eitaa logo
💕 ܟߺܝ‌ܢߺ࡙ܩ ࡃ̈̇ࡄࡐ߳ 💞
24.9هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
352 ویدیو
20 فایل
اگه دنبال حال خوبی، اینجا برای توعه 🌱🐚 . 💌 تعرفه تبلیغات : https://eitaa.com/joinchat/1467547841C310d874767 .
مشاهده در ایتا
دانلود
🖋•••• ✨۹ تا از زیبا ترین جمله های پائولو کوئیلو: - هیچگاه نگذار زخم هایت، تو را به کسی که نیستی تبدیل کند. - انسان باید از گذشته رها شود و از میان راههای که به او پیشنهاد می‌شود، بهترین را برگزیند. - کشتی در ساحل بسیار امن تر است، اما برای این ساخته نشده است. - تنها یک چیز هست که برآورده شدن رویایی را ناممکن میسازد و آن، ترس از شکست است. - اگر در زمان حال حضور داشته باشی،می توانی آن را بهتر کنی و اگر حال را بهتر کنی، آنچه از پس آن می آید بهتر خواهد شد. - یک کودک می‌تواند سه چیز را به انسان بالغ بیاموزد: بدون دلیل شاد بودن، همیشه مشغول انجام کاری بودن و اعلام خواسته ی خویش با تمام قوا! 💕@harimeheshgh
هنگامی که آرزوی چیزی را دارید، سراسر کیهان همدست می شود تا بتوانی این آرزو را تحقق بخشی... ✨ 📚 کیمیاگر |پائولو کوئلیو| 💕@harimeheshgh
حال و احوال جمعه ۱۵ تیر 🍒 💕@harimeheshgh
🌱••••• حالت خوب نیست؟ پاشو اتاقتو تمیز کن؛ پرده و پنجره ها رو باز کن؛ یه دوش بگیر؛ لباس های تمیز بپوش. یه کم از اتاقت بیا بیرون؛ به خودت کش و قوسی بده. یه لیوان آب بخور؛ تا زمانی که یکم انرژیت بیشتره، کارهای سخت‌ترت رو حل کن و سنگ های جلوی پاتو بردار. برای خودت هدف تعیین کن؛ برای خودت توضیح بده که روزهای بد هم وجود داره و تو باید با قدرت بگذرونیشون. 💕@harimeheshgh
•••• ‏نزدیک 2 سال از گواهینامه گرفتن من میگذره ولی من حتی یک بار هم پشت ماشین نشستم. از وقتی یادم میاد بابام همینجوری بود. حمایتگری بلد نبود. توی همه چی آدم رو میزد زمین. همه بار رو میذاشت رو دوش خودم. موقعی که زبان میخوندم میاورد میشوند جلوی خودش و انگار که میخواد ازم امتحان بگیره.‏کافی بود بلد نبودی یه جمله رو معنی کنی و سر تکون میداد و زیر لب میگفت هیچی یاد نگرفته. موقعی که کار پیدا میکردم و میگفتم اینجوریه، یه سر تکون میداد و زیر لب میگفت "کار پیدا کرده!" موقعی که رفتم گواهینامه بگیرم سر تکون داد که معلوم نیست چی اونجا یادت دادن که هیچی سرت نمیشه.‏موقعی که رفتم گیتار خریدم و کلاس رفتم، هروقت منو میدید میگفت فلان آهنگ رو بزن و وقتی میگفتم هنوز یاد نگرفتم یه سر تکون میداد که هیچی یاد نگرفتی. قسمت جالب قضیه اینجاست که هزینه هیچکدوم اینارو نداد. هیچکدوم اینجاها نبود. حضور نداشت. ولی بار توقعش روی دوشم بود.‏پدر و مادر حمایتگر و حامی توی هر زمینه و هر قدم از زندگیت تأثیر زیادی میذاره. نتیجه اش هرچی باشه بهتر از منی میشه که عدم اعتماد بنفس داره. میترسه کاری رو جلوی جمع انجام بده و از همه چی فرار میکنه چون میدونه به اندازه کافی خوب نیست. اگه پدرو مادر میشید، حمایتگر باشید لطفا. 💕@harimeheshgh
🔖12نکته در برنامه ریزی که هیچ جا پیدا نمیکنی : ۱- با هدف برنامه ریزی کن ۲- مهمترین کارو انجام بده ۳- بهانه گیری بذار کنار ۴- برنامه خودتو مکتوب کن ۵- روزانه ۳ الی ۷کا انجام بده ۶- همزمان روی دوکار تمرکز نکن ۷- اپلیکیشن های غیر مفید پاک کن ۸- حرف زدن های الکی ترک کن ۹- همیشه ذهنت رو بیار رو کاغذ ۱۰- %۲۰ کارها ۸۰%نتایج رو دارن ۱۱- ۵۲دقیقه کار ۱۷دقیقه استراحت ۱۲- تخمین زمان انجام دادن کارها 💕@harimeheshgh
تو راه همش به حرفای سحرو کارای خودم و مامانم فکر کردم. سحر راست میگفت، من حسرت همه چیزو به دل زیبا گذاشته بودم. یادم افتاد چطور با خوشحالی برگه‌های آزمایشو به مامانم نشون میداد، یادم افتاد زمانی که نامزد بودیم چقدر با ذوق راجع به بچه حرف میزد، از شدت عذاب وجدان حس میکردم که دارم بالا میارم. وقتی رسیدم جلوی خونشون یکم مکث کردم، دو دل بودم زنگ بزنم یا نه، بالاخره دستمو بردم جلو زنگ زدم. مادرش گفت بله؟ گفتم میخوام با زیبا حرف بزنم.. گفت زیبا مریضه نمیتونه حرف بزنه، خواهش میکنم برو نذار حالش از اینکه هست بدتر بشه، واقعا اینهمه بلایی که سرش آوردید بس نیست؟ حتما باید خودشو بکشه تا بفهمید چقدر داغونش کردید؟ صدای مادر زیبا میلرزید، انگار داشت به سختی بغض توی گلوشو کنترل میکرد. گفتم بخدا میخوام فقط دودقیقه باهاش حرف بزنم بعد میرم.. گفت احسان لطفا برو پسرم، نذار حرمتا شکسته بشه، مجبورم نکن زنگ بزنم پلیس. بدون خداحافظی آیفونو گذاشت، خواستم دوباره زنگ بزنم ولی پشیمون شدم. راه افتادم رفتم سمت خونه مامانم. دلم میخواست بایکی حرف بزنم. از یکی کمک بخوام. وقتی رسیدم دیدم مامانم لباس مهمونی تنشه، گفتم داری جایی میری؟ گفت نه امشبو بخاطر تو میخوام جشن بگیرم، مبارکه احسان به آرزوت رسیدی.‌. رفت یه آهنگ شاد گذاشت. مامانم راست میگفت مدتها بود آرزو میکردم زیبا تو زندگیم نباشه ولی نمیدونم چرا حالا که داشتم به آرزوم میرسیدم انقدر ناراحت بودم. مامانم اومد سمتم دستمو گرفت، به چشماش نگاه کردم از خوشحالی برق میزد. بی اختیار گفتم مامان چرا زیبارو دوست نداری؟ تا حالا بهت بی احترامی کرده بود؟ نگام کردو با لبخندی که معلوم بود از روی حرصه گفت نه بی احترامی نکرده بود ولی چرا باید دوستش داشته باشم؟ مگه من وقتی زن بابات شدم مادرش منو دوست داشت؟؟؟ عصبی خندیدم. حس کردم من اسباب بازی مامانم بودم برای اینکه عقده های زندگیشو به وسيله من سر زیبا خالی کنه. با بی حوصلگی دستمو از توی دستش درآوردمو گفتم باید برم خونه حالم خوش نیست. بدون اینکه ازم بخواد بمونم پیششون خداحافظی کردو منم برگشتم خونه. اون شب تا صبح به زیبا فکر کردم، وقتی یادم میومد چقدر همیشه دوسم داشت احساس گناه میکردم. صبح که شد زنگ زدم به شاهین، دلم نمیخواست برم سرکار از شاهین خواستم بیاد پیشم تا باهاش حرف بزنم. وقتی اومد همه جریانو بهش گفتم. یکم رفت تو فکر بعد گفت: ببین احسان من فکر میکنم اگر بذاری زیبا جدا بشه بهتره چون تو قبلا یه بار ثابت کردی که نمیتونی بین علاقت به زیبا و مادرت تعادل ایجاد کنی......... 💕@harimeheshgh
شاهین اون شب باهام خیلی حرف زد، بهم گفت که اگر از زیبا جدا بشم برای جفتمون بهتره.. نمیدونم چرا ولی از شنیدن اسم جدایی ناراحت میشدم. هنوز دودل بودم که زیبارو دوست دارم یا نه، انقدر تو اون سالها زیبا خودشو جلوی من کوچیک کرده بود که عادت کرده بودم نبینمش، ولی اون موقع که زیبا رفت یادم افتاد یه زمان بخاطرش چقدر تلاش کرده بودم... جلسه بعد دادگاه که شد رفتمو دوباره گفتم قصد ندارم زنمو طلاق بدم، دوباره وکیل زیبا اومد جلو ازم خواست توافقی جدا بشیم تا کمتر طول بکشه ولی من راضی نشدم. بعد از دادگاه یه راست رفتم خونه خودمون، چندمدت بود زیبارو ندیده بودم بخاطر همین دلم براش تنگ شده بود. بلند شدم مثل دیوونه ها گشتم دنبال عکسش هر جا رو گشتم، عکسی از خودمو زیبا پیدا نکردم. یهو یادم افتاد تو اون سالها هیچوقت نشده بود که ازش بخوام دوتایی عکس بندازیم، حتی برای عقدمون هم چون پول نداشتم آتلیه نبرده بودمش. بعد از یادآوری این موضوع تمام روزای گذشته از جلوی چشمام رد شدن، وقتی به خودم اومدم دیدم دو ساعت تمام گریه میکردم. فردای روز دادگاه نتونستم برم سرکار، حال خوشی نداشتم. گوشیو برداشتم به زیبا پیام دادم گفتم زیبا من تورو طلاق نمیدم. پس الکی این موضوعو کش نده برگرد خونه.. گوشیو گذاشتم کنارم، اصلا امیدی نداشتم که جواب بده در کمال ناباوری یهو جواب داد که احسان میخوام ببینمت. سریع براش نوشتم من خونم بیا اینجا.. دیگه جوابی نداد با خودم گفتم نمیاد خونه. رفتم توی تختمون دراز کشیدم. یک ساعت بعد با صدای زیبا از خواب بیدار شدم، کنارم روی تخت نشسته بود باورم نمیشد زیبا برگشته ولی چیزی که بیشتر باعث تعجبم شده بود این بود که تمام موهاشو از ته زده بود. اگر کسی نگاهش میکرد فکر میکرد سرطان گرفته. با هول بلند شدمو گفتم زیبا چرا خودتو اینجوری کردی؟ حالت خوبه؟ نگاهم کرد بی‌مقدمه گفت احسان ازت میخوام طلاقم بدی، من چهارسال تو زندگی تو کوچکترین خوشی ندیدم اگر قرار باشه دوباره برگردم تو این خونه مطمئن باش دفعه بعد جنازم از اینجا بیرون میره، میدونم برات مهم نیست مرده باشم یا زنده، میدونم که الانم بخاطر مادرت داری طلاقو کش میدی، ولی ازت میخوام همونجور که من بخاطر تو از همه چیزم گذشتم توام فقط همین یه بار به حرفم گوش بدی و بیای توافقی طلاقم بدی... فقط نگاهش میکردم، حرفاش که تموم شد بلند شد راه افتاد طرف در. دویدم دنبالش دستشو گرفتم گفتم از اول ازدواجم باهات اشتباه بود.. برگشت نگاهم کرد چشماش پراز اشک بود گفت ببخشید که نتونستم خوشبختت کنم، امیدوارم بعد از من مادرت بتونه واقعا دوستت داشته باشه و بذاره خوشبخت بشی........ 💕@harimeheshgh
بزرگسالی در یک جمله : 💕@harimeheshgh
🔺تعریف یه "رابطه واقعی" : 💕@harimeheshgh
🔻"اعتماد به نفس" زمانی ساخته میشه که: •از یادگیری چیزای جدید استقبال می‌کنی •به قول‌هایی که روزانه به خودت میدی، عمل می‌کنی •با وجود ترس و تردید، دست به اقدام می‌زنی •توی اشتباه و شکستت دنبال درس می‌گردی •اطرافت رو با آدم‌های حامی و فعال پُر می‌کنی •وقتی چیزی طبق برنامه پیش نمیره، به‌جای سرزنش با خودت مهربونی •چالش‌هایی رو برعهده می‌گیری که به توانمندیت اضافه کنه •به‌جای مقایسه با دیگران، روی خودت تمرکز می‌کنی •به نظر خودت بیشتر اهمیت میدی تا دیگران •متوجه میشی که در چه کاری علاقه و مهارت داری •برای هر دستاورد کوچکی، به خودت پاداش میدی 💕@harimeheshgh
☁️•••• 🌱تکه‌هایی از یک درونگرا: «ترجیح می‌دم به جای حرف زدن، فکر کنم. خونه مکان مورد علاقمه. تعداد دوستای صمیمیم، انگشت شمارن. توی نوشتن بهتر از حرف زدنم. شبا برخلاف بقیه بیدار می‌مونم، از تاریکی و تنهایی لذت می‌برم. بلدم خوب گوش کنم. آهنگ و پادکست گوش می‌کنم. توی اینترنت باحال‌تر به نظر می‌رسم. آدمایی که زیاد توضیح می‌دن طولی نمی‌کشه که خسته‌م می‌کنن. بیشتر خرید رو آنلاین انجام می‌دم. توی تاکسی ترجیح می‌دم، آهنگ و پادکست گوش کنم. اولین کراشم روی یک شخصیت خیالی بود.» 💕@harimeheshgh
🔻رفتارهای زیر جذابیت شما را کم میکند: ۱- نصیحت تکراری ۲- تذکر مداوم ۳- منت گذاشتن ۴- سرزنش ۵- مقایسه کردن ۶- جرو بحث کردن ۷- برچسب منفی زدن ۸- نفوس بد زدن ۹-زیاد پیگیر بودن 💕@harimeheshgh
یکی از درس‌های بزرگ زندگی که هرکسی باید یاد بگیره اینه: چیزی که تو واقعیت تموم شده رو تو رویاهات ادامه نده.🌱 💕@harimeheshgh
••• 🌱می‌خوای بزرگ‌ترین راز زندگی رو بدونی؟ "بهترین دوست خودت بشو" چطور این کار رو بکنیم؟! وقتی در حال تلاش برای رسیدن به چیزی هستی درست مثل وقتی که دوستت رو تشویق می‌کنی، خودت رو هم تشویق کن. وقتی اتفاق خوبی رو تجربه می‌کنی برای خودت جشن بگیر، طوری که موفقیت دوستت رو جشن می‌گیری. وقتی لحظات سختی رو می‌گذرونی درست مثل وقتی که می‌خوای دوستت رو آروم کنی، به خودت هم دلداری بده. زندگی به اندازه کافی سخت هست، خودت بهترین دوست خودت باش🤍 💕@harimeheshgh
🤍اگه‌ میخوای‌ جذبش‌ کنی: •وقتی از پارتنرت انتقاد داری ابتدا با بیان خوبی هایش شروع کن و بگو دوست داشتم در چنین موقعیتی فلان تر بودی خیلی حس خاص به من دست می‌دهد. (نتیجه آن تغییر رفتار را در قالب امنیت و ارامش و نظیر آن بیان کنید) - از انتقاد مستقیم خود داری کنید - نق نزنید - غر نزنید - طعنه نزنید - یهویی توی فاز قهر نرید 💕@harimeheshgh
فهمیدم زیبا داره بهم طعنه میزنه، گفتم مامانم از اول منو دوست داشت، بخاطر تو رفتارش عوض شد. با خنده گفت: میدونم، از عروسی ای که برات گرفت مشخص بود که دوستت داره.. دستشو برد سمت شالشو مرتبش کرد، نظرم به انگشتش جلب شد حلقه ازدواجمون توی دستش نبود. با طعنه گفتم حلقه ازدواجمون کو؟ نکنه فروختی پول وکیل دادی؟ یه قطره اشک از کنار چشمش ریخت پایین گفت پول وکیلو بابام داده احسان. حلقه توی کمد کنار بقیه طلاهاییه که برام خریدی.. بعد با شدت خودشو از توی دستام کشید بیرونو دوید سمت در. وقتی داشت میرفت صدای گریشو میشنیدم، من حتى تو آخرین لحظات هم ناراحتش کرده بودم. وقتی جلسه بعد دادگاه رفتم به قاضی گفتم که من حاضرم زیبارو طلاق بدم، تو اون مدت خیلی فکر کرده بودم من و زیبا هیچکدوم توی اون زندگی خوشبخت نبودیم. وقتی رضایتمو به طلاق اعلام کردم روند کارا سریع تر انجام شد. شش ماه بعد از اولین احضاریه دادگاه کارای طلاق ما تموم شد و از هم جدا شدیم... آخرین بار زیبارو توی محضر برای جاری شدن خطبه طلاق دیدم، رنگش انقدر زرد بود که ترسیدم هر لحظه از هوش بره. وقتی برگه های طلاقو امضا کردیمو کارمون توی محضر تموم شد رفتم پیشش گفتم هر وقت خواستی بیا وسایلتو بردار.. حتى بهم نگاهم نکرد، گفت همه چیز برای خودت لباسامم آتیش بزن نمیخوام از دوران تلخ با تو بودن چیزی با خودم ببرم.. از حرفش ناراحت شدم گفتم یعنی حتی یه روزم توی این چهار سال خوشبخت نبودیم؟ گفت چرا شبی که عقد کردیم من خوشبخت ترین دختر روی زمین بودم فکر کردم خوشبختم میکنی، فکر کردم دوسم داری، کاش از روز اول میفهمیدم کسی‌که زیر دست یه مادر بیمار بزرگ شده نمیتونه کسیو خوشبخت کنه. امیدوارم بعد از من مادرت بتونه دوستت داشته باشه... منتظر جواب من نموند برگشتو رفت. فقط تونستم به رفتنش نگاه کنم. با خودم گفتم چقدر ساده اومد و چقدر ساده تر رفت. زیبا همه وسایلش حتى لباساشو برام گذاشت. انگار تصمیم داشت ثانیه به ثانیه بامن بودنو فراموش کنه، حتی نمیخواست یه لحظه از خاطرات من يادش بمونه. من برای زیبا مثل یه کابوس بودم که دوست نداشت دوباره تکرار بشه........... 💕@harimeheshgh
برای‌ دور‌کردن‌ انرژی‌ منفی: •هر روز برای چند دقیقه هم که شده پنجره هارو بازکن و اجازه بده نور خورشید و هوای تازه وارد بشه‌ •حتما حتما خونه رو مرتب کنید نظم تو خونه انرژی منفی رو از بین میره •لوازم شکسته رو بنداز دور گل های خشک رو نگه ندارید •هر روز موسیقی ملایم تو خونه پخش کنید. گاهی وقتـا آب نمک رو به گوشه های خونه اسپری کنید و روز بعد پاک کنید. 💕@harimeheshgh
حق 🤌🏻 💕@harimeheshgh
دقیقا همینه :((( 💕@harimeheshgh