یکبار از زنی موفق خواستم تا راز خود را با من در میان بگذارد.
لبخندی زد و گفت:
موفقیت من زمانی آغاز شد که نبردهای کوچک را به جنگجویان کوچک واگذار کردم.
دست از جنگیدن با کسانی که غیبتم را می کردند برداشتم.
دست از جنگیدن با خانواده همسرم کشیدم.
دیگر به دنبال جنگیدن برای جلب توجه نبودم
سعی نکردم انتظارات دیگران را برآورده کنم و همه را شاد و راضی نگه دارم.
دیگر سعی نکردم کسی را راضی کنم که درباره من اشتباه می کند.
آنگاه شروع کردم به جنگیدن برای:
اهدافم
رویاهایم
ایده هایم و
سرنوشتم
روزی که جنگ های کوچک را متوقف کردم
روزی بود که مسیر موفقیتم آغاز شد.
هر نبردی ارزش زمان و روزهای زندگی ما را ندارد.نبردهایمان را عاقلانه انتخاب کنیم.
🆔 @harfkhas 🆔
ما آدما هیچ وقت منطقی نبودیم. همیشه میگیم کسایی رو دوست داریم که خودشونو تو زندگیمون پررنگ میکنن. ولی تا حالا از خودمون پرسیدیم چندبار سعی کردیم توی زندگیِ بقیه خودمونو پررنگ کنیم؟
بالاخره باید بفهمیم اونی که همیشه قدم اول رو برای باهم بودنمون برمیداره بعد از یه مدت حس میکنه بی اهمیته، کم ارزشه، حضورش اضافیه. چون همیشه خودش پا پیش گذاشته، همیشه در کمال خودخواهی توقع داریم بقیه حضورشون رو یادآوری کنن.
شاید وقتشه قبول کنیم گاهی لازمه خودمون پاپیش بزاریم واسه کنار کسی بودن.
شایدم وقتشه از خودخواهی مون کم کنیم..
🆔 @harfkhas 🆔
همین که عاشق چیزی یا کسی شدی، قلبت را باید برای شکستن آماده کنی.
اگر میخواهی مراقب قلبت باشی، آن را به هیچکس نبخش. حتی یک حیوان.
آن را در بستهی زیبایی از شادیهای کوچک و شیک، بسته بندی کن و به کناری بگذار.
آن را در گاوصندوق خودخواهی حفظ کن. جایی که مطمئناً هرگز نخواهد شکست.
اما به خاطر داشته باشد که آنجا در تاریکی امنیت، بدون حرکت و بدون هوا، تغییر جنس خواهد داد.
قلبت همزمان شکستناپذیر و نفوذناپذیر خواهد شد.
چون از جنس سنگ شده است.
عشق، یعنی آسیب پذیر بودن.
و انتخاب با توست…
🆔 @harfkhas 🆔
می دانی، این بدترین چیزی است که زمانی که پیر می شوی، اتفاق می افتد ... مسئله فقط این نیست که بدنت، سر ِ ناسازگاری برمی دارد، نه.
این افسوس ها هستند. این که چطور تمام پشیمانی هایت بر می گردند و شکارت می کنند، عذابت می دهند. روز و شب... همیشه.
زمانی می رسد که دیگر نمی دانی برای خلاص شدن از شر آنها، باید چشمهایت را باز کنی یا ببندی.
🆔 @harfkhas 🆔
دلواپس گذشته مباش و غمت مباد
من سالهاست هیچ نمیآورم به یاد
بی اعتنا شدم به جهان بی تو آنچنان
کز دیدن تو نیز نه غمگین شوم نه شاد
من داستان آن گل سرخم که عاقبت
دلسوزیِ نسیم سرش را به باد داد
گفتی ببند عهد و به من اعتماد کن
نفرین به عهد بستن و لعنت به اعتماد
این زخمخورده را به ترحم نیاز نیست
خیر شما رسیده به ما مرحمت زیاد
🆔 @harfkhas 🆔
فریاد مرا گرچه سرانجام شنیدی
ای دوست !به داد دل من دیر رسیدی
از یاد ببر قصهی ما را هم از امروز
دربارهی ما هرچه شنیدی نشنیدی
آرام بگیر ای دل و کم گریه کن ای چشم
انگار نفهمیدی و انگار ندیدی
ای نی چه کشیدی مگر از خلق که هر دم
ما آه کشیدیم ، تو فریاد کشیدی
گیرم که به دریا نرسیدی چه غم ای رود !
خوش باش که یک چند در این راه دویدی
🆔 @harfkhas 🆔
تنگ آب از روزهای قبل خالیتر شده است
زندگی در دوستی با مرگ عالیتر شده است
هر نگاهی میتواند خلوتم را بشکند
کوزهی تنهایی روحم سفالیتر شده است
آخرین لبخند او هم غرق خواهد شد در آب
ماه در مرداب این شبها هلالیتر شده است
گفت تا کی صبر باید کرد؟ گفتم چاره چیست؟
دیدم این پاسخ از آن پرسش سوالیتر شده است!
زندگی را خواب میدانستم اما بعد از آن
تازه میبینم حقیقتها خیالیتر شده است
ماهی کم طاقتم! یک روز دیگر صبر کن
تنگ آب از روزهای قبل خالیتر شده است
🆔 @harfkhas 🆔
دریاب خویشتن واقعی را ...
از عشق گلی خوشبو و عطری ماندگار درونت جاری نما ........
عشق را لمس کن و آنرا منوط به حضوری بیرون از خویش ننما....
عشق ژرفنای حضور تو است آنجا که نه می رنجی ....
نه می رنجانی .....
نه تملک می کنی .... نه در سلطه دیگری دست و پا می زنی ...
برای عشق ، عشق کافیست و چونانی که در عشق ، غمگین شدی آن فقط عادت است و نه عشق ....
عادت کن که عادت نکنی ...
🆔 @harfkhas 🆔
ﺁﻧﺠﺎ ﻣﻘﺒﺮﻩ ﺍﯾﺴﺖ
ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺭﻭﺯﻣﺮﮔﯽ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺣﺮﻭﻑ ﺍﻟﻔﺒﺎﯼ ﺯﻥ ﺷﺮﻗﯽ
ﺩﻓﻦ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ٬
ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺑﺪﻧﻪی
ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻫﺎﯼ ﺩﺭ ﻫﻢ ﺷﮑﺴﺘﻪی
ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻩ
ﮐﻪ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺭﻭﯾﺎﯼ ﺑﺎﺩ
ﻭ ﺩﻭﺭﺩﺳﺘﻬﺎ
ﻭ ﺷﻬﻮﺕ ﺍﻓﻖ ﺭﺍ
ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻨﺪ ...
ﻫﺮ ﺷﺐ ﻗﺼﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ
ﺑﺮﺍﯼ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺍﯼ ﺩﺭ ﺍﻓﻖ ﻓﻠﺰﯼ ﻣﻘﺒﺮﻩ
ﺁﺭﺍﻡ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﺎﻻ ﻣﯽ ﺭﻭﻡ
ﻭ ﮔﺮﯾﺰﺍﻥ ﺑﻪ ﺟﻨﮕﻞ ﻣﯽ ﺟﻬﻢ
ﺗﺎ ﺑﺎﻟﻬﺎ ﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﮕﺴﺘﺮﺍﻧﻢ ؛
ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺁﻥ ﮐﻪ ﺯﻧﮕﺎﺭ ﻭ ﺑﯿﺪ
ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺭﻧﺪ
ﻭ ﺑﺎ ﺟﻐﺪ ﺩﻫﺸﺖ
ﺑﻪ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﺭﺍﺯﻫﺎ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ
ﺑﻪ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﻣﻘﺒﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﺣﺮﻭﻑ
ﺩﺭ ﺩﻫﻠﯿﺰ ﻫﺎﯼ ﻗﺮﺑﺎﻧﮕﺎﻩ ﻏﻢ ﻫﺎﯼ ﺷﺮﻗﯽ.
🆔 @harfkhas 🆔
یک لطیفه قدیمی است که میگوید:
بنده خدایی میرود پیش روانکاو میگوید: برادرم دیوانه است، و فکر میکند مرغ است!
روانکاو به او میگوید: خوب چرا پیش من نمیآوریش؟
جواب میگیردکه: چون تخــــممرغهایش را نیاز داریم!
خوب فکر کنم این خیلی شبــیه نظر من درباره روابط انسانی است. این روابط کاملا غیر منطقی و احمقانهاند ولی فکر میکنم که ما آنها را ادامه میدهیم چون به تخممرغهایش احتیاج داریم!
🆔 @harfkhas 🆔
روزي ملانصرالدين در مجلسي نشسته بود.
از ملا پرسيدند: خورشيد بهتر است يا ماه؟!!
ملانصرالدين قيافه متفکرانه اي به خود گرفت و گفت: اين ديگر چه سوالي است که شما مي پرسيد؟ خوب معلوم است که ماه بهتر است !!! چون خورشيد در روز روشن در مي آيد به همين علت وجودش منفعتي ندارد !!!
اما ماه شب ها را روشن مي کند!! پس ماه بهتر است!!!!
این حکایت زندگی ماست
محبت زیاد دیده نخواهد شد! کم که باشی دیده می شوی
محبت زیاد دل نمیبره؛ دل میزنه...
🆔 @harfkhas 🆔
تو نیز هنگام مرگ، یک گدا خواهی مرد، حتی اگر امپراطور باشی! آن گاه همۀ زندگی برایت یک خواب زودگذر جلوه خواهد کرد. همانطور که صبح از خواب بیدار میشوی و تخت و بخت و سلطنت ناپدید میشود، مرگ نیز تو را بیدار میکند و همۀ داشته هایت را ناپدید میسازد.
آنچه که علیرغم مرگ باقی میماند، واقعی است و آنچه با مرگ از بین میرود، رویایی بیش نیست.
این معیار را بیاد داشته باش.
تو روی پله های معبد نشسته ای و سرگرم تیله بازیِ پول و قدرت و اعتبار هستی!
درون معبد، خدا به انتظارت نشسته است. بر در بکوب، در به رویت گشوده خواهد شد.
البته اگر بازی های مسخرۀ پول و قدرت و اعتبار مجالی برایت گذاشته باشند...
🆔 @harfkhas 🆔
حسین بن منصور حلاج را در ظهر روز صیام گذر به کوی جذامیان افتاد؛
جذامیان به نهار مشغول بودند و به حلاج تعارف کردند...! حلاج بر سر سفره آنها نشست و چند لقمه بر دهان برد...!
جذامیان گفتند: دیگران بر سر سفره ما نمی نشینند و از ما می ترسند. حلاج گفت: آنها روزه اند و برخاست!
غروب، هنگام افطار حلاج گفت: خدایا روزه ي مرا قبول بفرما! شاگردان گفتند:
استاد ما دیدیم که روزه شکستی. حلاج گفت: ما مهمان خدا بودیم. روزه شکستیم ولی دل نشکستیم!
آنجا که دلی بود به میخانه نشستیم
آن توبه ي صد ساله به پیمانه شکستیم
از آتش دوزخ نهراسیم که آن شب
ما توبه شکستیم ولی دل نشکستیم
🆔 @harfkhas 🆔