غذ خط خط های الکی می کشیدم
اگر سارن مرده باشه چی ؟؟
چرا خودکشی کرد،؟
به من فکر نکرد ؟
که بعد از نبودش چی می کشم؟
ما دو تا درسته دوستی مون از همون ۳ سال پیش شروع شد ولی سارن مثل خواهرم
همه راز هام
همه دردل هام با سارن بود
نمیتونم ازش بگذرم نمیبخشمش
چرا اینکار و کرد
استاد= خانم سلطانی ؟
با صدای استاد از ما پریدم
کلاس انگار دل و دماغ خندیدن نداشتن
با دور و بر نگاه کردم همه تو حال خودشون بودن
ولی هیچکی مثل من نبود
مثل من داغون نبود
نگاهی به استاد انداختم و بعد به کاغذ که الان خیس شده بود از اشک هام نگاهی انداختم
+: ا استاد میتونم کلاس رو ترک کنم؟
استاد یکم فکر کرد
استاد= این کلاس، کلاس مهمی بود ... همه می تونید کلاس رو ترک کنید ولی باید همه جبرانی ش رو بردارید اوکی ؟
همهکلاس با جیغ و هورا کلاس رو ترک میکردن ولی من فقط نگاه برگه ام میکردم
فقط و فقط به برگه م نگاه میکردم
هیچ فکری ذهنم رو مشغول نکرده بود هیچی....
منم وسایلم رو جمع کردم با تلو تلو از دانشگاه خارج شدم و سوار تاکسی شدم
راننده= کجا برم؟
آب دهنم رو صدا دار قورت دادم
+: شمال
راننده یهو برگشت سمتم
راننده= شمال 😳
+: بله 😠
راننده= چشم
من عاشق دریا بودم
دریا بهم آرامش میداد
با دریا درد و دل میکردم
گاهی وقت ها بغلش میکردم
به هر حال آرامش خاصی بهم میداد
یادمه سارن هم هر وقت دلش می گرفت میومد شمال خونه خان جون ش
یه بار هم من رو با خودش آورد
الحق که خان جون ش خیلی مهربون بود
اما چه فایده ...
خان جون ش تا وقتی تک نوه اش بوده مهربون بود خوشحال بود
الان چی ؟
الان چه حالی داره
اصلا مگه سارن دیگه نیست ؟؟؟
نمی دونم چی شد بغضم شکست و هق هق گریه ام تو ماشین پیچید#ایستگاه_عشق♥🕐
part13
نگاهم رو از موج های دریا برنمیداشتم
موج هایی که یکی پس از دیگری به دریا ضربه میزدند
و آشوب دل من رو بیشتر از قبل میکردن
کارم شده بود بلند بلند گریه کردن
و زل زدن به دریا
انگار با هام حرف میزد
که با هر موجش گریه ام بیشتر میشد
نمیشه گفت فقط به خاطر سارن اینهمه بیتاب بودم
کلا چند روزه دلم گرفته
با قدم های سست به سمت دریا رفتم
کفش هام رو در آوردم نفس عمیقی کشیدم چشام رو بستم و و به آسمون نگاهی کردم و بعد اولین قدم رو برداشتم آب سرد باعث شد تنم به لرزه بیفته
حس خوبی بود
جلو رفتم جلو رفتم رفتم رفتم رفتم تا یک مرد داد زد
آقا = خانم خانم مواظب باشید
برگشتم سمتش تو ساحل بود
و داشت دست هاش رو برای من تکون میداد که جلو تر نرم
قطره های خشک شده اشک روی صورتم باعث میشد گونه هام بسوزه
دست های خیسم رو به صورتم زدم که رد اشک ها پاک بشه
همونجا نشستم
چون آب تا گردنم بالا اومده بود وقتی نشستم کامل رفتم زیر آب
چشام رو نبسته بودم و زیر دریا رو دید میزدم
محکم اومدم بالا و دهنم رو باز نگه داشتم
قطره ای از آب دریا که از صورتم مچکید رفت تو دهنم صورتم از شوری آب دریا جمع شد ....
______________________
کیفم رو روی دوشم انداختم
با مامان صحبت کرده بودم درباره سارن
اونم زنگ زده بود به مامانش
مامان سارن گفته بود سارن الان بیمارستان
ما هم قرار بود بریم بیمارستان
وارد بیمارستان شدیم به سمت اطلاعات رفتیم
حالم اصلا خوب نبود برای همین دور تر ایستادم تا مامان خودش بره جلو
مامان رفت سمت اطلاعات و بعد چند دقیقه اومد
خواستم جلو برم که مامان گفت
مامان= یاسمن پرستار گفت هیچ استرس و ناراحتی برای سارن خوب نیست سعی کن خودتو جلوش نگه داری
سرم رو به نشانه تایید تکون دادم و بعد تا اتاق ۳۳ رفتیم استرس داشتم دستام می لرزید و بدنم یخ کرده بود
مامان نگاهی نگران بهم کرد
#ایستگاه_عشق♥🕐
part14
لبخند تلخی تحویلش دادم
مامان که رفت داخل
آب دهنم رو قورت دادم
دستام رو مشت کردم
لبخندی روی لبام نشوندم و با پاهای سست رفتم داخل اتاق
با دیدن سارن که رو تخت بود و نصف صورتش باند پیچی شده بود ، دستش گچ گرفته شده روی سینه ش قرار گرفته بود
ویک چشمش بسته بود و روش باند جدا گانه کشید بودند
اشک تو چشام جمع شد
با صدای مادر سارن به خودم اومدم
مامان سارن= دخترم چرا اونجا ایستادی بیا اینجا
آب دهنم رو به سختی قورت دادم نفس عمیقی کشیدم
+: امممم باشه
رفتم سمت مامانم سعی میکردم به سارن نگاه نکنم
فقط یه تلنگر کافی بود که بزنم زیر گریه
سارن = ی یا سی!
سرم رو پایین انداختم دندون هام رو محکم بهم فشار دادم
آروم سرم رو بالا آورد م و با یک لبخند مصنوعی بهش سلام کردم
اونم به زور سلام کرد
زیاد نمی تونست حرف بزنه
مامان سارن گفت برم پیش سارن تا مامانم باهاش راحت باشه
منم رفتم پیش سارن
ولی به پنجره خیره شده بودم
سارن= ن نمیخو ا ی ف حشم ب بدی؟
چرا دلم میخواست فحشش بدم بهش بگم نامرد اگر یه بلایی سرت میومد من تنها چیکار میکردم
این همون تلنگر بود واسه جاری شده اشک هام
اشک هام امونم رو بریده بود پشت
شت سر هم می ریخت و من باید سعی میکردم هق هق نکنم که یه وقت سارن نفهمه دارم گریه میکنم
سارن این دفعه بلند تر و با داد و بیداد گفت
سارن= ف حش ب ده راح ت بااااااا ش ی اااسی م من منم سارن
روم رو به طرفش کردم سعی میکردم آرومش کنم
+: باشه باشه آروم باش
مامان سارن بدو بدو رفت پرستار رو صدا کنه مامان من هم سعی داشت سارن رو آروم کنه
ولی سارن همینطور نگاه من میکرد اشک می ریخت و داد میزد
من هم با هق هق هام سعی داشتم آرومش کنم
سر هم می ریخت و من باید سعی میکردم هق هق نکنم که یه وقت سارن نفهمه دارم گریه میکنم
سارن این دفعه بلند تر و با داد و بیداد گفت
سارن= ف حش ب ده راح ت بااااااا ش ی اااسی م من منم سارن
روم رو به طرفش کردم سعی میکردم آرومش کنم
+: باشه باشه آروم باش
مامان سارن بدو بدو رفت پرستار رو صدا کنه مامان من هم سعی داشت سارن رو آروم کنه
ولی سارن همینطور نگاه من میکرد اشک می ریخت و داد میزد
من هم با هق هق هام سعی داشتم آرومش کنم
خیلی اصرار برای گذاشتن رمان داشتید چون وقت نداشتیم گفتیم اینجا پی دی اف بگذاریم💛🌱
هدایت شده از 🌸 دختــران چــادری 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاجوادالائمه..
اَلــــایااهلـــِعالم!
من گداۍ جـــــوادم❤️✨
#امام_جواد
#شهادت_امام_جواد
🆔@Clad_Girls
هدایت شده از ❀گۅهࢪ؎دࢪصدفعشق❀
1_167924488.mp3
8.4M
اشک هام
اشک هام امونم رو بریده بود پشت سر هم می ریخت و من باید سعی میکردم هق هق نکنم که یه وقت سارن نفهمه دارم گریه میکنم
سارن این دفعه بلند تر و با داد و بیداد گفت
سارن= ف حش ب ده راح ت بااااااا ش ی اااسی م من منم سارن
روم رو به طرفش کردم سعی میکردم آرومش کنم
+: باشه باشه آروم باش
مامان سارن بدو بدو رفت پرستار رو صدا کنه مامان من هم سعی داشت سارن رو آروم کنه
ولی سارن همینطور نگاه من میکرد اشک می ریخت و داد میزد
من هم با هق هق هام سعی داشتم آرومش کنم
[۶/۱۲، ۱۱:۳۶] +98 913 602 6795: #ایستگاه_عشق♥🕐
part17
+: لطفا برین ما اینجا آبرو داریم
بهرام = ببینید من خیلی منتظر این موقع بودم
کدوم موقع 🧐😳
+: ببخشید چه موقعیتی؟
بهرام= اینکه شما رو یه جا تنها ببینم و بیام باهاتون درباره موضوعی حرف بزنم
+: خواهشا برین من فردا میرم پارک .... شما بیاین لطفا الان برین🥺
یکم مکث کردم و بعد با تردید خداحافظی کرد و رفت
در رو که بست نفس راحتی کشیدم
نشستم رو تاب
قلبم رو هزار میزد
چرا انقدر با دیدنش استرس گرفتم؟
چرا بیرونش کردم .؟
اصلا من چرا باهاش قرار گذاشتم🤧🥺
صدای زنگ آیفون دوباره به صدا در اومد
بدو بدو رفتم در رو باز کردم و داد زدم
+: گفتم که
یهو با دیدن یاسر دهنم رو بستم یاسر داشت مشکوک نگاهم میکرد
که بهش لبخندی مصنوعی تحویل دادم
خواستم زود برم که گفت
یاسر = چی رو گفتی که؟
چشام رو تو حدقه چرخوندم
+: خب دیگه گفتم پیش زن ت بمون نیا خونه🙂😐
یاسر=🤧😐
با هم رفتیم تو خونه
یاسر رفت تو اتاقش منم رفتن تو آشپزخونه از یخچال کالباس در آوردم ریز کردم تو ظرف
خیار شور و گوجه ها رو هم تو ظرف جدا گانه ای ریز کردم و رو میز چیدم
سس تند رو هم گذاشتم رو میز
نون ها رو تو تستر گرم کردم و تو یک ظرف سبد مانندی گذاشتم
یاسر رو صدا زدم و بعد خودم نشستم رو صندلی یاسر اومد و باهم شروع کردیم به غذا خوردن
+: یاسر من فردا میخوام برم شمال چند روز هم میمونم
یاسر= چه غلطا😐
لقمه رو گذاشتم تو دهنم
+: ببین تو به کسی نگو من رفتم منم به کسی نمیگم تو این چند روز که من شمالم تو و زهرا میاین اینجا
یاسر= قبول نیس
بعد از غذا یه عالمه با یاسر بحث کرد
#ایستگاه_عشق♥🕐
part18
بعد از غذا یه عالمه با یاسر بحث کردم
تا آخرش قبول کرد که برم شمال و به هیچکی نگه
صبح از خواب که بیدار شدم .
بعد از خوردن صبحونه آماده شدم و ساکم رو گذاشتم تو ماشین مامان کولم رو هم گذاشتم صندلی جلو و پشت فرمون نشستم
خدا رو شکر گواهینامه داشتم👌🏿😐
ماشین رو روشن کردم و رفتم پارک
رو صندلی کنار تاب سرسره ها نشستم
گوشیم رو روشن کردم یک پیام از طرف جانفدا برام اومده بود بازش کردم
جانفدا= سلام بله به نظر من هم این خوبه
کِی ماکت رو درست کنیم؟
+: فرقی نمیکنه
بهرام رو از دور دیدم که داشت میومد سمتم گوشی رو خاموش کردم و گذاشتم تو کولم
هر قدم و که نزدیکم میشد تپش قلبم بالا تر میرفت
وقتی رسید بلند شدم
سلام کردیم و نشستیم
سعی میکردم نگاهش نکنم
یا باهاش چشم تو چشم نشم
برای همین بیشتر به بچه هایی که داشتن با وسایل بازی میکردن نگاه میکردم
بهرام= راستش حتما میدونین که مادربزرگم شما رو برای من خواستگاری کردن؟
آب دهنم رو خیلی طبیعی ولی به سختی قورت دادم
دهنم خشک شده بود
آروم لب زدم
+: میدونم
بهرام= و جوابتون هم منفی بود
+:بله
بهرام=چرا.؟
یعنی برای همین (چرا ؟ ) من و کشونده بود اینجا 😏
سرم رو برگردوندم تا بهش بگم که چشم تو چشم شدیم
زود به جلو م نگاه کردم
دلم میخواست گریه کنم
از بس حالم بد میشد وقتی پیشش بودم و نمی تونستم تو چشاش نگاه کنم و آرامش بگیرم🥺
سرم رو به طرفین تکون دادم و به پایین نگاه کردم
+: چون که فعلا قصد ازدواج ندارم .
بهرام = این جواب برای همه خواستگار هاتون؟
عصبی گفتم
+: بله😒
و بلند شدم و با قدم های محکم به سمت ماشینم رفتم
بهرام دنبالم میومد
بهرام= یاسمن خانم یاسمن خانم وایستید یاسمن اَه یاسمن خانم وایستید یه لحظه
هوووووف 😞
سر جام ایست کردم
اما برنگشتم
وقتی بهم رسید
آروم برگشتم
+: بله؟؟؟؟؟؟؟
بهرام= دلم نمیخواد فکر کنید من مثل بقیه خواستگار هاتونم
با تاسف گفتم
+: ولی برای من هیچ فرقی ندارید دلیلی هم نداره فرقی بزارم براتون
بهرام= ازتون میخوام هنوز هم درباره درخواستم فکر کنید حالا هر جور دوست دارید فکر کنید ولی بدونید من
یکم مکث کرد و اینو گفت و زود ازم دور شد
بهرام = واقعا دوستون دارم...♥#ایستگاه_عشق♥🕐
part19
چونه م می لرزید
دندون هام رو محکم بهم فشار میدادم تا اشکی از چشام پایین نیاد
یعنی بهرام هم منو دوست داشت ؟
یعنی باید بهش فکر کنم
یکی از دختر بچه ها بهم خورد و افتاد رو زمین
با لبخند نگاهش کردم
زود بلند شد عذر خواهی کرد و رفت
ولی من هیچی نگفتم
باید ازش سپاسگذار میبودم
چون منو از فکر هایی که نمی ذاشت آروم باشم کشیده