🌸🍃حریم یاس
#شهدا
#شهید_ابراهیم_هادی
🎤یک شب ابراهیم در جمع بچه ها مداحی کرد. صدای او به خاطر خستگی و طولانی شدن مجلس گرفته بود!
🥀بعد از مراسم، یکی دو نفر از رفقا با ابراهیم شوخی کردند و صدایش را تقلید کردند. بعد هم چیزهایی گفتند که او خیلی ناراحت شد.😔
🌪آن شب ابراهیم خیلی عصبانی بود و گفت: من مهم نیستم، این ها مجلس حضرت را شوخی گرفتند. برای همین دیگر مداحی نمی کنم!
🍁گفتم: حرف بچه ها را به دل نگیر، تو کار خودت را بکن، فایده ای نداشت.
آخر شب برگشتیم مقر، دوباره قسم خورد که: دیگر مداحی نمی کنم!
📢برای اذان صبح ابراهیم بیدارمان کرد.
بعد هم اذان گفت و نمازجماعت... بعد هم مداحی #حضرت_زهرا_س
💬اشعار زیبای ابراهیم اشک همه را جاری کرد.
من که دیشب قسم خوردن ابراهیم را دیده بودم خیلی تعجب کردم!😳
🌱بعد از صبحانه دائم در فکر کارهای عجیب او بودم. ابراهیم نگاه معنی داری به من کرد و گفت: میخواهی بپرسی با اینکه قسم خوردم، چرا روضه خواندم⁉️
💎گفتم: آره، شما دیشب قسم خوردی که..
پرید تو حرفم: چیزی که میگویم تا زنده ام جایی نگو؛ دیشب نیمه های شب خوابم برد. 😴
⚡️یکدفعه دیدم حضرت زهرا تشریف آوردند و گفتند: نگو نمی خوانم، ما تو را دوست داریم.
هرکه گفت بخوان تو هم بخوان💞
💦دیگر گریه امان صحبت به او نمی داد. ابراهیم بعد از آن به مداحی ادامه داد.👌
#واحد_خواهران
#هیئت_مکتب_الزهرا_سلام_الله_علیها_دارالعباده_یزد
•┈•✨✿🌸✿✨•┈•
🆔 @harimeyas
🌸🍃حریم یاس
#شهدا
#شهید_ابراهیم_هادی
🌵معمولا آیه " وَ جَعَلْنا" در سوره یاسین را میخوانند تا از مشکلات و دشمنی دشمنان در امان باشند.
♻️ابراهیم مرتب این آیه را میخواند. حتی زمانی که در شهر بود!
👀رفقایش پرسیدند: الان که دشمنی وجود نداره، برای چی " وَجَعَلْنا " میخوانی؟
⚡️ابراهیم مکثی کرد و گفت: مگر فراموش کردید که بزرگترین دشمن ما شیطان است!؟
👈وَجَعَلْنَا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ
در پیش روی آنان سدی قرار دادیم و در پشت سرشان سدی، و چشمانشان را پوشاندهایم، لذا نمیبینند. (یس/٩)
#واحد_خواهران
#هیئت_مکتب_الزهرا_سلام_الله_علیها_دارالعباده_یزد
•┈•✨✿🌸✿✨•┈•
🆔 @harimeyas
🌸🍃حریم یاس
#شهدا
#شهید_ابراهیم_هادی
☘ شبی با تعدادی از بچهها برای شناسایی رفته بودیم. درست در کنار مواضع دشمن، پایم به روی مین رفت. عراقیها تیراندازی کردند و دوستانم که خیال میکردند شهید شدم، مجبور شدند بدون من برگردند. خون زیادی از پایم رفته بود. حالت عجیبی داشتم. زیر لب فقط میگفتم: یا صاحب الزمان ادرکنی.
🔅 جوانی خوش سیما و نورانی بالای سرم آمد. مرا به آرامی بلند کرد و از میدان مین بیرون برد و در گوشهای امن روی زمین گذاشت.
🌹 من دیگر دردی حس نمیکردم! آن آقا به من گفت: کسی میآید و شما را نجات میدهد. او دوست ماست. لحظاتی بعد ابراهیم هادی آمد و مرا به دوش گرفت و به عقب برد.
📕 خاطره شهید ماشاءالله عزیزی، کتاب سلام بر ابراهیم، ص117
#واحد_خواهران
#هیئت_مکتب_الزهرا_سلام_الله_علیها_دارالعباده_یزد
•┈•✨✿🌸✿✨•┈•
🆔 @harimeyas