرده?
- نامزد کرده!!
سید همان طور که قاشق را بالا برده بود تا توی دهانش بگذارد چندثانیه ای به سیاوش خیره شد و گفت:
-میبینم که پیش بینی من درست از آب در اومد
و زد زیر خنده و ادامه داد:
-خب تو چته حالا?نکنه میخواستی...?
و ادامه حرفش در میان خنده هایش گم شد..
#ادامه_دارد...