نقطهی امن زندگی من کجاست؟
هر کسی در زندگیش یک نقطهی امن دارد. نقطهی امن زندگی یک نفر آغوش یارش است و برای یکی دیگر شانهی مادر، برای یکی محل کار و برای یکی چیزی یا کسی یا جایی دیگر.
و نقطهی امن زندگی من، گوشهی دنج اتاقم است. چنانکه ساعتهایی از شبانهروز دلم میخواهد در را ببندم، تلفنم را خاموش کنم، قهوهام را بنوشم و کمی درنگ کنم.
نقطهی امن زندگی من، نه یک بغل بوسه است و نه چیزی شبیه به آن.
زمانهای تنهایی و خلوت برای من همهچیز است.
🆔 @harfkhas 🆔
روزی میرسد که
فرزندتان از شما میپرسد
چند بار عاشق شده اید؛
آن روز بنشینید و برایش تعریف کنیداز دوستی های اجتماعی که به رابطه های جدی مان راهشان دادیم و
دیوارهای اعتماد را آوار کردیم
از عشق هایی که در "سکرت چت ها" مدتش را تعیین کردیم؛
از "بی تو میمیرم هایی" که به لمس یک دکمه ی بلاک بند بود
از عکس و خاطراتی که با یک "دیلیت" جان دادند روی دستمان
از قول هایی که به راحتی آب خوردن رویش پا گذاشتیم
همه را بگویید...
آن روز بدون اینکه بخواهید
چنان تصور تهوع آوری از عشق به فرزندتان میدهید که تا عمر دارد فکر دوست داشتن به سرش نزند.
🆔 @harfkhas 🆔
دیگر به راستی میدانم که درد یعنی چه...
درد به معنای کتک خوردن تا حد بیهوش شدن نبود.
بریدن پا بر اثر یک تکه شیشه و بخیه زدن در داروخانه نبود.
درد یعنی چیزی که دلِ آدم را در هم میشکند
و انسان ناگزیر است با آن بمیرد
بدون آنکه بتواند
رازش را با کسی در میان بگذارد،
دردی که انسان را
بدون نیروی دست و پاها و سر باقی میگذارد
و انسان حتی قدرت آن را ندارد که
سرش را روی بالش حرکت دهد.
🆔 @harfkhas 🆔
برای دوست داشتن دیگران لازم نیست که هر بار آنها را ببوسید و کاسههای برنجتان را میان گرسنگان تقسیم کنید و یا مدام تکرار کنید که دوستشان دارید. بلکه عشق حقیقی آن است که دیگران را کمتر در معرض قضاوت قرار دهید و بگذارید خودشان باشند و آنچه میخواهند بپوشند و آنگونه که میخواهند زندگی کنند.
و همانی باشند که خود میخواهند، نه آنگونه که شما میخواهید.
🆔 @harfkhas 🆔
یادمه بعد اون همه سال سختی و زجر کشیدن کنارش در جواب همه که بهم میگفتن ولش کن میگفتم حاضرم کنار اون بدبخت شم تمام دردارو تحمل کنم اما کنار یکی دیگه خوشبخت نشم!
منِ این سالها نشسته هر روز فکر میکنه به آدم اون روزا که چقدر احمق بود
اگه شما ام مثل من یکی تو زندگیتون دارین که حاضرین بدبختی کنارشو تحمل کنین بگذرین ازش چون عاقبت جوری تموم میشه که دیگه چیزی از خودتون نمیمونه و تمام خودتونو از دست میدین...
🆔 @harfkhas 🆔
فداى سرمان كه
هر كس را آدم حساب كرديم
خرد و خميرمان كرد و رفت
فداى سرمان كه همه احساسمان را گذاشتيم
براى كسانى كه بزك دوزكى بيش نبودند
گله و شكايتى هم نداريم از كسى
تقصير حواس پرتی خودمان بود!
به هر حال يك روز
بايد سرمان به سنگ مى خورد!
براى يك آغاز دوباره
تا حال خوبمان را پيدا كنيم
دو دستى بچسبيم و ولش نكنيم...
🆔 @harfkhas 🆔
انسان به کندی تغییر می کند...
به همان کندی ای که بهار تبدیل
به تابستان و تابستان تبدیل به
پاییز و پاییز تبدیل به زمستان می شود؛
هرگز کسی نمیفهمد در کدام لحظه
بهار تبدیل به تابستان می شود.
یک روز صبح از خواب بیدار میشویم
و حس می کنیم هوا گرم است.
تابستان وقتی ما در خواب
بودیم فرا رسیده است.
🆔 @harfkhas 🆔
♦️مادربزرگم تعریف میکرد:
نمك، سنگ بود. برنجِ چلو را ساعتى با نمكسنگ مىخوابانديم تا كمكم شورى بگيره، غذا را چند ساعتى روى شعلهى ملايم چراغ خوراكپزى مىنشانديم تا جا بيفته، يخكرده و تكيده كنار علاءالدين و والور مىنشستيم تا جونمون آروم گرم بشه، عكسِ يادگارىِ توى دوربين را هفتهاى، ماهى به انتظار مىنشستيم تا فيلم به آخر برسه و ظاهر بشه، آهنگِ تازهى آوازهخوان را صبر مىكرديم تا از آب بگذره و كاست بشه و در پخشِ صوت بخونه، قلك داشتيم؛ با سكهها حرف مىزديم تا حسابِ اندوخته دستمون بياد، حليم را بايد «حليم» مىبوديم تا جمعهى زمستانى فرا برسه و در كام مون بشينه، هر روز سر مىزديم به پستخانه، به جست و جوىِ خط و خبرى عاشقانه، مگر كه برسه، گوش مىخوابونديم به انتظارِ زنگِ تلفنِ محبوب: شبى، نيمهشبى، بامدادى، گاهى، بىگاهى؛ انتظار معنا داشت. دقايق «سرشار» بود، هر چيز يك صبورى مىخواست، تا پيش بياد، تازمانش برسه. تا جا بيفته. تاقوام بياد: غذا، خريد، تفريح، سفر، خاطره، دوستى، رابطه، عشق.
"انتظار" مارا قدردان ساخته بود، حالا فهمیدی چرا این روزها کسی قدردان نیست!؟
آدم خوبه زندگی خودت باش🌹
🆔 @harfkhas 🆔
فقط زندگی در جهانی را تصور کن که در آن آیینه نباشد. تو درباره ی صورتت خیالبافی می کنی و تصورت این است که صورتت بازتاب آن چیزی است که در درون تو است.
و بعد وقتی چهل ساله شدی، کسی برای اولین بار آیینه ای در برابرت می گیرد. وحشت خودت را مجسم کن!
تو صورت یک بیگانه را خواهی دید و به روشنی به چیزی پی خواهی برد که قادر به پذیرفتنش نیستی: صورتِ تو، خودِ تو نیست.
🆔 @harfkhas 🆔
یکبار از زنی موفق خواستم تا راز خود را با من در میان بگذارد.
لبخندی زد و گفت:
موفقیت من زمانی آغاز شد که نبردهای کوچک را به جنگجویان کوچک واگذار کردم.
دست از جنگیدن با کسانی که غیبتم را می کردند برداشتم.
دست از جنگیدن با خانواده همسرم کشیدم.
دیگر به دنبال جنگیدن برای جلب توجه نبودم
سعی نکردم انتظارات دیگران را برآورده کنم و همه را شاد و راضی نگه دارم.
دیگر سعی نکردم کسی را راضی کنم که درباره من اشتباه می کند.
آنگاه شروع کردم به جنگیدن برای:
اهدافم
رویاهایم
ایده هایم و
سرنوشتم
روزی که جنگ های کوچک را متوقف کردم
روزی بود که مسیر موفقیتم آغاز شد.
هر نبردی ارزش زمان و روزهای زندگی ما را ندارد.نبردهایمان را عاقلانه انتخاب کنیم.
🆔 @harfkhas 🆔
ما آدما هیچ وقت منطقی نبودیم. همیشه میگیم کسایی رو دوست داریم که خودشونو تو زندگیمون پررنگ میکنن. ولی تا حالا از خودمون پرسیدیم چندبار سعی کردیم توی زندگیِ بقیه خودمونو پررنگ کنیم؟
بالاخره باید بفهمیم اونی که همیشه قدم اول رو برای باهم بودنمون برمیداره بعد از یه مدت حس میکنه بی اهمیته، کم ارزشه، حضورش اضافیه. چون همیشه خودش پا پیش گذاشته، همیشه در کمال خودخواهی توقع داریم بقیه حضورشون رو یادآوری کنن.
شاید وقتشه قبول کنیم گاهی لازمه خودمون پاپیش بزاریم واسه کنار کسی بودن.
شایدم وقتشه از خودخواهی مون کم کنیم..
🆔 @harfkhas 🆔