eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.5هزار ویدیو
629 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ با مردم به گونه اى رفتار کن که دوست دارى با تو آن گونه رفتار کنند. (أعلام الدّین، ص ۲۹۷) امام‌حسن‌جان 🍃
‌ نباید بعد خوردن پفک تو ملأ عام انگشتامونو تا حلق فرو کنیم
‌ نباید تا حد وقاحت ،نمک نشناس باشید
‌ نباید وقتی نمیخوایم بدون اجازه جایی عضومون کنند، قسمتِ حریم خصوصی رو آزاد بذاریم.
‌ نباید اینقد زود گرم شی هوای عزیز !!!
‌ نباید تیپمون بوی ادکلن ۳ میلیونی بده ولی شخصیتمون بو پا بده.
‌ نباید با عبارت "ببخشید تو حرفتون میام " بپریم وسط کلام دیگران!
نباید اون رشته‌ و شغلی که علاقه داشتین و بهش نرسیدین رو با جمله "من صلاح‌تو میخوام" به بچه‌تون تحمیل کنین!
‌ نباید ۹۹٪ مواقعی که از “😂” استفاده میکنم در واقعیت “😐” باشم.
نباید یادت بره که ادما قدر داشته هاشونو دقیقا وقتی میدونن که از دستش داده باشن.
‌ نباید با عکسای دوستات استیکر درست کنی و پخششون کنی.
🌱 كسى كه دوست دارد اجلش به تأخير افتد و روزى ‏اش افزايش يابد، صله رحم به‏ جا آورد» (بحار الانوار، ج 71 ص 91 ح5 ) امام‌حسین‌جان 🍃
🔹یعقوب فرزند میثم تمّار، غلام حضرت زین العابدین می گوید: 👈 بر حضرت باقر علیه السلام وارد شدم و عرض کردم: 💥 «ای پسر رسول خدا، فدایت شوم! من در نوشته‌های پدرم دیدم که حضرت علی علیه السلام به پدرم میثم فرموده دوست بدار دوستدار خاندان پیامبر را، اگر چه فاسق زناکار باشد و دشمن بدار دشمن آل محمّد را، اگر چه تمام روزها روزه دارد و شب‌ها بیدار و مشغول نماز باشد. من از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم این آیه را: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّة»، {آنهایی که ایمان آورده اند و کارهای شایسته دارند، بهترین مردمان هستند} سپس رو به من کرد و فرمود: 🌟 «به خدا قسم منظور از این آیه شریفه، تو و شیعیان توست. ای علی! وعده گاه تو با آنها فردای قیامت، حوض باشد با صورت‌های درخشان و دست و پای شسته (سرمه کشیده) و تاجدار. » پس امام باقر علیه السلام فرمود: «چنین است در کتاب علی علیه السلام. » 📖[۱]سوره البینة،آیه ۸ 📖[۲]أمالی الطوسیّ ،ج ۲ ،ص ۱۹ 📖بحارالانوار، ج۶۵،ص۲۵،ح۴۶
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعضی از زخما... باید بمونن تو وجودت تا بشه راهنما که مسیر رو دوباره غلط نری!
✅ تا نیاید گره از کار بشریت وا نشود... 🔸 امام حسن عسکری سلام الله علیه در نامه به علی بن حسین بن بابویه قمی فرمودند: ✅ لَا يَزَالُ شِيعَتُنَا فِي حُزْنٍ حَتَّى يَظْهَرَ وَلَدِي الَّذِي بَشَّرَ بِهِ النَّبِي‏... 📝 پیوسته شیعیان ما در غم و اندوهند، تا زمانی که آن فرزندم که بشارت آمدنش را پیامبر داده، ظهور کند. 📚 مناقب آل أبي طالب عليهم السلام، ج‏ ۴، ص ۴٢۶ 🌸 اللهُمَ عَجِّل لِولیّکَ الفَرَج 🌸 🔻اللهُمَ العَنِ الجِبتَ وَالطاغوت🔻 🔹کانال حرم
👈 یکشنبه 👈10 تیر / سرطان 1403 👈23 ذی الحجه 1445 👈30 ژوئن 2024 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی. ⭐️ احکام دینی و اسلامی. 🌕امروز روز خوبی برای امور زیر است: ✅خواستگاری و عقد و عروسی. ✅خرید و فروش. ✅جابجایی و نقل و انتقال. ✅بردن جهاز عروس. ✅و دیدار بزرگان خوب است‌. 🚘مسافرت :مسافرت خوب و سود و مال به دنبال دارد. ان شاءالله. 👶زایمان خوب و نوزاد زیبا و خوشرو و محبوب و روحیات پاکی دارد. 🔭 احکام نجوم. 🌓 امروز تا عصر : قمر در برج حمل است و از نظر نجومی برای امور زیر نیک است : ✳️آغاز به درمان و معالجات. ✳️خرید مایحتاج زندگی. ✳️ارسال کالا به مشتری. ✳️خون دادن و حجامت. ✳️صید و شکار و دام گزاری. ✳️و دیدار با مقامات مسول نیک است. 🔵برای بستن حرز برای اولین بار و نماز آن خوب است. 👩‍❤️‍👨مباشرت امشب: مباشرت برای سلامتی مفید و فرزند حافظ قران گردد. ⚫️ اصلاح سر و صورت. طبق روایات ، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث روبراه شدن امور می شود. 💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن یا #زالو انداختن در این روز، از ماه قمری باعث شادی دل می شود. 😴🙄 تعبیر خواب. خوابی که (شب دو شنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 24 سوره مبارکه " نور" است. یوم تشهد علیهم السنتهم و ایدیهم... و مفهوم آن این است که خواب بیننده را با شخصی دعوا یا خصومتی پیش آید و دلیل و شاهد بیاورد و بر وی غلبه کند. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. 💅 ناخن گرفتن یکشنبه برای ، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد. 👕👚 دوخت و دوز یکشنبه برای بریدن و دوختن روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود‌( این حکم شامل خرید لباس نیست) ✴️️ وقت در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب. ❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام  ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد . 💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸بامید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸
💠رسول خدا صلّی‌ اللّه علیه و آله: إِنَّ أَعْظَمَ النَّاسِ مَنْزِلَةً عِنْدَ اللَّهِ یوْمَ الْقِیامَةِ أَمْشَاهُمْ فِى أَرْضِهِ بِالنَّصِیحَةِ لِخَلْقِه در روز قیامت برترین مقام و منزلت نزد خدا از آن كسانی است كه در دنیا بیش از دیگران به خیرخواهی و موعظهٔ دیگران بپردازند. 📚کافى ج۲ ص۲۰۸ «اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
💠هشام بن سالم از وجود نازنین امام صادق علیه‌ السّلام روایت کرده که آقا فرمودند: آیا می‌دانید بلا چه هنگام طولانی و چه هنگام کوتاه می‌شود؟ عرضه شد: خیر؛ حضرت فرمودند: هرگاه هنگام بلا به شما الهام شد که دعا کنید، بدانید که دورهٔ بلا کوتاه است. 📚اصول‌کافی ج۲ ص۴۷۱ «اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
💠رسول خدا صلّی‌ اللّه علیه و آله: أَلَا وَ مَنْ أَحَبَّ عَلِيّاً نَادَاهُ مَلَكٌ مِنْ تَحْتِ الْعَرْشِ أَنْ يَا عَبْدَالله اسْتَأْنِفِ الْعَمَلَ فَقَدْ غَفَرَ الله لَكَ الذُّنُوبَ كُلَّهَا. آگاه باشید، هر کس علی (علیه السّلام) را دوست داشته باشد، مَلَکی از زیر عرشِ الهی ندا می‌کند ای بندهٔ خدا، عملت را از سر بگیر، همانا خدا تمامی گناهانت را بخشید. 📚بحارالانوار ج۲۷ ص۱۱۴ «اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
💠مولانا امیرالمؤمنین علیه‌السّلام: إنّمَا سُمِّیَ الرَّفِيقُ رَفِيقاً لِأنّهُ يُرفِقُکَ عَلَى صَلَاحِ دِينِکَ فَمَن أعَانَکَ عَلَى صَلَاحِ دِينِکَ فَهُوَ الرَّفِيقُ الشَّفِيقُ رفيق را رفيق گفته‌اند، چون در سامان دادنِ دينت تو را همراهى مى‌كند، پس هر كه در سامان دادن دينت تو را يارى كرد، او رفيقى شفيق است. 📚عيون الحكم و المواعظ ص۱۷۸ «اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
{اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج} صبر بر مصیبت و معصیت/ 🎤استاد معاونیان؛
حرم
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓ ☆اَلابِذِکرِالله‌تَطمَئِنَّ‌القُلوب ☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه ☆ #کا
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓ ☆اَلابِذِکرِالله‌تَطمَئِنَّ‌القُلوب ☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه ☆ ☆☆قسمت ۲۴۴ و ۲۴۳ انگار دستم به جایی گیر کرده. چشم باز میکنم سقف گلی میبینم. دستم را به تخت بسته‌اند. رویم را برمیگردانم و با دیدن مردی با فشنگ‌های بسته به تنش میترسم.میگویم: _تو کی هستی؟ برمیگردد. فارسی خوب نمیداند _شما بیدار شدین؟؟ شهربانو... همان زن که اسیر دستش بودم وارد میشود میفهمم اسمش شهربانو است. شهربانو آن مرد را رد میکند. _اینجا کجاست؟ _چه فرقی داره مهم اینه تو هنوز زنده‌ای و چه داغ گرانی‌ است زنده بودن من _شهربانو بیا دستمو باز کن قول میدم جایی نرم.تروخدا بیا دستم درد گرفته ديگه _نمیشه! برام مسولیت داره. مینا خانم گفته دستتو باز نکنم. میگوید و در را میبندد. یکبار نه..! دوبار نه.! چند بار صدایش میزنم اما جوابی نمیدهد. گلویم میسوزد. خدایا بسه! چهار سال گناهم رو دادم بسه..! معلوم نيست کدوم برهوتی منو اوردن؟! چرا تمومی نداره این کابوس لعنتی؟؟ به سیم آخر میزنم و فریاد میکشم: _کمککک.تروخدا کمکم کنین. نامردا کجااایین؟؟؟ پیمااااان کجاایی؟؟ یکهو در باز میشود و مینا مثل گرگی خرناسه کشان دندان برایم تیز میکند _هان؟چه مرگته؟ ببند دهنتو اسلحه‌اش را جلویم میگیرد با کشیدن ماشه جیغ میزند که پیمان خود را به اتاق میرساند: _چیکار میکنی مینا؟ _همون کاری که باید از اول میکردم. تو دخالت نکن پیمان! پیمان سر اسلحه را پایین میبرد: _بذارش سرجاش. ما باهم معامله کردیم یادت رفته؟ _معامله نه.وظیفت بود.مرگ یه بار شیونم یه بار. پیمان تهدید میکند.انگار تهدید کار خودش را کرد.مینا اسلحه را در جیب میکند و میرود.اشک در چشمانم میدود: _پیمان بیا تا وقت هست بریم.ازت خواهش میکنم.بهش فکر کن عصبی میشود: _رویااا بس کن!این حرفا رو به زبون نیار.من صد بار میگم نمیشه نه تو نه من. نمیتونیم.فعلا راه زندگیمون همینه.باید تلاشمون رو برای زنده موندن بذاریم نه چیز دیگه.اینجا نقطه‌ی پروازِ. پرواز. کردستان بعد هم میرود بیرون کشوی قفل را میکشد.وای خدای من! این حرفهای پیمان لرز به تنم می‌اندازد. مبهوت میشوم.از خود میپرسم مگر روابط سازمان و کومله‌ها درهم نشده بود؟عقلم به جایی نمیرسد.یکهو با استرس دست به جیب میبرم گمان میکنم قرآنم نیست.اما با حس کردن انگشتانم بین برگهایش جان به تنم برمیگردد.سراغ مونسم در این سالها میروم. پتوی کهنه را روی پایم می‌اندازم و قرآن را میانشان میگذارم تا کسی نبیند. از حرفهای چند دقیقه پیشم ناراحت میشوم که چرا چنین چیزی به محبوبم گفته‌ام؟نکند خدا از من رنجیده باشد؟ نه خدا صبورتر از این حرفهاست..آری خدا است دیگر! محبوب دلهای صادق، رهابخش اسیران، و دستگیر درماندگان.از صمیم قلب دعا میکنم که خدایا چشم دلم را نبند و مرا در تاریکی جهلم تنها نگذار:_خدایا قَسَم‌ت میدم به هرکی که بیشتر دوستش داری منو از این منجلاب نجات بده. سرنوشت باری دیگر در بزنگاه مسیرش را برایم تغییر داده و مرا به جای دیگری میخواهد ببرد.هنوز سرخی خون به چشمانم می‌آید.با دست بسته پس از سراشیبی سوار ماشین گل مالیده میشوم.شهربانو جرئه‌ای آب به دستم میدهد.آن را پس میزنم.به زور به خوردم میدهد.مطمئنم این بار هم میخواهند بیهوش مرا به این سو و آن سو بکشانند. مقاومت میکنم تا بیدار بمانم اما سرم تلو تلو میخورد و کم‌کم خواب چشمانم را میپوشاند. دستم را آهسته بطرف قرآن میبرم انگار به قلبم متصلش کردند. آنقدر خوابیده‌ام دیگر توانش را ندارم!چشم به پنجره میچرخانم و خاک میبینم و خاک...دستم را بطرف قرآن میبرم.دست که رویش میکشم آرامشی قلب بی‌پایانم را پر میکند.هیچ شکل شمایل آشنایی نمیبینم.زنهای آبادی‌ها با عباهای بلند و چادرهای عربی میروند و می‌آیند.مردها هم با جامه‌ای بلند و گشاد تردد میکند.یاد ابواسامه و حنیفه می‌افتم.نمیتوانم باور کنم! شاید تشابهی اتفاق افتاده! نمیدانم... اصلا ما کجا هستیم؟ گاه از تابلوهای کنار جاده بغداد میخوانم.بالاخره به بغداد میرسیم.فکر میکنم باز باید در خانه‌ای زندانی شویم.اما برخلاف‌تصورهایم جلوی یک هتل چند طبقه ماشین می‌ایستد. با دستور شهربانو پیاده میشوم.از تعجب دیدن ساختمان مات و مبهوت شده‌ام!سازمان کی اینقدر رشد کرد؟هم کاسه‌ی که شد تا به اینجا برسد؟رو به پیمان میکنم: _دستبندمو باز کن.الان که راهی برام نذاشتی. نگاه گذرایی به شهربانو می‌اندازد و کلید را به طرفش پرت میکند.از فرش قرمز رد میشویم.چند خدمتکار به عربی بهمان خوش آمد میگویند.وقتی پیمان اسم سازمان و رجوی را میبرد گرمتر برخورد میکنند.کلید اتاقمان را تحویل میگیریم.با تعجب از پیمان میپرسم: _رجوی رو از کجا میشناسن؟ چرا اینطور برخورد کرد؟ پوزخندی نثارم میکند. ☆ادامه دارد..... ☆☆نویسنده؛ مبینا رفعتی(آیه) ☆ ┗◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛┛
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓ ☆اَلابِذِکرِالله‌تَطمَئِنَّ‌القُلوب ☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه ☆ ☆☆قسمت ۲۴۵ و ۲۴۶ پوزخندی نثارم میکند. _الان کی اونو نمیشناسه؟یه دنیا پشتشن. ما حقمون رو پس میگیریم. _پیمان هنوزم حق حق میکنی؟ _معلومه! _بعد از اون همه کشتو کشتار؟بعد از کمک به کومله‌ها و تجزیه‌طلبا؟واقعا فکر میکنی هنوز حقے داری؟ شما بدهکار این ملتم هستین.. با مشت سخن دهانم را میبندد. _رویا ازین حرفا نزن. هیچوقت!تو دلت نگهدار و نگو! _چرا؟ من چیزی که بهش دارم رو میگم.میخوام خودمو از صف شما جدا کنم. _برای جونت. هیچ چیز ارزش جون آدمو نداره..منی که میبینی تا الان زنده‌ام بخاطر اینکه جونمو نگه داشتم مثل رجوی!با اینکه با خیلی کاراش موافق نیستم ولی خب فعلا دور، دور اونه.دور، دورِ آدمای زبون بازه. وگرنه یه مبارز باید صف اول باشه! از بی‌ارادگی پیمان خوشم نمی‌آید.بنظرم خیلی چیزها درجهان هستند که ارزششان از جان مادی انسان بیشتر است.اگر همه اینطور فکر کنند که حب نبود! روزبه‌روز بر تعداد اعضا اضافه میشود. هرکسی یکطور خودش را به عراق رسانده. انگار مے خواهند آخرین تیر ترکششان را بزنند و به کسو ناکس رو بیاندازند.دست در کاسه‌ی و فرو برده‌اند.انگلیس و آمریکایی که از خیلی وقت پیش کمر به نابودی این کشور بسته بودند.از قحطی و کودتاها...تا جدایی سرزمینهای مختلف از دامان میهن. سازمان به اسم ریشه‌کن کردن فقر در خانه‌های تنگ و تاریک سر میکردند اما به فکر همه چیز بودند به جز فقر.! عطش قدرت هر بینایی را کور میکند و اکنون این حس با مکیدن خون مردم سیراب نشده و میخواهند ننگ همکاری با دشمن بعثی را به پیشانی بزند. این همان سازمانی‌ست که سپاه را خائن معرفی میکرد حال رجوی در کنار صدام عکس یادگاری می‌اندازد.در فکر فرو میروم.سازمان بدنبال حق نبود! بہ دنبال آزادی نبود! تنها بدنبال حکومت استبدادی دیگر بر مردم بود. حال با چه و چه همدستانی مهم نبود.تنها یک انسان با میتواند این چنین جوانانی را شیدا کند و عاشقانه برایش لباس رزم بپوشند.تنها ست که میتواند مرهم بگذارد بر جراحت چندین و چند ساله‌ی استکبار. استان دیالمه شد مقرّی برای رفت و آمد این سازمان ضدبشریت.باز آموزشهای نظامی. پیمان مرا به اجبار در کلاسهای عقیدتی مینشاند. تا تغییر کنم اما تنها یک آیه از قرآن تمام حرفهایشان را برایم باطل میکرد.بارها لطف خدا را به وضوح میدیدم که چطور در قلب کفر و نفاق مرا محفوظ میساخت. شبها از فرط خستگی در اتاقهای پرخاک سر میکردم و روزها نظافت و کلاس. اجازه‌ی ورود به خیلی از قسمتها را نداشتم. بیشتر در آشپزخانه بودم. بارها و بارها مادرانی را میدیدم که سرکلاسها تحقیر و توهین میشدند فقط بخاطر چہ؟ بخاطر محبت به فرزند یا شوهر! روزگار سختی بود...رنج اسارت یک سو و شکنجه شدن بااتفاقات هرروز سوی دیگر! پیمان را هم کم و بیش میدیدم.میگفتند حکومت خمینی اختناق ایجاد کرده است. راست میگفتند!حکومت خمینی اهل اختناق بود در برابر کسانیکه بیش از حق خود میخواستند از ملت و کشور کِش بروند. در یکی از روزهای عذاب آور پادگان اشرف درحال نظافت دستشویی‌ها بودم که چهره‌ای آشنا مرا جذب کرد.دستهایم را شستم و به طرفش رفتم. _سَ...سلام. با دیدنم در شوک فرو رفت و تنها مرا نگاه میکرد. _تُ..تویی رویا؟فکر نمیکردم اینطور ببینمت. _دنیا کوچیکه.من خیلی وقته دنیام عوض شده.سرنوشت بدجور ما رو به یه نقطه میکشونه. ابرو بالا داد. _پس پیمان راست میگفت بدجور مختو شستن. _تو کجا اینجا کجا؟ _قصه‌ی طولانی داره. _حالا میخوای برو به کارت برس بعدا باهم حرف میزنیم. او رفت بطرفی و من به طرف آشپزخانه رفتم.فقط یک نگاه میخواست تا چشم باز شود! مشخص بود ما یک بودیم تا غربیها بر ما سوار شوند و از این استفاده کنند. ✍☆" گاه اسرا را مجبور میکردند فحش و ناسزا بگویند به رژیم، گاه آمار اسرا و کشتگان ایران را زیاد بازگو میکردند. میدان را شبیه‌سازی میکردند با آتش زدن سطل آشغال و شعار تجمع میکردند. و بعد چند نفر مثل سپاهی وارد گود میشد و تیر میزدند.بعد هم این فیلمها را در رسانه‌های مختلف جهان میچرخاندند و از اختناق و استبداد حکومت اسلامی میگفتند! در صورت اینکه تمام اینها برنامه‌ریزی شده بود!☆ به پایان تیرماه ۶۷ نزدیک میشدیم.خبرهای ضدونقیض زیادی شنیده‌ام از پیروزی‌های پی در پی نیروهای ایرانی تا دست به دامان شدن عراق از سازمان بین‌الملل.به طرف آشپزخانه میروم بوی پیازداغ سرآشپز که به صورتم میخورد عُق میزنم! به دستشویی میروم. __ ✍پی‌نوشت؛ تمام این شیوه‌های پلید و کثیف واقعیت دارد و از گفته‌های اعضای سازمان است که سالها در پادگان اشرف بودند. ☆ادامه دارد..... ☆☆نویسنده؛ مبینا رفعتی(آیه) ☆ ┗◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛┛