eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
6.3هزار ویدیو
625 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
بیستم استخاره مشورت با خداست پس بدانید با بهترین مشاور عالم دارید مشورت میگیرید که از گذشته و آینده و نهان و آشکار همه آدم ها و اشیا مطلع هست . پس به استخاره اطمینان قلبی صد در صدی کنید .
🙏🏼👌 نماز بسیار ساده شب بیست و دوم ماه شعبان عَنِ النَّبِيِّ صلّی الله علیه وآله قَالَ: مَنْ صَلَّى فِي اللَّيْلَةِ الثَّانِيَةِ وَ الْعِشْرِينَ رَكْعَتَيْنِ، بِالْحَمْدِ وَ الْجَحْدِ مَرَّةً وَ التَّوْحِيدِ خَمْسَ عَشْرَةَ مَرَّةً، كُتِبَ اسْمُهُ فِي السَّمَاءِ الصِّدِّيقَ، وَ جَاءَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ هُوَ فِي سِتْرِ اللَّهِ. (البلدالأمين، ص173) رسول خدا صلّی الله علیه وآله فرمود: هرکس در شب بیست و دوم ماه شعبان دو رکعت نماز بخواند؛ در هر رکعت یک بار سوره حمد، یک بار سوره کافرون و پانزده بار سوره توحید؛ نامش در آسمان در زمره صدّیقان نوشته می شود، و روز قیامت می آید درحالی که در پوشش الهی قرار گرفته است. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🌺 ماه مبارک رمضان نزدیک است. خداوند متعال فرصتی داده است که به امور مستمندان و فقیران رسیدگی کنیم. دوستان و سروران گرامی! ماه مبارک رمضان، نزدیک است. از کمک کردن و برآورده کردن نیازهای اولیه فقیران و مستمندان، به هر اندازه ای که مقدور می باشد، کوتاهی نکنیم. اگر توانایی کمک مالی هم نداریم، در وساطت این کار خیر در حدّ توانمان بکوشیم. 1) قالَ رَسُولُ اللهِ صلّی الله علیه و آله: مَنْ‏ مَشَى‏ بِصَدَقَةٍ إِلَى‏ مُحْتَاجٍ،‏ كَانَ‏ لَهُ كَأَجْرِ صَاحِبِهَا مِنْ غَيْرِ أَنْ يَنْقُصَ مِنْ أَجْرِهِ شَيْ‏ءٌ. (امالی صدوق، ص432) رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: هركس صدقه اى را به نيازمندى رساند، اجر صاحب آن صدقه را دارد و از اجر صدقه دهنده نيز چيزى كم نمی شود . 2) قالَ رَسُولُ الله صلّی الله علیه و آله: مَنْ تَصَدَّقَ بِصَدَقَةٍ عَلَى رَجُلٍ مِسْكِينٍ، كَانَ لَهُ مِثْلُ أَجْرِهِ وَ لَوْ تَدَاوَلَهَا أَرْبَعُونَ‏ أَلْفَ‏ إِنْسَانٍ‏ ثُمَّ وَصَلَتْ إِلَى مِسْكِينٍ،كَانَ لَهُ أَجْراً كَامِلاً. (ثواب الأعمال، ص290) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : هركس براى مستمندى صدقه اى گرد آورد، اجرى همانند اجر صدقه دهنده دارد، و اگر چهل هزار انسان هم آن صدقه را دست به دست كنند و سپس به دست مستمند برسد، باز به همه آنها اجر كامل داده می شود . 3) عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: لَوْ جَرَى الْمَعْرُوفُ عَلَى‏ ثَمَانِينَ‏ كَفّاً، لَأُجِرُوا كُلُّهُمْ فِيهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يُنْقَصَ صَاحِبُهُ مِنْ أَجْرِهِ شَيْئاً. (الكافي، ج‏4، ص18) حضرت صادق علیه السلام فرمود: اگر کار خیر (مثل صدقه) هشتاد دست بگردد، همه آنها اجر دارند، بى آن كه از پاداش صاحب خیر چيزى كاسته شود . ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
* 💞﷽💞 💢💮💢💮💢💮💢💮💢💮💢💮💢 ‍ سیاوش با انگشت جای حلقه ای "که از شرش خلاص شده بود را" لمس کرد، احساس کرد گرمش شده، پیشانی اش عرق کرد اما خوشبختانه پشتش به سید بود. سعی کرد از اعتماد به نفس همیشگی اش بهره بگیرد. بدون اینکه سر برگرداند همانطور که کلیدش را از روی جا کلیدی برمیداشت گفت: -نمیدونم کجا گذاشتمش..همین و قبل از اینکه سید حرف دیگری بزند از در بیرون رفت. که البته بیشتر شبیه بیرون پریدن بود تا بیرون رفتن. صادق همانطور که قاه قاه میخندید نگاهی به حلقه طلایی لب طاقچه کرد، سری تکان داد و بلند گفت: -عاقبت خیاط در کوزه افتاد...فک کنم دیگه وقتش شده کت و دامن بپوشم و دوباره زد زیر خنده... سیاوش که پشت در ایستاده بود صدای صادق را شنید. نفس عمیقی کشید و چشم هایش را بست. نفسش را با پوفی طولانی بیرون داد تا یکم از هیجانش کاسته شود. دروغ چرا? از این حس جدید خوشش آمده بود. لبخندی زد و راه افتاد.... در اتاق کارش، جلوی آینه ایستاده بود و به خودش در آینه خیره شده بود. دستی به زنجیر طلایش کشید، بعد از کمی مکث بازش کرد، بوسیدش و درون جعبه ای کوچک گذاشت و در کیف جایش داد. کلاسش داشت دیر میشد. همه اماده نشسته بودند ولی سیاوش به نظر می آمد منتظر کسی باشد. نگاهی به صندلی خالی گوشه کلاس انداخت. در نهایت رضایت داد. انتظار فایده نداشت. راحله اگر میخواست بیاید تا الان آمده بود. درس را شروع کرد و خدارا شکر کرد که صادق نبود که ببیند آن همه تلاشش برای هیچ بوده و دستش بیاندازد... نه آن روز و نه تمام روز های هفته، هیچ خبری از راحله یا همان خانم شکیبا نشد. تمام هفته سیاوش به این فکر میکرد نکند کار اشتباهی کرده است و یا نکند راحله دچار مشکلی شده باشد. اما نه، راحله از آن تیپ دخترهایی نبود که با این قسم مشکلات خودش را ببازد و به خودکشی و این حرفها فکر کند! حداقل ظاهرش اینگونه بود و سیاوش چنین قضاوتی داشت. اما به هرحال هرچه باشد او هم دختر بود،آن هم دخترکی جوان و احساساتی... قطعا برای کنار آمدن با این واقعه و التیام احساس جریحه دار شده اش، به زمان نیاز داشت... اما آن پسره وقیح، انگار نه انگار اتفاقی افتاده باشد. تنها یک روز غیبت و بعد مثل سابق در دانشکده حضورش مشاهده میشد. سیاوش کماکان سعی میکرد از روبرو شدن با او پرهیز کند چون هنوز اتش خشمش خاموش نشده بود و میترسید بلایی سرش بیاورد. یکی دوبار نیما میخواست به سیاوش نزدیک شود(چون اصلا فکرش را نمیکرد که به هم خوردن مراسم به سیاوش ربط داشته باش) اما سیاوش چنان رو ترش کرد که نیما ترجیح داد از خیرش بگذرد.. فکر میکرد سیاوش سر جریان مهمانی از او دلگیر است برای همین بهایی به این ترش رویی نداد و بیخیال رفیق جدیدش شد. سیاوش اگر میخواست با خودش رو راست باشد باید اقرار میکرد ته دلش، از اینکه این پسر تو زرد از آب در آمده بود احساس رضایتی خفیف داشت. چرا که اگر نیما همانی بود که نشان میداد، قبل از اینکه سیاوش راز دلش را بفهمد کار از کار گذشته بود. از این احساس رضایت، که ته مایه ای از خودخواهی داشت، شرمنده بود اما نمیتوانست منکرش شود... ...
* 💞﷽💞 ‍ : در خانه شکیبا بشنویم از حال و روز راحله... آن روز در محضر، راحله بعد از آنکه سیاوش را دیده بود، سر سفره رفته بود، با چشمانی غرق در ناراحتی و خشم به نیما خیره شده بود و بعد بدون هیچ حرفی، بدون توجه به اطرافیان و سوال های خانواده داماد، از محضر بیرون زده بود.... خانواده داماد، که خیلی شاکی شده بودند و معتقد بودند دختر گستاخ به آنها توهین کرده است، دو روز بعد زنگ زده بودند تا علت را جویا شوند. پدر به درخواست راحله علت اصلی را نگفته بود و بهانه های سرهم بندی آورده بودند و آنها هم بی خبر از همه جا، با کلی توهین و ادعا گوشی را قطع کرده بودند. راحله شوک سختی را تجربه کرده بود. اولین تجربه دوست داشتنش با شکستی مفتضاحانه روبرو شده بود. گیج بود. هرچه میکرد نمیتوانست ماجرا را حلاجی کند. چراهای زیادی در سرش رفت و آمد میکردند که هیچ جوابی نداشتند. چند روز به همین منوال گذشت. هیچ کس حرفی از ماجرا نمیزد و سعی میکردند جو را عادی جلوه دهند اما معلوم بود هیچ کس دل و دماغ نداشت جز مادر. پدر ناراحت بود که چرا تحقیقاتش کامل و درست نبوده. معصومه از نامردی نیما متعجب و عصبی بود و در دلش خدا را شکر میکرد که حامد از این قسم آدم ها نیست. حتی شیمای کوچک هم غم چهره خواهرش را حس میکرد و غصه میخورد. اما مادر خوشحال بود. نه اینکه از جریانات پیش آمده ناراحت نشده باشد،نه، اما دلخوش بود که اقلا قبل از اینکه عقدی صورت بگیرد همه چیز معلوم شده بود! دلخوش بود و شاکر. و این عادت مادر بود که همیشه نیمه پر لیوان را ببیند. برای همین وقتی با سینی چای کنار شوهرش نشست با همان لبخند ملایمش پرسید: -گرفته ای حاج آقا? حاج یوسف، چای اش را که برداشته بود با لبهایی که به زور باز میشد گفت: -نباشم?دختر دسته گلم رو داشتم دستی دستی بدبخت میکردم. پسره ریاکار... تازه طلبکار هم هستن مادر قندی برداشت و گفت: -خودت میگی داشتی...نشد که بعد قند را به طرف شوهرش گرفت. پدر قند را از دست خانم جانش گرفت و گفت: -اما اگه شده بود چی?اصلا باورم نمیشه... نمیدونی چه چیزایی توی اون گوشی لعنتی بود... و گویی با یاد اوری فیلمها دوباره عصبانی شده باشد قندش را محکم جوید. -حالا که نشده ... _خدا رحم کرد که نشد وگرنه ... مادر استکان چای ش را برداشت و گفت: -خب پس به جای ناراحتی شکر کن... حالا که خدا دستمون رو گرفت و نجاتمون داد چرا به حای شادی غصه بخوریم? آدمی که خطر از بیخ گوشش رد شده خوشحالی میکنه نه ناراحتی... حاج یوسف نگاهی به همسر مهربانش انداخت. این زن از هر فرشته ای بهتر بود. از آن زن هایی که در اوج نرمی و لطافت مقاوم و محکمند و چه تکیه گاه خوبی اند این آدمها. این خصلت ذاتی زنهاست اگر قدر بدانند. صبور و مقاوم... میتوانند از هر تکیه گاهی امن تر باشند. حتی برای امثال حاج یوسف ها که به استقامت شهره اند. حاجی که آرامش همسرش و حرفهای مهربانش آرامش کرده بود چای ش را مزه مزه کرد و بعد انگار یاد چیزی افتاده باشد گفت: -خدا خیر این پسره بده... اگه نیومده بود دخترم ... و نتوانست حرفش را ادامه بدهد...حتی فکر کردن به اتفاقی که ممکن بود بیفتد مغزش را به جوش می آورد. جرعه ای دیگر از چای ش را سرکشید و گفت: -باید حتما ازش تشکر کنم نرگس خانم، دستش را روی دست شوهرش گذاشت، لبخندی آرام زد، دست مردانه همسرش را فشرد و سری به نشانه تایید تکان داد: -حتما عزیزم پدر نگاهی از سر قدرشناسی به همسرش انداخت و دست گرمش را در دست گرفت و گفت: -حالش چطوره? می ترسم اثر بدی تو روحیه ش بذاره مادر نفسی کشید که نشان میداد او هم گرچه آرام است اما به هرحال مادر است و نمیتواند دل نگران فرزندش نباشد: -اثر که میذاره اما درست میشه... راحله دختر منطقی و خوش فکریه... طول میکشه اما سر وقتش همه چی درست میشه پدر سری به نشانه تایید حرف های همسرش تکان داد اما حرفی نزد و به فکر فرو رفت. مادر هم رفت تا به پرنده شکسته بالش سری بزند و حالش را جویا شود. ...
* 💞﷽💞 ‍ راحله پشت میزش داشت درس میخواند...مثلا! این روز ها همه کارهایش مثلا بود... ظاهرش کار بود و باطنش فکر اشفته، درهم و خیالات... راحله، دختری که همیشه در عین آرامی شاد و سرزنده بود، این روزها همه اش در فکر فرو میرفت و ساکت شده بود. صبوری را از مادرش به ارث برده بود و منطقی بودن را از پدر... اما با وجود همه اینها دخترکی جوان بود و هنوز تجربه چندانی از ناملایمات نداشت. دختری که در خانواده ای محجوب و خوددار بزرگ شده بود و هرچه دیده بود پاکی و صداقت و مهر بود. این ضربه برایش آنقدر دردناک بود که تا مدتها جایش درد بگیرد. تقه ای به در خورد. -بفرمایید مادر داخل شد و لبه تخت نشست. -خوبی دخترم? -بهتر از بدترم! درس میخونم مادر لبخند زیرکانه ای زد و گفت: -چیزی هم میفهمی? راحله پوزخندی زد و گفت: -اصلا... ذهنم متمرکز نمیشه -خب پس بهتره بیای اینجا بشینی کنار من راحله کتابش را بست و روی تخت نشست. -میدونم خیلی ناراحتی دخترم اما اینم یه بخشی از زندگیه.. آدم وقتی جوونه، مشکلی که پیش میاد فکر میکنه دیگه بدتر از اون وجود نداره اما یکم که سنت بیشتر بشه میفهمی همه مشکلات به مرور زمان حل میشن، اگرم حل نشن بی اهمیت میشن کمی چرخید و از پشت در بغل مادرش دراز کشید و سرش را روی سینه مادر گذاشت. دوست نداشت اشکی را که موقع حرف زدن در چشمش حلقه میزد مادر ببیند. مادر هم مشغول نوازش موهای کوتاه و مواج راحله شد. -اما مادر خیلی سخته...آخه چرا باید اینجوری بشه? من که با کسی کاری نداشتم -همه اتفاق هایی که توی زندگی می افتته تقصیر ما نیست... ی جاهایی کاری از دست ما برنمیاد. نحوه برخورد با اتفاقات زندگی، چه خوب چه بد، از خود اتفاقات مهم تره. اگر یاد بگیری خودت رو مدیریت کنی دیگه برات مهم نیست که چه اتفاقی می افته و یا کی مسبب اون اتفاقه این مشکلی که پیش اومده مساله کمی نبود اما خداروشکر قبل از اینکه اوضاع بدتر بشه همه چیز مشخص شد. پس بهتره شاکر باشیم و خوشحال... خدا خیر استادت بده... به میان آمدن اسم استاد کافی بود تا راحله یاد پارسا بیفتد.. چرا باید استاد همچین فداکاری در حق او کرده باشد? یعنی سیاوش با نیما همدست بوده ولی لحظه اخر پشیمان شده? خیلی دلیل موجهی به نظر نمی آمد. از طرفی هنوز نگاه های پر از خشم پارسا و جریان شیرینی نامزدی را فراموش نکرده بود. چقدر همه چیز درهم و برهم بود. با صدای مادرش به فضای اتاق برگشت، از بغل مادرش بیرون آمد، به چهره اش خیره شد : -جانم مامان? -من باید برم... یادت نره چی گفتم... سعی کن گذشته رو هرچی بوده فراموش کنی...نیمه پر لیوان رو ببین. به قول حضرت امیر: اگه به ناملایمات زندگی چشم نبندی هیچ وقت خوشحال نخواهی بود وقتی مادرش رفت پتو را دورش پیچید و نشست روی تخت و به ابرهای آسمان خیره شد ...
✴️ جمعه 👈 5 فروردین /حمل 1401 👈 22 شعبان 1443👈25 مارس 2022 🏛مناسبت های دینی و اسلامی. 🎇 امور دینی و اسلامی. ❇️ روز بسیار مبارکی است و برای امور زیر خوب است: ✅ خرید رفتن و خرید کردن. ✅ فروش اجناس. ✅ مسافرت. ✅ ورود بر روسا و مسئولین. ✅ تجارت و داد و ستد. ✅ و معاملات و هر کار خیری خوب است. 👶 مناسب زایمان و نوزاد مبارک و خوش قدم خواهد شد.ان شاءالله 👩‍❤️‍👩 مباشرت امروز : 👩‍❤️‍👩 مباشرت امروز پس از فضیلت نماز عصر استحباب ویژه ای دارد و فرزند حاصل از آن دانشمندی معروف با شهرت جهانی گردد.ان شاءالله 🚘مسافرت: مسافرت خوب است بعد از ظهر باشد. 👩‍❤️‍💋‍👨مباشرت و انعقاد نطفه. امشب (شب شنبه) دستوری وارد نشده است. 🔭 احکام و اختیارات نجومی: 🌗 امروز قمر درجدی است و برای امور زیر نیک است: ✳️ عمل جراحی. ✳️ شروع درمان و معالجات. ✳️ برداشت محصولات. ✳️ از شیر گرفتن کودک. ✳️ وام و قرض دادن و گرفتن. ✳️ شکار و دام و صید گذاری. ✳️ مسافرت. ✳️ کندن چاه و کانال. ✳️ و مشارکت و امور شراکتی نیک است. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات،(سر و صورت) ،باعث فقر و بی پولی می شود. 💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن.... یا ، زالو انداختن باعث قوت دل می شود(حجامت موقع ظهر مکروه است). ✂️ ناخن گرفتن جمعه برای ، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد. 👕👚 دوخت و دوز. جمعه برای بریدن و دوختن، روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود.. ✴️️ وقت استخاره در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر خوب است. 😴😴 تعبیر خواب تعبیر خوابی که شب " شنبه " دیده شود طبق ایه ی 23 سوره مبارکه " مومنون " است. و لقد ارسلنا نوحا الی قومه فقال یا قوم....... و از معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده را خیر و خوبی از جانب بزرگی برسد که باور نکند یا نصیحتی به کسی کند و او باور نکند. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. ❇️️ ذکر روز جمعه اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد . 💠 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد 🌸زندگیتون مهدوی 🌸
هدایت شده از حرم
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹 ❣ ﷽❣ 🌷 💚 شب جمعه بسیار شب با فضیلتی می باشد که ان شاء الله با دعا و نیایش و عبادت به بهترین نحو سپری کنیم 💚 💚 برخی از اعمال شب جمعه عبارتست از : ( یک یا چند یا همه آن ها را برحسب وقت و توانمان انجام بدهیم ان شاءالله ) 1⃣ 2⃣ ( سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبر ) 3⃣ 4⃣ سفارش شده : اسراء، کهف، ص، سجده، یس، واقعه، دخان، احقاف، جمعه، شعرا، نمل، قصص، زخرف، طور و . .. 5⃣ در حق مومنان 6⃣ در رکعت اول نماز مغرب و عشاء و قرائت سوره توحید در رکعت دوم نماز مغرب و سوره اعلی در رکعت دوم نماز عشاء. 7⃣ : دو رکعت است. در رکعت اول بعد از حمد 10 مرتبه آِیه ی زیر تلاوت شود: 🔹 رَبَّنَا اغفِرلِی وَ لِوَالِدَیَّ وَ لِلمُؤمِنیِنَ یَومَ یَقُومُ الحِسَاب در رکعت دوم بعد از حمد آیه ی زیر 10 مرتبه تلاوت شود: 🔹رَبِّ اغفِرلِی وَ لِوَالِدَیَّ وَ لِمَن دَخَلَ بَیتِی مُؤمِناً وَ لِلمُؤمِنِینَ وَالمُؤمِناَتِ بعد از سلام نماز 10 مرتبه گفته شود: 🔹رَبِّ ارحَمهٌما کَما رَبَّیانی صَغیراِّ 8⃣ (دو رکعت است. در هر رکعت حمد که خوانده میشود، آیه ی شریفه ی {ایَّاکَ نَعبُدُ وَ اِ یَّاکَ نَستَعِینُ} 100 مرتبه تکرار می شود و بعد از 100 مرتبه حمد تمام می شود و سوره ی توحید خوانده خواهد شد. اذکار رکوع و سجود هر کدام 7 مرتبه تکرار می شوند. در قنوت و بعد از نماز نیز برای ظهور حضرت بسیار دعا باید شود. ( 👈 در این نماز و سایر نماز ها کمک خواستن از غیر خدا نماز را باطل می کند؛ پس نماز را برای خداوند بجای بیاورید و دعاهایی مثل {الهی عظم البلاء} که از امام زمان عج و پدران ایشان کمک خواسته می شود نه تنها در این نماز بلکه در تمامی نماز ها خودداری کنید.) 🌹 التماس دعای فرج 〰〰〰〰〰〰〰〰 📿 ! ✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم✨ @haram110 ❤️کانال حرم ❤️ 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹
هدایت شده از حرم
4_5848295673761367635.mp3
16.9M
🔊 ✅ دعای کمیل امیرالمؤمنین علیه‌السلام 🎤 عباسی -
هدایت شده از حرم
4_6001053126310759086.mp3
10.34M
شب جمعه شد و باز دِلَم رفت حَرَم دل آشفته ی من، صحن تو را کم دارد...💔🕊 التماس دعا🙏🏻😔
🙏🏼نماز شب بیست و سوم ماه شعبان عَنِ النَّبِيِّ صلّی الله علیه وآله قَالَ: مَنْ صَلَّى فِي اللَّيْلَةِ الثَّالِثَةِ وَ الْعِشْرِينَ ثَلَاثِينَ، بِالْحَمْدِ وَ الزَّلْزَلَةِ، نَزَعَ اللَّهُ الْغِلَّ وَ الْغِشَّ مِنْ قَلْبِهِ، وَ هُوَ مِمَّنْ شَرَحَ اللهُ صَدْرَهُ بِالإسْلامِ، وَ بُعِثَ وَ وَجْهُهُ كَالْقَمَرِ لَيْلَةَ الْبَدْرِ. (البلدالأمين، ص173) رسول خدا صلّی الله علیه وآله فرمود: هرکس در شب بیست و سوم ماه شعبان 30 رکعت نماز بخواند؛ در هر رکعت یک بار سوره حمد و یک بار سوره زلزال؛ خداوند کینه و فریب را از قلبش می زداید، و وی از کسانی خواهد بود که خداوند سینه اش را برای (پذیرشِ) اسلام گشوده است، و برانگیخته می شود درحالی که چهره اش همچون ماه شب چهارده می باشد. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
✴️ شنبه 👈6 فروردین/ حمل1401 👈 23 شعبان 1443 👈26 مارس 2022 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 🌙🌟 احکام اسلامی. 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. ❇️ امروز روز خوش یُمنی است و برای امور زیر خوب است. ✅خواستگاری عقد و ازدواج. ✅جابجایی و نقل و انتقال. ✅خرید رفتن. ✅تجارت و داد و ستد. ✅و برای هر کاری بخواهید خوب است. 🚘مسافرت: سفر خوب و سودمند است. 👶 زایمان مناسب و نوزادش زیبا و دوست داشتنی شود. ان شاالله 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 امروز قمر در برج جدی و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است: ✳️ اغاز معالجه و درمان. ✳️ عمل جراحی. ✳️از شیر گرفتن کودک. ✳️وام و قرض دادن و گرفتن. ✳️شکار و صید و دام گزاری. ✳️حفر چاه و ابراه و کانال. ✳️ برداشت محصولات کشاورزی. ✳️ و امور مشارکتی و شرکتی نیک است. 👩‍❤️‍👨 انعقاد نطفه و مباشرت. 👩‍❤️‍👨 امشب: امشب ( شب یکشنبه )، حکمی ندارد. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث روبراه شدن امور می شود. 💉💉 حجامت فصد زالو انداختن یا در این روز از ماه قمری ، باعث نشاط و شادابی می شود. 😴😴 تعبیر خواب امشب :خواب و رویایی که شب یکشنبه دیده شود تعبیرش از ایه ی 24 سوره مبارکه "نور" است. یوم تشهد علیهم السنتهم و ایدیهم... و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده را با شخصی دعوا یا خصومتی پیش آید که بر او شاهد بیاورد و بر خصم خود غلبه کند .ان شاءالله صدقه بدهد تا رفع گردد..و شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید. 💅 ناخن گرفتن شنبه برای ، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد. 👚👕دوخت و دوز. شنبه برای بریدن و دوختن، روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.(این حکم شامل خرید لباس و پوشیدن نمی شود) 🙏🏻 وقت در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر. 📿 ذکر روز شنبه : یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد . 💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به (ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🙏🏼👌 نماز بسیار ساده شب بیست و چهارم ماه شعبان عَنِ النَّبِيِّ صلّی الله علیه وآله قَالَ: مَنْ صَلَّى فِي اللَّيْلَةِ الرَّابِعَةِ وَ الْعِشْرِينَ رَكْعَتَيْنِ، بِالْحَمْدِ وَ النَّصْرِ عَشْراً، أُعْتِقَ مِنَ النَّارِ، وَ نَجَي مِنْ عَذابِ القَبْرِ، وَ حاسَبَهُ اللهُ حِساباً يَسِيراً، وَ أكْرَمَهُ اللهُ تَعَالَى بِزِيارَةِ آدَمَ وَ النَّبِيِّينَ عَلَیهِمُ السَّلامُ وَ الشَّفَاعَةِ. (البلدالأمين، ص173) رسول خدا صلّی الله علیه وآله فرمود: هرکس در شب بیست و چهارم ماه شعبان دو رکعت نماز بخواند؛ در هر رکعت یک بار سوره حمد و ده بار سوره نصر؛ از آتش و از عذاب قبر نجات می یابد، و خداوند اعمال او را به آسانی محاسبه می کند، و زیارت حضرت آدم و انبیاء الهی و شفاعت را به وی کرامت می کند. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
✴️ یکشنبه 👈 7 فروردین/حمل 1401 👈27 مارس 1443👈24 شعبان 2022 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی. ⭐️ احکام دینی و اسلامی. ❇️روزتان را با صدقه آغاز و با آن دفع اثر نحوست کنید. 📛 امروز برای امور زیر مناسب نیست: 📛 مسافرت. 📛 زایمان. 📛 و دیدارها خوب نیست 👼 مناسب زایمان نیست. 🚘 مسافرت : مسافرت خوب نیست و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد. 🔭 احکام نجوم. 🌓 امروز: قمر در برج دلو است و از نظر نجومی برای امور زیر نیک است: ✳️ تعمیر خانه و دیوار. ✳️ آغاز بنایی و خشت بنا نهادن. ✳️ امور زراعی و کشاورزی. ✳️ ختنه کودک. ✳️ نام گذاری کودک. ✳️ و درختکاری نیک است. 💑 مباشرت و مجامعت امشب ،فرزند به قسمت و روزی خود قانع و مباشرت برای سلامتی مفید است. ⚫️ طبق روایات ، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث اصلاح امور می شود. 💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن یا #زالو انداختن در این روز، از ماه قمری، موجب دفع صفرا می شود. 😴😴تعبیر خواب خوابی که شب " دوشنبه " دیده شود طبق آیه ی 25 سوره مبارکه " فرقان " است. و یوم تشقق السماء بالغمام و نزل الملائکه تنزیلا.. و چنین استفاده میشود که خواب بیننده را امری ناخوش و خصومت و گفت و گوی ناشایسته ببیند صدقه بدهد تا رفع بلا شود.ان شاءالله. و به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید. 💅 ناخن گرفتن یکشنبه برای ، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد. 👕👚 دوخت و دوز یکشنبه برای بریدن و دوختن روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود‌( این حکم شامل خرید لباس نیست) ✴️️ وقت در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب. ❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد . 💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸بامید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸
* 💞﷽💞 ‍ آن یک هفته سیاوش دل و دماغ درست وحسابی نداشت. نه خبری از راحله داشت و نه میتوانست از کسی خبر بگیرد. هرچند بخاطر آن خوشحالی پنهانی که گفتیم و اینکه میدانست راحله برای کنار آمدن با موضوع به زمان نیاز دارد، خودش را قانع کرد که هفته بعد حتما تغییری رخ خواهد داد. خانم شکیبا که نمیتوانست تمام کلاس هایش را غیبت کند! به هر ترتیب آن یک هفته گذشت. شنبه صبح، سیاوش برخلاف همیشه زودتر از ساعت وارد کلاس شد اما هرچه میگذشت نا امید تر میشد. تقریبا همه آمدند الا راحله... سیاوش نگاهی به ساعت کرد. بلند شد تا درس را شروع کند. چند دقیقه ای از درس گذشته بود که در باز شد. شادی تمام وجودش را گرفت اما خودش را کنترل کرد و با خونسردی نگاهی به در انداخت. یکی از پسرها بود که دیر رسیده بود. سیاوش آنچنان دمغ شد که حتی جواب سلامش را هم نداد. کلاس تمام شد. دیگر نمیتوانست بی خبر بماند. یک هفته بلاتکلیفی کافی بود. دیده بود که راحله بیشتر وقتها با آن دختره تپل و بور کرمانی دمخور است برای همین وقتی دانشجو ها از کلاس خارج شدند، سیاوش که داشت کاغذ هایش را مرتب میکرد وقتی دید سپیده نزدیک میز رسیده صدایش زد: -خانم فتوحی? سپیده برگشت: -بله استاد? سیاوش خودش را مشغول وارسی کیفش نشان داد و صبر کرد کلاس خالی شود. بعد پرسید: -شما از خانم شکیبا خبری ندارید? سپیده که از این سوال تعجب کرده بود گفت: -چطور استاد? سیاوش هول شد. فکر اینجایش را نکرده بود... خوشبختانه ذهنش به دادش رسید و برای اینکه لو نرود چهره ای جدی و تا حدودی اخمو به خود گرفت و گفت: -تعداد غیبت هاشون زیاد شده. ممکنه حذف بشن سپیده که گویا با شنیدن اسم راحله سایه ای از غم چهره اش را پوشانده بود با لحنی گرفته گفت: - اگر امکان داره فعلا حذفشون نکنین تا خودشون بیان و توضیح بدن. یه مشکلی براشون پیش اومده سیاوش هرچند سعی میکرد خونسرد باشد اما چشم هایش لویش میداد. پرسید: -چه مشکلی?کسالتی پیش اومده? می ترسید بلایی سر راحله امده باشد. خوشبختانه سپیده دختر سر به زیری بود برای همین چشمان نگران سیاوش را ندید و فقط گفت: -نه خداروشکر..مشکل چیز دیگه ای هست..حتما خودشون باهاتون صحبت میکنن سیاوش نفس راحتی کشید. و زیر لب گفت: -خداروشکر این بار سپیده از لحن سیاوش تعجب کرد و سر بلند کرد. سیاوش فهمید دارد خراب میکند. خودش را گرفت و با لحنی خشک ادامه داد: -بله، متوجه ام... باشه. به هرحال بهشون بگین و زیر نگاه پرسشگر سپیده از کلاس بیرون رفت. به سمت در خروحی وسط سالن کلاس ها میرفت که با شنیدن صدای سپیده که از کلاس بیرون آمده بود گوش هایش تیز شد: -وااای، سلام راحله جونم... خوبی?اومدی بالاخره? برای لحظه ای ایستاد. خیلی دوست داشت برگردد اما نمیشد برای همین تمام توانش را به گوش هایش داد و تنها چیزی که شنید صدای ضعیفی بود که خیلی کوتاه جواب سلام سپیده را داد. موقع خروج از در سالن تنها فرصت بود. سر کج کرد و نیم نگاهی به سالن انداخت. سپیده پشت به او بود و راحله در تیر رس نگاهش. برای ثانیه ای چشم در چشم شدند. خدای من! چقدر این دختر زرد و پژمرده شده بود. آن نگاه گرم جایش را به نگاهی سرد و خسته داده بود. چشمان صبورش را غم گرفته بود* و لبخندی محزون بر لب داشت. سیاوش کمی جا خورد و بعد با یاد آوری آنچه اتفاق افتاده بود دوباره آتش غضبش شعله ور شد، اخم هایش در هم رفت و مشتش را گره کرد. هردو سری به نشانه سلام و اشنایی تکان دادند و بعد سیاوش سر چرخاند و از در خارج شد. راحله با دیدن این اخم و غضب، گیج و سردرگم از این رفتار پارسا، کنار دوستش راه افتاد. پ.ن: از کتاب زنان کوچک، نوشته لوییزا می الکت ...
* 💞﷽💞 ‍ : تشکر یک ماهی گذشت تا آبها از آسیاب بیفتد. راحله سعی میکرد حتی المقدور در دانشگاه آفتابی نشود. فقط کلاس ها را می آمد و خیلی سریع بعد از کلاس غیبش میزد. نه دوست داشت با پارسا روبرو شود و نه دلش میخواست نیما را ببیند. به نظر می آمد نیما مترصد فرصت است تا با راحله حرف بزند. چیزی که راحله از آن وحشت داشت. در واقع خود راحله نبود که برایش اهمیت داشت. او میخواست دلیل برهم خوردن مراسم را بداند، زیرا میترسید مبادا کسی بویی از کارهایش ببرد و موی دماغش شود. باید از همه چیز سر در می آورد. از طرفی، این پس زده شدن خیلی برای غرورش گران تمام شده بود. آن روز بعد از ظهر، در فاصله بین دو کلاس، کنار در دانشکده راحله را گیر انداخت: -سلام راحله برگشت و با دیدن نیما اخم هایش در هم رفت. -برو کنار -آخه چرا راحله?من هنوزم نمیفهمم تو چرا این کارو کردی. ازم نخواه اون دلایل مسخره رو باور کنم. چرا راستش رو نمیگی? -دیگه فرقی نداره..همه چیز تموم شده. هرچند تو لیاقت راستی و صداقت رو نداری... -تا نگی چی شده هیچ جا نمیرم راحله که گویا عصبانیتش آتش زیر خاکستری بود که نیما شعله ورش کرده بود با عصبانیت گفت: -خیلی دوست داری بدونی چی شده?فکر کردی همیشه همه چیز مخفی میمونه?نخیر آقای محسنی، یه روزی همه میفهمن زیر این قیافه به ظاهر معصوم چه گرگی خوابیده. برو خداروشکر کن به خانواده ت نگفتم چه جور ادمی هستی...هرچند این نگفتن بخاطر تو نبود. پس کاری نکن که از تصمیمم پشیمون بشم و جلو خانواده ت دستت رو رو کنم -از چی حرف میزنی? کدوم گرگ?مگه من چکار کردم? راحله بی اختیار گفت: - دیگه نمیخواد فیلم بازی کنی. من از تمام پارتی ها و رفیق بازی هات خبر دارم..حالا برو کنار... نیما که هاج و واج مانده بود کنار رفت. چه کسی به راحله خبر داده بود? در کسری از ثانیه همه اتفاقات در ذهنش مرور شد. تنها کسی که میتوانست این کار را کرده باشد پارسا بود. رفاقت ناگهانی اش با او، نشانه هایی که باغبان از مهمان ناخوانده داده بود... بله، قطعا کار، کار سیاوش بود... راحله که هنوز اعصابش بابت این دیدار غیر مترقبه به هم ریخته بود، روی یکی از صندلی های حیاط دانشکده نشست و سعی کرد با نفس های عمیق کمی خودش را ارام کند. احساس کرد حرف درستی نزده است. پشیمان بود. چرا نمیتوانست خشمش را کنترل کند? نکند نیما بفهمد چه کسی او را لو داده?اگر اتفاقی برای پارسا بیفتد چه? دلشوره اش بیشتر شد. اما دید توان فکر کردن به این موضوعات را ندارد برای همین ترجیح داد فعلا مغزش را تعطیل کند و به هیچ چیز فکر نکند. در همین فکر بود که صدایی شنید: -خانم شکیبا? چشم هایش را باز کرد .ای بابا! نخیر! قرار نبود امروز به خیر بگذرد! پارسا با همان قد بلند و هیبت اتو کشیده اش و آن عینک دودی کذایی روبرویش ایستاده بود... ...
* 💞﷽💞 ‍ راحله یادش آمد پارسا را در محضر با لباسی دیده بود که هرگز در دانشگاه ندیده بود. وقتی در ذهنش مرور کرد متوجه شد که پارسا وقتی در مقام استاد ظاهر میشود همیشه کت و شلوار به تن دارد. کاملا رسمی و مرتب. این نشان میداد پارسا متوجه هست که دانشگاه به عنوان یک فضای علمی، لباس خاص خودش را میطلبد. از این ریز بینی های استادش خوشش آمد. لبخندی زد و به نشانه احترام بلند شد: -سلام استاد سیاوش هم به رسم ادب، عینکش را برداشت و ادامه داد: -میخواستم ازتون تشکر کنم راحله با تعجب گفت: - بابت? -بابت دسته گل.. و قبل از اینکه راحله گیج تر شود ادامه داد: -البته دسته گلی که پدرتون فرستادن به همراه یادداشت راحله گفت: -من اطلاعی نداشتم بعد کمی فکر کرد و ادامه داد: -لابد خواستن بابت اون روز تشکر کنن -بله، درسته اما از اونجایی که بنده ایشون رو نمیبینم خواستم شما از طرف من ازشون تشکر کنین راحله سری تکان داد: -چشم،حتما سیاوش هم سری به نشانه ادب خم کرد، با اجازه ای گفت و خواست برود که راحله حس کرد باید چیزی بگوید: -آقای پارسا? سیاوش برگشت: -بله? -راستش من باید از شما تشکر میکردم ولی فرصت نشد. یعنی این مدت اینقدر به هم ریخته بودم که ... به هرحال هم تشکر و هم ببخشید که دیر شد. -خواهش میکنم..درک میکنم راحله دوست داشت بداند: -شما چطوری متوجه شدید? سیاوش لبخندی زد و گفت: -دیگه مهم نیست..گذشته...مهم اینه که شما از شر اون آدم خلاص شدید. راحله از خجالت سرش را پایین انداخت و زیر لب گفت: -بله، درسته - خب? اگه امری نیست من برم... راحله سر بلند کرد: -نه، عرضی نیست، فقط ... -فقط چی? -راستش.. مردد بود. نمیدانست باید بگوید یا نه...با خودش فکر کرد ممکن است حرفی که زده برای پارسا دردسر درست کند. باید میگفت: -میخواستم بگم...یعنی ... اونا متوجه شدن که شما جریان رو به من گفتید! سیاوش پرسید: -یعنی به نیما گفتید که فلانی خبر داده? راحله شتابزده گفت: -نه، نه، اصلا! اما خب وقتی من بهش گفتم از کارش اطلاع دارم شاید بفهمه از طرف شما بوده. مخصوصا که شما توی محضر اومدین و حتما از اونجا هم پیگیر میشن و .. سیاوش با مهربانی گفت: -مهم نیست.. شما هم نمیگفتید با کارایی که من کردم حتما میفهمیدن من بودم. خصوصا که اون روز دم خونشون هم رفتم... با این قیافه تابلو من، حتما فهمیدن و بلند بلند خندید. راحله ناخواسته لبخند زد. اما سیاوش با نگاه گرمی که به او انداخت غافلگیرش کرد. از خجالت سرخ شد و سرش را پایین انداخت و آرام گفت: -میخواستم بگم این آدم حالا که لو رفته ممکنه هرکاری بکنه و بعد در حالیکه صدایش آرامتر میشد گفت: -مواظب خودتون باشید... سیاوش که از این دلسوزی و نجابت همراهش خوشش آمده بود، چشم هایش را ریز کرد و با همان لبخند کش آمده اش گفت: -چشم، نگران نباشید و چون میدید راحله معذب است خواست که زودتر برود: -فعلا با اجازه و قبل از اینکه راحله حرفی بزند رفت. این برای اولین بار بود که توانسته بود با راحله در فضایی آرام صحبت کند. صحبت کوتاهی بود اما شیرینی اش تا مدتها به کام سیاوش ماندنی بود. نگاه های محجوبانه راحله، آن صدای آرام و ظریف، و از همه مهم تر، نگرانی اش برای سلامتی سیاوش چیزی نبود که سیاوش بتواند از مرور دوباره و دوباره اش دست بکشد. وقتی وارد اتاقش شد، پشت پرده کر کره ای اتاق ایستاد، دست هایش را در جیبش فرو کرد و خیره به درخت های نیمه لخت روبرویش، با لبخندی غرق در خیالات دلپذیرش شد. این دلسوزی نشان میداد که راحله هم حسی به او دارد. باید یک جوری قضیه را به راحله میگفت و بعد هم پدرش را خبر میکرد. دوست نداشت دیر شود. چند دقیقه ای که گذشت، برگشت، تقویم رو میزی اش را پیدا کرد و دور تاریخ امروز را دایره کشید! خودش هم از این ذوق زدگی بچه گانه اش خنده اش گرفت. برگه هایش را از کشوی میز برداشت، توی کیفش گذاشت و از اتاق بیرون زد. از آن طرف، راحله که توانسته بود از دست عواقب صحبت های نسنجیده اش راحت شود، نفس راحتی کشید، نگاهی به ساعت انداخت، چادرش را مرتب کرد و به طرف کلاسش به راه افتاد... اما همه این اتفاقات، از چشم نیما که راحله را تعقیب کرده بود و پشت پنجره یکی از کلاس ها زاغ سیاهش را چوب میزد پنهان نماند.... پوزخندی زد و زمزمه کرد: -به به استاد پارسای عاشق پیشه! دارم برات!! ...
👌💎 حدیثی بسیار زیبا در فضائل ماه شعبان رسول خدا صلّی الله علیه وآله در فضیلت ماه شعبان فرمود: شَهْرٌ شَرِيفٌ وَ هُوَ شَهْرِي، وَ حَمَلَةُ الْعَرْشِ تُعَظِّمُهُ وَ تَعْرِفُ حَقَّهُ، وَ هُوَ شَهْرٌ زَادَ اللَّهُ فِيهِ أَرْزَاقَ الْمُؤْمِنِينَ لِرَمَضَانَ، وَ تُزَيَّنُ فِيهِ الْجِنَانُ، وَ إِنَّمَا سُمِّيَ شَعْبَانَ لِأَنَّهُ يَتَشَعَّبُ فِيهِ أَرْزَاقُ الْمُؤْمِنِينَ لِرَمَضَانَ، وَ هُوَ شَهْرُ الْعَمَلِ، فِيهِ تُضَاعَفُ الْحَسَنَةُ سَبْعِينَ وَ السَّيِّئَةُ مَحْطُوطَةٌ وَ الذَّنْبُ مَغْفُورٌ وَ الْحَسَنَةُ مَقْبُولَةٌ، وَ الْجَبَّارُ جَلَّ جَلَالُهُ يُبَاهِي فِيهِ بِعِبَادِهِ يَنْظُرُ مِنْ‏ عَرْشِهِ‏ إِلَى‏ صُوَّامِهِ‏ وَ قُوَّامِهِ‏ فَيُبَاهِي بِهِمْ حَمَلَةَ عَرْشِه‏. (ثواب الأعمال، ص62) شعبان، ماه شریفی است و آن ماه، ماه من است. حاملین عرش آن را بزرگ می شمارند و قدرش را می دانند. شعبان، ماهی است که خداوند (به واسطه آن)، روزی های مؤمنین در ماه رمضان را افزون می کند. بهشت در این ماه زینت داده می شود. این ماه را شعبان نامیده اند، زیرا روزی های مؤمنین برای ماه رمضان در این ماه تقسیم بندی می شود. شعبان، ماه عمل است. در این ماه، عمل نیکو، هفتاد برابر می شود و کار بد، پاک شده و گناهان، آمرزیده می شود. کار نیک در این ماه، (در درگاه الهی) پذیرفته می شود. در این ماه، پروردگار با عظمت، به بندگان خود مباهات مى‏ كند، و از عرش خود به روزه داران و شب زنده داران این ماه نظر مى ‏افكند، و به آنان بر حاملان عرش خود مباهات می کند. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
😷 چرا خداوند متعال، روزه ماه مبارک رمضان را واجب فرمود؟ 1) هشام بن حكم مى‏گويد: از حضرت صادق عليه السّلام درباره علّت روزه سؤال كردم؟ فرمود: علّت تشريع روزه آن است كه به واسطه آن، فقير و غنى با هم مساوى شوند. چرا که اینگونه است كه غنى درد گرسنگى را حسّ نمى‏كند تا به فقير ترحّم نمايد، غنی هر گاه چيزى را اراده كند بر آن دست مى‏يابد، لذا خداوند عزّوجلّ خواسته است که بين خلقش تساوی برقرار سازد، و به اغنیا، طعم گرسنگی و درد را بچشاند تا بر ضعفا رقّت نموده و بر گرسنگان رحم نمایند. (بحارالأنوار، ج96، ص371 به نقل از علل الشرایع) 2) حضرت موسی بن جعفر علیه السلام از پدران گرامی خویش علیهم السلام نقل می کند که رسول خدا صلّی الله علیه وآله فرمود: ماه رمضان، ماه خداوند متعال و بهار فقراست. خداوند متعال این ماه را (همچون) قربانی قرار داده است تا فقیران شما از گوشت سیر شوند، پس آنها را اطعام نمایید. (بحارالأنوار، ج97، ص68 به نقل از نوادر) 3) ابن سنان از حضرت رضا علیه السلام نقل می کند که فرمود: علّت روزه آن است که انسان درد گرسنگی و تشنگی را چشیده، یک بنده ذلیلِ فروتنِ پخته شده با اخلاصِ صابر گردد، و همچنین با این دردها فرد روزه دار به یاد سختی های آخرت افتاده، خواهش های نفسانی او آرام شود. روزه، واعظ فرد در دنیا، و راهنمای او بر امر آخرت خواهد بود تا شدّت و سختی وارده بر فقرا و مساکین را در دنیا و آخرت دریابد. (بحارالأنوار، ج96، ص370 به نقل از علل الشرایع) 4) رسول خدا صلّی الله علیه وآله از خدای متعال نقل می کند که فرمود: روزه به خاطر من است، و من خود جزاى آن را مى‏دهم. روزه خواسته هاى نفسانى و شهوت ناشی از سرشت حیوانی را می میراند. روزه، باعث صفای قلب است؛ روزه، سبب پاکی جوارح است؛ روزه، عامل افزایش زاری و خشوع و گریه در درگاه الهی است؛ روزه، ریسمان پناه بردن به سوی خداست؛ روزه، سبب آرام شدن خواهش های نفسانی است؛ روزه، سبب کاهش گناهان و افزایش حسنات می شود. (بحارالأنوار، ج96، ص254 به نقل از مصباح الشریعة) 5) فضل بن شاذان از حضرت رضا علیه السلام نقل می کند که فرمود: اگر گفته شود: چرا افراد به روزه گرفتن امر شده ‏اند ؟در پاسخ گفته می ‏شود به چند دلیل: الف: آن كه درد گرسنگى و تشنگى را بيابند و بدین وسیله متوجه فقر در آخرت شوند. ب: آن كه روزه دار به واسطه گرسنگی و تشنگی که به وی رسیده است، خاشع و ذليل و خاكسار و پخته شده و خالص و عارف و صابر گردد، و در نتيجه مستحقّ ثواب گردد. مضافا به اين كه روزه، سبب آرام شدن خواهش های نفسانی می شود. ج: روزه در دنيا براى روزه ‏داران به عنوان یک واعظ عمل نموده، ایشان را در انجام آنچه خداوند مکلّف ساخته است همراه می سازد، و راهنمای ایشان برای آخرت خواهد بود. (بحارالأنوار، ج96، ص369-370 به نقل از علل الشرایع) د: روزه‏ دار شدّت وسختیى که بر فقرا و مساکین در دنیا وارد می شود را دریافته، و اين سبب می شود كه آنچه را خداوند در وظایف مالی واجب نموده است، پرداخت نمایند. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🙏🏼 نماز ساده شب بیست و پنجم ماه شعبان عَنِ النَّبِيِّ صلّی الله علیه وآله قَالَ: مَنْ صَلَّى فِي اللَّيْلَةِ الْخَامِسَةِ وَ الْعِشْرِينَ عَشْراً، بِالْحَمْدِ وَ التَّكَاثُرِ، أُعْطِيَ ثَوَابَ الْآمِرِينَ بِالْمَعْرُوفِ، وَ النَّاهِينَ عَنِ الْمُنْكَرِ، وَ ثَوَابَ سَبْعِينَ نَبِيّاً. (البلدالأمين، ص173) رسول خدا صلّی الله علیه وآله فرمود: هرکس در شب بیست و پنجم ماه شعبان 10 رکعت نماز بخواند؛ در هر رکعت یک بار سوره حمد و یک بار سوره تکاثر؛ پاداش کسانی که امر به معروف و نهی از منکر می کنند، و همچنین پاداش هفتاد پیامبر را به وی اعطا می کنند. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
✴️ دوشنبه 👈 8 فروردین/ حمل 1401 👈25 شعبان 1443👈28 مارس 2022 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 🌙⭐️ امور دینی و اسلامی. 📛 تقارن نحسین ، برای هیچ کاری مناسب نیست صدقه اول صبح فراموش نگردد. 🚘سفر: مسافرت حتما همراه صدقه و قرائت ایه الکرسی باشد و رعایت احتیاط کامل. 🤕 مریض خوب شود ان شاءالله. 👶 زایمان خوب و نوزاد عالم و دانشمند خواهد شد.ان شاءالله. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 امروز قمر در برج دلو و از نظر نجومی مناسب برای امور زیر است: ✳️ تعمیر خانه و دیوار. ✳️ آغاز بنایی و خشت بنا نهادن. ✳️ امور زراعی و کشاورزی. ✳️ درختکاری. ✳️ و ختنه و نام گذاری نوزاد نیک است 👩‍❤️‍👩 مباشرت و مجامعت امشب: فرزند دستانی سخاوتمند دارد و از دروغ و تهمت مبرا است و مباشرت برای سلامتی خوب است. 💇‍♂ طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، خوب است. 🔴 یا در این روز از ماه قمری ، موجب صفای خاطر می شود. 🔵 دوشنبه برای ، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد. 👕 دوشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود. ✴️️ وقت در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) ❇️️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد. 💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 😴تعبیر خواب امشب: (شب سه شنبه) اگر کسی خواب ببیند تعبیرش از آیه ی 26 سوره مبارکه "شعراء" است. قال ربکم و رب آبائکم الاولین..... و از مفهوم آن استفاده می شود که فرد بسیار خوب و عاقلی در مقام نصیحت و موعظه بر آید تا خواب بیننده به جواب سوال برسد و بر خصم خود غالب گردد و شاد شود.ان شاءالله و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. 🌸زندگیتون مهدوی🌸
* 💞﷽💞 ‍ بیستم: غافلگیری فصل امتحانات شروع شده بود. همه چیز روال عادی داشت و راحله سعی میکرد خودش را با درس خواندن مشغول کند. تنها اتفاقی که این مدت افتاد آمدن شاهزاده رویایی معصومه، اقا حامد بود... از آن روزی که معصومه داستان محبت بین خودش و حامد را گفته بود، راحله هر روز منتظر این اتفاق بود. او هرچند از صمیم قلب خوشحال بود که معصومه به رویاهایش دست پیدا میکند اما ترجیح میداد خودش را قاطی ماجرا نکند چرا که یاد آور خاطراتی بود که اصلا دوست نداشت به یادشان بیاورد. راحله نیما را از صمیم قلب دوست داشت. برای اولین بار دریچه قلبش را به روی کسی باز کرده بود ولی آنچه رخ داده بود باعث شده بود به تمام دوست داشتن های عالم بدبین شود. خودش هم میدانست فکرش احمقانه است اما به هر حال اولین تجربه نقش مهمی در دیدگاه آدمی دارد. مطمئن بود که زمان مشکلش را حل خواهد کرد برای همین ترجیح داد تنها نظاره گر ماجرا باشد و نظری ندهد چون میدانست اصلا مشاور یا راهنمای خوبی نخواهد بود. آن روز آخرین امتحان را داده بود. از دانشگاه بیرون زد. دلش میخواست ساعتی تنها باشد. زیر درختان ارم و قدم زدن در باغ دوست داشتنی اش بهترین جا برای تنها ماندن و فکر کردن بود. از دانشکده بیرون آمد. کمی پیاده روی در هوای مطبوع و خنک زمستانی حالش را جا می آورد. هنوز به چهار راه حافظیه نرسیده بود که احساس کرد کسی تعقیبش میکند. برگشت!ای وای، نیما!! خدایا! چرا این آدم دست از سرش برنمیداشت? صدایش را شنید: -راحله...راحله راحله عصبانی ایستاد، برگشت. خوبی اش این بود که در این جور مواقع دست و پایش را گم نمیکرد و برعکس پر دل و جرات میشد. از آن دخترهایی نبود که بدنشان بلرزد و از ترس چهره سفید کنند. آرام و محکم ایستاد تا نیما برسد. قبل از اینکه نیما حرفی بزند گفت: -هیچ لزومی نداره که شما اسم منو صدا بزنید. من شکیبا هستم نیما قیافه مظلومی گرفت و گفت: -حالا دیگه من غریبه ام? -خودت خواستی راحله این را گفت و خواست برود که نیما پرید جلویش و راهش را سد کرد. راحله گفت: -مثل اینکه حرفهای دفعه قبل منو جدی نگرفتی نیما که فکر میکرد میتواند راحله را هم به روش دختر هایی که تا به حال دیده بود اغوا کند، پشت چشمی نازک کرد و گفت: -یعنی واقعا دلت میاد با من اینقد بد باشی? راحله اما چندشش شد. چنین لحن و رفتاری ابدا برازنده یک مرد نبود. این موضوع اصلا ربطی به مذهب و غیر مذهب نداشت. همان قدر که زشت و زننده است که زنی ادای مردها را در بیاورد و خشن رفتار کند همانقدر نیز زشت است یک مرد مثل زنان ادا بازی در بیاورد. زیبایی زن، به نرمی و لطافت است و ابهت و اقتدار نیز زیبایی مرد. آنقدر این رفتار او را نسبت به نیما منزجر کرد که ترجیح داد بدون اینکه حرفی بزند بگذارد و برود. اما نیما دوباره جلویش پرید، دست هایش را باز کرد تا مانع رفتنش بشود و وقتی راحله، برای اینکه تماسی پیدا نکند، ایستاد گفت: -من که میدونم کی اخبار منو بهت رسونده و نیشخندی زد. راحله نگاهی تحقیر آمیز به پسرک گستاخ روبرویش کرد و گفت: -از خودم خجالت میکشم که یه روزی تورو دوست داشتم و راهش را کج کرد تا برود که صدای نیما میخکوبش کرد: -اگه استاد پارسای عزیزت بود هم همینجوری باهاش حرف میزدی? ...
* 💞﷽💞 ‍ راحله برگشت. خشم در چشمانش شعله میکشید. فکر میکرد نیما حداقل بخاطر اشتباهش معذرت خواهی کند نه اینکه با وسط کشیدن پای یکنفر دیگر، سعی کند تقصیر را گردن او بیندازد. چند قدم رفته را برگشت. نیما ادامه داد: -چیه?فکر کردی با تسئوس*، پهلوان آتن طرفی?نخیر خانم، این آقا یه دون ژوان* تمام عیاره... فک میکنی ندیدم چطوری به هم دل و قلوه می.... اما قبل از اینکه حرفش تمام شود صدای کشیده ای که زیر گوشش خوابید به هوا بلند شد. راحله با چنان خشمی به نیما خیره شده بود که نیما برای لحظه ای ترسید. از شدت عصبانیت صدای نفس هایش شنیده میشد. نگاهش آمیزه ای از ناراحتی و یاس بود. زیر لب گفت: -بی غیرت و بعد صدایش را بلند تر کرد و ادامه داد: -شیاد تویی... اون هرچی باشه اقلا خودش رو پشت دین قایم نمیکنه... نیما که تازه از شوک آنچه اتفاق افتاده بود بیرون آمده بود، تنها چیزی که در آن لحظه به ذهنش رسید این بود که رفتار راحله را به پای دفاع از پارسا بگذارد و هزاران فکر و خیال بی ربط در کله اش پیدا شود. حسادت عصبانی اش میکرد. حسادت به سیاوشی که راحله برای دفاع از او حاضر شده است چنین حرکتی بکند. این فکر چنان آزارش داد که در چشم بر هم زدنی خشمش را برانگیخت. میخواست حرکتی بکند که کسی از پشت سر صدایش زد... سیاوش در ماشین، جلوی در دانشکده منتظر صادق بود که رفته بود کتابی را از یکی از دوستانش بگیرد. در حالیکه صدای ضبط را کم میکرد با صدایی که انگار کسی در ماشین باشد گفت: -دو ساعته منو اینجا کاشته... وقتی هم میاد عین گربه چکمه پوش* چشماشو گرد میکنه آدم دلش نمیاد چیزی بگه در همین حال گوشی اش زنگ خورد، زیر لب غر زد: -بیا! انگار موش رو آتیش میزنی و گوشی را جواب داد -کجایی تو پسر?روده بزرگه که هیچ، روده کوچیکه کل امعا و احشا رو خورد... باشه... تو خوبه زن نشدی بابا .. همین طور که داشت غر میزد، نگاهش روی نقطه ای خیره ماند. شناختش..نیما بود... اخم هایش در هم رفت... خواست رویش را برگرداند که کمی جلوتر شخص دیگری را دید. دوباره نگاهش را روی نیما برگرداند. بله، نیما داشت خانم شکیبا را تعقیب میکرد... حواسش از مکالمه پرت شد. کمی مکث کرد و بعد گفت: -باشه، منتظرم...فعلا و بدون اینکه منتظر جواب صادق بماند گوشی را قطع کرد. حس خوبی به این صحنه نداشت. پیاده شد و با فاصله مناسب پشت سر نیما راه افتاد. آنچه را که اتفاق می افتاد دید هرچند صحبت هارا به وضوح نمیشنید. وقتی دید راحله کشیده ای به نیما زد حدس زد که حتما نیما کاری کرده است. از این پسر هیچ چیز بعید نبود. احساس کرد باید نزدیک برود. ممکن بود خطری متوجه دخترک شود و کمک لازم باشد. حدسش اشتباه نبود. به نظر می آمد نیما قصد دارد دستش را برای تلافی بالا ببرد که سیاوش صدایش زد: -آقای محسنی? نیما برگشت.... *تسئوس یا تزه: پادشاه، قهرمان و حامی شهر آتن *دون ژوان: شخصیتی افسانه ای در اسپانیا، ک بی بند و بار بود و زنان را اغوا میکرد. *گربه چکمه پوش: نام یک شخصیت کارتنی که با درشت کردن چشم هایش، ترحم بیننده را برمی انگیزد تا از مجازاتش صرف نظر کرده یا درخواستش را بپذیرد. ...
* 💞﷽💞 ‍ -به نظر میاد شما خیلی دوست دارید حراست دانشگاه از کاراتون خبر دار بشن راحله اول از دیدن سیاوش خوشحال شد اما با یادآوری فکری که نیما کرده بود و واکنش خودش بدنش یخ کرد. حالا هرچه نیما برای خودش بافته بود صحت پیدا میکرد. در وهله به نظر می آمد خب چه اهمیتی داشت آدمی مثل نیما چه فکری میکند?شاید اگر دو روز دیگر از راحله میپرسیدند برای او هم اهمیت نداشت نیما چه مهملاتی راجع به او تصور کرده است اما در آن لحظه، مغزش صرفا دستورهای آنی صادر میکرد. دوست نداشت هیچ کس، حتی نیما، در مورد چیزهایی که اصلا واقعیت نداشت خیالات ببافد. کمی به صحنه خیره ماند. چند ثانیه ای که گذشت احساس خستگی شدید کرد. نمیتوانست بفهمد چکار کند. سیاوش به دادش رسید، دستش را به طرف خیابان دراز کرد و رو به راحله گفت: -شما بفرمایید خانم شکیبا... من و ایشون یه صحبت خصوصی داریم بعد در چشمان نیما خیره شد، یک ابرویش را به نشانه سوال بالا برد و گفت: -درسته اقای محسنی? راحله احساس کرد مغزش خاموش شده. بدون اینکه کلمه ای حرف بزند کنار خیابان رفت، تاکسی دربست کرد و سوار شد. نیما که از دست این خرمگس معرکه، افکارش آشفته شده بود خنده ای عصبی کرد: -به! جناب فرشته نجات... شما به همه دانشجوها اینقدر رسیدگی میکنید یا ایشون مورد خاصی هستند? سیاوش که نمیخواست اجازه بدهد نیما با عصبانی کردنش، حس پیروزی داشته باشد با خونسردی گفت: -اونی که همه رو به چشم مورد خاص میبینه تویی نیما که این آرامش او را آزار میداد پوزخندی زد و ادامه داد: -شما هم که اصلا اهل هیچی نیستی... واسه ما فیلم بازی نکن استادجون... من هرجا بودم تو هم بودی سیاوش که نمی خواست با همچین آدمی دهان به دهان شود بی توجه به این حرف گفت: -اینکه تو چه غلطی میکنی به خودت مربوطه اما اگر یکبار دیگه ببینم دور و بر این دختر میپری کاری میکنم که به شکر خوردن بیفتی -اونوقت چطوری میخوای همچین غلطی بکنی? سیاوش همانطور خونسرد سرش را نزدیک گوش نیما اورد و آرام زمزمه کرد: -همون طوری که تونستم مراسمت رو به هم بزنم. دوست نداری که مامان بابات یا احیانا حراست دانشگاه چیزی از گند کاریات بو ببرن?... من همیشه شبیه آلکتو* پشت سرتم، گیگانت* عزیز در چشمان نیما خیره شد. آرام و جدی. در حالیکه با حالتی تحقیر آمیز، یقه نیما را که از ترس خشک شده بود، مرتب میکرد، با بی تفاوتی محض ادامه داد : -پس بهتره مثل بچه آدم حرف گوش کنی و با تمسخر، دستش را کنار پیشانی آورد، به نشانه خداحافظی تکان داد و رفت.. پ.ن: *آلکتو: خشم پایان ناپذیر.... یکی از ارینوئس ها، الهه های بی رحم زمینی، که نماد انتقام بودند و قاتلان و ستمگران را تعقیب میکردند. *گیگانت: هیولاهای بزرگ یونان باستان، که علیه خدایان شورش کردند. ...