همه ما یک عذر خواهی به خودمان بدهکاریم ! زمانی که برای نگه داشتن آدمهای اشتباه ،
در زندگی مان پافشاری کردیم !!! آن زمان که دروغ شنیدیم و سکوت کردیم !
جایی که باید می رفتیم اما ایستادیم آن هنگام که از هیچ و پوچ ،
رویا ساختیم و ذوق کردیم !!! و آن زمان که برای فرار از حقیقت ،لج کردیم و لج کردیم و لج کردیم ! گاهی چه اصرار بیهوده ایست اثبات دوست داشتنمان به آدمها؛ معرفت به خرج دادن های بیجای مان ! مهربانی های الکی مان ... تلاشهای بی مورد برای حفظ رابطه هامان ... " وقتی که برای بعضی آدمهای امروزی؛ خوبی و بدی یکسان است
🆔 @harfkhas 🆔
آرامش یک بسته ی شگفت انگیز نیست...
که یک نفر به شما هدیه دهد و تا آخر عمر کنارتان باشد.
چیزی نیست که در میان کتاب ها دنبالش بگردید و با هر روز از نو خواندنش آرام تر شوید.
انجام دادن و ندادن کارهایی که خوب و بدش را برایتان تعیین کرده اند هم نیست.
آرامش یک حس درونیست که برای هرکس یک شکل دارد، آن تابلو نقاشی است که خودتان تصمیم گرفته اید بوم و قلمو را بردارید یک گوشه بنشینید و بکشید.
برای یکی یک روز بارانیست بدون چتر...
برای دیگری رنگ سرخ غروب دریاست...
برای یک نفر هم تصویر خنده های عزیزانش... شاید هم کسی چندین و چند تابلو داشته باشد.
شکل و اندازه و تعدادش اهمیت ندارد مهم این است که این پرده را شما رنگ میکنید از بیرون به شما تزریق نمیشود نتیجه ی سکون اطرافتان نیست بلکه نتیجه ی صلح و خودباوری درونتان است.
همان حسیست که وقتی در اوج عصبانیت به این فکر میکنید که باید آرام باشید گوشه ی ذهنتان نقش میبندد.
خلاصه که بدنبالش نگردید آرامشتان را بسازید
🆔 @harfkhas 🆔
آدمها را مهم نکنید،
همانطور که زیرشان را خط میکشید، به آنها نشان دهید که بلدید دورشان را هم خط بکشید،
آدم ها که مهم شوند دیگر به چشمشان ریز میرسید،
به آنها یادآوری کنید که این خود ِشما بودید که آنها را واردِ عرصه کرده اید، تا خودکارهای قرمزتان
جوهر دارند، شروع کنید خیلی ها را باید پر رنگ تر خط بزنید!
🆔 @harfkhas 🆔
پسر هشت سالهای مادرش فوت کرد و پدرش با زن دیگری ازدواج کرد. یک روز پدرش از او پرسید: «پسرم به نظرت فرق بین مادر اولی و مادر جدید چیست؟»
پسر با معصومیت جواب داد: «مادر اولیام دروغگو بود اما مادر جدیدم راستگو است.»
پدر با تعجب پرسید: «چطور؟»
پسر گفت: «قبلاً هر وقت من با شیطنت هایم مادرم را اذیت میکرم، مادرم میگفت اگر اذیتش کنم از غذا خبری نیست اما من به شیطنت ادامه میدادم. با این حال، وقت غذا مرا صدا میکرد و به من غذا میداد.
ولی حالا هر وقت شیطنت کنم مادر جدیدم میگوید اگر از اذیت کردن دست برندارم به من غذا نمیدهد و الان دو روز است که من گرسنهام.»
هميشه مقداری دلگرمی داخل جيبت بايد باشد.
که اگر ناگهان در خيابان، يا در گوشه يک کافه، يا حتی در خواب،
سرمای نا اميدی به سراغت آمد،
يا بغضی دهانت را تلخ کرد،
دلگرميت را از جيب در بياوری؛
گوشه دهانت بگذاری تا آرام آرام شيرينيش در وجودت بپيچد،
يا مثل ژاکتی گرم دور خودت بپيچی و منتظر تابش خورشيد بمانی.
دلگرمی هميشه بايد باشد و ...
وای به تمام لحظههایی که هرچه جيبها و کيفت را بگردی دلگرمی پيدا نکنی!
همیشه دوستت دارمها را،
دلخوریها را، نگرانیها را،
به موقع بگویید ...
قدر بدانید "داشتنها" را
مهربان بودن مهمترین قسمت انسان بودن است.
🆔 @harfkhas 🆔
من همیشه فکر می کنم برای یک زن استقلال مالی خیلی خیلی مهم
است.
نه این که آدم مادی ای باشم که این را می گویم.
نه...واقعا نیستم.
ولی همیشه دیده ام که این زن
ها قویترند،
آسوده ترند.
زن باید دستش توی جیب و کارت و حساب خودش باشد.
اصلا شاید یک روز دلش خواست برای انگشتان چروکيده ي
مادرش یک انگشتر طلا بخرد..
خواست برود داخل یک شال فروشی و وقتی نتوانست بین چهار تا
شال با رنگ ها و طرح های جورو واجور انتخاب کند، بدون
درنگ و نگرانی به فروشنده بگوید : همشو می برم!
یک وقت هم دیدی اول هر ماه کل درآمدش را داد به صاحبخانه... همه جورش می شود.
ولی قسمت قشنگش همان است که لازم نیست برای پول بیشتر
گرفتن از شوهرش به هر دلیلی، یکی دو روز با خودش فکر و
خیال کند و آخر هم پشیمان بشود و باز هم در مهمانی بعدی مادرش از توی جعبه ی مقوایی کنار آینه همان انگشتر بدلی زشت را دست کند.
زن اگر پول خودش را داشته باشد
رنگ موهایش، مدل مانتویش، بوی عطرش، عدد قبض موبایلش،
و...
همه و همه را خودش انتخاب می کند!
(فاطمه شاهبگلو)
🆔 @harfkhas 🆔
غرق در خاطراتم شدهام. نمیدانید چقدر زنده، چقدر زنده همهی گذشتههایم پیش چشمم است، و امروزم به نظرم چقدر بیجلوه، چقدر ملامتبار و خاکستری میآید! ... همهی اینها چطور تمام خواهد شد، همهی اینها چطور به پایان خواهد آمد؟
میدانید، یکجور اعتقاد در من هست، یکجور یقین که همین پاییز خواهم مرد .
🆔 @harfkhas 🆔
دست هایش را در پالتوی مخملی اش
فرو کرد
و شروع کرد به قدم زدن در پارک..
با هر قدم که بر میداشت خاطرات زیر پاهایش میشکست
تازه یادش امد این پارک چقدر اشناست
مثل همان كافه و خيابان ديروزى
مثل هرجايي كه ميرفت
با نهایت سرعت از پارک خارج شد و به خانه رفت در را روی خود قفل کرد و تصمیم گرفت برای رهایی از خاطرات دیگر بیرون نرود
نفسی از سر اسودگی کشید اما ناگهان یادش امد به مقر اصلی خاطرات امده است
روز بعد جسدش را در خانه پیدا کردند علت مرگ طبیعی بود
اما من دست خاطرات را روی گلویش میدیدم
🆔 @harfkhas 🆔
ﺯﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﮐﺘﺎﺏ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻮﺍﻣﻊ ﻧﺎﺑﺮﺍﺑﺮ ﻭ ﻣﺮﺩﺳﺎﻻﺭ ﺧﻄﺮﻧﺎﮐﻨﺪ،
ﭼﻮﻥ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺎ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﮐﺘﺎﺏ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ ﺑﻬﺘﺮ ﺭﺍ ﺗﺼﻮﺭ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺁﻭﺭﺩﻧﺶ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﮐﻨﻨﺪ.
ﺯﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﮐﺘﺎﺏ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪ ﺳﺮﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻇﻠﻢ ﻭ ﺍﺳﺘﺒﺪﺍﺩ ﺧﻢ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻨﺪ، ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻭ ﺗﻮﺍﻧﺎﯾﯽ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺯﻥ ﺑﺎﻭﺭ ﺩﺍﺭﻧﺪ...
🆔 @harfkhas 🆔