eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
6.6هزار ویدیو
635 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تذکر و مشاجره کلامی مردم با یک خانم نیمه برهنه در مترو دلم میخواد! همین رو هم درمیارم! 📡 @haram110
سفر زیارتی سه روزه نجف کربلا کاظمین سامرا فقط دو میلیون تومان رفت و برگشت از قم حرکت سه شنبه ۱۲ دیماه ساعت ۱۴ جهت کسب اطلاعات بیشتر و ثبت نام تماس بگیرید 09124515935
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
درد فراق، ساده مداوا نمی‌شود باید به هم رسید و الا نمی‌شود از شنبه بسته‌ایم به جمعه دخیل اشک تا تو نیایی این گره‌ها وا نمی‌شود هر شب به این امید که یک آن ببینمت کوچه به کوچه می‌دوم اما نمی‌شود بی‌خود دلم خوش است به اشعار انتظار این حرف‌ها برای من آقا نمی‌شود یک گوشه چشم تو دل ما را ربود و برد مجنون که بی‌خود عاشق لیلا نمی‌شود مثل منِ گدا سر کویت زیاد هست امّا کریم مثل تو پیدا نمی‌شود تنها تویی که واسطه فیض رحمتی ورنه برات عفو من امضا نمی‌شود سلامتی وتعجیل در امر فرجش صلوات *یابی بی رقیه(س)*
🌎🌺🍃 🌺 ❇️ خلاصهٔ تقویم نجومی هفتگی 🗓 از ۹ دی تا ۱۵ دی ♻️ شنبه بنایی، زایمان، رفتن به خانه نو، حجامت، بردن جهیزیه ♻️ یکشنبه امور ازدواجی، بنایی، زایمان، رفتن به خانه نو، بردن جهیزیه، افتتاح شغل، حجامت ♻️ دوشنبه زایمان، بنایی، بریدن پارچه، ناخن گرفتن، حجامت ♻️ سه شنبه زایمان، اصلاح، ازدواج، سفر، حجامت ♻️ چهارشنبه آغاز چله نشینی، بریدن پارچه، حجامت، اصلاح ♻️ پنجشنبه زایمان، بریدن پارچه، اصلاح، ناخن گرفتن، حجامت ♻️ جمعه بریدن پارچه، ناخن گرفتن 🌺 🌎🌺🍃
🌎🌺🍃 🌺 ❇️ تقویم نجومی 🗓 شنبه 🔹 ۹ دی / جدی ۱۴۰۲ 🔹 ۱۶ جمادی الثانی ۱۴۴۵ 🔹 ۳۰ دسامبر ۲۰۲۳ 🌖 امروز قمر در برج «اسد» است. ✔️ مناسب برای امور زیر است: بنایی جابجایی رفتن به خانه نو بردن جهیزیه خرید منزل شروع امور دائمی خرید حیوان افتتاح کار و شغل 🌎🔭👀 🚙 مسافرت امکان حادثه دارد. 👶 زایمان نوزاد اعمال و‌ رفتارش صالح باشد. ان‌شاءالله 🌎🔭👀 👩‍❤️‍👨 انعقاد نطفه 🔹 امشب: (شب شنبه) دلیلی بر کراهت یا استحباب ندارد. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت باعث اندوه می‌شود. 🩸 حجامت، خون دادن، فصد و زالو انداختن باعث نشاط می‌شود‌ 💅 ناخن گرفتن روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد. 👚👕دوخت و دوز روز مناسبی نیست. آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست. این حکم شامل خرید لباس و پوشیدن نمی‌شود. 🌎🔭👀 😴 تعبیر خواب رویایی که امشب (شب شنبه) دیده شود، تعبیرش طبق آیه ۱۶ سوره مبارکه « نحل » است. ﴿﷽ و علامات و بالنجم هم یهتدون﴾ برای خواب بیننده حالتی غیر از آن حالتی که داشت روی دهد و از جانب شخص خوب و بزرگی به عظمت و بزرگی برسد. ان شاءالله به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید. 📿 وقت استخاره از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ 📿 ذکر روز شنبه یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه «یا غنی» که موجب غنی و بی‌نیاز شدن می‌گردد. ☀️ ️روز شنبه متعلق است به صلی‌الله‌علیه‌وآله اعمال نیک خود را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌎🔭👀 ⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز بعد پایان می‌یابد. 🌺 🌎🌺🍃
༻⃘⃕▒⃟🕊️﷽༻⃘⃕࿉❖┅┄•✦༻⃘⃕ ◼️▪️ • قسمت - دویست • یازدهم ✔️ 📝..اعتقادِ من به شما , باوری است که به تحقیق جُسته ام …✏️ 📕📗🔍🔎📘📙 ✔" سیرهء حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف ." ✍..اولین روایت منتخب از این عنوان از مجموع 47 روایت ، از منابع جماعت عمریه 👳 بیان میگردد : ...👥... ابوسعید گوید : حضرت رسول خدا محمد مصطفی صلی الله علیه [و آله] فرمودند : ❇️ يَخرُجُ في آخِرِ الزَّمانِ خَليفَةٌ ، يُعطِي المالَ بِغَيرِ عَدَدٍ. ✴️ در آخرالزمان خلیفه ای قیام می کند که اموال را نشمرده عطا می نماید. 📕📗🔍🔎📘📙 ✔️ الفتن ۱۹۱/۵
༻⃘⃕▒⃟🕊️﷽༻⃘⃕࿉❖┅┄•✦༻⃘⃕ ◼️▪️ • قسمت - دویست • یازدهم ✔️ 📝..اعتقادِ من به شما , باوری است که به تحقیق جُسته ام …✏️ 📕📗🔍🔎📘📙 ✔" سیرهء حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف ." ✍..دومین روایت منتخب از این عنوان از مجموع 47 روایت ، از منابع جماعت عمریه 👳 بیان میگردد : ...👥... قَتاده گوید : حضرت رسول خدا محمد مصطفی صلی الله علیه [و آله] فرمودند : ❇️ إنَّهُ سَيُخرِجُ الكُنوزَ ، وَ يُقَسِّمُ المالَ ، وَ يُلقي الإسلامُ بِجِرانِهِ . ✴️ همانا او گنج ها را بیرون می آورد و اموال را تقسیم می کند و اسلام (در عصر او) استقرار می یابد. 📕📗🔍🔎📘📙 ✔️ الفتن ۱۹۲/۵ ✔️ الملاحم و الفتن ص۶۹ ب۱۴۶
💠مولانا امیرالمؤمنین علیه‌السّلام: فَاللّهَ اللّهَ عِبَادَ اللّهِ فَإِنَّ الدُّنْيَا مَاضِيَةٌ بِکُمْ عَلَى سَنَن وَ أَنْتُمْ وَ السَّاعَةُ فِی قَرَن وَ کَأَنَّهَا قَدْ جَاءَتْ بِأَشْرَاطِهَا وَ أَزِفَتْ بِأَفْرَاطِهَا وَ وَقَفَتْ بِکُمْ عَلَى صِرَاطِهَا وَ کَأَنَّهَا قَدْ أَشْرَفَتْ بِزَلازِلِهَا وَ أَنَاخَتْ بِکَلاَکِلِهَا از خدا بترسيد، از خدا بترسيد اى بندگان خدا! (بدانيد) که دنيا شما را به همان راه خود مى‌برد (که ديگران را برد، و سرنوشتى همچون سرنوشت آنها داريد)؛ شما و قيامت را با يک رشته بسته‌اند (و کاملاً به يکديگر نزديک هستيد)؛ گويا نشانه‌هاى آن فرا رسيده و علائم آن نزديک شده، و شما را در مسير خود قرار داده است، گويا زلزله‌هايش در شُرف وقوع است و مانند شتر، سينه بر زمين نهاده است! 📚نهج‌البلاغه خطبهٔ ۱۹۰ «اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
💠مولا علی علیه‌السّلام: كسى كه به تو گمان خوبى دارد، گمانش را (با عمل) تصديق كن. 📚نهج‌البلاغه حکمت ۲۴۸ «اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
💠وجود نازنین امام باقر علیه السّلام به سلمة بن کهیل و حکم بن عتيبه فرمودند: به مشرق بروید و به مغرب بروید، به اللّه قسم که علم صحیح پیدا نمی‌کنید، مگر چیزی که از نزد ما اهل‌بیت (صلوات اللّه علیهم اجمعین) خارج شده باشد! 📚الكافی ج۱ ص۳۹۹ «اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
💠رسول خدا صلّی‌ اللّه علیه و آله: محبّت (مولانا امیرالمؤمنین) علی (علیه السّلام) گناهان را می‌بَلعد (نابود می‌کند)، همان‌گونه که آتش چوب‌ها را می‌بلعد. 📚بحارالانوار ج۳۹ ص۳۰۴ «اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
{اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج} دوست داشتنی‌ترین عشق روی زمین... 🎙کربلایی مهدی رعنایی؛ «شب جمعه، شب زیارتی ارباب بی‌کفن»
4_5872745457993650093.mp3
11.16M
{اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج} عدم داشتن وَرَع و تقوا، عامل غفلت است/ جمع بین دو نماز افضل است/ علّت جدا خواندن نماز در اکثر اوقات، در زمان پیامبر اکرم صلّی‌ اللّه‌ علیه‌ و آله/ غُربت امیرالمؤمنین علی علیه السّلام/ 🎤استاد شیخ محمدجواد محقّق یزدی؛
4_5769651592756204231.mp3
7.29M
{اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج} •مناجات با امام زمان علیه السلام: آشفته‌ام شبیه دل بی‌قرارها...😭 🎤استاد شیخ محمدحسین یوسفی؛
حرم
* 💞﷽💞 📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای #قسمت_نود_ودوم مادر وحید گفت: _اگه دوست داشتی به من بگو مامان
* 💞﷽💞 ۰─┅༅ـــ✾❀﷽‌❀✾ـــ༅┅─ 📚 رمان زیبای _... اون زهرا اونقدر که باید قوی نبود. باید میرفت تو کوره تا بشه، بشه... وحید گفت: _زندگی با من خیلی هم سخت نیست ها. لبخند زدم و گفتم: _هست آقا..خیلی سخته...همه تو زندگیشون سختی دارن.سختی زندگی بعضیها بداخلاقی همسرشونه،بعضیها بیماری،بعضیها بی پولی...هرکی یه سختی ای داره تو زندگیش. به مریم نگاه کردم و گفتم: _سختی زندگی ما هم اینه که همسرامون خیلی خونه نیستن. برای زنی که شوهرشو خیلی دوست نداره یا درحد معمولی دوست داره این سختی خیلی سخت نیست ولی برای امثال من و مریم که عاشق همسرامون هستیم خیلی سخته،خیلی. محمد به مریم نگاه کرد... منم به وحید نگاه کردم.با ناراحتی نگاهم میکرد.شام آوردن. بعد از شام محمد گفت: _زهرا..به نظرت بهترین ویژگی وحید چیه؟ بالبخند گفتم: _صداش،وقتی مداحی میکنه. وحید لبخند زد.محمد با شیطنت گفت: _و بدترینش؟ به محمد گفتم: _میخوای امشب دعوا راه بندازی ها. محمد لبخند زد. گفتم: _هر صفت خوبی ممکنه معایبی هم داشته باشه.مثلا همین مهربونی و دوست بودن با بچه ها.اصلا نذاشتن امشب ما دو کلمه با هم حرف بزنیم. همه خندیدن. بالبخند به وحید نگاه کردم و گفتم: _یا مثلا خوش تیپی. وحید خندید.محمد گفت: _الان تیپش خوب شده.اگه قبلامیدیدیش که اصلا باهاش ازدواج نمیکردی. من و وحید با هم خندیدیم. محمد یه کم مکث کرد و گفت: _زهرا تو باعث شدی لباس پوشیدن وحید تغییر کنه؟!!! بالبخند به وحید گفتم: _محمد رو که میشناسی.امشب بی زهرا میشی. وحید به محمد نگاه کرد و گفت: _هیچ کس حق نداره به خانوم من کمتر از گل بگه. محمد با اخم به من نگاه کرد و گفت: _چجوری بهش گفتی؟ وحید بالبخند گفت: _سه دست لباس شیک به من هدیه داد. محمد به وحید نگاه کرد بعد به من نگاه کرد و گفت: _راست میگه؟!! به وحید گفتم: _اینجوری میگی فکر میکنه کادو کردم بهت دادم. محمد منتظر جواب من بود.بهش گفتم: _بردمش یه لباس فروشی.سه دست لباس مختلف براش انتخاب کردم. دادم بپوشه که ببینه با لباس های دیگه هم میشه خوش تیپ بود..مامان هم بود. محمد خیلی جدی نگاهم میکرد.وحید اومد جلوی نگاه محمد و بالبخند بهش گفت: _چیه؟حرفی داری؟ محمد گفت: _الان نه.بعدا به خودش میگم. وحیدگفت: _حرفی داری جلو من بگو محمد گفت: _این یه مسأله خواهر برادریه،شما دخالت نکن. وحید لبخند زد و گفت: _داداش! حالا ما غریبه شدیم. محمد هم لبخند زد و گفت: _به حساب شما هم بعدا میرسم،داداش. وحید: _اگه چیزی به زهرا بگی با من طرفی. محمد: _مأموریت طولانی میفرستیم؟ وحید: _نخیر.اونکه جایزه ست برات.مرخصی طولانی میفرستمت. من با تعجب گفتم: _مگه مرخصی یا مأموریت رفتن محمد دست شماست؟ وحید و محمد مثل کسانی که رازی رو فاش کرده باشن به هم نگاه کردن... به مریم نگاه کردم با تکان سر گفت _ آره. با تعجب به محمد نگاه کردم و گفتم: _یعنی وحید رئیسته؟ محمد بالبخند گفت: _متاسفانه. به وحید نگاه کردم.خودشو با رضوان مشغول کرده بود.ترجیح میدادم قبلا خودش بهم میگفت. به مریم نگاه کردم و گفتم: _عزیزم،دوست داری بری سفر؟ مریم لبخندی زد و گفت: _آره،خیلی دلم میخواد. به وحید و محمد نگاه کردم.با لبخند به هم نگاه میکردن.به مریم گفتم: _از کی دوست داری بری؟ یه کم فکر کرد... گفت؛... ادامه دارد... ✍نویسنده بانو
* 💞﷽💞 📚 رمان زیبای یه کم فکر کرد و گفت: _سه شنبه. گفتم: _دوست داری چند روزه بری؟ -یه هفته. به وحید نگاه کردم.جدی بهش گفتم: _از سه شنبه یه هفته به محمد مرخصی بده. وحید بالبخند به محمد نگاه میکرد.بدون هیچ حرفی گوشیشو از کنارش برداشت. شماره گرفت. گوشی رو گذاشت روی گوشش.همونجوری که به محمد نگاه میکرد لبخندشو جمع کرد. صداشو صاف کرد.خیلی رسمی گفت: _سلام آقای افتخاری. محمد به من اشاره کرد بگو قطع کنه. بالبخند به محمد نگاه کردم. وحید گفت: _آقای افتخاری لیست مرخصی های هفته آینده رو رد کردید؟....خوبه.از سه شنبه به مدت یک هفته برای آقای محمد روشن مرخصی رد کنید....تشکر.خداحافظ. تا وقتی وحید صحبت میکرد محمد بال بال میزد که نگو... به من میگفت بگو نگه.وقتی وحید قطع کرد دوباره لبخند زد.مطمئن شدم شوخی میکرده.به محمد گفتم: _چه راحت میشه شما رو سرکار گذاشت. محمد جدی به من نگاه کرد و گفت: _سرکار چیه؟ واقعا زنگ زده برام مرخصی رد کرده. به وحید نگاه کردم.گفت: _خودت گفتی دیگه. جدی نگاهش کردم و گفتم: _واقعا الان زنگ زدی؟ بالبخند گفت: _آره. گفتم: _گوشیتو بده. نگاه کردم،دیدم آره،واقعا به آقای افتخاری زنگ زده و صحبت کرده.گفتم: _پارتی بازی کردی؟!!! -خودت گفتی خب!! -هر چی من بگم باید گوش بدی؟!! خندید و گفت: _یعنی میگی به حرفت گوش ندم؟!!! موندم چی بهش بگم.گفتم: _واقعا پارتی بازی کردی؟ -نه بابا! من به همکارام میگم شش ماه یه بار باید مرخصی برن.محمد الان ده ماهه مرخصی نرفته. تو هم نمیگفتی بهش مرخصی میدادم. خیالم راحت شد.وحید بالبخند به محمد گفت: _تو خجالت نمیکشی الان ده ماهه زن و بچه هاتو یه مسافرت نبردی؟ مریم گفت: _بیشتر از یک ساله. وحید جدی شد.میخواست چیزی به محمد بگه به مریم گفتم: _عزیزم.از این به بعد هر وقت هوس مسافرت کردی به خودم بگو. همه خندیدیم. محمد یه نگاهی به وحید کرد و گفت: _اونوقت خودت چند وقت یه بار مرخصی میری؟ وحید به من نگاه کرد بعد رو به محمد گفت: _تو امشب نمیتونی دعوا راه بندازی.من مرخصی هامو گذاشتم برای بعد ازدواجم. محمد گفت: _ببینیم و تعریف کنیم. به محمد گفتم: _طبیعیه که وحید کمتر از نیرو هاش مرخصی بره. وحید به من نگاه کرد.محمد خیلی جدی گفت: _خدا کنه شیش ماه دیگه هم نظرت همین باشه. وحید گفت: _محمد تو امشب چته؟!! محمد باناراحتی گفت: _نگرانم. نه فقط امشب.از وقتی امین اومد خواستگاری زهرا نگرانم.از وقتی تو اومدی خواستگاریش نگران تر شدم. خواهر دسته گلم داغون شده.میترسم تو زندگی با تو داغون تر بشه. بعد بلند شد... کفش هاشو پوشید و رفت.وحید خواست بره دنبالش گفتم: _من میرم. یه گوشه ایستاده بود.پشتش به من بود.کنارش ایستادم.گفتم: _یادته بچه بودیم،تو کوچه که بازی میکردیم،من از همه کوچیکتر بودم.شما همه ش مراقبم بودی کسی اذیتم نکنه؟ گفت: _الان بزرگ شدی -ولی هنوز هم مراقبی کسی اذیتم نکنه. -برادر بودن سخته. -مخصوصا اگه خواهری مثل زهرا داشته باشی که همه ش خودشو تو دل سختی ها می اندازه... من بار سنگینی هستم برای همه.بابا،مامان، علی، شما،امین حالا هم وحید.. ولی من هیچ وقت نخواستم هیچ کدومتون رو اذیت کنم.من فقط میخوام تو شرایط مختلفی که برام پیش میاد کاری رو انجام بدم که خدا ازم راضی باشه. -تو بار سنگینی هستی چون خیلی بزرگی. -میگی چکار کنم؟سعی کنم بزرگ نشم که تو دو روز دنیا بیخیال و راحت زندگی کنم؟ سرشو انداخت پایین.بعد یک دقیقه سرشو آورد بالا.به من نگاه کرد و گفت: _سرعت رشدتو کم کن تا ما هم بهت برسیم. -مسخره م میکنی؟!! من حالاحالا ها مونده تا به شماها برسم.به مامان،بابا، وحید...محمد،وحید میخواد همسرش چجوری باشه؟ -همراه. من و محمد برگشتیم به پشت سرمون نگاه کردیم.بالبخند گفتم: _فالگوش ایستادی؟!! وحید لبخندی زد و گفت: _فالگوش ایستادن بدتره یا غیبت کردن؟ بالبخند به من خیره شده بود.محمد رفت.وحید اومد نزدیکتر.گفتم: _همراه یعنی چی؟ -یعنی اینکه سرعت رشدتو کم کنی تا منم بهت برسم بعد با هم بزرگ بشیم. -وحید -جانم؟ -خیلی دوست دارم..خیلی. لبخند زد.گفت: _بریم،محمد منتظره. چند قدم رفت،ایستاد.برگشت و گفت: _بیا دیگه. بالبخند رفتم کنارش و گفتم: _حالا کی باید سرعت شو کم کنه تا اون یکی بهش برسه؟؟ خندید و همراه هم رفتیم. بعد از عقد وحید گفت:... ادامه دارد... ✍نویسنده بانو