💕 ܟߺܝܢߺ࡙ܩ ࡃ̈̇ࡄࡐ߳ 💞
آب دهانمو قورت دادم تا بتونم بغضمو پایین بفرستم و تشکر کنم،اما گلوم تیر کشید و صدام از شدت بغض گ
نفس عمیقی کشید و نگاهشو به نقطهی نامشخصی دوخت. صداش گرفته و کدر شده بود:
_ یه زمانی این تجربه رو داشتم. زمانی که حتی فکرشم نمیکردم، با این واقعیت مواجه شدم که آدم هر کاری هم بکنه، نمیتونه قانون طبیعت رو تغییر بده. فقط میتونه باهاش کنار بیاد... از اون زمان تا الان خیلی سال گذشته، ولی من هنوزم اینو فراموش نکردم... ما فقط میتونیم طوری زندگی کنیم که بعد کمترین حسرت رو داشته باشیم.
انگار فقط میخواست بحث رو عوض کنه که نگاهش رو به لیوان های دست نخورده دوخت و گفت:
_ چایی ها هم یخ کرد.
از جا بلند شدم و لیوان ها رو برداشتم.
_ من عوضش میکنم.
وارد آبدارخونه شدم و در حالی که چای ها رو عوض میکردم، دستی روی مژه های خیسم کشیدم و نگاهمو به دیوار دوختم.
من واقعاً داشتم با اون درد دل میکردم؟ حالا که حالم بهتر شده بود، تازه مغزم داشت به کار می افتاد.
گوشه لبمو به دندون گرفتم و چشم هامو گرد کردم.
_ خاک به سرم! کل زار و زندگیمو براش ریختم وسط.
با کف دست آروم به گونه ام کوبیدم.
_ خدا مرگم بده! اینا چی بود من داشتم براش میگفتم؟ دو دقیقه دیگه بهم رو میداد، میگفتم اگه زیر شلواری داری، پاشو شب بیا خونه ی ما شام بخور.
چشم هامو برای خودم گرد کردم و هین کشیده ای گفتم. دست و صورتمو شستم و بعد از کشیدن چند نفس عمیق، از آشپزخونه بیرون رفتم.
هنوز همون جا کنار میز من ایستاده بود و با موبایلش صحبت میکرد.
سینی چای رو روی میز گذاشتم و روی صندلیم نشستم.
_ بله، چشم... نه، شما خیالتون راحت... چشم... خدافظ.
نفسی گرفت و موبایلشو تو جیبش گذاشت.
_ آقای اسماعیلی بود.
سر بلند کردم و با کنجکاوی خیره اش شدم.
_ خانم زمانی استعفا داده... گویا شوهرش نمیخواد کار کنه.
اخم کمرنگی بین ابروهام شکل گرفت.
_ خب اینطوری خیلی سخته... بیشتر روزا اینجا شلوغه.
سری تکون دادم.
_ خب الان چی میشه؟
لیوان چاییشو برداشت و کمی ازش خورد. شونهای بالا انداخت.
_ آقای اسماعیلی توی همین هفته یه سر میاد اینجا... تا اون موقع هیچی معلوم نیست...
💕@harimeheshgh
هدایت شده از اطلاع رسانی گسترده حرفهای
♦️اگر افسردگی روحی دارید
وارد شوید!!
🔴 هر جا ناامید شدی و فکر کردی به ته خط رسیدی،
اگر خیلی زود احساسی میشی و گریه می کنی، توصیه می کنم این کلیپ دکتر عزیزی رو حتماً ببینی.
بر غلبه بر افسردگیت حتما عضو این کانال شو؛👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/499450504Cd063694984
💜استخاره متولدین🌿فروردین
💜استخاره متولدین🌷اردیبهشت
💜استخاره متولدین🌱خرداد
💜استخاره متولدین🌾تیر
💜استخاره متولدین🍄مرداد
💜استخاره متولدین🥀شهریور
💜استخاره متولدین🌸مهر
💜استخاره متولدین☘آبان
💜استخاره متولدین💐آذر
💜استخاره متولدین🍂دی
💜استخاره متولدین🌳بهمن
💜استخاره متولدین🎍اسفند
روی ماه تولدت کلیک کن و سرنوشت ببین
📚ﺑﺎﺭﺑﺎﺭﺍ ﺩﯼ ﺁﻧﺠﻠﺲ، ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺏ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎﯼ ﻧﺎﺏ ﺯﻧﺪﮔﯽ میگوید:
ﺍﻭﻝ ﺩﻟﻢ ﻟﮏ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﺩﺑﯿﺮﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺑﺮﻭﻡ!
ﺑﻌﺪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﯽﻣُﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺳﺮ ﮐﺎﺭ ﺑﺮﻭﻡ!
ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺑﭽﻪ ﺩﺍﺭ ﺷﻮﻡ!
ﺑﻌﺪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﭽﻪﻫﺎﯾﻢ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﺮﻭﻧﺪ ﻭ ﻣﻦ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺭ ﺷﻮﻡ!
ﺑﻌﺪ ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﺎﺯﻧﺸﺴﺘﻪ ﺷﻮﻡ!
ﻭ ﺣﺎﻻ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﯽﻣﯿﺮﻡ، ﮐﻪ ﯾﮏ ﺩﻓﻌﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻡ:
---> ﺍﺻﻼ ﯾﺎﺩﻡ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻢ! <---
💕@harimeheshgh
هدایت شده از تبلیغات گسترده ریحون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاله ریزه و کلیپای #طنزش رو دیدی❓😳
من مامان مرضیه ام خاله ریزه ایتا🔰
به #روزمرگی همسر یه نظامی👮♂
با✌️🏻تا وروجک شیرین و دوست داشتنی👨👩👧👦خوش اومدی بانوجان
👇🏻👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/4243390976C96389682f9
راستی من یه مامان از جنس خودتم🤌 با دغدغه های مادرانه
این کانال مثل یه قرص #آرامبخش و #شادی آوره😁😁
توبیا قول بهت میدم خنده ازلبات نره🔥
اینو من نمیگم اعضای کانال مامان مرضیه میگن👇👇
https://eitaa.com/joinchat/4243390976C96389682f9
💕 ܟߺܝܢߺ࡙ܩ ࡃ̈̇ࡄࡐ߳ 💞
نفس عمیقی کشید و نگاهشو به نقطهی نامشخصی دوخت. صداش گرفته و کدر شده بود: _ یه زمانی این تجربه رو
سری تکون دادم. هنوز برای باز کردن مغازه زود بود.
آهی کشیدم و کمی از چاییمو خوردم. هنوزم کلافه و ناراحت بودم.
_ راستی... ما یه قراری با هم داشتیم.
سر بلند کردم و متعجب بهش نگاه کردم. چه قراری؟
و این وسط ذهن فانتزی من داشت برای خودش سناریو میچید، مثلاً مثل رمان ها درخواست های بی شرمانه داشته باشه و من باقی موندهی چاییمو تو صورتش بریزم و از دستش فرار کنم.
تو دلم به خودم فحشی دادم و سوالی سر تکون دادم.
_ چه قراری؟
ابروهاشو بالا داد و لیوانشو روی میز گذاشت.
_ قرار بود ناهار بعدی با شما باشه.
برای بار دوم به خودم و مغز خرابم فحش دادم.
_ آهان... خب الان بریم؟
سری تکون داد. کوله امو برداشتم و گفتم:
_ بریم
همراه هم از فروشگاه خارج شدیم و بعد از اینکه مغازه رو قفل کرد، به سمت مغازه فست فودی که کمی اون طرف تر بود، رفتیم. کیف پولمو از کوله ام درآوردم و به کام فر نگاه کردم.
_ چی بگیرم؟
نگاهشو به من دوخت.
_ همبرگر.
خب پیشنهاد خوبی بود. خودمم همبرگر دوست داشتم.
رو به مغازه دار که منتظر نگاهمون میکرد، گفتم:
_ دو تا همبرگر... یکیش مخلفات نداشته باشه.
مرد ابروهاشو بالا داد و با تعجب نگاهم کرد.
_ هیچیِ هیچی؟
به نشونه مثبت سر تکون دادم. میونهی خوبی با کاهو و گوجه و خیارشور و در کل سبزیجات نداشتم.
کنار کام فر به دیوار تکیه دادم و موهامو پشت گوشم زدم. نمیدونم حالت چهره ام چطوری بود که گفت:
_ هنوز ناراحتید؟
با زبون لبمو تر کردم. ناراحتی اولیه فروکش کرده بود اما هنوزم حالم خوب نبود.
_ الان بهترم.
حس کردم که باید تشکر کنم. حرف زدن با اون حالمو بهتر کرده بود، اما شرم دخترونه یا هر چیز دیگه مانع از این کار شد.
نگاهشو به خیابون دوخت و چیزی نگفت.
نیم نگاهی به کام فر انداختم. خب من این همه از زندگیم گفته بودم، نمیشد اونم یکم حرف بزنه تا من انقدر راجع بهش کنجکاو نباشم؟!
بلاخره زبونم بی اختیار به کار افتاد و بی مقدمه گفتم:
_ شما دانشجوی ادبیاتید؟
💕@harimeheshgh
هدایت شده از تبلیغات باراد در ایتا
🚨 تا عید چیزی نمونده ها 😱⛔
❌تمام روش های لاغری رو بنداز دور❌
چون قراره با موفق ترین متد لاغری آشنا بشی و تا عید بیشتر از 8 کیلو وزن کم کنی اونم بدون عوارض و بدون بازگشت 🤩👌
⭕ بزن رو لینک زیر خودت ببین 👇
https://eitaa.com/joinchat/1429668009Cb818f22b05
https://eitaa.com/joinchat/1429668009Cb818f22b05
❤️ سال جدید و اندام جدید ☝️
😍 خانوما جیییییغ 😱😭
تو هم دوست داری اندامت هالیودی بشه🥹
❌چاقی و حجم دهی بدن، صورت بدون ژل❌
بیا تو این چنل اندامت رو بساز👇
https://eitaa.com/joinchat/3972464836Ca6c3ef3d53
یاربّ...
جانم بندهی من؟!
اِنَّلَنافيكَاَمَلاًطَويلاًكَثيراً
ماها خیلیخیلی بهت امیدواریم🤍🥺
💕@harimeheshgh