eitaa logo
💕 ܟߺܝ‌ܢߺ࡙ܩ ࡃ̈̇ࡄࡐ߳ 💞
29.5هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
318 ویدیو
20 فایل
اگه دنبال حال خوبی، اینجا برای توعه 🌱🐚 . 💌 تعرفه تبلیغات : https://eitaa.com/joinchat/1467547841C310d874767 .
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه همسری میخوام که بعد از هر گندی که توی زندگی زدم همینجوری بهم روحیه بده: 😁 💕@harimeheshgh
تو روزایی که راه سخته از پیش رفتن دست نکش! قدم های کوچیک.. قدم های کوچیک.. قدم های کوچیک.. باور کن قدم های کوچیک رازِ طی کردن مسیر های سخت و دوره✨ 🌖 💕@harimeheshgh
- فاصله گرفتن از بعضی آدم‌ها به معنای نفرت از اون‌ها نیست، بلکه به معنای احترام و مراقبت از خودمونه.🌱🤍 💕@harimeheshgh
حال و احوال شنبه ۹ تیر 🪐 به اتفاقای خوب سلام کن🌱 💕@harimeheshgh
کاری را که در آن ماهر هستید، انجام دهید. کاری را که در آن ماهر هستید، انجام دهید تا احساس لیاقت و موفقیت کنید. هر کس در رشته ها و کارهایی بیشتر موفق است یکی در آشپزی، یکی خیاطی، دیگری هم در کوهنوردی و... نوع کاری که در آن مهارت دارید مهم نیست، بلکه میزان رضایتی که از خودتان بابت انجام دادنش دارید مهم است. همان وقت که به خودتان دست مریزاد می گویید، اعتماد به نفس تان جان می‌گیرد.👌🏻 💕@harimeheshgh
🩸ارتباط گروه های خونی با نوع شخصیت: 🅰 مثبت : دیکتاتور 🅰 منفی : آرام 🅱 مثبت : حساس 🅱 منفی : عصبی 🆎 مثبت : جذاب 🆎 منفی : خودخواه 🅾 مثبت : مهربان 🅾 منفی : بخشنده 💕@harimeheshgh
برای روز بله برون هم دوباره همون کت و شلوارمو تنم کردم. خاله ها و دایی‌هام اومدن و باهم رفتیم خونه زیبا. پدربزرگ و مادربزرگ زیبا و چندتا از بزرگای فامیلشون هم بودن. وقتی نشستیم و ازمون پذیرایی کردن پدربزرگش پیشنهاد داد که بریم سر اصل مطلب در مورد مهریه و شیربها و مراسم عروسی. باهم حرف زدن وقتی بزرگای فامیل زیبا فهمیدن مهریه چهارده تاست همگی اخماشون رفت توی هم، میگفتن تاحالا هیچکس تو فامیلشون انقدر مهریش پایین نبوده، من خودمم به چهارده تا مهر راضی نبودم اما نمیتونستم حرفی بزنم. مامانم بلند گفت وقتی پدر دختر به چهارده تا رضایت داده چرا بقیه ناراحتن؟ همین حرفش باعث شد فامیلای زیبا بیشتر ناراحت بشنو تا آخر مجلس سکوت کردن. قرار شد به عنوان شیربها چند تیکه از جهازو بخریم که ما اینو قبول کردیم. هرچند که مامانم با اکراه راضی شد. قرار گذاشتیم که دوماه بعد از اون تاریخ بریم برای عقد و شش ماه بعد از عقد مراسم عروسی بگیریم. من دلم میخواست دوران عقدمون بیشتر طول بکشه چون پولی نداشتم ولی پدر زیبا راضی نشد. میگفت رسم ندارن دختر زیاد عقد کرده بمونه. وقتی همه حرفا زده شد مادر زیبا یه دفتر آورد و همه چیزایی که تو اون شب به توافق رسیده بودیمو توش نوشتو من و بابام با بابای زیبا و پدربزرگش زیرشو امضا کردیم. بعد از اینکه زیر دفتر و امضا کردیم پدربزرگ زیبا بینمون یه صیغه محرمیت خوند. وقتی صیغه بینمون خونده شد خیالم راحت شد یه نفس راحت کشیدم. دستای زیبارو محکم توی دست خودم نگه داشته بودم دلم نمیخواست دستاشو ول کنم. من تا اون لحظه که محرم بشیم خیلی استرس کشیده بودم. مامانم به سلیقه خودش یه انگشتر گرفته بود که اونو انداختیم دست زیبا. انگشتر خیلی سبکی بود ولی با اینحال زیبا از دیدنش خیلی خوشحال شد و ازم تشکر کرد. بهش گفتم اون انگشتر سلیقه خودم بوده بخاطر همین خیلی خوشش اومده بود. از اون روز به بعد هر روز با ماشین مسافرکشی میکردم تا پول داشته باشم گاهی زیبارو ببرم بیرون براش خرید کنم. به مامانم نگفته بودم که روی ماشین هم کار میکنم، اگر بهش میگفتم صددرصد درآمدمو ازم میگرفت. زیبا دختر فوق العاده با درکی بود، هیچوقت چیزی ازم نمیخواست تا براش بخرم، اگرم خودم میخواستم چیزی بخرم مانع میشد بهم میگفت بهتره پولامو پس‌انداز کنم تا موقع عقد و عروسی دستم خالی نباشه. توی رفت و آمدای زیبا به خونه ما تقریبا متوجه رفتارای مامانم شده بود ولی هیچوقت ضعف خانوادمو به روم نمیاورد، اما من همیشه بخاطر رفتارای مامانم خجالت زده بودم....... 💕@harimeheshgh
هرچی به زمان عقد نزدیکتر میشدیم مشکلات من بیشتر میشد. مامانم بهم گفته بود که هیچ کمک مالی نمیتونه بهم بکنه و من باید خودم همه مخارج عروسیو فراهم میکردم. دوهفته مونده بود به عقد اما من هنوز انقدری پول نداشتم که بتونم برای زیبا حلقه بخرم، از طرفی باید یه سری لباس و سرویس طلا هم میگرفتم. واقعا درمونده شده بودم هر روز افسرده‌تر و ناامیدتر میشدم. یه روز زیبا خونمون بود من حال خوشی نداشتم، مدتها بود که انقدر فکرم مشغول بود کم حرف شده بودم. نشست کنارم ازم پرسید احسان چیزی شده؟ چرا چندوقته انقدر تو خودتی؟ گفتم چیزی نیست.. اما زیر بار نرفت انقدر اصرار کردو جون خودشو قسم خورد تا اینکه به حرف اومدم بهش گفتم که پول ندارم برای خرید حلقه و سرویس طلا بخاطر همین ناراحتم. یکم رفت توی فکر بعد گفت احسان خانوادت قرار نیست بهت کمک کنن؟ گفتم نه اونا نمیتونن کمک کنن. گفت اشکال نداره حالا که تصمیم گرفتیم باهم ازدواج کنیم پس مشکلاتو باید دوتایی حل کنیم، احسان من برام سرویس طلا و این چیزا ارزش نداره ولی بخاطر اینکه فامیلمون یکم رو این چیزا حساسن خودم یه سری طلا دارم که اونارو میفروشم یه سرویس میخریم.. گفتم من دوست ندارم تو طلاهاتو بفروشی. با مهربونی خندید و گفت اشکال نداره زمان برای طلا خریدن زیاده، تو هروقت پول اومد دستت برام بازم طلا بخر. با اصرار زیبا من این پیشنهاد و قبول کردم. فردای اون روز رفتیم طلاهای زیبارو فروختیم و یه سرویس طلا برداشتیم. من رفتم وقت از محضر گرفتم، زیبا به خانوادش گفته بود که یکی از بستگان ما فوت کرده و ما فعلا نمیتونیم جشن بگیریم اونا هم حرفشو باور کرده بودن. بهش گفتم زیبا برای مراسم عقد این دروغو گفتیم برای عروسی چیکار کنیم؟ گفت احسان ناراحت نباش. وقتی عقد کنیم دیگه خانوادم زیاد نمیتونن تو کارامون دخالت کنن. بهشون میگم میخوایم با پولمون خونه بخریم و بخاطر همین عروسی نمیگیریم. از اینکه زیبا تا این حد دوسم داشت احساس غرور میکردم. زیبا میتونست با رد کردن من بهترین گزینه هارو برای ازدواج انتخاب کنه ولی با تمام اون شرایط پای من وایساده بودو این منو خیلی خوشحال میکرد. روز عقد که شد منو زیبا خیلی خوشحال بودیم. واقعا همدیگرو دوست داشتیم و من از اینکه داشتم به آرزوم که رسیدن به زیبا بود میرسیدم تو پوست خودم نمیگنجیدم ولی از طرفی ناراحتم بودم.. چون همیشه فکر میکردم بهترین جشنو طلارو برای زیبا میگیرم، در صورتی که نتونستم براش هیچ کاری بکنم. اما به خودم قول دادم تمام کاستی هارو بعدا تو زندگی جبران کنم......... 💕@harimeheshgh
🚫نذارید بادکنک بیش از حد باد بشه! یه ماشین بوق می‌زنه و ما با تمام وجود می‌خوایم راننده‌ش رو از وسط نصف کنیم! تو اتوبوس بچه‌ای گریه می‌کنه ، دندون‌هامون رو از خشم به هم فشار میدیم! یه نفر سؤالی رو دو بار تکرار می‌کنه و می‌خوایم سرش رو به دیوار بکوبیم! تو ترافیک ماشین جلویی چند ثانیه دیر حرکت می‌کنه ، دلمون می‌خواد گاز بدیم و از روش رد شیم! بچه چیزی از دستش میفته و می‌شکنه. چنان داد می‌زنیم که انگار کسی رو کشته! آیا واقعا این چیزها تا این حد عصبانی‌ کننده هستند؟ بسیاری از چیزهایی که باعث میشن به شدت عصبانی بشیم ، در واقع دلیل اصلی عصبانیت ما نیستند. از جای دیگه‌ای دلخوریم. مسائل حل‌نشده‌ در زندگیمون به مرور زمان جمع شده و بادکنکی از خشم ساختن حالا هر سوزن کوچیکی می‌تونه ما رو منفجر کنه. مرد یا زنی ممکنه به خاطر رفتاری خاص از همسرش دلخور باشه و سال‌ها در مورد اون چیزی نگه. اون رفتار هم مدام تکرار بشه و بادکنک باد شه… کارمندی از همکار خودش گلایه داره و هیچی نمیگه و بادکنک هرروز باد میشه. فردی از خانواده آسیب دیده ، در زندگی سرگردان و افسرده‌س و برای سال‌ها تراپی نمیره و از هیچکس هم کمک نمی‌خواد. بادکنک هرروز بیشتر باد میشه... تکلیف مسائل زندگی رو روشن کنید. نذارید مسائل در طولانی‌مدت حل‌نشده باقی بمونه. در مورد اونا حرف بزنید ، گفتگو کنید یا توافق کنید. 💡بلاتکلیف موندن مسائل ، روان ما رو فرسوده می‌کنه. نذارید بادکنک خشم‌تون بیش از حد باد شه. 👤یزدان ایزدی 💕@harimeheshgh
🌱••• •کوتاه و مبتنی بر پژوهش توصیه می‌کنم که؛ + تا قطعی نشده، اعلام نکنید! + تا صد در صد نشده صداشو در نیارید! + و تا بهش نرسیدید، دیگران رو خبردار نکنید!. 📌 رفتن بررسی کردن دیدن؛ وقتی هدف‌مون رو به کسی میگیم و تعریف و تمجید دریافت شده احساس رضایت بهمون میده... ... مغز با گرفتن حس لذت و پاداش ناشی از اون حرکت، انگیزه ادامه‌ش کم میشه و دیگه مثل قبل رو اون ماجرا سرمایه‌گذاری نمی‌کنه و نیازی به تلاش بیشتر نمی‌بینه! چه کاریه آخه هیچی نشده شهر رو خبردار می‌کنی. 👤Dr.amani 💕@harimeheshgh
یه فکتی هست که میگه؛ هرچقدر یکی کمتر کنترل گر باشه، دوست داشتنی تره...✨👌🏻 💕@harimeheshgh
🌱•••• ‏كاش ميشد، وقتى حالمون بَده ‏يه برچسب ميزديم رو صورتمون ‏که روش نوشته بود : ‏اين آدم حالش خوب نيست، ‏اين آدم به تازگى دلش شكسته ، ‏اين آدم به تازگى عزيزى رو از دست داده ، ‏اين آدم زير بار زندگى كمر خم كرده ، ‏قلب اين آدم گنجايش زخم ديگه ای نداره ، ‏كمى با مدارا با او رفتار كنيد...!❤️‍🩹 💕@harimeheshgh
🍃••• این پدیده استفاده اینفلوئنسر شدن با نمایش دادن بچه ها اثرات خیلی خیلی خطرناکی داره. یه دختره که پدر و مادرش تو یوتیوب کانال با ۵۰۰ هزار فالوئر داشتن درباره تجربه‌ش صحبت میکرد که والدینش از ۷ سالگیش تا ۱۴ سالگی از اون و خواهر برادراش به عنوان سوژه کانالشون استفاده میکردن. دختره میگفت من اولش اتفاقا خیلی دوست داشتم که مرکز توجه باشم و برام اسباب بازی بخرن، ولی خیلی زود فهمیدم که توجه رو فقط وقتی میگیرم که دوربین روشن باشه و برام وقتی اسباب بازی میخرن که اجرای خوبی داشته باشم. من و خواهر برادرام اونقدر میترسیدیم که دوربین همه جا هست که تنها جایی که برای لباس عوض کردن میرفتیم دستشویی اونم با چراغ خاموش بود. من با مادرم درباره هیچی نمیتونستم حرف بزنم، وقتی بهش گفتم سلامت روحیم رو به خاطر این ترسها دارم از دست میدم اومد و انلاین دربارش حرف زد. حتی اگه میگفتم نگو باز هم براش فرق نداشت. من الان باهاش یه رابطه خیلی کمرنگ دارم. مادرم میخواست ما رو مدرسه نفرسته و تو خونه بهمون درس بده که بیشتر سوژه برای ویدئو داشته باشه. مادر دوست صمیمیم نذاشت دیگه با من دوست باشه چون مادر من بی اجازه ازش فیلم میگرفت. ما یه لحظه خصوصی هم نداشتیم، مادرم با دوربین بیدارمون میکرد و تا وقت خواب فیلم میگرفت. حتی توی حموم هم ازمون فیلم گرفته بود و اگرچه بعدا سعی کرد از اینترنت پاکش کنه ولی اون کلیپ هزاران بار دانلود شده. وقتی من پریود شدم هم اومد درباره‌ش انلاین حرف زد در حالی که من بهش گفته بودم نکنه. یه نفر سعی کرد خواهرم رو بدزده چون خیلی براش راحت بود، همه اطلاعات خواهرم رو داشت و خواهرم هم داشت ‏باهاش میرفت چون نمیفهمید این ادم که اینقدر ازش میدونه همچنان غریبه است. والدین من فقط وقتی ببخیال کانال شدن که یکی از اعضای خانواده مشکل روحی جدی پیدا کرد. ●اينها تازه یه کم از اثرات اینفلوئنسر بودن و پول در اوردن به قیمت نمایش بچه هاست، ایا این قیمت مناسبیه؟ 💕@harimeheshgh
🚫پنـج اشـتباه در رابـطه با همسـر: 1) خواهان توجه بیش از اندازه‌اید! رابطه شما نیاز به مراقبت و توجه دارد؛ اما این معنیش این نیست که همسرتان هر لحظه پاسخگوی تماس‌های تلفنی شما باشد، دائما به شما پیام بدهد و یا به طور کلی همه آرزوهای زندگی‌تان را فراهم کند. 2) رابطه بدون حفظ حریم خصوصی شاید اعتماد بیش از اندازه‌ای به طرف مقابل داشته باشید و احساس می‌کنید او حق دارد همه چیز را بداند، این یک خوش‌باوری آسیب زننده است. حریم خودتان و دیگران را حفظ کنید. 3) گلایه کردن پیش دیگران اگر مسأله‌ای وجود دارد؛ آن را در حریم رابطه خودتان حل کنید. اگر نیاز به کمک یا مشاوره دارید آن را با فردی که صلاحیت نظر دادن در مورد رابطه را دارد مطرح کنید. این فرد صالح در این موقعیت بدون شک، مادر یا دوست صمیمی‌تان نیست. 4) خشم‌های منفعلانه نشان می‌دهید به هرچیز کوچکی گیر ندهید و برای چیزهای بی‌ارزش به فکر تلافی نباشید. 5) او تضمین زندگی شما نیست در روابط زناشویی تمایل شدیدی به تکیه کردن به دیگری وجود دارد. تکیه کردن به دیگران خوب است اما نه تا جایی که نتوانید زندگی بدون او را تصور کنید. 💕@harimeheshgh
روز عقد از صبح دنبال کارا بودم، باید شیرینی و گل میخریدم. با محضر ساعت دو ظهر قرار گذاشته بودم. ساعت یک بود که رسیدم خونه، همه آماده بودن جز مامانم. بهش گفتم مامان پس چرا آماده نشدی؟ ساعت دو باید محضر باشیم دیر میشه.. گفت حالا چه عجله‌ایه؟ زود بریم فکر میکنن دخترشون خیلی تحفست نیم ساعت دیر برسیم بهتره. دیگه واقعا داشتم از کوره در میرفتم ولی باز خودمو کنترل کردم با خودم گفتم وایسا عقد کنم خیالم راحت بشه بعدش با مامانم راجع به رفتاراش حرف میزنم. خلاصه ساعت دو بود که ما تازه از خونه راه افتادیم. توی راه بودیم که زیبا زنگ زد. مامانم با عصبانیت گفت احسان این دختره چرا انقدر زنگ میزنه؟ نکنه عیب و ایرادی داره بخاطر همین عجله داره؟ گفتم مامان امروز اولین باره زنگ زده این چه حرفاییه که میزنی؟ گفت از من گفتن بود. بعد روشو کرد سمت پنجره تا محضر حرف نزد. وقتی رسیدیم دیدم همه اومدن. مادر من کسیو دعوت نکرده بود بخاطر همین فقط خودمون رفتیم. ولی از طرف زیبا حدود بیست نفر اومده بودن. از اینکه انقدر دیر رسیده بودیم شرمنده شده بودم. به محض اینکه رسیدیم سریع عاقد اومد چون بعد از ما هم عروس و داماد ديگه‌ای قرار بود بیان. عاقد شروع کرد به خوندن خطبه عقد. دفعه اول که خطبه رو خوند زیبا بله نگفت. دختر خاله زیبا که بالای سرمون داشت قند میسابید بلند گفت عروس خانم زیر لفظی میخواد. من میدونستم زیر لفظی رو پدر داماد باید بده، نگاه کردم به بابام دیدم نشسته، مادرم اومد جلو دستشو گرفت جلوی زیبا. از چیزی که میدیدم تعجب کردم! مامانم گوشواره سرویس طلایی که با پولای خود زیبا براش خریده بودیمو به عنوان زیر لفظی داد به زیبا. از شدت خجالت همه تنم خیس عرق شده بود. انقدر اینکار شرمندم کرده بود که یه لحظه تصمیم گرفتم بلند بشم اونجارو ترک کنم. زیبا با خوشرویی گوشواره رو از مامانم گرفتو داد به من تا بندازم توی گوشش. دستام از شدت ناراحتی میلرزید. وقتی داشتم گوشواره رو مینداختم توی گوشش آروم گفتم بخدا زیبا من در جریان این موضوع نبودم. خندید و گفت اشکال نداره عزیزم مهم منو توییم که الان کنار همیم. دلم میخواست جلوی همه زیبارو بغل کنم یه دل سیر گریه کنم. عاقد خطبه رو خوند و زیبا بله رو گفت. وقتی عقد کردیم حس کردم از زندان آزاد شدم. من دیگه مستقل شده بودم و این یعنی اوج خوشبختی برای من. با خودم گفتم به زودی از اون خونه خلاص میشم میرم سر خونه زندگی خودم، اونوقت دیگه مادرم نمیتونه برام تعیین و تکلیف کنه. موقع دادن کادوها شد. اول پدرومادر زیبا اومدن جلو تا بهمون کادو بدن......... 💕@harimeheshgh
مادرو پدر زیبا به من یه ساعت و به زیبا یه نیم ست طلا هدیه دادن. همش خدا خدا میکردم که مامانم و بابام برامون کادو گرفته باشن. بالاخره مامان منم اومد جلو بقیه همون سرویس طلارو به عنوان کادو داد به زيبا. يهو حس کردم دنیا دور سرم شروع کرد به چرخیدن. ما داشتیم سرویس طلایی که خود زیبا پولشو داده بودو بهش کادو میدادیم. زیبا متوجه حال من شد با نگرانی به مامانش گفت مامان احسان فشارش افتاده یه آب قند بهش بده. دیگه بعد از اون نفهمیدم چی شد، وقتی چشمامو باز کردم روی صندلی محضر نشسته بودمو زیبا با نگرانی با یه لیوان آب قند بالای سرم وایساده بود. دست کشید روی سرم گفت احسان حالت خوبه؟ یادم افتاد برای چی حالم بد شده گفتم زيبا من ازت معذرت میخوام... دستمو محکم گرفت توی دستش و گفت احسان اصلا این حرفو نزن، من کوچکترین ناراحتی ازت ندارم... اشک توی چشمام جمع شد. این سری جلوشو نگرفتم، گذاشتم اشکم بریزه. زیبا با مهربونی اشکامو پاک کرد: احسان گریه نکن جلوی مهمونا زشته. اگر حالت بهتره بیا بریم برگه هارو امضا کنیم خیلی وقته همه معطل ماهستن. خودمو جمع و جور کردمو بلند شدم، چشمم افتاد به مامانم با اخم غلیظ به منو زیبا نگاه میکرد، بهش اهمیت ندادم دست زیبارو محکم گرفتم رفتم برای امضا کردن برگه ها. توی اون لحظه از همه خانوادم متنفر بودم. تو دلم گفتم بعد از عروسی هیچوقت نمیرم بهشون سر بزنم... وقتی امضا کردن برگه ها تموم شد به زیبا گفتم بیا دوتایی بریم یه جا باهم تنها باشیم. الان فقط به تنهایی نیاز دارم. سریع سرشو کرد سمت باباش گفت بابا منو احسان میریم یه دوری بزنیم، شب میام خونه. باباش گفت اشکال نداره... از مهمونا خداحافظی کردیمو راه افتادیم. توی ماشین بودیم که مامانم زنگ زد، نمیخواستم جواب بدم ولی به اصرار زیبا جواب دادم. یهو مامانم با فریاد گفت احسان کجا رفتی؟ گفتم حالم خوش نبود با زیبا اومدیم دور بزنیم. گفت پس چرا از من اجازه نگرفتی؟ گفتم اجازه نمیخواد که من بیست و هفت سالمه.. شروع کرد به داد زدن، انقدر بلند داد میزد که بعضی حرفاشو نمیفهمیدم گفت پس چرا زیبا از باباش اجازه گرفت؟ تو انقدر بدبختی که افسارتو دادی دست زنت اون داره تورو کنترل میکنه.. گفتم من از زیبا خواستم بریم بیرون... یهو پرید وسط حرفمو شروع کرد به فحش دادن. منکه دیدم زیبا داره صدارو میشنوه سریع گوشیو قطع کردم. مامانم شروع کرد به زنگ زدن مجبور شدم گوشیو خاموش کنم. زیبا اصلا ازم راجع به تماس مامانم چیزی نپرسید ولی من تا وقتی برگردیم خونه استرس داشتم، میدونستم بخاطر رفتارم وقتی برگردم خونه دعوای سختی راه میوفته........ 💕@harimeheshgh
🌱روانشناسی میگه : باید بگم آدمایی که آزارت می‌دن، تحقیرت می‌کنن و زخم زبون می‌زنن، همون کسانی هستن که به شدت تخریب شدن، به شدت زخم خوردن و پر از عقده هستن. این آدما از کمبود اعتماد به نفس و عزت نفس رنج می‌برن و با این کاراشون تلاش می‌کنن تا بقیه رو تا سطح خودشون پایین بکشن تا شاید از بار رنج خودشون کم کنن و روی دوش بقیه بندازن. تنها راه مقابله با اونا، بی‌تفاوتی، بی‌توجهی و اهمیت ندادنه. نذار این چرخه ادامه پیدا کنه. تو همونی باش که نمی‌ذاره هیچ خط و خشی از آزار دیگران روی روانش بشینه. 💕@harimeheshgh
⭕️ در مقاله‌ای به 10 زمینه ی شغلی از 21 طبقه‌ شغلی اشاره می‌شود که کارکنان شاغل در آنها بسیار بیشتر از سایرین در طول یک‌ سال علامت‌های افسردگی حاد را گزارش داده اند؛ 1-معلمان 2- کارکنان خدمات غذایی و رستورانها 3- مددکاران اجتماعی 4- کارکنان امور بهداشت و سلامت 5-بازیگران، نویسندگان 6-پرستاران خانگی، نگهداری از کودکان 7- کارکنان مدیریت پشتیبانی و روابط عمومی و بانکها 8- کارکنان واحد تعمیر و نگهداری 9- حسابداران و مشاوران مالی 10- کارکنان بخش فروش 🔺اکثر شغلهایی که بیشتر با مردم سروکار دارن به خاطر استرس بالا افسرده شدن. 💕@harimeheshgh
Marconi Union - Weightless.mp3
7.93M
🎼 چقدر تعجب می‌کنید اگه بدونید روانشناس ها، موزیک "Weightless by marcony" رو به عنوان آرام بخش ترین موزیک دنیا معرفی کردن. 👆🏻این موزیک به قدری آرامش دهنده هست که میتونه تا حدود 65 درصد استرس شمارو کاهش بده و فشار خون رو تنظیم کنه! 💕@harimeheshgh
صمیمیت تو رابطه ها : 💕@harimeheshgh
تولستوی یه جمله قشنگ داره که میگه: «همه چیز برای کسی که می داند چگونه صبر کند، به موقع اتفاق می افتد!» خلاصه که آروم باش، ببین، بشنو، بگذر، خرده نگیر و یادت بمونه که گاهی صبر خودِ تلاشه!✨ 🌖 💕@harimeheshgh
موفقیت؛ به کلافه نشدن از کارهای تکراری وابسته‌ست...👌🏻🌱 💕@harimeheshgh