اون تابلو هست که فائزه ایستاده کنارش نوشته . . از ولایت تا شهادت ، آدم می‌تونه با ولایت به خیلی چیزا برسه :))*

می‌گفت : هرموقع دیدی سختی می‌کشی ، و داری کم میاری . . سعی کن وایسی در مقابلش ، که رشد کنی !

یه الگو بود ، یه الگویِ واقعی :)) چشم خیلی ها رو باز کرد . . خیلیا که مثل من دارن ، کار فرهنگی تربیتی میکنن . . خیلی چیزا رو بعد شهادتش یاد گرفتم ، فقط می‌تونم بگم فائزه، هوامو داشته باش . .

سلام فائزه قشنگم حالت چطوره ؟ میخوام از تو بنویسم و از تو بگم ولی قلم ناپخته و بی جوهر من نمیتونه تو رو در قالب کلمات و جملات توصیف کنه پس خودمونی حرف میزنم میخوام هرچی که از دلم میاد رو برات بگم راستی فائزه اون بالا خوش میگذره؟؟ مهمونی تموم نشده برگردی ؟ جات خوبه دیگه .. :) آروم گرفتی :) شهادتت کنار زد بی قراری هاتو و الان کنار مادری :) اما ما چی ؟ مایی که از نبودنت میسوزیم و حسرت دیدنت به دلمونه چطور آروم بشیم دورت بگردم؟ امروز دیگه سالگرد پر کشیدنته و چقدر زود گذشت خیلی زود .. اما داغت که به دلمون نشسته تموم شدنی نیست و روز به روز برام پررنگ تر میشه ---------------------- فلش بک به ↪️ ۱۳ دی💔 : یعنی چی ؟ اخبار چی میگه؟ حادثه تروریستی؟گلزار شهدا🥺؟ وایی نه قلبم طاقت نداره .. تو رو خدا این خبر دروغ باشه اگه واقعیه کسی آسیب ندیده باشه اگه آسیب دیده باشه فقط چندتا مجروحیت باشه کسی شهید نشده باشه دلشوره و نگرانی به دلم چنگ میزد و حالم رو بد و بدتر میکرد تلوزیون روشن و گوشی به دست تک تک کانال های خبری رو چک میکردم ---------------------- یا حسین :)💔 عکس و فیلم حادثه تو کانال ها پخش میشد هر فیلمی رو باز میکردم خون بود و خون بود و خون🥀 صدای یا حسین و فریاد مردم پیر و جوون و زن و مرد هایی که گوشه خیابون افتاده بودند یا صاحب الزمان همه جا پر از خون بود خون عاشقایی که اومده بودن زیارت زیارت اسطوره و قهرمان یه ملت زیارت کسی که نبودش یه زخم عمیق به قلبامون گذاشته و دلتنگشیم دلتنگ صداش دلتنگ خنده هاش دلتنگ چشمایِ مهربونِ همیشه خسته اش ... و حالا غم این حادثه ؟ ---------------------- تماس اولمونو فراموش نمیکنم حرفی زدن که دلمو آتیش زد💔 میدونی مامانت چی بهم گفت ؟ گفت دخترم اگه فائزه اومد به خوابت بگو به خواب منم بیاد :) به خواب همه رفته ولی به خواب من نیومده دلم براش تنگ شده پشت تلفن سوختم و زبونم نمیچرخید حرفی بزنم بغض گلوم داشت خفه ام میکرد چشمامم انگار دنبال یه بهونه بودن و شروع کردن به باریدن الان باید چیکار کنم ؟ باید دلداری بدم به مامانش؟ مگه بلدم دلداری بدم؟ اصلا مگه به دلداری من اروم میشن؟ یه لحظه خودمو لعنت کردم که باعث شدم اینجوری مامان زهرا به گریه بیفته :) و حالا پناه من شده مامانت که گاهی با خجالت زنگ میزنم و ازش میخوام برام از تو بگه ... تا شاید مرهمی بشه برای دلم و از بیقراری هاش کم بشه :) ---------------------- حالا مخاطب حرفام خودتی :)) تویی که بعد رفتنت حس کردم عزیز ترین آدممو از دست دادم حس کردم تنها شدم و حس کردم تا آخر عمر عزادارت شدم منی که هیچ جوره نمیشناختمت عجیبه نه ؟ :) برای خودمم عجیبه .. آخ فائزه از چی برات بگم ؟ از دلتنگیم ؟ از غصه نبودنت؟ از غم نداشتنت؟ از بغضم وقتی یادم میاد تو همون رفیقی بودی که همیشه آرزو داشتم داشته باشمش اما دیر پیدات کردم و دیگه ندارمت؟ از چی برات بگم آبجی ؟ از چی برات بگم ؟ از تو چی برام مونده؟ جز یه اکانت که بهت پیام میدم و میدونم هیچ وقت جوابی نمیگیرم جز چندتا خاطره و یه سری عکس و فیلم و صدای قشنگت .. حسرت ، حسرت ، حسرت جز حسرت چی مونده ؟ میخوام که رفیقم باشی فائزه:) اره قبول دارم من کم لیاقت تر از اینم که بهت بگم رفیق ولی .. میشه هوامو داشته باشی؟ میشه کمکم کنی؟ میشه دستمو بگیری بلند شم ؟ فائزه یه کاری کن نجاتم بده از این سیاهی از این ظلمتی که برا خودم ساختم از این پیله تنگ از این قفس پروانه شدن رو بهم یاد بده فائزه :) پریدن رو بهم یاد بده و کمکم کن منم تو این مسیر عاشقی قدم بزارم مثل خودت :) منو یادت نره ها دعا کن برام آبجی خیلی دوستت دارم رفیق💔 ---------------------- به قلمِ نویسنده‌یِ خوش‌قلبم =))*

و به قولِ حاجی‌مون : تا شهید نشویم شهید نمی‌شیم ! فائزه مصداقِ این جمله بود . .

:))*

اینجوریه که اتوبوس تو صفائیه وایساده و حرکت نمی‌کنه //: و شیطونه میگه همینجا پیاده شم و تا میدان آستانه بدو بدو برم 😐🚶🏻‍♂

و من حداکثر تا ۴ و نیم باید آستانه می‌بودم //: ولی با این اوضاع به زورررر ... ۴و ۴۵ اینا میرسم 🚶🏻‍♂. اونم اگه نصفِ راه رو بدوم . .

خلاصه #مامی‌توانیم 😂//:

و توانستیم 😎!

و امروزی که با سآرایاس و دوستان گذشت =)* #اجرایِ‌سالروزِحاجی🌿