eitaa logo
حریم یاس
132 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
333 ویدیو
13 فایل
•┈•✨✿🌸✿✨•┈• 🌸🍃حریم یاس بانوان زهرایی "هیئت مکتب الزهراء" دارالعباده یزد انتقادات و پیشنهادات @harime_yas •┈•✨✿🌸✿✨•┈•
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃حریم یاس 🎤یک شب ابراهیم در جمع بچه ها مداحی کرد. صدای او به خاطر خستگی و طولانی  شدن مجلس گرفته بود! 🥀بعد از مراسم، یکی دو نفر از رفقا با ابراهیم شوخی کردند و صدایش را تقلید کردند. بعد هم چیزهایی گفتند که او خیلی ناراحت شد.😔 🌪آن شب ابراهیم خیلی عصبانی بود و گفت: من مهم نیستم، این ها مجلس حضرت را شوخی گرفتند. برای همین دیگر مداحی نمی کنم! 🍁گفتم: حرف بچه ها را به دل نگیر، تو کار خودت را بکن، فایده ای نداشت. آخر شب برگشتیم مقر، دوباره قسم خورد که: دیگر مداحی نمی کنم! 📢برای اذان صبح ابراهیم بیدارمان کرد. بعد هم اذان گفت و نمازجماعت... بعد هم مداحی 💬اشعار زیبای ابراهیم اشک همه را جاری کرد. من که دیشب قسم خوردن ابراهیم را دیده بودم خیلی تعجب کردم!😳 🌱بعد از صبحانه دائم در فکر کارهای عجیب او بودم. ابراهیم نگاه معنی داری به من کرد و گفت: میخواهی بپرسی با اینکه قسم خوردم، چرا روضه خواندم⁉️ 💎گفتم: آره، شما دیشب قسم خوردی که.. پرید تو حرفم: چیزی که میگویم تا زنده ام جایی نگو؛ دیشب نیمه های شب خوابم برد. 😴 ⚡️یکدفعه دیدم حضرت زهرا تشریف آوردند و گفتند: نگو نمی خوانم، ما تو را دوست داریم. هرکه گفت بخوان تو هم بخوان💞 💦دیگر گریه امان صحبت به او نمی داد. ابراهیم بعد از آن به مداحی ادامه داد.👌 •┈•✨✿🌸✿✨•┈• 🆔 @harimeyas‌
🌸🍃حریم یاس 🌵معمولا آیه‌ " وَ جَعَلْنا" در سوره یاسین را می‌خوانند تا از مشکلات و دشمنی دشمنان در امان باشند. ♻️ابراهیم مرتب این آیه را می‌خواند. حتی زمانی که در شهر بود! 👀رفقایش پرسیدند: الان که دشمنی وجود نداره، برای چی " وَجَعَلْنا " می‌خوانی؟ ⚡️ابراهیم مکثی کرد و گفت: مگر فراموش کردید که بزرگترین دشمن ما شیطان است‌!؟ 👈وَجَعَلْنَا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ در پیش روی آنان سدی قرار دادیم و در پشت سرشان سدی، و چشمانشان را پوشانده‌ایم، لذا نمی‌بینند. (یس/٩) •┈•✨✿🌸✿✨•┈• 🆔 @harimeyas
🌸🍃حریم یاس ☘ شبی با تعدادی از بچه‌ها برای شناسایی رفته بودیم. درست در کنار مواضع دشمن، پایم به روی مین رفت. عراقی‌ها تیراندازی کردند و دوستانم که خیال میکردند شهید شدم، مجبور شدند بدون من برگردند. خون زیادی از پایم رفته بود. حالت عجیبی داشتم. زیر لب فقط میگفتم: یا صاحب الزمان ادرکنی. 🔅 جوانی خوش سیما و نورانی بالای سرم آمد. مرا به آرامی بلند کرد و از میدان مین بیرون برد و در گوشه‌ای امن روی زمین گذاشت. 🌹 من دیگر دردی حس نمیکردم! آن آقا به من گفت: کسی می‌آید و شما را نجات میدهد. او دوست ماست. لحظاتی بعد ابراهیم هادی آمد و مرا به دوش گرفت و به عقب برد. 📕 خاطره شهید ماشاءالله عزیزی، کتاب سلام بر ابراهیم، ص117 •┈•✨✿🌸✿✨•┈• 🆔 @harimeyas