⚜هر روز با کلام خدا
🦋تکذیب کنندگان لقای خداوند
🕋قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقَآءِ اللَّهِ ۖ حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءَتْهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً قَالُوا يَا حَسْرَتَنَا عَلَىٰ مَا فَرَّطْنَا فِيهَا وَهُمْ يَحْمِلُونَ أَوْزَارَهُمْ عَلَىٰ ظُهُورِهِمْ ۚ أَلَا سَآءَ مَا يَزِرُونَ (سوره انعام -آیه ۳۱)
🕊كسانی كه لقای خدا را تكذیب كردند، یقیناً دچار زیان شدند. تا هنگامی كه قیامت به طور ناگهان و غافلگیرانه به آنان برسد [آن وقت] میگویند: ای بر ما دریغ و افسوس كه نسبت به تكالیف و وظایف شرعی خود كوتاهی كردیم. آنان بار سنگین گناهانشان را بر دوش میكشند؛ آگاه باشید! بد باری است كه بر دوش خواهند كشید.
💠 در اين آيه اشاره به خُسران و زيان منكران #معاد و #رستاخيز كرده مىفرمايد: «آنها كه ملاقات پروردگار را انكار كردند مسلّماً گرفتار زيان شدند».
💠منظور از «ملاقات پروردگار» يا ملاقات معنوى و ايمان شهودى است، (شهود باطنى) و يا ملاقات صحنههاى رستاخيز و پاداش و جزاى او.
💠 سپس مىگويد: اين انكار براى هميشه ادامه نخواهد يافت، و تا زمانى خواهد بود كه «ناگهان رستاخيز برپا شود، و آنها در برابر اين صحنههاى وحشتناك قرار گيرند و نتايج اعمال خود را با چشم خود ببينند، در اين موقع فرياد آنها بلند مىشود: اى واى بر ما چقدر كوتاهى دربارۀ چنين روزى كرديم».
💠منظور از «ساعة» روز قيامت است و «بغتة» به معنى اين است كه بطور ناگهانى و جهش آسا كه هيچ كس جز خدا وقت آن را نمىداند واقع مىشود.
💠سپس قرآن مىگويد: «آنها بار گناهانشان را بر دوش دارند».
💠 و در پايان آيه مىفرمايد: «چه بد بارى بر دوش مىكشند».
📚نمونه
👈 لطفا با ارسال مطالب همراه لینک؛ در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺
#تفسیر
#مؤسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
✴️#امام_خامنهای: این حرفی که میگویم خواهش میکنم مردها نشنوند چون ممکن است بدشان بیاید!
💠این را شما خانم ها بدانید، وجود شما آن تحولی را در روحیات مرد به وجود میآورد که گاه هیچ عاملی نمیتواند آن تحول را ایجاد کند. شما میتوانید دل مرد را گرم کنید و به او امیدواری به زندگی و شوق ادامه کار بدهید. اصلاً این توان در شما هست که در وجود مرد نیرو بدمید. وجود شما این قدر مهم است. مرد هم نسبت به #زن همین است. حالا مرد گاهی ممکن است مثلاً اخمآلود وارد خانه شود.
اگر #زن قدری عقل و پختگیاش بیشتر باشد و از اخم او جا نخورد و لبخند نشان دهد و در مقابل محبت بورزد، یواش یواش با افسون محبت، میتواند گره اوقات تلخی و بداخلاقی مرد را باز کند و ببیند که او چه احتیاج داشت.
✳️من این حرفی که میگویم خواهش میکنم مردها نشنوند؛ چون ممکن است بدشان بیاید! شما خانمها این را بدانید آقایان تا آخر هم مثل یک پسربچه هستند و باید ادارهشان کنید. البته اگر این حرف از زبان ما به گوش مردها برسد، لابد از ما گله خواهند کرد. واقعاً خانمها باید این بچّهپسری را که حالا ریشش هم بعد از پنجاه، شصت سال زندگی سفید شده اداره کنند.
۱۳۸۱/۱۱/۷
👈لطفا با ارسال مطالب همراه لینک در معرفی کانال به دیگران ما را یاری دهید.🙏🌹
#رهبری
#زن
#عکس_نوشته_تولیدی
#موسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
📕 #تنهامیانداعش
#قسمت_سی_و_دوم
💠 چشمانم را بستم و با همین چشم بسته، #سر بریده حیدر را میدیدم که دستم روی ضامن لرزید و فریاد عدنان پلکم را پاره کرد. خودش را روی زمین میکشید و با چشمانی که از عصبانیت آتش گرفته بود، داد و بیداد میکرد :«برو اون پشت! زود باش!»
دوباره اسلحه را به سمتم گرفته بود، فرصت انفجار #نارنجک از دستم رفته و نمیفهمیدم چه شده که اینهمه وحشت کرده است. از شدت خونریزی جانش تمام شده و حتی نمیتوانست چند قدم مانده خودش را به سمتم بکشد که با تهدیدِ اسلحه سرم فریاد زد :«برو پشت اون بشکهها! نمیخوام تو رو با این بیپدرها تقسیم کنم!»
💠 قدمهایم قوت نداشت، دیوارهای سیمانی خانه هر لحظه از موج انفجار میلرزید، همهمهای را از بیرون خانه میشنیدم و از حرف تقسیم غنائم میفهمیدم #داعشیها به خانه نزدیک میشوند و عدنان این دختر زیبای #شیعه را تنها برای خود میخواهد.
نارنجک را با هر دو دستم پنهان کرده بودم و عدنان امانم نمیداد که گلنگدن را کشید و نعره زد :«میری یا بزنم؟» و دیوار کنار سرم را با گلولهای کوبید که از ترس خودم را روی زمین انداختم و او همچنان وحشیانه #تهدیدم میکرد تا پنهان شوم.
💠 کنج اتاق چند بشکه خالی آب بود و باید فرار میکردم که بدن لرزانم را روی زمین میکشیدم تا پشت بشکهها رسیدم و هنوز کامل مخفی نشده، صدای باز شدن در را شنیدم.
ساکم هنوز کنار دیوار مانده و میترسیدم از همان ساک به حضورم پی ببرند و اگر چنین میشد، فقط این نارنجک میتوانست نجاتم دهد.
💠 با یک دست نارنجک و با دست دیگر دهانم را محکم گرفته بودم تا صدای نفسهای #وحشتزدهام را نشنوند و شنیدم عدنان ناله زد :«از دیشب که زخمی شدم خودم رو کشوندم اینجا تا شماها بیاید کمکم!» و صدایی غریبه میآمد که با زبانی مضطرب خبر داد :«دارن میرسن، باید عقب بکشیم!»
انگار از حمله نیروهای مردمی وحشت کرده بودند که از میان بشکهها نگاه کردم و دیدم دو نفر بالای سر عدنان ایستاده و یکی #خنجری دستش بود. عدنان اسلحهاش را زمین گذاشته، به شلوار رفیقش چنگ انداخته و التماسش میکرد تا او را هم با خود ببرند.
💠 یعنی ارتش و نیروهای مردمی بهقدری نزدیک بودند که دیگر عدنان از خیال من گذشته و فقط میخواست جان #جهنمیاش را نجات دهد؟ هنوز هول بریدن سر حیدر به حنجرم مانده و دیگر از این زندگی بریده بودم که تنها به بهای #نجابتم از خدا میخواستم نجاتم دهد.
در دلم دامن #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را گرفته و با رؤیای رسیدن نیروهای مردمی همچنان از ترس میلرزیدم که دیدم یکی عدنان را با صورت به زمین کوبید و دیگری روی کمرش چمباته زد.
💠 عدنان مثل حیوانی زوزه میکشید، #ذلیلانه دست و پا میزد و من از ترس در حال جان کندن بودم که دیدم در یک لحظه سر عدنان را با خنجرش برید و از حجم خونی که پاشید، حالم زیر و رو شد. تمام تنم از ترس میتپید و بدنم طوری یخ کرده بود که انگار دیگر خونی در رگهایم نبود.
موی عدنان در چنگ همپیالهاش مانده و نعش نحسش نقش زمین بود و #داعشیها دیگر کاری در این خانه نداشتند که رفتند و سر عدنان را هم با خودشان بردند.
💠 حالا در این اتاق سیمانی من با جنازه بیسر عدنان تنها بودم که چشمانم از وحشت خشکشان زده و حس میکردم بشکهها از تکانهای بدنم به لرزه افتادهاند.
رگبار گلوله همچنان در گوشم بود و چشمم به عدنانی که دیگر به #دوزخ رفته و هنوز بوی تعفنش مشامم را میزد. جرأت نمیکردم از پشت این بشکهها بیرون بیایم و دیگر وحشت عدنان به دلم نبود که از تصور بریدن سر حیدرم آتش گرفتم و ضجهام سقف این سیاهچال را شکافت.
💠 دلم در آتش دلتنگی حیدر پَرپَر میزد و پس از هشتاد روز #فراق دیگر از چشمانم به جای اشک، خون میبارید. میدانستم این آتشِ نیروهای خودی بر سنگرهای داعش است و نمیترسیدم این خانه را هم به نام داعش بکوبند و جانم را بگیرند که با داغ اینهمه عزیز دیگر #زندگی برایم ارزش نداشت.
موبایل خاموش شده، حساب ساعت و زمان از دستم رفته و تنها از گرمای هوا میفهمیدم نزدیک ظهر شده و میترسیدم از جایم تکان بخورم مبادا دوباره اسیر #شیطانی داعشی شوم.
💠 پشت بشکهها سرم را روی زانو گذاشته، خاطرات حیدر از خیالم رد میشد و عطش #عشقش با اشکم فروکش نمیکرد که هر لحظه تشنهتر میشدم.
شیشه آب و نان خشک در ساکم بود و اینها باید قسمت حیدرم میشد که در این تنگنای تشنگی و گرسنگی چیزی از گلویم پایین نمیرفت و فقط از درد دلتنگی زار میزدم...
#ادامه_دارد
👈 لطفا با ارسال مطالب همراه لینک؛ در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.
#داستان
#موسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
❓سوال ۱۳۷۱: آيا جايز است افرادی که ازدواج نکرده اند با رعايت موازين شرعی و آداب اخلاقی، در فروشگاه های لباس های زنانه و وسايل آرايش کار کنند؟
✅جواب: جواز کارکردن و کسب درآمد حلال شرعاً مختص گروه خاصی از مردم نيست، بلکه هر کس که موازين و آداب اسلامی را رعايت کند حق آن را دارد، ولی اگر برای دادن پروانه تجاری يا اجازه کار از طرف ادارات و نهادهای مسئول به خاطر رعايت مصالح عمومی برای بعضی از مشاغل شرايط خاصی وضع شده باشد بايد مراعات شود.
📚 استفتائات جدید مقام معظم رهبری
#مؤسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
animation.gif
367.5K
🔳امام صادق علیه السلام:
بر حسین علیه السلام پنج سال گریسته شد. امّ جعفر کلابی (امّ البنین)، برای حسین علیه السلام مرثیه می سرایید و می گریست تا این که چشمانش نابینا شد.🕯
📚الأمالی للشجری: ج ۱، ص ۱۷۵
🏴سالروز وفات حضرت ام البنین (س) تسلیت باد🏴
👈لطفا با ارسال مطالب همراه لینک در معرفی کانال به دیگران ما را یاری دهید.🙏🌹
#وفات_حضرت_ام_البنین
#گیف_تولیدی
#موسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
🍁🍂امالبنین در واقعه کربلا حضور نداشت، اما هنگامی که کاروان اسرای کربلا وارد مدینه میشد، شخصی خبر شهادت فرزندانش را به ایشان داد ولی ایشان گفت: از حسین (ع) برایم بگویید. امالبنین وقتی شنید ۴ فرزندش همراه امام حسین (ع) کشتهشدهاند، گفت: ایکاش فرزندانم و تمامی آنچه در زمین است فدای حسین میشد و او زنده میماند. این سخن او را دلیل اخلاص کامل او به اهلبیت و امام حسین (ع) دانستهاند.
🍁🍂آوردهاند که حضرت زینب (س) پس از ورود به مدینه به دیدار امالبنین رفت و شهادت فرزندان ایشان را به او تعزیت گفت و این از جایگاه بلند امالبنین حکایت دارد.
🍁🍂پس از خبر شهادت فرزندان امالبنین، ایشان هرروز با نوهاش عبیدالله (فرزند عباس) به قبرستان بقیع میرفت و در آنجا اشعاری که خود سروده بود، میخواند و دردمندانه مینالید و میگریست. اهل مدینه گرد ایشان جمع میشدند و با او در گریستن همنوا میشدند.
🏴سالروز وفات حضرت ام البنین (س) تسلیت باد🏴
👈لطفا با ارسال مطالب همراه لینک در معرفی کانال به دیگران ما را یاری دهید.🙏🌹
#وفات_حضرت_ام_البنین
#عکس_تولیدی
#موسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
⚜هر روز با کلام خدا
🦋لجاجت شديد بنى اسرائيل!
🕋 وَإِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هَٰذِهِ الْقَرْيَةَ فَكُلُوا مِنْهَا حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَدًا وَادْخُلُوا الْبَابَ سُجَّدًا وَقُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَكُمْ خَطَايَاكُمْ ۚ وَسَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ (سوره بقره آیه ۵۸)
💫و (به خاطر بیاورید) زمانی را که گفتیم: «در این شهر [= بیت المقدّس] وارد شوید! و از نعمتهای فراوان آن، هر چه میخواهید بخورید! و از در (معبد بیت المقدّس) با خضوع و خشوع وارد گردید! و بگویید: «خداوندا! گناهان ما را بریز!» تا خطاهای شما را ببخشیم؛ و به نیکوکاران پاداش بیشتری خواهیم داد.
✍اين فراز از زندگى بنى اسرائيل مربوط به ورودشان در سرزمين مقدّس است.
💫نخست مىگويد: «به خاطر بياوريد زمانى را كه به آنها گفتيم داخل اين قريه (يعنى سرزمين قدس) شويد» (وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ) . «قريه» گر چه در زبان روزمرۀ ما به معنى روستا است، ولى در قرآن و لغت عرب به معنى هر محلّى است كه مردم در آن جمع مىشوند، خواه شهرهاى بزرگ باشد يا روستاها، در اينجا و منظور در اينجا بيت المقدّس و اراضى قدس است.
💫 سپس اضافه مىكند: «از نعمتهاى آن بطور فراوان هر چه مىخواهيد بخوريد» (فَكُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَداً) . «و از در (بيت المقدّس) با خضوع و تواضع وارد شويد» (وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً) . و بگوييد: «خداوندا! گناهان ما را بريز» (وَ قُولُوا حِطَّةٌ) . «تا خطاهاى شما را ببخشيم و به نيكوكاران-علاوه بر مغفرت و بخشش گناهان-پاداش بيشترى خواهيم داد» (نَغْفِرْ لَكُمْ خَطاياكُمْ وَ سَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ) . بايد توجّه داشت كه «حِطَّةٌ» از نظر لغت به معنى ريزش و پايين آوردن است، و در اينجا معنى آن اين است كه: «خدايا از تو تقاضاى ريزش گناهان خود را داريم».
📚نمونه
👈 لطفا با ارسال مطالب همراه لینک؛ در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺
#تفسیر
#مؤسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
💫اگر ایثار و شهامت، شجاعت، صبر و استقامت مادران وهمسران شهدا نبود، خدا می داند چه طوفانهای سهمگینی ریشه درخت انقلاب را تهدید نمی کرد. این دلاور زنان بودند که با از خود گذشتگی، فرزندان و همسران خود را برای برای دفاع از انقلاب روانه ی میدان جهاد میکردند تا یک وجب از خاک مقدس این سرزمین به دست دشمن نیفتد.
🍁🍂سالروز وفات حضرت ام البنین (س) را تسلیت عرض می کنیم و روز تکریم مادران و همسران شهدا را گرامی می داریم.🌺
👈لطفا با ارسال مطالب همراه لینک در معرفی کانال به دیگران ما را یاری دهید.🙏🌹
#وفات_حضرت_ام_البنین
#به_قلم_طلبه
#عکس_نوشته_تولیدی
#موسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
💠گزیده ای ازسخنرانی شهید جهاد مغنیه که در سالگرد شهادت پدرش حاج عماد مغنیه بیان کرد و روحیات او را نشان می دهد :
◀️ما امروز اینجا آمدیم تا بگوییم ما در مسیر شما گام برمی داریم، مسیر عشق و جهاد، مسیر تصمیم برای #پیروزی. ای شیخ راغب، ای سید عباس و ای حاج عماد شما چراغ هایی بودید که راه را روشن ساختید و چراغ ها در پی شما و در راه شما روشن شدند، ما برای همه جهانیان خواهیم گفت که چگونه آزادی به دست می آید و چگونه با خون #پیروزی محقق می گردد.
🔷اما در آخر، سخنی با آقا و مولایمان صاحب العصر و الزمان که روح من وهمگان فدای خاک پای ایشان باد. ای آقا و مولای ما، برای ما نزد خدای متعال #شهادت طلب کن که ما تا آخرین نفس در راه خدا ایستاده ایم و بزرگ ترین آرزوی ما در این راه پر از قربانی و فیض و سرور این است که خود و ارواحمان را فدای این خط مقدس سازیم؛ در زیر پرچم حزب الله و با چتر پیروزی خداوند متعال.
🔹بسم الله الرحمن الرحیم به آنان که جنگ بر آنها تحمیل می شود اجازه ی جهاد و نبرد داده شد، زیرا به آنها ستم شده، و البته خداوند بر یاری آنها کاملا تواناست(سوره ی حج، آیه ۲۹)
🔸 آخرین کلام ما حمد و سپاس پروردگار جهانیان است والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.
📚 مدافعان حرم ،زندگینامه و خاطرات چهل شهید مدافع حرم حضرت زینب علیه السلام
👈لطفا با ارسال مطالب همراه لینک در معرفی کانال به دیگران ما را یاری دهید.🙏🌹
#شهید
#عکس_تولیدی
#عکس_نوشته_تولیدی
#موسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
📕 #تنهامیانداعش
#قسمت_سی_و_سوم
💠 دیگر گرمای هوا در این دخمه نفسم را گرفته و وحشت این جسد نجس، قاتل جانم شده بود که هیاهویی از بیرون به گوشم رسید و از ترس تعرض #داعشیها دوباره انگشتم سمت ضامن رفت.
در به ضرب باز شد و چند نفر با هم وارد خانه شدند. از شدت ترس دلم میخواست در زمین فرو روم و هر چه بیشتر در خودم مچاله میشدم مبادا مرا ببینند و شنیدم میگفتند :«حرومزادهها هر چی زخمی و کشته داشتن، سر بریدن!» و دیگری هشدار داد :«حواست باشه زیر جنازه بمبگذاری نشده باشه!»
💠 از همین حرف باور کردم رؤیایم تعبیر شده و نیروهای #مردمی سر رسیدهاند که مقاومتم شکست و قامت شکستهترم را از پشت بشکهها بیرون کشیدم.
زخمی به بدنم نبود و دلم به قدری درد کشیده بود که دیگر توانی به تنم نمانده و در برابر نگاه خیره #رزمندگان فقط خودم را به سمتشان میکشیدم. یکی اسلحه را سمتم گرفت و دیگری فریاد زد :«تکون نخور!»
💠 نارنجکِ در دستم حرفی برای گفتن باقی نگذاشته بود، شاید میترسیدند #داعشی باشم و من نفسی برای دفاع از خود نداشتم که #نارنجک را روی زمین رها کردم، دستانم را به نشانه #تسلیم بالا بردم و نمیدانستم از کجای قصه باید بگویم که فقط اشک از چشمانم میچکید.
همه اسلحههایشان را به سمتم گرفته و یکی با نگرانی نهیب زد :«#انتحاری نباشه!» زیبایی و آرامش صورتشان به نظرم شبیه عباس و حیدر آمد که زخم دلم سر باز کرد، خونابه غم از چشمم جاری شد و هق هق گریه در گلویم شکست.
💠 با اسلحهای که به سمتم نشانه رفته بودند، مات ضجههایم شده و فهمیدند از این پیکر بیجان کاری برنمیآید که اشاره کردند از خانه خارج شوم.
دیگر قدمهایم را دنبال خودم روی زمین میکشیدم و میدیدم هنوز از پشت با اسلحه مراقبم هستند که با آخرین نفسم زمزمه کردم :«من اهل #آمرلی هستم.» و هنوز کلامم به آخر نرسیده، با عصبانیت پرسیدند :«پس اینجا چیکار میکنی؟»
💠 قدم از خانه بیرون گذاشتم و دیدم دشت از ارتش و نیروهای مردمی پُر شده و خودروهای نظامی به صف ایستاده اند که یکی سرم فریاد زد :«با #داعش بودی؟» و من میدانستم حیدر روزی همرزمشان بوده که به سمتشان چرخیدم و #مظلومانه شهادت دادم :«من زن حیدرم، همونکه داعشیها #شهیدش کردن!»
ناباورانه نگاهم میکردند و یکی پرسید :«کدوم حیدر؟ ما خیلی حیدر داریم!» و دیگری دوباره بازخواستم کرد :«اینجا چی کار میکردی؟» با کف هر دو دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و آتش مصیبت حیدر خاکسترم کرده بود که غریبانه نجوا کردم :«همون که اول #اسیر شد و بعد...» و از یادآوری ناله حیدر و پیکر دست و پا بستهاش نفسم بند آمد، قامتم از زانو شکست و به خاک افتادم.
💠 کف هر دو دستم را روی زمین گذاشته و با گریه گواهی میدادم در این مدت چه بر سر ما آمده است که یکی آهسته گفت :«ببرش سمت ماشین.» و شاید فهمیدند منظورم کدام حیدر است که دیگر با اسلحه تهدیدم نکردند، #رزمندهای خم شد و با مهربانی خواهش کرد :«بلند شو خواهرم!»
با اشاره دستش پیکرم را از روی زمین جمع کردم و دنبالش جنازهام را روی زمین میکشیدم. چند خودروی تویوتای سفید کنار هم ایستاده و نمیدانستم برایم چه حکمی کردهاند که درِ خودروی جلویی را باز کرد تا سوار شوم.
💠 در میان اینهمه مرد نظامی که جمع شده و جشن شکست #محاصره آمرلی را هلهله میکردند، از شرم در خودم فرو رفته و میدیدم همه با تعجب به این زن تنها نگاه میکنند که حتی جرأت نمیکردم سرم را بالا بیاورم.
از پشت شیشه ماشین تابش خورشید آتشم میزد و این جشن #آزادی بدون حیدر و عباس و عمو، بیشتر جگرم را میسوزاند که باران اشکم جاری شد و صدایی در سکوتم نشست :«نرجس!»
💠 سرم به سمت پنجره چرخید و نه فقط زبانم که از حیرت آنچه میدیدم حتی نفسم بند آمد. آفتاب نگاه #عاشقش به چشمانم تابید و هنوز صورتم از سرمای ترس و غصه میلرزید.
یک دستش را لب پنجره ماشین گرفت و دست دیگرش را به سمت صورتم بلند کرد. چانهام را به نرمی بالا آورد و گره گریه را روی تار و پود مژگانم دید که #نگران حالم نفسش به تپش افتاد :«نرجس! تو اینجا چیکار میکنی؟»
💠 باورم نمیشد این نگاه حیدر است که آغوش گرمش را برای گریههایم باز کرده، دوباره لحن مهربانش را میشنوم و حرارت سرانگشت #عاشقش را روی صورتم حس میکنم.
با نگاهم سرتاپای قامت رشیدش را بوسه میزدم تا خیالم راحت شود که سالم است و او حیران حال خرابم نگاهش از غصه آتش گرفته بود...
#ادامه_دارد
👈 لطفا با ارسال مطالب همراه لینک؛ در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.
#داستان
#موسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
🌐 https://eitaa.com/harimehayat