eitaa logo
حریر عادلی ( مارکو)
2.3هزار دنبال‌کننده
594 عکس
245 ویدیو
28 فایل
سلام من مارکو هستم فارغ‌التحصیل فلسفه در مقطع ارشد و هنرجوی سینما در حوزه هنری از تجربیات سفر ها و علاقه ام به تاریخ و فلسفه و هنر مطلب میگذارم تلگرام/بله / ایتا : @hariradeli اینستاگرام instagram.com/harir.adeli
مشاهده در ایتا
دانلود
اونایی که تو اربعین مریض شدند ، وقتی تو ایران برای درمان پیش دکتر ها رفتند، حتما از این تیکه ها شنیدند که شما بیماری رو وارد ایران کردید و ... حالا دیدم این جوجه ماشینی دانشجو نیمچه دکتر تو اینستا یک کلیپ ساخته که هر سال بعد اربعین ، بیماری عفونی دنیا رو میگیره، هیچ مرجع یا آماری هم ارائه نمی‌ده همین که جوجه دکتره و لباس تنشه بسه، جوجه ماشینی به این اشاره نکرد که المپیک و جام جهانی و گردهمایی رنگین کمانی ها چه تاثیری تو انتشار ویروس ها و میکروب ها میگذاره ، به گمونم چون اربعین خار چشم امثال اونه .... @hariradeli
در راستای اظهارات جوجه دانشجو دکتر مملکت، بیاین آشنا تون کنم با کثیف ترین اجتماع شبه مذهبی در هند که سالیانه میلیون ها نفر در اون شرکت می‌کنند ، این مراسم مرده سوزی در آلوده ترین رودخانه جهان در هند به نام رودخانه گنگ هست که طی مراسمی میت رو آتش زده و خاکستر مرده ها رو توش میریزن و ملت به عنوان آب مقدس در همون آب غسل میکنند، تا کیلومتر ها اون ور تر به قول شاهدین عینی بوی بد همه جا هست و هوای منطقه سنگینه ، این رودخونه منبع آلودگی انسانی و غیر انسانی در جهانه و میلیون ها نفر در اون غسل پاکی 🤢 می‌کنند ولی اینا هیچ وقت به جوجه ماشینی مملکت ما گفته نمیشه ، بچه جون، اربعین هرسال آلودگی منتشر می‌کنه یا این کثافت کاری در هند؟! آهان ، چون هندو اند، ایرادی نداره .... این پست رو بفرست برای اون که گفت اربعین رفتین ویروس آوردید. تو جهان یه جاهایی هست ویروس مریض میشه🧟 @hariradeli
چند توصیه مهم به اربعینی ها: این چند روز پیاده روی جدی تر هست و تصمیم گرفتم بخاطر تجربه هفت ساله از این مسیر ، چند خطی بنویسم. اول : گرما زدگی به شما هشدار نمیده پس باید خودتون مواظب خودتون باشین ( فواصل رفتن به دستشویی نباید زیاد باشه، تشنه نمونین و بدن رو خنک نگه دارید اینا واقعا کارهای مهمی هست که باید انجام بدید) خواهشم اینه که رو کل کل یا خجالت کشیدن ، خستگی تون رو پنهان نکنین، بعدا همین خستگی شما رو از پا در میاره ، پس اظهار کنید و استراحت کنید دوم : هرگز در ساعت اوج آفتاب راه نرید این کار عقلا درست نیست ، با دلایل احساسی که مسیر امام حسینه و .... غلط کارتون رو توجیه نکنین ، کار یکبار اتفاق میفته و با اشتباه شما، کلی آدم دیگه به زحمت میفته... سوم : هر روز دوش بگیرید و لباس ها رو بشورید حتی اگر خسته اید ، این به طراوت بدن شما و هیدراته موندن، کمک می‌کنه . چهارم : کوله رو فراموش کنید، از چرخ استفاده کنید، واقعا حمل کوله تو شرایط آب و هوایی الان ، انرژی شدیدی می‌بره و ضعیفتون می‌کنه پنجم : هیچ ایرادی ندارد اگر مسیری رو دیگه نمی‌تونین طی کنین، ماشین بگیرید ، حتی یک قدم هم در این مسیر کافیه، به خودتون فشار بیجا نیارید که حتما تمام مسیر رو پیاده برید ، به محض اینکه وارد این مسیر می‌شید مورد توجه امام هستید ، چه یک قدم چه هزار قدم... ششم : تقریبا ۲۰ کیلومتر انتهای مسیر جز سخت ترین قسمت هاشه، لطفا این ۲۰ کیلومتر رو یا تو شب طی کنید ، یا نهایتا در فاصله نماز صبح تا طلوع فکر نکنید که به عمود ۱۲۰۰ رسیدید، پس بقیه راه کاری نداره ، وقتی وارد شهر بشید موکب های کمتری وجود داره، ازدحامه و طاقت شما کم میشه حداقل از عمود آخر تا به حرم ۱ ساعت زمان بگذارید بخاطر شلوغی ضمنا شما چون استراحت حسابی نکردید ، کمتر دوام میارید . نمی‌خواد به اطرافیان قوی بودن خودتون رو ثابت کنید لطفا بیرون شهر حسابی استراحت کنید تا سه ساعت آخر مسیر توان طی کردن و تحمل جمعیت و ازدحام رو داشته باشید و این سه ساعت رو زیر تیغ آفتاب طی نکنین!! و در نهایت : همه اینها که گفتم نه برای این بود که اعتقادم کم باشه که امام حافظ و نگه دار شماست، بلکه گاهی انسان پا به تله شیطان که بیکار نیست و مترصد فرصته ، میده و کاری می‌کنه که سفر رو به خودش و اطرافیان زهر می‌کنه و ارتباط معنوی که قرار بود با امام بگیره به دلیل لجبازی های بیخود ، خراب می‌کنه و اتفاقات بدی براش میفته و اونها رو از چشم امام میبینه و دچار سوظن به امام میشه، حواستون باشه که در این مسیر کوچکترین اتفاق نباید باعث بشه که شما به امام بدبین بشید مثلا درب های حرم بسته بشه راهتون ندن اولین فکر این باشه که امام اجازه ملاقات نداد! این مدل افکار ،سوظن به امام رو تقویت می‌کنه و شیطان در القای اون به ما ، بسیار ماهره پس در همه حال مواظب کنیم که اتفاقات بد سفر رو از چشم امام نبینیم و رابطه معنوی رو با امام خراب نکنیم... ان شالله در پناه امام حسین باشید 🙏 @hariradeli
کیمیا علیزاده به ایران باز می‌گردد هادی ساعی از بازگشت کیمیا علیزاده به ایران خبر داد! 🔹رئیس فدراسیون تکواندو: مقدمات بازگشت کیمیا علیزاده به ایران فراهم شده است. 🔹تمام ایران دوست دارند کیمیا به کشور برگردد. + فقط در جمهوری اسلامی هست که هر امکاناتی خواستی بهت دادند اما تو پنجه کشیدی به سرتاپای نظام ؛ هزینه درست کردی ، تحریم ایجاد کردی ، ولی آخرشم نازت رو میخرن و برمیگردی به کشورت! مبارکه @hariradeli
آقای ستار هاشمی این چه وضعه اینترنته برادر؟ نمیتونی استعفا بده. * توییتر @hariradeli
ان شالله فردا صبح به بغداد میرسم و از اونجا وارد مسیر پیاده روی اربعین خواهم شد، برام دعا کنید که اثر گذار باشم، نایب الزیاره همه ‌چشمانی هستم که دارند این سطور رو میخوندند. محتاج دعای خیر شمام و به دعای شما به شدت اعتقاد دارم.... @hariradeli
همیشه چند لحظه قبل از تیک آف ، میتونم چند کلمه ای بنویسم ، این چند دقیقه عجیب که حتی بعد از تجربه بارها پرواز ، عادی نمیشه چون میشه به خیلی چیزا فکر کرد و سوالای فلسفی مغز شروع میشه: + خب حالا قراره چیکار کنی ؟ _ نمی‌دونم.... جواب دقیق همین نمیدونمه، وقتی تو پرواز لبنان نشستیم به همسر گفتم : نکنه بریم و پولا رو الکی خرج کنیم و هیچ خروجی نداشته باشیم ؟ اونم گفت : آره... احتمالش هست... نمی‌دونم... بین همه این نمی‌دونم ها ، تنها چیزی که می‌دونم اینه که باید خودم رو به مسیر نورانی تو برسونم.... من رو قبول کن. آخرین لحظات روی خاک مقدس ایران ، حریر @hariradeli
میگم… چند وقته دارم فکر میکنم عماد مغنیه زنده است ….. + همین
سلام من ایرانم و دارم خمس زیارتم رو میدم ، مریض شدم و تب دارم نمی‌دونم چی شد یهو، فقط وقتی به خونه رسیدیم ، یه خربزه شیرین خوردم و نشستم جلوی کولر گازی و دهین که از نجف خریدیم رو گذاشتم دهنم ، یهو دیدم که دارم میلرزم و ضعف دارم و .... الان بهترم و می‌خوام براتون سفرنامه ام رو بنویسم کم کم ، چرا نشد هیچی بگم ؟ چون یا اینترنت نبود یا آنقدر گرم بود که گوشی داغ میکرد یا به نت وصل نمیشد ، من سیم کارتم رو انداختم تو آیفون و هرکاری کردم با هر گوشی ، اینترنت هات اسپات نمیشد با گوشی اندرویدم و خلاصه فقط گاهی وای فای ضعیفی بود ، از رومینگ ایران خیلی راضی بودم ، گاهی بهتر از خطوط عراقی کار میکرد ، امسال سیم کارت نخریدم . اگه آماده این برای سفرنامه بکوب لایکو🕊️ @hariradeli
برخلاف سفر اربعین پارسال که پنج روز در مرز مهران موندم و زمینی رفتم ، امسال ما تصمیم گرفتیم که هوایی زیارت کنیم ، ایرلاین هواپیمایی ماهان ، انتخاب ما بود چون اولا به هیچ عنوان تاخیر نداره دوما استانداردهای بالایی داره اما یک مشکل داشت که البته زیادم بد نبود ، به دلیل اختلافات و تحریم این ایرلاین ، پرواز هاش فقط از بغداد بود ، بار آخری که از فرودگاه نجف به عراق رفتم، اونقدر بی نظمی و معطلی دیدم که توبه کردم دوباره به این فرودگاه برگردم . برای این سفر استخاره گرفتیم و آیه بسیار خوبی از سوره اسرا اومد ، معطل نکردیم و بلیط رو گرفتیم ، نفری پنج میلیون با قیمت مصوب ، البته مدام سایت ماهان رو چک میکردیم . یک هفته مونده به سفر همه دوستانم رفته بودند و مدام پیام میدادند ، نمیایی؟! میگفتم میام ولی کمی دیرتر ، با تعجب نگاهم میکردند، تقریبا اکثر مسافرین اربعین ، در حال برگشت بودند که ما رفتیم به فرودگاه ، برای انتقال به فرودگاه از سایت ماهان توسط امتیاز هایی که با سفرهای قبلیم جمع کرده بودم یک ماشین رایگان رزرو کردم ، ماشینی که قرار شد صبح روز پنجشنبه بیاد دنبالمون و ما رو به ترمینال جدید التاسیس سلام برسونه ، این ترمینال خیلی بهتر از سالن اصلی فرودگاه امام خمینی هست ، اولا جو بد اونجا رو نداره ، دوما تمیز تر و بزرگ تر هست و حتی منظم تر اینکه همه اومده بودند برای زیارت به حس خوب بیشترش کمک میکرد ، توی فرودگاه دوستان زیادی دیدم از بچه های دانشگاه محدثه کهندانی که بهم یک عروسک هدیه داد که ببرم تو راه اربعین و همسفران بوسنی و دوستان دیگه ام ، روشنک هم یکی دیگه از دوستانم بود که با دو تا از بچه هاش دست تنها به این سفر اومده بود ، با روشنک رفتیم جلوی پنجره های قدی سالن فرودگاه، یک هواپیما پشت سرشون جا گرفته بود و فقط یه عکاس می‌دونه این چه قابی می‌تونه بسازه ، یک عکس یادگاری ازشون گرفتم و سوار شدند که برن نجف ، تو فرودگاه صدای مداحی می‌پیچید و غرفه ای هم وجود داشت که می‌تونستی اسم شهیدی بگی و نایب الزیاره اش باشی ، یه ذره فکر کردم چه شهیدی دوست دارم؟ به همسر گفتم بگو شهید رییسی! گفت نه این یکی رو خیلیا نایبش میشن ، یه شهید بگو غریب باشه ، اومدم تو کانالم تو بله ، سرچ کردم کلمه شهید ، چقدر اسم اومد ، همشون رو خیلی دوست داشتم حالا کدومشون رو انتخاب کنم؟ اسم فاطمه دهقان رو انتخاب کردم ، همسر هم یک شهید دیگه پیشنهاد داد ،شهیدی که هربار بهشت زهرا میبینمش ، قبرش خیلی غریبونه است و زائری نداره اما حس و حالش رو خیلی دوست دارم ، مطمئنم کسی نایبش نمیشه ، یه صوت دارم که منسوب به این شهیده ، صوتی که از مکاشفه اش تو شب عملیات میگه ، یه روز بلاخره این صوت رو براتون میگذارم ، چون اصلش نوار کاسته .... اسمش شهید حمید داماد اسم قشنگی داره و چیز بیشتری ازش نمی‌دونم جز همون مکاشفه خاص و معنوی .... اسم شهید حمید داماد رو پرینت میکنیم و سمت گیت سوار شدن به هواپیما میریم... بسم الله و بالله و علی مله الرسول الله @hariradeli
دارم سفرنامه تصویریم رو در بله به صورت استوری منتشر میکنم. کانال بله رو می تونین با همین آی دی پیدا کنید. کانال: حریرعادلی «مارکو» @hariradeli
قسمت دوم سفرنامه اربعین ۱۴۰۳ از طریق اینترنت ، صندلی هامون رو انتخاب کردیم ،این قضیه چند وقته که تو ایران راه افتاده ۲۴ ساعت قبل از پرواز ایرلاین های معتبر ،میتونین چک این کنین ، وقتی روی صندلیم نشستم ، در کمال تعجب دیدم آقای مخبر صندلی جلوییم هستند ! خیلی دلم میخواست در مورد شهید رییسی باهاشون حرف بزنم و بگم خاطره ای تعریف کنند که جایی گفته نشده ، خودم رو معرفی کردم و درخواستم رو گفتم ،آقای مخبر با مهربانی قبول کردند و من رفتم جلو و چند دقیقه ای صحبت کردیم، ایشون گفتند که زلزله ای توی خوزستان اومده بود شب ، صبح زود رییس جمهور بهم زنگ زدند و گفتند باید بریم سرکشی ، ما هم با تیم همراه شدیم و به روستایی رفتیم که خانوار زیادی نداشت ، اونا باور نمی‌کردند که رییس جمهور به این منطقه اومده 😔 و از ما دعوت کردند ناهار پیششون باشیم ، ما خیلی وقت نداشتیم و نمیشد اما شهید رییسی گفت می‌خواهم مهمان این خانواده باشم ، این شد که چون از قبل چیزی حاضر نکرده بودند و شرایط خاصی وجود داشت ، سریع ناهاری آماده کردند و ما مهمان سفره اون روستا شدیم ( وقتی برگشتم روی صندلی خودم ، همسر گفت این خاطره رو ننویس 😓 گفتم چرا ؟ گفت می‌دونی که همه جا شهید رییسی رو بخاطر جمله به شما ناهار دادند مسخره میکردند ... ) راست می‌گفت آقای رییس جمهور رو بارها به خاطر این جمله مسخره کردند😔 ولی من بیشتر دلم شکست یه جوری که جاش درد گرفت ، از آقای مخبر پرسیدم : شما که دائم با ایشون بودید ، طبعا دیده بودید وقت کمی هم برای کارای شخصی شون می‌گذاشتند، آقای مخبر گفتند : کارای شخصی بله ، اما کار عبادی نه .... هیچ وقت ندیدم دعا و نماز شب حاج آقا ترک بشه و شاید انرژی جسمی و روحی که برای فعالیت شدید داشتند،از همین دعاها و نماز ها بود .... هواپیما داشت فرود می اومد و رفتم روی صندلی خودم ، از پنجره بیرون کاخ باشکوه صدام که نزدیک فرودگاه بغداد ساخته شده ،مشخص بود ،عمارتی مجلل و زیبا که حالا بی صاحب و متروک یک گوشه افتاده ، وقتی روی زمین فرودگاه نشستیم همه صلوات فرستادند ، کارهای مهر زدن پاسپورت و تشریفات فرودگاهی به سرعت انجام شد و ما بیرون رفتیم ، با یک زن و شوهر ایرانی دیگه همراه شدیم و چهار نفری تاکسی فرودگاه گرفتیم تا کاظمین به قیمت ۳۰ دینار برای کل ماشین تا سوار شدیم ، راننده مداحی حیدر حیدر کریمی رو گذاشت ،کمی جلوتر به همسرم گفت : میخوای جایی که قاسم سلیمانی شهید شده ببینین؟ من جواب دادم : ممکن!!؟ گفت : ای اکید و سرعت رو کم و ماشین رو متوقف کرد پیاده شدم، پا گذاشتم رو آسفالت داغ و تکه تکه شده ای که هنوز بعد از انفجار ،بازسازی نشده ، دلم نمی اومد که با کفش قدم بردارم ، به دیوار نگاه کردم ، اسامی شهدا رو روش نوشته بودند و اونجا هم تکه تکه بود،انگار برگشتم به ساعت ۱:۲۰ ،همه چیز رو تصور کردم ، کی می‌دونه حاج قاسم و ابو مهدی تو لحظات آخر به هم چی گفتند ؟ کاش میدونستم ،برای دقایقی به همه چیز خوب نگاه کردم ، با اسکلت ماشین های سوخته ، تندیسی ساخته بودند که دورش پر از کبوتر سفید بود و انگار در حالتی رقصان به آسمون می‌رفت... با جمله راننده از افکارم بیرون پریدم : بدکم صوره؟ عکس میخواین؟ عکس !!؟ چه عکسی .... چطور میتونیم اینجا عکس بگیریم ؟ حتی دهنم باز نشد که جوابی بدم، سکوت کردم و بعد از دقایقی سوار ماشین شدیم اما من روحم رو روی آسفالت های تکه تکه شده فرودگاه بغداد ، جا گذاشتم و فکر نمی‌کردم که داغ او ،هنوز هم می‌تونه آنقدر تازه و درد آور باشه .... @hariradeli
سفرنامه اربعین ۱۴۰۳ قسمت چهارم: حرم اونقدر خلوت و در آرامش بود که بشه با خیال راحت زیارت کرد و بابتش خوشحال بودم و وقتی به خوشحالیم فکر کردم فهمیدم که این شاید از خودخواهی منه که دلم میخواد ، حرم خلوت باشه تا بشه اعمال رو به جا بیارم ، اما بعد تر به این فکر کردم که شاید هم به این فکر میکنم که امام در خلوتی بیشتر به من توجه میکنند 😁 بعد یادم افتاد که در اذن دخول خوندم که شهادت میدم تو ( امام) صدای من رو می‌شنوی و من رو میبینی و جواب سلامم میدی منتها روی گوش و چشم من حجابی وجود داره که نشنوه و نبینه اما هست.... توده تموم نشدنی افکارم رو کنار میزنم تا کمی تمرکز کنم روی زیارت، کتاب زیارتنامه رو برمیدارم ، سلام میدم و متن عربی رو میخونم ، کلمات زیارتنامه خیلی سخت نیست و راحت میشه فهمیدش مخصوصا وقتی با فارسی اشتراکات زیادی داره. بعد از خوندن زیارتنامه کمی جلو میرم تا خودم رو به ضریح برسونم ، یاد حرف های استاد فلسفه ام می افتم که می‌گفت : دوست ندارم از دور بایستم و از دور بگم السلام علیک یا فلان فلان و این رو با حالتی می‌گفت که ما بخندیم و متوجه شیم که این کار ، مغرورانه است و باید مثل همه مردم در زیارت خاکی باشیم و جلو بریم و نزدیک شیم ... وقتی به ضریح نزدیک شدم ، داخلش رو مثل هر زائر دیگه ای دیدم ، روی تابوت داخل ضریح عمامه سبز رنگ زیبایی گذاشته بودند که نزدیک به قسمت خانم ها بود ، این عمامه سبز رنگ اونقدر زیباست که من رو به یاد جا پای امام رضا در قدمگاه میندازه و به همون اندازه منقلبم می‌کنه، برای مایی که هزاران سال بعد نه تصوری از امام داریم و نه تصویری ، برای ما که در بند محسوساتیم و چاره ای جز لمس کردن و دیدن و شنیدن با ابزار جسمانی نداریم ، این نشونه ها نقطه عطفه ، عمامه سبز رنگ عربی امام روی تابوت من رو دل تنگ می‌کنه ، ضریح رو می‌بوسم و چشمم رو به شبکیه هاش تبرک میکنم و برمی‌گردم و مودب و با احترام حرف های استادم رو در زیارت تکرار میکنم که می‌گفت: وقتی به کاظمین رسیدی و وارد حرم شدی و خواستی خودت رو معرفی کنی میگی : سلام آقا، من از ایران اومدم ،از کشور پسرتون ، حامل سلام امام رضا برای شما هستم 🥺 و بعد از ایشون ( امام موسی کاظم) سلامتی و فضائل اخلاقی و از بین رفتن رذائل میخوای ، اگر با هوای نفس درگیری و نمیتونی بهش غلبه کنی ، اینجا درستش کن و این مسائل باید در محضر امام حل بشه... و بعد رو می‌کنی به امام جواد علیه السلام و سلام میدی و میگی : ما عمری به عشق اسم باب الجواد ، مسیر حرم رو از اونجا اومدیم ، ما عمری از کنار باب الجواد به پدرتون امام رضا سلام کردیم و از اونجا زیارت وداع خوندیم ، روح ما انیس و مونس اسم شما بوده همیشه و حالا به خدمت تون رسیدیم .... وقتی زیارتنامه رو خوندی ، از امام جواد رزق و روزیت رو در راستای آخرت بخواه و اگر مشکلات مادی داری بگو که این مشکلات مادی رو حل کنن تا حواست از اصل موضوع پرت نشه ، بعد نماز زیارت برای هر دو عزیز رو به جا میاری در نزدیک ترین جای ممکن ( قسمت تعیین شده) و بسیار دعا می‌کنی و با اطمینان به اینکه امام تو رو دید و صدات رو شنید و امیدوار به اجابت از روضه منوره خارج میشی.... سعی کردم مو به مو هرچی که گفته بودند اجرا کنم، و البته در آخر زیارت مخاطبین صفحه ام رو در زیارت شریک کردم و نیت کردم ثواب زیارتم مال اونها باشه مخصوصا دل شکسته هایی که نشد امسال به زیارت برسن . وقتی از روضه خارج میشدم ، دعای وداع رو خوندم و خودم و همسر و مال و خانواده ام رو به ایشون سپردم و خواستم سفرم رو نورانی کنند و این زیارت آخر من نباشه. آخرین نگاه به ضریح رو کردم و بوسه ای فرستادم و از حرم بیرون اومدم، گرما شدید تر شده بود و توی صحن با چشم بسته تا در حیاط رسیدم و کفش هام رو پیدا کردم که شکر خدا توی شلوغی جا به جا نشده بود ، مسافت باقی مونده تا همسر رو به سرعت طی کردم و وقتی رسیدم بی مطلعی به سمت خیابونی که تاکسی ها ازش عبور می‌کردند حرکت کردیم ، توی راه همسر پرسید چیزی میخوری؟ گفتم نه ، از شدت گرما اشتهام بند اومده بود ، پلیس توی خیابون بود و رفت و آمد ها رو مدیریت میکرد ، چند لحظه ای زیر آفتاب ایستادیم ، تاکسی خاصی نبود،پلیس به سمت ما اومد، گفت کجا میرید ؟ گفتیم مشایه رفت که تاکسی برامون پیدا کنه که مردی به همسرم گفت من میبرمتون ، گفتیم ماشینت چیه ؟با آب و تاب گفت هوندا دارم ، کولرش خنکه ، اینترنت دارم ، سریع میرم و ... و ۳۵ دینار دربست ( مسافت حدودا دو ساعت میشد) همسر قبول کرد و البته چاره ای هم نبود چون داشتیم ذوب می‌شدیم ، پلیس که دید داریم باهاش مذاکره می‌کنیم اومد و بهش به عربی گفت اینا زائرن خدا رو در نظر بگیر، گفت بابا حواسم هست ، چند قدم که رفتیم دوباره پلیس دیگه ای که کنار ماشینش بود پرسید چقدر گرفتی ازشون ؟ مرد عرب گفت ۳۵ دینار،پلیس کنار ماشین گفت : حواست باشه زوارن...
ادامه دارد...
سفرنامه اربعین ۱۴۰۳ قسمت پنجم هیوندای سورمه ای خنک ، با اینترنت پر سرعتش ، ما رو دو ساعتی تو جاده بغداد به کربلا همراهی کرد ، عراقی ها رانندگی هاشون اصلا خوب نیست اما ماشین های سواری خوبی سوار میشن ، یادمه یه بار از سامرا میرفتم کربلا، راننده هیچ جا نگه نداشت برای دسشویی و من بخاطر مشکل سنگ کلیه اونقدر اذیت شدم که تب و لرز کردم، یادمه که چقدر دوستم التماسش کرد که نگه داره ، اما این کارو نکرد و دیگه بعد از اون خاطره بد ، ون سوار نشدم . یه بار دیگه هم یادم هست که ون سوار شدم و همه تو حلق هم بودیم ، خانمی مریض بود و تو صورت من حرف میزد ، بعد از سه ساعت حرف زدن، بهم گفت راستی من تازه خوب شدم از این مریضی های سخت عراقی گرفته بودم، بعد از یک روز من و همسرم و مادر همسرم هم مریض شدیم 🤣 خلاصه که هر بار سوار شدن ون برای ما پر از دردسر بوده ، تفاوت کرایه های مسیر هم اونقدری نیست اگر تعداد بالا باشه حتی سواری به صرفه تره، بگذریم ... با اینترنتی که راننده بهم داده بود، استوری های سفرنامه رو در پیج اینستاگرام گذاشتم، چه سرعتی اسماعیل ، چه سرعتی ... سالهای پیش که تحقیقات تاریخی روی دهه شصت میکردم بعضی سایت های منافقین و گزارش هاشون فیلتر بود، اینا رو جمع میکردم و چون زیاد به عراق میرفتم ، وقتی در سفر بودم همه رو مطالعه و سیو میکردم ، واقعا اینترنت برای یکی مث من حیاتیه... راننده های مرد عراقی به طرز عجیبی اهل تلفن حرف زدن هستند، به محض اینکه مسافر سوار میشه به چند نفر زنگ میزنن میگن کجام و چند نفر سوار شدن و چقدم کرایه گرفتن ، گاهی بلند بلند حرف میزنن ، راننده ما هم تلفن زد به نامزدش که کنار اسمش قلب صورتی بود، خدا منو ببخشه که نگاه کردم، دیگه آمار رو داد بعد زنگ زد به یک پسری ، بعد باباش و خلاصه تا برسیم فکش در جنب و جوش بود، نزدیک منطقه مسیب که قبل از مزار طفلان مسلم هست گفتیم پیاده میشیم ، آفتاب بالای سر و ساعت حوالی سه و نیم بود و حسابی همه جا داغ شده بود، برنامه ریزی ما این بود شب راه بریم اما عملا نمیشد و باید مدتی راه می‌رفتیم تا یک خونه برای موندن پیدا کنیم ، ده دقیقه ای زیر آفتاب راه رفتیم ،یک هندونه تگری که لای یخ بود جیگرمون رو حال آورد اما بعد از دقایقی خستگی یکباره شدید شد، از دیشبش نخوابیده بودیم اما جای خاصی هم برای استراحت نبود ، چند لحظه ای نشستیم روی یک صندلی کنار کولری که باد داغ رو جا به جا میکرد، مردی که کمی اون ور تر بود رفت یک چای برای همسر آورد، چای عراقی محصول پیچیده ای هست ، سال اول که به مسیر پیاده روی اومده بودم ، هوا بسیار سرد بود، مخصوصا توی شب، یادمه از فرودگاه ماشین گرفتم تا اول جاده نجف ، از تاکسی پیاده شدم، از اشتیاق شدید به سمت جاده دویدم، اولین موکب چای عراقی بود، صدای هم زدن چای رو توی لیوان کمر باریک شیشه ای با یک من شکر و قاشق هزار بار مصرف شنیدم ، چای رو برداشتم، چشمام رو بستم و نوشیدم... و همه خستگی راه از من گرفته شد و اولین تجربه من از چای عراقی اونقدر شیرین و ناب و درجه یک بود که باز هم اون شب از چای عراقی نوشیدم و تمام شب رو از سر اشتیاق راه رفتم، دم دمای صبح وارد موکبی شدم، جا نبود چون بیرون سرد میشد و موندن غیر ممکن، داشتم برمیگشتم که دستی توی تاریکی اشاره کرد بیا، کفش هام رو دم در کندم ، با کوله سنگین از بین پیکر های زن ها و بچه های که خواب بودند و صدای خروپفشون توی حسینیه می‌پیچید رد شدم، انتهای حسینیه ، صاحب دستی که بلند شده بود دیدم ، پیرزنی بود که به اندازه یکنفر کنارش جا داشت، دراز کشیدم، مدتی به سقف حسینیه نگاه کردم ! خوابم نمی‌برد... خسته بودم خیلی خسته بودم اما پلکم بسته نمیشد ، پیرزن فهمید ، با صدای یواش پرسید : ها؟ شینو؟ (فارسیش میشه چرا نمی‌خوابی) گفتم : ما بعرف... ( نمی‌دونم) زن با هوشی بود و بلافاصله گفت : شای عراقی؟! گفتم : ای ، اربع مرات ! ( آره چهار تا) پیرزن جیغ کوتاهی کشید و گفت : بابا ما صبح یکی میخوریم شب یکی! همونجا فهمیدم چیکار کردم با خودم 🤣 بلاخره جنبه هم چیز خوبیست.... ادامه دارد ... سفرنامه رو دوست دارید؟ برام بنویسید نظرات رو میخونم @hariradeli