eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
6.1هزار ویدیو
590 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان‌ کابوس رویایی💗 قسمت113 پری فکرش را کنار می گذارد و می گوید: _دیدی؟ _چی؟ _دیدی چقدر بچه داشتن؟ سازمان باید به اینجور افراد خوب برسه تا برای داشتن عضو جدید نگرانی نداشته باشه. اگه کمی به همین خانواده ها برسیم عالی میشه! تو گوش بچه هاشون هم از اهداف مون بگیم و بدونن برای فقر می جنگیم حتما خوششون میاد! تازه متوجه‌ی فکر هوشمندانه سازمان می شوم. چند جای دیگر هم سر می زنیم و برای شان بسته می بریم. در آخرین آدرس می ایستیم و پری در می زند. مردی در را باز می کند و می پرسد:" بله؟" پری می گوید که برایشان بسته‌ی خوراکی آورده ایم که یک زن در را می کشد و می گوید:" به چه مناسبت؟" سکوت می کند و من حرف می زنم: _ما میدونیم شما چقدر زحمت می کشین و پسرتون هم... هنوز جمله ام به پایان نرسیده که زن با نفرت عجیبی حرفم را به حرفش قطع می کند: _ما پسری نداریم! ازینجا هم برید. میخواهم بیشتر اصرار کنم که با حرفش حجت را بر ما تمام می کند. _پسر من مادرش رو ول کرد. من هر چیزی که مربوط به اونا نمیخوام. خدا شما رو هم لعنت کنه که جوونا رو بدبدخت میکنین. رنگم با این حرف ها می پرد. میخواهم جوابش را بدهم که پری دستم را می کشد. همانطور که می رویم داد می زنم:" کاش چشماتونو وا می کردین و میدیدین دور و برتون چه خبره! آخوندا نونشون که به جیبشون برسه فراموش تون میکنن." مادر چادرش را محکم می کند و به شوهرش اشاره می کند تا به داخل بروند. سوار ماشین می شویم. تپش قلبم هر لحظه یکپارچه تر می شود و قفسه‌ی سینه ام را می فشارد. پری لب می گزد و می گوید: _نباید دهن به دهنش میزاشتی. این جور آدما دیگه نفوذ ناپذیرن. سازمان دنبال همچین آدمایی نمیره. _اون داشت توهین میکرد! من نباید چیزی بگم؟ پری دیگر حرفی نمی زند و در سکوت به خانه بازمی گردیم. امروز در کلاس عقیدتی کمال از ما می پرسد برای این که وارد سازمان شوید از چه گذشته اید؟ هر کسی جوابی می دهد. یکی می گوید از خانواده، از تحصیل، از کار... نوبت به من می رسد و آهسته لب می زنم:" من از میلیاردها پول، زندگی در پاریس و آرتیست شدن دست کشیدم." همگی متعجب نگاهم می کنند. کمال لبخند رضایت باری می زند و می گوید: _احسنت! حال سوال این می شود که دیگر حاضر هستی از چه بگذری؟ این بار هم هر کسی یک جوابی می دهد. آبرو، جان، مال و... حرف هایشان بوی امیدواری می دهد. کمال همگی را تحسین می کند و کم کم پایان جلسه‌ی امروز هم تمام می شود. کمال مرا صدا می زند و می ایستم تا همگی می روند. نگاهش به زمین است و در ذهنش چیزهایی می گذرد. آب دهانش را قورت می دهد و می گوید:" من میرسونمتون." میخواهم نه بیاورم که اصرار می کند و سوار ژیانش می شوم. سر کوچه می ایستد و خداحافظی می کنم و سریع به داخل کوچه می روم. سکوت در ماشین را با خودم مرور می کنم و به چیزی نمی رسم. در را باز می کنم و با صورت به پیمان برخورد می کنم. صورتم را بالا می گیرم و آخی از زیر زبانم سُر می خورد. پیمان نگاهم می کند و با لحنی که آغشته به نگرانی است می پرسد:" چیزیت شد؟" سرم را به علامت منفی تکان می دهم و نه می گویم. انگار که چیزی یادش آمده باشد می پرسد: _کجا بودی تا الان؟ _کلاس داشتم دیگه. یادت رفته امروز چند شنبه است؟ ابرو بالا می دهد. از کنار قامتش رد می شوم که صدایم می کند. برمی گردم و می گویم جان؟ نگاهش را از من می دزدد و با صدای گرفته ای پیشنهاد می دهد:" بیا بریم قدم بزنیم." _قدم؟ آخه من هنوز ناهارم نخوردم! نوک کفشش را روی موزائیک ها می کشد. دستش را در جیبش فرو می کند و می گوید:" خب... بیا بریم یه ساندویچ هم میخوریم دیگه!" خیلی وقت می شد که من و پیمان اینگونه با هم بیرون نرفته بودیم. متحیر می شوم اما نمیتوانم به راحتی از کنار پیشنهادش بگذرم. پس با هم از خانه بیرون می زنیم. به سر کوچه که می رسم کمال را می بینم. سرش روی فرمان است و شانه هایش می لرزد. پیمان هم او را می شناسد و از من می پرسد:" اون کمال نیست؟" سر تکان می دهم و می گویم که چرا خودش است! پیمان تقه ای به شیشه‌ی ماشینش می زند که سرش را از روی فرمان جدا می کند‌. با دیدن ما متعجب می شود و سریع اشک هایش را پاک می کند. لبخندش از جنس غم است و می گوید:" بله؟" پیمان و من هم مثل او متعجب هستیم. _اینجا چیکار میکنی؟ دهانش را مزه مزه می کند و به سختی لب می زند:" ثریا خانم رو رسوندم." اخم می کند و یک نگاهی به من می اندازد. انگار خوشش نیامده. _نیازی نیست ثریا خانم رو برسونی! کی ازت خواست؟ مگه خودش نمیتونه بیاد هان؟ ⭕️کپے‌بدون نام نویسنده حرام است ⭕️ نویسنده‌مبینارفعتی(آیه) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان‌ کابوس رویایی 💗 قسمت114 از حرف های پیمان لب می گزم و از خجالت وا می روم. کمال که انتظار چنین برخوردی را ندارد بهت زده سکوت می کند. سکوت باعث می شود پیمان ادامه دهد: _دیگه نبینمت ثریا خانم رو برسونی. فهمیدی؟ سکوت کمال طولانی می شود و پیمان با زدن ضربه‌ی محکمی به ماشین به خود می آید و با گفتن چشم استارت می زند. به رفتنش نگاه می کنم که پیمان با خشم می غرد: _خوش ندارم با این بگردی! میخواهم بپرسم چرا ولی جرئتش را ندارم و باهم هم قدم می شویم. بخاطر اتفاق پیش آمده آن صمیمت در خانه از بین می رود. آنقدر با سکوت قدم برمی داریم که گاهی یادمان می رود ما با هم هستیم. بالاخره به پارکی می رسیم. مرتضی ار دستفروش آنجا ساندویچ می گیرد و با نوشابه شیشه ای به دستم می دهد. تشکر می کنم اما دیگر احساس گرسنگی نمی کنم. او مشغول خوردن می شود و با اشتها به ساندویچ گاز می زند. با دیدن من لقمه‌ی در دهانش را به زور قورت می دهد. _چرا نمیخوری؟ لب هایم روی هم حرکت می کنند و آهسته لب می زنم می خورم. وقتی می بیند بی حال شده ام با ملایمت دستم را می گیرد. کاغذ ساندویچ را برایم کنار می زند و آن را مقابل صورتم می گیرد. از رهگذران خجالت می کشم و نگاهم را می ربایم. لبخندی می زنم و می گویم: _باشه میخورم. بده به خودم. لجش می گیرد و با دیدن خجالت زدگی ام بدجنس می شود. _نه! توی دست خودم باید باشه. سرم را با سرعت به طرفش برمی گردانم و او با پوزخند مرموزی به من زل می زند. به اطراف مان نگاه می کنم. با دیدن صندلی آن سوی پارک و پیرمرد هایش عرق شرم به پیشانی ام می نشیند. باری دیگر اصرار می کنم اما او بیخیال نمی شود و همان طور که ساندویچ در دستش است آن را گاز می زنم. انگشتانش از دور ساندویچ شل می شود و با لبخند نگاهم می کند. خودش را به من نزدیک می کند و می گوید: _از من ناراحت نشو! دوست ندارم برای کسی غیر خودم مهم باشی. محبت زیر پوستی اش خنده ای به لبم می آورد و با رضایت نگاهش می کنم. من هم دوست ندارم جز او برای کسی مهم شوم. ساندویچ مان را که می خوریم به راه می افتیم. برگ های سبز چنار روی مان سایه می اندازند. دوست ندارم این راه تمام شود. شانه هایش امن ترین جای دنیا برای من است. از کم صحبتی هایش میفهمم در فکر است. میخواهم او را از بیرون بیاورم و کمی سر به سرش می گذارم. گاهی تنها کنج لبش گرد می شود و نیمچه لبخندی تحویلم می دهد. دیگر نمیتوانم تحمل کنم و می پرسم: _چیزی شده پیمان؟ نگاهش به شیشه‌ی شکسته شده‌ی صبرم می افتد. نفس عمیقی می کشد و با آه بیرون می دهد. دستم را به طرف جیبش می برم. در جیب کوچکش انگستانم را به انگشتانش گره می زنم. از کارم حالی می شود اما بعد گره انگشتانش را فشرده تر می کند. یکهو از حرکت می ایستد. لبخند از لب هایم محو می شود. _خوبی؟ نگاهش را از من دریغ می کند و با در آوردن دستش، دست مرا هم پس می زند. مقدمه چینی اش شروع می شود: _رویا یه چیزی رو باید بهت بگم. _چی؟ به خلوت ترین جای پارک می رویم. به درختی تکیه می دهد و همزمان که سرش پایین است می گوید: _من یه چند ماهی نیستم. شوکه می شوم. به همین راحتی؟ تنها به چند ماهی نیستم اکتفا می کند و سکوت را به میان می فرستد. مجبور می شوم خودم بپرسم: _مثلا چند ماه؟ چرا؟ کجا میری؟ چشمانش را می بندد و تنها در جوابم سه کلمه می گوید. _الان نمیتونم بگم. _پس کی میگی؟ میشه جدی باشی؟ پیمان همین فقط؟ توقع داری کاسه‌ی آب پشت سرت بریزم و بگم بسلامت؟ بالاخره نگاه خانمان سوزش را حواله‌ی چشمان نگرانم می کند. _ببین من از زمانش خبر ندارم و اینکه اصلا برمی گردم یا نه! تو باید صبر کنی. همین! پوزخندی به حرف های ناقصش می زنم. _همین؟ این که احتمال مردن و برنگشتنم هست! باز هم نفسی عمیق بین حرف هایمان فاصله می اندازد. تحمل این همه عادی رفتار کردنش را ندارم. درست به چهره ام نگاه می کند و گلوله حرف های را نصیب قلب نگرانم می کند. _یادت رفته؟ منو تو توی تشکیلاتیم. ازدواج تشکیلاتی یعنی ازدواجی که به سازمان سود میرسونه نه ضرر! بعدشم قرار شد همپای هم باشیم نه این که سنگ جلوی پای هم باشیم! بغضم سر باز می کند و خودش را روی گونه هایم آواره می بیند. نمیدانم اشک هایم برایش مهم می شود یا نه که می گوید: _نامه و تلفن می زنم. خبر زنده بودنمو یه جوری بهت میگم. خب؟ حالا نمیخواد گریه کنی. ⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️ نویسنده‌مبینارفعتی(آیه) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌎🌺🍃 🌺 ❇️ تقویم نجومی 🗓 جمعه 🔹 ۳۱ فروردین / حمل ۱۴۰۳ 🔹 ۱۰ شوال ۱۴۴۵ 🔹 ۱۹ آوریل ۲۰۲۴ 👶 زایمان مناسب و نوزاد پاکدامن و با حیا باشد. ان‌شاءالله 🚖 مسافرت خوب است. 💑 انعقاد نطفه 🔹 امشب (شب جمعه) مباشرت پس از فضیلت نماز عشاء، امید است فرزند حاصل از آن، از ابدال و یاران علیه‌السلام گردد. 🔹 امروز (پس از فضیلت نماز عصر) استحباب ویژه‌ای دارد و فرزند دانشمندی معروف شود. ان‌شاءالله 🌎🔭👀 🌓 امروز قمر در «برج سنبله» است. ✔️ برای امور زیر مناسب است: نوشتن قرارداد ارسال نماینده و قاصد امور زراعی خرید و فروش آغاز نگارش امور آموزشی بنایی خرید منزل ارسال کالا امور مربوط به حرز 🌎🔭👀 💇 اصلاح سر و صورت خوب و باعث عزت و احترام می‌شود. 🩸حجامت،خون‌دادن،فصد و زالوانداختن خوب نیست. ✂️ ناخن گرفتن بسیار خوب و مستحب نیز هست. روزی را زیاد، فقر را برطرف، عمر را زیاد و سلامتی آورد. 👕 بریدن پارچه روز بسیار مبارکی است. باعث برکت در زندگی و طول عمر می‌شود. 🌎🔭👀 😴 تعبیر خواب رویایی که امشب (شب جمعه) دیده شود تعبیرش طبق آیۀ ۱۰ سوره مبارکه یونس علیه السلام است. ﴿﷽ دعواهم فیها سبحانک...﴾ از خواب بیننده عمل صالح یا خیری به وجود آید که در دنیا و آخرت به او نفع رساند. ان شاءالله مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. 🌎🔭👀 📿 وقت استخاره از اذان صبح تا طلوع آفتاب از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ 📿 ذکر روز جمعه «اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم» ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه «یا نور» موجب عزیز شدن در چشم خلایق می‌گردد. 🌎🔭👀 ☀️ ️روز جمعه متعلق است به: 💞 علیه‌السلام اعمال نیک خود را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌎🔭👀 ⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز جمعه پایان می‌یابد. 🌺 🌎🌺🍃
4_6037574714992362344.mp3
12.45M
کبوتر روی بامتم .... @haram110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔ تو اعتراف نگیری چیزی نمیشه 🤣🤣🤣😅😂 🤣🤣😁😁😃
41.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من پرم گرفته به پر علم .... استودیویی @haram110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینو بفرستید برا همسرتون خیلی خوبه من یه روز امتحان کردم😊
🛑 کلید خوشبختی روز جمعه است، متعلق است به حضرت ولی عصر ارواحنا فداه و ما همه مهمان حضرتیم. خودشان فرمودند: 👈 مهمان را اکرام کنید حتی اگر کافر باشد. 👌تمام عالم را جستجو کنیم کریم تر و مهربان‌تر از این خاندان پیدا نمی‌کنیم. و نیز فرموده اند: 👈 حتی نمک غذایتان را از ما بخواهید. 🌹پس بیائیم هر روز حداقل چند دقیقه وقت بگذاریم و با امام زمانمان صحبت کنیم و تمام حوائجمان را از این وجود مقدس بخواهیم. سعادت دنیا و آخرت در بودن با این خاندان است و تمام بدبختی ها و مشکلات در جدا شدن و دور شدن از این خاندان.🌹 ❤️ الهی بدم الرضیع اللهم عجل لولیک الفرج🤲 @haram110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌎🌺🍃 🌺 ❇️ تقویم نجومی 🗓 شنبه 🔸 ۱ اردیبهشت / ثور ۱۴۰۳ 🔸 ۱۱ شوال ۱۴۴۵ 🔸 ۲۰ آوریل ۲۰۲۴ 🌎🔭👀 🌓 امروز قمر در «برج سنبله» است. ✔️ روز مناسبی برای امور زیر است: امور زراعی صید بنایی معامله و تجارت افتتاح کسب و کار و شغل بحث و مناظره قرض و وام دادن و گرفتن امور ازدواجی طلب حوائج امور آموزشی خرید منزل ارسال کالا نوشتن قباله و قولنامه 🌎🔭👀 🚘 مسافرت خیلی خوب است. 👶 زایمان مناسب و نوزاد همیشه روزی‌دار خواهد بود. ان‌شاءالله 💑 مباشرت 🔹 امشب (شب شنبه): حکمی ندارد. 💇  اصلاح سر و صورت باعث غم و اندوه می‌شود. 🩸حجامت،فصد،زالو انداختن،خون‌دادن باعث مشکلات مغزی می‌شود. 💅 ناخن گرفتن روز مناسبی نیست. موجب بیماری در انگشتان دست می‌گردد. 👚 بریدن پارچه روز مناسبی نیست. آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست. این حکم شامل خرید لباس و پوشیدن نمی‌شود. 🌎🔭👀 😴 تعبیر خواب رویایی که امشب (شب شنبه) دیده شود، تعبیرش طبق آیه ۱۱ سوره مبارکه « هود علیه‌السلام» است. ﴿﷽ الا الذین صبروا و عملوا الصالحات﴾ کاری برای خواب بیننده پیش آید که در نظر مردم سخت باشد و‌لی اگر صبر کند، موجب نیکنامی و آرامش ایام عمرش می‌گردد. ان شاءالله مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. 📿 وقت استخاره از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ از اذان ظهر تا ساعت ۱۶ 📿 ذکر روز شنبه: «یارب العالمین» ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه «یا غنی»، موجب بی‌نیاز شدن می‌گردد. 🌎🔭👀 ☀️ ️روز شنبه متعلق است به: 💞 ﷺ اعمال نیک خود را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌺 🌎🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 جلوی دوربین چه کرد؟ شجاع ترین مرد تاریخ چه کسی است؟ 👈روحت پرواز میکنه با این کلیپ! ❤️یاعلی، جانم به قربانت که دوست و دشمن حیران تو هستند. رو سیاهم ولی به جان همسرت فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها با شنیدن نام و مدح تو مست میشوم و از خود بیخود. 💥ببینید و انتشار دهید 🚩کانال حرم 🆔 @haram110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای حاج محمدحسین بزاز تهرانی و امام حسین سلام الله علیه
00001.mp3
12.33M
جواب کسانی که بلد نیستند از پیامبر و امیرالمومنین دفاع کنند و بی سوادی خودشان را نشان دادند.
🌷باشهدا سفـیر عشـق شهــید اســت و اربــاب عشــق حســین (ع) و وادی عشــاق کربــلا جایــی که اربــاب عشــق ســر به بــاد می دهد تــا اســرار عشــاق را بــازگو کنــد کــه بــرای عشــاق راهــی جــز از کربــلا گذشتــن نیســت 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌷 شــهـید غلامحسین حامدنیا 🔷 ولادت : ۱۳۴۲ 🔶 شــهادت : ۱۳۶۶/۰۲/۰۱ محل شهــــادت : بانه 🌷 شـادی روحــش صــلوات 🌷شم آباد روستای نمونه کشوری🌷 🌷شم آباد زیارتگاهی در دل کویر سبزوار🌷
🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷 اثر صله رحم و نیکوکاری الإمامُ الصّادقُ عليه السلام : إنّ صِلَةَ الرَّحِمِ و البِرَّ لَيُهَوِّنانِ الحِسابَ و يَعصِمانِ مِنَ الذُّنوبِ ، فَصِلُوا أرحامَكُم ، و بَرُّوا بِإخوانِكم ، و لو بِحُسنِ السَّلامِ و رَدِّ الجوابِ .; امام صادق عليه السلام : صله رحم و نيكوكارى، حساب را آسان مى سازند و از گناهان نگه مى دارند . پس ، صله ارحام به جاى آوريد و به برادران خود نيكى كنيد ، اگر چه با سلام كردنى نيكو و جواب سلام دادن باشد .; الكافي : 2/157/31 .
😂😂😂👇🏻 زن و شوهر با هم دعوا میکنن مرده زنگ میزنه به مادرش میگه: مامان من میخوام زنمو تنبیه کنم چند روزی میام خونتون😢 مامانش میگه : نه پسرم زنت به یه تنبیه بزرگتر نیاز داره ! من میام خونتون 😂 @haram110 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👑 ❌این زنگ زدن بیش از حد حس قفس به مرد میده!و ...... ❌فقط کافیه...... @haram110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خسته و کوفته رسیدم خونه ! میگه نون نداریم .. ماست نداریم! خب آدم آمپر می‌چسبونه دیگه ... یک کلام تا بیــرونم بگین چی لازم دارین ! @haram110