من همیشه فکر می کنم برای یک زن استقلال مالی خیلی خیلی مهم
است.
نه این که آدم مادی ای باشم که این را می گویم.
نه...واقعا نیستم.
ولی همیشه دیده ام که این زن
ها قویترند،
آسوده ترند.
زن باید دستش توی جیب و کارت و حساب خودش باشد.
اصلا شاید یک روز دلش خواست برای انگشتان چروکيده ي
مادرش یک انگشتر طلا بخرد..
خواست برود داخل یک شال فروشی و وقتی نتوانست بین چهار تا
شال با رنگ ها و طرح های جورو واجور انتخاب کند، بدون
درنگ و نگرانی به فروشنده بگوید : همشو می برم!
یک وقت هم دیدی اول هر ماه کل درآمدش را داد به صاحبخانه... همه جورش می شود.
ولی قسمت قشنگش همان است که لازم نیست برای پول بیشتر
گرفتن از شوهرش به هر دلیلی، یکی دو روز با خودش فکر و
خیال کند و آخر هم پشیمان بشود و باز هم در مهمانی بعدی مادرش از توی جعبه ی مقوایی کنار آینه همان انگشتر بدلی زشت را دست کند.
زن اگر پول خودش را داشته باشد
رنگ موهایش، مدل مانتویش، بوی عطرش، عدد قبض موبایلش،
و...
همه و همه را خودش انتخاب می کند!
(فاطمه شاهبگلو)
🆔 @harfkhas 🆔
غرق در خاطراتم شدهام. نمیدانید چقدر زنده، چقدر زنده همهی گذشتههایم پیش چشمم است، و امروزم به نظرم چقدر بیجلوه، چقدر ملامتبار و خاکستری میآید! ... همهی اینها چطور تمام خواهد شد، همهی اینها چطور به پایان خواهد آمد؟
میدانید، یکجور اعتقاد در من هست، یکجور یقین که همین پاییز خواهم مرد .
🆔 @harfkhas 🆔
دست هایش را در پالتوی مخملی اش
فرو کرد
و شروع کرد به قدم زدن در پارک..
با هر قدم که بر میداشت خاطرات زیر پاهایش میشکست
تازه یادش امد این پارک چقدر اشناست
مثل همان كافه و خيابان ديروزى
مثل هرجايي كه ميرفت
با نهایت سرعت از پارک خارج شد و به خانه رفت در را روی خود قفل کرد و تصمیم گرفت برای رهایی از خاطرات دیگر بیرون نرود
نفسی از سر اسودگی کشید اما ناگهان یادش امد به مقر اصلی خاطرات امده است
روز بعد جسدش را در خانه پیدا کردند علت مرگ طبیعی بود
اما من دست خاطرات را روی گلویش میدیدم
🆔 @harfkhas 🆔
ﺯﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﮐﺘﺎﺏ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻮﺍﻣﻊ ﻧﺎﺑﺮﺍﺑﺮ ﻭ ﻣﺮﺩﺳﺎﻻﺭ ﺧﻄﺮﻧﺎﮐﻨﺪ،
ﭼﻮﻥ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺎ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﮐﺘﺎﺏ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ ﺑﻬﺘﺮ ﺭﺍ ﺗﺼﻮﺭ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺁﻭﺭﺩﻧﺶ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﮐﻨﻨﺪ.
ﺯﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﮐﺘﺎﺏ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪ ﺳﺮﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻇﻠﻢ ﻭ ﺍﺳﺘﺒﺪﺍﺩ ﺧﻢ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻨﺪ، ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻭ ﺗﻮﺍﻧﺎﯾﯽ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺯﻥ ﺑﺎﻭﺭ ﺩﺍﺭﻧﺪ...
🆔 @harfkhas 🆔
دلواپس گذشته مباش و غمت مبادمن سالهاست هیچ نمیآورم به یادبی اعتنا شدم به جهان بی تو آنچنان کز دیدن تو نیز نه غمگین شوم نه شاد
من داستان آن گل سرخم که عاقبت
دلسوزیِ نسیم سرش را به باد داد
گفتی ببند عهد و به من اعتماد کن
نفرین به عهد بستن و لعنت به اعتماد
این زخمخورده را به ترحم نیاز نیست
خیر شما رسیده به ما مرحمت زیاد
چه دلپذیراست
اینکه گناهانمان پیدا نیستند
وگرنه مجبور بودیم
هر روز خودمان را پاک بشوییم
شاید هم می بایست زیر باران زندگی می کردیم
و باز دلپذیرو نیکوست اینکه دروغهایمان
شکل مان را دگرگون نمی کنند
چون در اینصورت حتی یک لحظه همدیگر را به یاد نمی آوردیم
به هر حال یک روز باید فضای مجازی را پاک کنی و بروی سراغ زندگی ات،
سراغ تنهایی های تحمیل شده به خانواده ات،
حرف های تا گلو بالا آمده همسرت،
دلشکستگی های ریز و درشت محبوبت،
و کارهای ناتمام به تعویق انداخته ات...
یک روز باید ترک عادت کنی،
گوشی لعنتی ات را خاموش کنی
و بخوابی
و بخندی
و زندگی کنی...
یک روز که کاش خیلی دیر نباشد
باید این درددل های چند خطی را،
دوستت دارم های استیکری را،
تبریک های بی هیجان توو خالی را،
قهر و آشتی های بی پایه ی تکراری را،
تمامش کنی و یک جور دیگری آدم خوب های زندگی ات را درک کنی...
باید یک روز تمام گروه های مجازی را به قصد آغوشی واقعی ترک کنی، باید کاری کنی...
🆔 @harfkhas 🆔
گوش بسپار
با گوشهاي تيزكرده
آن گاه در خواهي يافت عاقبت:
اين تنها زندگياست كه ميشنوي
مرگ، هيچ براي گفتن ندارد
مرگ، قادر به سخنگويي نيست.
مجرم،
با توسل به جرم سخن ميگويد
جرم، با توسل به عواقبِ خويش سخن ميگويد:
عواقبِ جرم
خويشتن را
از هر دليلي
تبرئه ميسازند.
زندگان
از مُردن سخن ميگويند
تنها از آن رو كه ميزيند:
آنكه سخن نميگويد، مرگ است،
مرگ،
كه حرفي نميزند
اما به وعدهاش وفا ميكند.
🆔 @harfkhas🆔