فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای حاج محمدحسین بزاز تهرانی و امام حسین سلام الله علیه
00001.mp3
12.33M
جواب کسانی که بلد نیستند از پیامبر و امیرالمومنین دفاع کنند و بی سوادی خودشان را نشان دادند.
🌷باشهدا
سفـیر عشـق شهــید اســت و اربــاب عشــق حســین (ع) و وادی عشــاق کربــلا
جایــی که اربــاب عشــق ســر به بــاد می دهد تــا اســرار عشــاق را بــازگو کنــد کــه بــرای عشــاق راهــی جــز از کربــلا گذشتــن نیســت
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌷 شــهـید غلامحسین حامدنیا
🔷 ولادت : ۱۳۴۲
🔶 شــهادت : ۱۳۶۶/۰۲/۰۱
محل شهــــادت : بانه
🌷 شـادی روحــش صــلوات
🌷شم آباد روستای نمونه کشوری🌷
🌷شم آباد زیارتگاهی در دل کویر سبزوار🌷
🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷
اثر صله رحم و نیکوکاری
الإمامُ الصّادقُ عليه السلام : إنّ صِلَةَ الرَّحِمِ و البِرَّ لَيُهَوِّنانِ الحِسابَ و يَعصِمانِ مِنَ الذُّنوبِ ، فَصِلُوا أرحامَكُم ، و بَرُّوا بِإخوانِكم ، و لو بِحُسنِ السَّلامِ و رَدِّ الجوابِ .;
امام صادق عليه السلام : صله رحم و نيكوكارى، حساب را آسان مى سازند و از گناهان نگه مى دارند . پس ، صله ارحام به جاى آوريد و به برادران خود نيكى كنيد ، اگر چه با سلام كردنى نيكو و جواب سلام دادن باشد .; الكافي : 2/157/31 .
#طنز_زناشویی 😂😂😂👇🏻
زن و شوهر با هم دعوا میکنن
مرده زنگ میزنه به مادرش میگه:
مامان من میخوام زنمو تنبیه کنم چند روزی میام خونتون😢
مامانش میگه : نه پسرم زنت به یه تنبیه بزرگتر نیاز داره !
من میام خونتون 😂
@haram110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سیاست_زنانه 👑
❌این زنگ زدن بیش از حد حس قفس به مرد میده!و ......
❌فقط کافیه......
@haram110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#طنز_زناشویی 😂👇🏻
وقتی خواستگار نمیاد و دلت میگیره😡
@haram110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#طنز_زناشویی 😂😂😂👇🏻
شوهر : قوطی چایی کجاست
زن : شما مردا توی عمرتون نمی تونین چیزی رو به تنهایی پیدا کنید
چایی تو کابینت ادویه هاست،
تو قوطی كاكائو که روش نوشته نمک😑😑😂
@haram110
May 11
#طنز_زناشویی 😂😂😂👇🏻
- حاج خانوم چند تا اولاد دارين؟
- پيرزن: 5 تا بچه داشتم !
- خبرنگار: مگه الان ديگه نداريشون؟!
- پيرزن: نه
دو تاشون اسیر شدن
سه تاشونم مفقود الاثر
- خبرنگار: ماشالله به اين شیرزن صبور !
كدوم منطقه اسير يا مفقودالاثر شدن؟
- مادر: دو تا شون دختر بودن ،
شوهر کردن اسیر شدن
سه تاش هم پسر بودن ،
زن گرفتن مفقودالاثرن!!😐😂
@haram110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی میگیم دهه نودی دقیقا داریم از چی حرف میزنیم 😂😂
@haram110
🌺 آداب معاشرت 🌺
💠 امام رضا علیه السلام:
اگر می خواهی که نعمت برایت تمام و مردی و مروتت کامل شود و امور معیشتت اصلاح شود، پس مردم پَست را در کارهای خود شریک مکن که اگر ایشان را امین کنی خیانت می کنند، اگر سخنی با تو گویند دروغ می گویند، اگر بلایی بر سرت آید، تو را یاری نمی کنند.
📚 حلیه المتقین/فصل سوم/ح18
#آداب_معاشرت
#کلام_بزرگان
29.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ
🆕 سلسله جلسات کوتاه
#معارف_مهدوی
🖼اعرف امامک !!
امام زمانت را بشناس !!
استاد #دکتر_فریدونی
⚜قسمت ششم ( ۶ )
موضوع :
منجی الهی، علاج و نجات بخش جهان
🌐..نشر حداکثری در دیگر کانال ها با اسم و نام کانال خود شما دوستان بلامانع است و باعث خوشحالی جناب استاد و ما می گردد ..
┄┄┅━✺𖣐﴾﷽﴿𖣐✺━┅┄
⚠️ برخی بر اعتقاد شیعیان به برتر بودن کربلا ، نسبت به کعبه ایراد وارد میکنند ،
میشه در پاسخ به این شبهه یاری فرمائید.
🔺علت افضل بودن زیارت حضرات ائمه معصومین علیهم السلام بر کعبه قسمت • یکم ✔️
✅ پاسخ شیعه:
☝️اولا : این اعتقاد شیعه طبق روايات صحيح و موثقی است که كربلا برتر از كعبه معرفی میکنند؛
زيرا كربلا داراى ويژگيهايى است كه در كعبه نيست.
علاوه بر آن، طبق همان روايات، وجود و آفرينش كعبه وابسته به كربلا است و خدواند خطاب به زمين كعبه فرموده: اگر كربلا نمىبود؛ تو را و آن خانهاى را كه در بر دارى، خلق نمىكردم.
و همين سخن در برترى كربلا بر كعبه كافى است.
ثانياً: اگر در نظر شما عمریون ، كعبه برتر از مكانهاى ديگر است ؛
پس چرا گروهى از عمریه همانند مالكى ها و برخى مردم بصره، مدينه را برتر از مكه مىدانند⁉️⁉️⁉️
✅ براى اثبات اهميت كعبه از نظر شيعيان كافى است فتاواى فقهاء را در باب نماز واجب و مستحب و مراسم احتضار ، نماز و تدفين ميت، و ذبح حيوانات مرور كنيم كه در تمامى اين موارد و موارد ديگر توجه به سوى قبله را كه همان كعبه است شرط صحت و قبولى اعمال و يا مستحب مىدانند.
در اين مورد نظر عدهاى از فقهاء را متذكر مىشويم:
🔰 #اهمیت_حج
🔴 شيخ طوسي ، شناخت قبله را براى انجام امورى كه ذكر شد واجب مىداند ،
و در پايان تصريح مىكند كه قبله همان كعبه است:
معرفة القبلة واجبة للتوجه إليها في الصلوات، واستقبالها عند الذبيحة، وعند احتضار الأموات ودفنهم. والتوجه إليها واجب في جميع الصلوات فرائضها وسننها مع التمكن وعدم الاعتذار.والقبلة هي الكعبة.
📝 شناخت قبله براى انجام نماز به سوى آن و رو به قبله قرار دادن ذبيحه و شخص محتضر و دفن اموات واجب است. مواجهه به قبله در تمام نماز هاى واجب و مستحب در صورت تمكن و نبود عذر واجب است و قبله همان كعبه است.
📗 الطوسي، الشيخ ابوجعفر، محمد بن الحسن بن علي بن الحسن (متوفاي460هـ)، النهايةفي مجرد الفقه والفتاوى، ص 62، انتشارات قدس محمدي، قم
👈شيخ در مبسوط نيز همين مطالب را آورده است.
📗الطوسي، الشيخ ابوجعفر، محمد بن الحسن بن علي بن الحسن (متوفاي460هـ)، المبسوط ج1، ص 77
🔴كلينى در حديث صحيح محمد بن مسلم، از حضرت امام باقر عليه السلام نقل مىكند:
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ بُرَيْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام قَالَ كَانَ عَلِيٌّ عليه السلام يَقُولُ لَوْ أَنَّ رَجُلًا أَرَادَ الْحَجَّ فَعَرَضَ لَهُ مَرَضٌ أَوْ خَالَطَهُ سَقَمٌ فَلَمْ يَسْتَطِعِ الْخُرُوجَ فَلْيُجَهِّزْ رَجُلًا مِنْ مَالِهِ ثُمَّ لْيَبْعَثْهُ مَكَانَهُ.
📝 حضرت امام باقر عليه السلام مىفرمايد: حضرت اميرالمؤمنين علی بن ابی طالب عليه السلام میگفت:
اگر كسى مستطيع باشد، و براى او مرضى يا عارضه اى رخ دهد كه نتواند به زيارت حج برود، بايد شخص ديگرى را به هزينه خود براى انجام حج به جاى خود اعزام نمايد.
📗الكليني الرازي، أبي جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاي328 هـ)، الأصول من الكافي، ج4، ص 273 ناشر: اسلاميه، تهران، الطبعة الثانية،1362 هـ.
🔰 حال به #فضائل_مشترک_کعبه_و_کربلا اشاره میکنیم :
📜 اما یک سری احادیث وروایات فضائل مشترك كعبه و كربلا را بيان مىكنند فراوان است و در اينجا به بعضى از موارد آن اشاره مىشود:
1⃣ هردو، 👈حرم الله و حرم رسول👉 است
در منابع شيعى تعدادى از روايات صحيح بيانگر اين مطلب است كه علاوه بر مكه معظمه «عنوان حرم الله وحرم رسوله» بر اماكن مقدس مدينه، كربلا و كوفه نيز اطلاق شده است:
🟤ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است🟤
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
.
تاریخ امروز خیلی جالبه...
03/02/01
امروز روز قشنگیه برای شروع یه مسیر جدید
1سال دیگه برای اطرافیانت تعریف میکنی
همه چی از 3/2/1شروع شد...🙂🌱
.
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄
◻️▫️#ضرورت_معرفت امام معصوم علیه السلام قسمت • یک ✔️
✍ همه ما حدیث معروف و متواتر « مَنْ ماتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ زَمانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة» را که شیعه و سنی از حضرت پیامبر اکرم محمد مصطفی صلیالله علیه و آله نقل کردهاند کمابیش شنیدهایم و هر یک با توجه به تلقّی خود از شناخت امام زمان ارواحنافداه از آن معنایی میفهمیم.
همه ما میدانیم که این شناخت به صرفِ دانستنِ نام و نَسَب ایشان تحقق پیدا نمیکند. چرا که #منکرین آن حضرت و #غیر_مسلمانان هم چنین اطلاعی از ایشان میتوانند داشته باشند.
پس تعبیر «معرفت» در این حدیث شریف معنایی بالاتر از این حد را میرساند و هر کس متناسب با فهم و معرفت خود، این معنای بالاتر را ممکن است توضیح دهد.
🔻تا اینجا هنوز اهمیت مسئله به قدر کافی برای ما مشخص نیست. این اهمیت وقتی کاملا روشن میگردد که به احادیثی برخورد کنیم که در آنها نتیجه #نشناختن امام علیه السلام بیان شده و هم #اثر_شناخت ایشان؛
مانند این حدیث شریف از حضرت امام محمدالباقر علیهالسلام:
مَن ماتَ و ليسَ لَهُ اِمامٌ ، فَميتَتُهُ ميتَةٌ جاهِليَّةٌ و مَن ماتَ و هُو عارِف لِاِمامِه ، لَم يَضُرُّهُ تَقَدَّمَ هذا الاَمرِ اَو تاخَّرّ ، و مَن ماتَ و هُو عارِفٌ لِاِمامِه ، كانَ كَمَن هُو مَعَ القائِمِ في فُسطاطِهِ .
🌟 کسی که بدون (معرفت) امام معصوم علیه السلام بمیرد , به #مرگ_جاهلی از دنیا رفته و کسی که با معرفت امام معصوم علیه السلام بمیرد ، درک نکردن زمان ظهور به او ضرری نمی زند ؛ و کسی که با معرفت امام معصوم علیه السلام بمیرد , مانند کسی است که همراه حضرت قائم (عليه السلام) در خیمهء ایشان بوده باشد .
📕اصول کافی ، کتاب الحجة ، باب انه من عرف امامه… , ح۵ (ر.ک: تصویر الحاقی)
🔚 اینجا مسئله عمق زیادی پیدا میکند و سوال مهمی برای انسان رخ مینماید که:
چطور معرفت امام علیه السلام اینقدر اهمیت پیدا میکند؟ مگر شناخت امام علیهالسلام چیست که اینهمه برکات دارد؟
درک زمان ظهور حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف و در خیمهٔ ایشان بودن سعادت بسیار بزرگی است که بالاترین آرزوی دوستداران ایشان میباشد. معرفت امام علیه السلام چیست که اثرش چنین فضیلتی است و چگونه به دست میآید؟
در مجموعه مطالب جدید #ضرورت_معرفت امام معصوم علیه السلام سعی میشود تا پاسخ روشن و سادهای به این پرسش ها داده شود تا مخاطبین محترم بتوانند حتیالمقدور ابعاد مختلف مطلب را بشناسند و وظیفه خود را در مورد آن بفهمند.
🔵ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است🔵
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
حرم
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان کابوس رویایی 💗 قسمت114 از حرف های پیمان لب می گزم و از خجالت وا می روم.
* 💞﷽💞
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان کابوس رویایی 💗
قسمت115
با او به حالت قهر صحبت نمی کنم.
میخواهد قربان صدقه ام برود که از آنجا دور می شوم.
قبل رفتن هم بدون این که نگاهش کنم می گویم:" به سلامت!"
همان جا می ایستد و نگاهم می کند.
از دستش حرص می خورم.
از خودم می پرسم یعنی کجا می رود؟ از که بپرسم؟
پری؟ نچ نچی می کنم و به خودم جواب پس می دهم که نه! اگر هم بداند مثل برادرش مخفی می کند.
پس به اجبار ذهنم به طرف کیوان کشیده می شود.
از طرفی می دانم که او در جریان است و از طرفی می گویم اگر به جایش بروم و بگویم که پیمان نرود و... مرا شماتت کند.
حیف که دل معنی ازدواج تشکیلاتی را نمیفهمد!
بابد تلاشم را بکنم. تاکسی می گیرم و به طرف خانه تیمی می روم که کیوان مسئولیتش را به عهده دارد.
برای احتیاط چند کوچه قبل پیاده می شوم و از توی کوچه ها ضد تعقیب می زنم.
دکمهی آیفون را فشار می دهم و بعد از معرفی خودم به نام ثریا وارد میشوم.
سراغ کیوان را از یکی از دخترهای آن جا می گیرم.
به دنبال حرف او پله ها را بالا می روم.
تقی به در می زنم و با اجازه وارد می شوم.
کیوان پشت کوهی از کاغذ نشسته و آن ها را برانداز می کند.
آهسته رو به رویش می نشینم و کیفم را روی پایم قرار می دهم.
زیر چشمی مرا می پاید و سلام می کند.
جوابش را می دهم. به دنبال راهی هستم که بتوانم سوالم را بپرسم اما انگار تمام راه ها بر مم بسته شده.
از مکث من استفاده می کند و خیلی راحت می پرسد:
_چیزی میخوای؟ چیشده؟
با خودم می گویم الان وقتش است پس دل را به دریا می زنم و می گویم:
_شُم... شما میدونین پیمان کجا میخواد بره؟
دستش شمارش برگه ها را کوتاه می شود.
با نگاهش من را ارزیابی می کند و آهسته جواب می دهد:" آره..."
با هیجان می پرسم:" کجا؟"
_مگه خودش بهت نگفته؟
پس اگه نگفته که حتما منم نباید چیزی بگم.
مثل خمیری وا می روم و برای کشیدن جواب از زیر زبانش این گونه کلمات را کنار هم می نشانم:
_خودش بخاطر این نگفت چون ملاحظهی منو می کرد. چون من نگرانش نشم نگفت.
اندکی سکوت میان جملات رد و بدل شده مان سایه می افکند.
بسته ای از کاغذ ها را گوشه ای می گذارد و لب می زند:
_کسایی که تو امور نظامی هستن باید یه سری تجربه ها رو داشته باشن.
برای این که این تجربه ها رو بدست بیارن، سازمان اون ها رو میفرسته به لبنان تا آموزش های چیریکی ببینن.
هوش از سرم می پرد!
نمیدانم درست شنیده ام یا نه و لبنان را تکرار می کنم.
کیوان هم با لبخند می گوید:" آره! لبنان!"
حال خوشی ندارم.
تحمل دوری چند ماه از حالا در دلم رخنه کرده و حس بدی را به من القا می کند.
بهت زده و بدون خداحافظی از جا برمی خیزم.
از خانهی شان دور می شوم.
توی خیابان ها هر قدمی که برمی دارم آه از دهانم خارج می شود.
بی هدف چندین خیابان را پشت سر مس گذارم.
با دیدن بوستانی صورتم را می پوشانم و وارد می شوم.
روی نیمکت خالی می نشینم و به این فکر می کنم که چطور درد جدایی را به جان تحمل کنم؟
عقلم به جایی نمی رسد.
مدام کلمات لبنان و ماه ها در سرم می چرخد.
با خودم می گویم:" نه! چرا من تحمل کنم؟
پیمان باید مرا همراه خودش ببرد. من هم میخواهم آموزش های چیریکی ببینم!"
بی معطلی به طرف خانه حرکت می کنم.
با بستن در از پله ها بالا می روم.
نگاهی به خانه می اندازم و پیمان را صدا می کنم اما خبری از او نیست.
⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️
نویسندهمبینارفعتی(آیه)
* 💞﷽💞
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان کابوس رویایی 💗
قسمت116
به اتاقک بالا می روم و آنجا هم خبری نیست.
ساعت ها منتظر می شوم که بالاخره دم غروب پیمان برمی گردد.
سر سنگین سلام می کند و می رود.
با خودم می گویم که من قهر بودم این چرا اینگونه می کند؟
برایش چای می ریزم و پیشش می گذارم.
تشکر می کند. قند برمی دارد و همان وقت چای را سر می کشد.
بهترین فرصت است که تصمیمم را به سمعش برسانم پس با سرفه ای کوتاه می گویم:
_پیمان؟ من با رفتنت به لبنان مشکلی ندارم.
متعجب به طرفم برمی گردد. در حالی که چای در گلویش پریده مدام سرفه می کند.
چند ضربه ای به پشتش می زنم که دستش را بالا می آورد که یعنی بس است.
دوباره رو به رویش می نشینم.
بی پرده سوالش را می پرسد:
_تو از کجا میدونی؟
ابرو بالا می اندازم و به یک می دانم اکتفا می کنم.
_تو موافقی؟ من چند ماه نیستم!
دوباره لبخند می زنم و می گویم که می دانم.
دیگر سکوت می کند و آهسته لب می زنم:
_اما یه شرط داره.
چشمانش را تنگ می کند و می پرسد که چه؟
_منم باهات میام!
_ولی...
تا بخواهد ولی برایم سر هم کند می گویم:
_من هم کسی ام توی سازمان. دوست دارم بخش نظامی کار کنم.
برای زنها که محدودیتی نیست و اینو خوب میدونم...
یک دروغ هم به انتهای جمله ام می بندم تا تکمیل شود:"... خیلی از زنها بودن که آموزش چیریکی دیدن!"
در آخر او هم تنها یک پاسخ می دهد:
_باید ببینم خود سازمان چی میگه.
مثلا با این کار می خواهد دست به سرم کند اما فردای همان روز وقتی سازمان ما را برای این کار به خانه تیمی فرا خواند، همه چیز تغییر کرد.
توی اتاق رو به روی مردی از ارشد های سازمان نشسته ایم و من مسئلهی رفتن به آموزش های چیریکی را مطرح می کنم.
آن مرد ابتدا سوابق و کارهایم را در سازمان می پرسد و من هم از سیر تا پیازش را تعریف می کنم.
پیمان از ابتدا پوزخند پیروزمندانه ای گوشهی لبش دارد که هر وقت نگاهم به اوست پر رنگ تر اش می کند.
آن مرد دستش را بهم گره می کند و می گوید:
_ثریا خانم با توجه به این که شما سوابق نظامی و استفاده از اسلحه رو دارین... سازمان میتونه بهتون اعتماد کنه و برای آموزش های چیریکی همراه همسرتون به لبنان برید.
من ذوق می کنم و پیمان حرص می خورد.
پیمان با ناباوری آن مرد را انوشیروان خان صدا می زند و بهانه می تراشد:
_اما ایشون نمیتونه بیاد!
اسلحه رو به طور کامل یاد نداره و بعد هم اینکه اون یه زنه!
انوشیروان خان با خونسردی به ما نگاه می کند و در جواب او می گوید:
_ولی این تصمیم منه! ایشون صلاحیتش رو داره و همونجا میتونه اسلحه رو به طور کامل یاد بگیره!
زن بودن هم بهانهی خوبی نیست!
ما باید از تموم ظرفیت هامون استفاده کنیم آقای پیمان.
حکم رفتنم به تایید سازمان در می آید.
پایمان را که در خانه می گذاریم پیمان شروع می کند به خط و نشان کشیدن:
_ببین اونجا وضعیتش خیلی سخته. اصلا معلوم نیست برسیم یا نه! ما قاچاقی باید بریم و احتمال گیر افتادن مون توی تور ساواک یا هر کشوری که ازش عبور می کنیم هست.
اگه سالم هم به اونجا برسیم باید سخت تلاش کنیم.
شاید در برابر تلاش ما اونقدری هم به ما نرسه و تو نمیتونی تحمل کنی!
لجم می گیرد که پیمان خودش را به خاطر مرد بودن قرص و محکم می داند.
تصمیم می گیرم در این مورد تا سر حد توانم با او مقابله کنم تا بفهمد من اگر زن هستم قوی هم هستم!
همهی حرف هایش را می پذیرم.
همان شب دستور می رسد که صبح زود حرکت کنیم تا در تاریکی شب بتوانیم از مرز خارج شویم.
پری با شنیدن خبر یهویی مان شوکه می شود.
ابتدا ابراز نگرانی می کند و بعد هم ابراز موفقیت.
ساک کوچکی برای خودم و پیمان می بندم.
کمی به مغزم اجازهی تفسیر می دهم که بتواند اتفاقات دور و برم را تحلیل کند.
خوشحالم از این که با پیمان هستم و توانسته ام خودی نشان دهم اما از طرفی حرف های پیمان در سرم جلوه می کند.
اندکی ترس بهم رخنه می کند.
تا نیمه های شب مشغول فکر کردن هستم.
با این حال پیمان مرا سحرگاه بیدار می کند.
ساک را در ماشین می گذارد و با پری خداحافظی می کند. من هم او را در بغل می گیرم و سفارش می کنم مراقب خودش باشد.
به هر حال راهی سفر می شوم.
سفری که نظیرش را در کوچه پس کوچه های عمرم ندیده ام.
⭕️کپےبدون نام نویسنده حرام است ⭕️
نویسندهمبینارفعتی(آیه)