eitaa logo
ღ حرܩ لازܩ ღ
451 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
674 ویدیو
5 فایل
♛بسم رب الحسینـ ؏♛ شاه راه بندگی تنها حُسین فاطمه است ؛ بی حُسین راه سعادت هم خطر دارد رفیق !! ♛شروع خادمیت ²/⁸/¹⁴⁰³ ♛ اینجابه‌زیبایی‌های حرم اربابمون میپردازیم🥀 _تولیدمحتوا؟ شاید دلی🫀 ||•💌 حالا کھ امام حُ‌ـسیـن‌ دعوتت کردھ بمون
مشاهده در ایتا
دانلود
آدما‌هرچۍ‌بزرگتر‌بشن؛ مفهوم‌کلمات‌روبیشتر‌درک‌میکنن بیشترمیفهمن ارباب‌خواستم‌بگم‌کہ : درددوریت‌بزرگ‌کہ‌نہ؛پیرم‌کرد💔!' @theshrinenecessary
گفت‌از‌دلتنگےبنویس گفتم‌دلتنگ‌ڪے؟ گفت‌: «ح» ! گفتم‌«ح‌»مثل‌چے؟ گفت‌بنویس‌ح‌مثل : حسین،حرم،حیات گفت‌جملہ‌بسـٰاز ! با‌بغض‌نوشتم : دلتنگےیعنےحسین حسیــن‌یعنےحـرم حــرم‌یعنےحیــٰات حیـٰات‌یعنے... من‌بے؏ـشق‌حسین‌میمیرم💔✋🏻 @theshrinenecessary
مثلا‌بری‌توحرمش‌بگی: من‌غرق‌دنیامم‌ فکری‌به‌حالم‌کن خیلی‌بدی‌کردم آقاحلالم‌کن:))) @theshrinenecessary
قَشنگ‌ترین‌صحنه؟ +بین‌الحرمین ِامام‌حسین.(: بــیـن‌الــحـࢪمــیــن‌یــعـنـے‌:🥺❤️🌿 ب: بــاز ی: یــڪ ن‌: نــداۍ‌عــظـیـم ا : از ل: لــبـیـڪ‌ یــا ح: حــسـیـن‌(؏) ر: رســیـد‌ ولـۍ م: مــھـدۍ ی: یـــار ن: نــداࢪد‌‌💔😔 @theshrinenecessary
میدونید‌ یڪیۍ از‌مثبٺ‌ٺرین قسمٺ‌زندگی‌مـٰا‌چیھ!؟ خدا‌مهر‌امام‌حسـین‌رۅ ٺو‌دݪمون‌انداخٺ...シ💔؛ @theshrinenecessary
آسمانِ‌حَرَمت‌ڪو‌؟قفسم‌تنگ‌شده... نه‌فقط‌دل‌ڪہ‌برایت‌نفسم‌تنگ‌شده!' @theshrinenecessary
محتاج‌یہ‌بغل‌ضریحتم‌حسین، گرفتاریہ‌نگاه‌خاص،بہ‌ضریحتم‌حسین:) @theshrinenecessary
ازفرآقت‌چشم‌هـٰآیم‌غرق‌بآران‌میشـود عـٰآشق‌‌هجـرآ‌ن‌ڪشیده‌زودگریـٰآن‌میشـود!❤️‍🩹 @theshrinenecessary
واماڪسانی‌کہ‌‌علاقمنـدبہ‌شھـٰادت‌باشند وبراۍاونھـٰاشھـٰادت‌نوشتہ‌شده‌باشہ هرنگاه‌حرامـی‌کہ‌داشتہ‌باشنـد شش‌ماه‌شھـٰادتشون‌روعقب‌میندازه☝️🏽! @theshrinenecessary
هدایت شده از سیدنا"¹¹⁸Seyyedona"
اهم یه چند نفر از با معرفتاتون نمیفرستید رند شیم؟🚶🏻‍♂ [@Seyyedonaana]
ღ حرܩ لازܩ ღ
.🌿💛.•|• بسم‌رب‌الشهدا •|•.💛🌿. #𝐏𝐚𝐫𝐭۱۵۱ +دلم نمیخواد،معذب باشی _نه اشتباه برداشت کردی،معذب نیستم. +خب
.🌿💛.•|• بسم‌رب‌الشهدا •|•.💛🌿. #𝐏𝐚𝐫𝐭۱۵۲ دوباره به گوشیش نگاه کردم .تصویر زمینه گوشیش توجه ام و جلب کرده بود.برام سوال شد که چرا عکس رهبر و روی گوشیش گذاشته! با خودم گفتم بعد حتما دلیلش و ازش میپرسم. دوباره به محمد زل زدم. موهای لخت و پریشونش پیشونیش و پوشونده بود. با دستام موهاش و از پیشونیش کنار زدم. زمان هرچقدر میگذشت من حس میکردم تازه گم شدم وپیداش کردم وچشمام از نگاه کردن بهش خسته نمیشد. نمیدونم چقدر گذشت. چند دقیقه بهش خیره بودم ،چند دقیقه قربون صدقه اش رفتم که صدای اذان گوشیش بلند شد. دلم میخواست خودم بیدارش کنم،اذان و قطع کردم و آروم صداش زدم : آقا محمد ده بار آروم صداش زدم. وقتی تکون نخورد،صدام و بالاتر بردم و گفتم :محمد جان دلم نمیومد صدام و بالاتر ببرم. دستم و روی بازوش گذاشتم و تکونش دادم.هم دلم براش میسوخت هم خنده ام گرفته بود. _آقامحمد،بیدار نمیشی؟ اذان شد. نمازت قضا میشه ها. تا این جمله رو گفتم چشم هاش و باز کرد و چند بار پلک زد. از جام بلند نشدم،با لبخند بهش نگاه میکردم که با صدای گرفته گفت : نمیدونم چرا فکر کردم مادرم داره صدام میزنه. با حرفش لبخندم جمع شد. احساس شرمندگی میکردم. +راستی فاطمه خانوم برام دعا کردی؟ کوتاه جواب دادم:آره نمیدونستم دعاش چیه که انقدر روش تاکید میکنه.یه خداروشکر گفت و از جاش بلند شد و به سمت دستشویی رفت. رفتم طرف شیر آب کنار کابینت و همونجا وضو گرفتم. چادر نمازم و از کیفم در آوردم. یه سجاده ی کوچیک هم با خودم داشتم . یک سجاده از زیر میزکوچیک تلویزیون برداشتم و برای محمد به جهت فلش قبله پهن کردم و منتظر شدم که بیاد یک دقیقه بعد اومد بیرون. با دیدن دست و صورت خیسش گفتم : حوله دارین یا دستمال بدم بهتون؟ +خشک نمیکنم. با نگاه به سجاده پهن شده لبخندی زد و رفت طرف کیفش. عطرش و در اورد وبه مچ دست ها و زیرگلوش کشید.موها و محاسنش و شونه زد و برای بستن نماز ایستاد. زیر لب اذان میگفت . تا تکبیر و گفت و نماز و بست از جام بلند شدم و سجاده ام و پشتش پهن کردم. یاد وقت هایی افتادم که پشت سر بابا نماز میخوندم و بابت هر نماز برام جایزه میخرید. امشب قشنگ ترین ها برام اتفاق افتاده بود. این نماز صبح قشنگ ترین نماز صبحم بود. نماز که تموم شد سجده رفتم و خدا رو بابت همه ی اتفاق های قشنگ زندگیم شکر گفتم. سرم و که از سجده برداشتم محمد و دیدم که دوباره نماز میخوند. تسبیحات و گفتم و یه ایه الکرسی خوندم که نماز محمد تموم شد _اقا محمد،این دومیه چه نمازی بود؟ اومد عقب و کنارم نشست. بالبخند نگام کرد و گفت :نماز شکر چیزی نداشته ام در جوابش بگم. فقط لبخند زدم. دستم و روی دستش گذاشت. به ترتیب انگشتام و می گرفت.با بندهای انگشتم ذکر میگفت و با شست دستش آروم روشون ضربه میزد. از این حال خوبم بغض کرده بودم و سرم و پایین گرفتم.یه قطره از اشکم روی دستش سر خورد.ساکن شد و دست دیگه اش و زیر چونه ام گرفت وسرم و بالا آورد. یه نگاه با مزه ای به چشم هام انداخت و گفت ؛ از کجا میاری اینهمه اشک و!؟ لحنش باعث شد وسط گریه خنده ام بگیره.لبخند زد و با پشت دست اروم اشکای روی گونه ام و پاک کرد. این حجم از محبت محمد برام غیر منتظره بود . همونطور که به چشم هام خیره بود گفت :خداروشکر.. ذکرش که تموم شد دستم و ول کرد و گفت: شرمنده ام که بخاطرم بیدار موندی _باور کن خوابم نمیبرد. تازه خودمم باید نماز میخوندم +برو بخواب ،خسته شدی. صبحتم بخیر خندیدم و گفتم:صبح شماهم بخیر روی تخت خوابیدم. زیارت عاشورا میخوند. صدای آرومش به گوشم می رسید. اونقدر به صداش گوش دادم که نفهمیدم کی خوابم برد __ صدای ریحانه کلافه ام کرده بود. هر چقدر صدای داداشش بهم آرامش داد صدای بلند خواهرش آرامشم و ازم گرفت.