eitaa logo
حرکت در مه
193 دنبال‌کننده
443 عکس
75 ویدیو
58 فایل
دربارۀ داستان و زندگی
مشاهده در ایتا
دانلود
آقای «پرویز پُرجُربزه‌ی اصفهان» در سال هفتادویک، در سی‌و‌پنج‌سالگی، از زاینده‌رودِ کم‌و‌بیش پرآب و از زن و تنها بچه‌اش دل کند و با پیکان استیشنش آمد تهران و اتاقی سی‌متری در طبقه‌ی چهارم ساختمانی رو به میدان هفت‌حوض نارمک خرید و مجدانه مشغول نوشتن شد. کاغذ پشت کاغذ سیاه کرد و برد پیش ناشران جاسنگین، اما یا جوابش را ندادند یا کاغذهایش را گم کردند. اما او هیچ ناامید نشد. منظره‌ی دلباز هفت تا حوضِ میدان در او تأثیر می‌بخشید و امیدوارش می‌کرد روزی آثار معظمش منتشر خواهند شد. در نُه‌ماهی که سه‌گانه‌ی مردم‌پسندِ «علف‌های هرز» را می‌نوشت، جز ساندویچ سالاد ژامبونِ اغذیه‌ی گلبرگ را نخورد. از آن سه‌گانه، جلد اولش به‌نام آقاعباس در مهر ۷۳ درآمد و دو جلد بعدی یعنی جعفرآقا و حشمت هم در تابستان ۷۴ منتشر شدند. پولی دست آقای پرجربزه را نگرفت، چون تمام حقوق انتشار سه‌گانه را فروخته بود و دیگر نمی‌توانست مثل نویسنده‌های درصدی سر هم چاپ مدعی بشود. اما این سه‌گانه مثل توپ در بین کتابخوان‌های متفنن صدا کرد: ابتکاری که آقای پرجربزه زده بود این بود که این‌بار، به‌جای پرداختن به سوژه‌های یک مثلث عشقی، درباره‌ی پدران آن سوژه‌ها نوشته بود، یعنی همان آقاعباس و جعفرآقا و حشمت. این سه مرد زالوصفت ــ این علف‌های هرز ــ در کل این سه‌گانه کاری نمی‌کردند جز آنکه عشق و عاطفه‌ی فرزندان خود را پای پول و جیفه‌ی دنیا قربانی کنند. این کتاب‌ها چنان گرفت که کارگردانی از رویشان سریال ساخت، اما به خودش زحمت نداد از ناشر و نویسنده اجازه بگیرد، هرچند اگر اجازه هم می‌گرفت پولی گیر آقای پرجربزه نمی‌آمد. به این ترتیب، آقای پرجربزه با حقوق ماهیانه به استخدام ناشر درآمد تا همین‌طور پشت سر هم رمان بنویسد. ناشر کاغذ و قلم مجانی آقای پرجربزه را هم تأمین می‌کرد. اما کار نویسنده‌ی اصفهان، که با رؤیای تبدیل شدن به حسینقلی مستعان و ارونقی کرمانی به تهران آمده بود، مثل ماجرای هر داستانکی از این دست طبعاً به خفت‌و‌خواری کشید. ناشر همان مبلغ اندک ماهیانه را هم به‌بهانه‌هایی نپرداخت و بعد که دید کتاب‌های او دیگر خواهان ندارند عذرش را خواست. آقای پرجربزه چیزی برایش نماند جز قاب پنجره‌ی شیشه‌شکسته رو به میدان هفت‌حوض که دکور آن را پاک عوض کرده بودند و کاغذهای ساندویچ سالاد ژامبون، یادگار زمانی که اغذیه‌فروشی گلبرگ هنوز به‌دستور اداره‌ی بهداشت از فروش غذاهای مایونزدار منع نشده بود.ــ http://telegram.me/kholalforaj
حق از زلال چشم تو ساغر درست کرد ازخاک پای تو دُر و گوهر درست کرد ته مانده‌ی پیاله‌ی آب تو را گرفت تا سلسبیل و چشمه کوثر درست کرد از گرد و خاک رزم تو کولاک آفرید از شیوه‌ی نبرد تو محشر درست کرد باید برای وقت سکوتت ذبیح داد باید هزارتا علی اکبر درست کرد دل روی دل برای تو باید ضریح ساخت باید حرم برای تو دلبر درست کرد باید بجای شمع مزار تو آب شد باید شبیه مضجع پاکت خراب شد عاشق شدن به گوشه نگاهت عجب نداشت هرکس که دید روی تو را روز و شب نداشت‌ ای قبله مدینه و درمان درد‌ها جز خانه تو، شهر مدینه مطب نداشت با روی باز بر همگان لطف میکنی حتی به سائلی که رسید و ادب نداشت سهمش قبول توبه نشد هر که در قنوت یا محسن و بحق حسن روی لب نداشت بین صحابه تو کسی خوش مثل نشد حیف! از زمانه‌ی تو که آقا! وَهَب نداشت اینجا نواده‌های تو صاحب حرم شدند یعنی ارادت عجمی را عرب نداشت؟ در شهر ری مزار تو را یاد میکنم با یاحسن وجود خود آباد میکنم «محسن حنیفی»
برداشتی آزاد از ابوحمزه 13 ببین اگر بگذری چیزی نمی‌شود، انگار کن یکی از مجرم‌های قبلی هستم... چه‌قدر ازشان گذشته‌ای! آخر مهربانی‌ات خیلی دریا‌تر از این است که مجرم‌ها را مجازات کنی و من به همین مهربانی‌ات پناهنده شده‌ام، از تو به خودت گریخته‌ام و ازت می‌خواهم وعده‌ات را انجام دهی، وعدۀ بخشش، وعدۀ عفو برای خوش‌گمان‌ها... ببین من هم به تو خوش‌گمانم... اله من فضل و صبرت دریاتر از این است که بخواهد با کارهای من مقایسه شود اصلاً زشت است نام فضل و کرمت را در کنار کارهام بیاورم یا این‌که تو بخواهی مرا به‌خاطر خطاهام خوار کنی... اصلاً من کی‌ام و چه اهمیتی دارم؟! پس ببخشم و به من منت بگذار و با پرده‌پوشی‌هات از این خواری درم بیاور و به گل رویت از مجازاتم درگذر... می‌بخشی؟ درمی‌گذری؟... آقای من بگذار بگویمت که هستم... خاک و سبزه‌ها و آفتاب بالای سر...
برداشتی آزاد از ابوحمزه 14 بگذار بگویم: آقای من، من همان کوچکی‌ام که تو بزرگش کردی، من همان نادانی هستم که تو دانایش کردی، من همان حقیری هستم که تو سربلندش کردی، من همان ترسویی‌ام که تو آرامشش دادی، همان عطشناکی‌ام که تو سیراب کردی‌اش. همان عریانی‌ هستم که تو پوشاندی‌اش، فقیری هستم که تو ثروتمندش کردی، ضعیفی‌ام که تو قوی‌اش کردی و حقیری که تو عزتش دادی، مریضی هستم که تو شفایش دادی، گدایی که تو بهش بخشیدی و گنه‌کاری که تو پوشاندی‌ و خطاکاری که تو ازش درگذشتی... بگذار واضح‌تر از خودم بگویم... تنهایی تنهایی... من همان کمی هستم که تو زیادش کردی من همان ضعیفی‌ام که تو قوی‌اش کردی من همان آواره‌ای هستم که تو راهش دادی من همانی‌ام که تو تنهایی‌ها ازت حیا نکردم این‌که تازه چیزی نیست: بین مردم هم فراموشت کردم من صاحب ماجراهای بزرگم، من به مولای خودم جسارت کردم من بودم که تا اسم گناه را شنیدم، هول شدم و دویدم... عجب! من جبار آسمان‌ها را نافرمانی کردم، تازه به‌خاطر گناه کردن هم پول خرج کردم... شناختی‌ام؟...
برداشتی آزاد از ابوحمزه 15 تو بودی که به من مهلت دادی اما وای از من! خطاهام را پوشاندی اما بی‌حیایی کردم. گناه روی گناه... از چشمت افتادم اما عین خیالم هم نبود. بازهم صبوری و مهلت و پرده‌پوشی. انگار من را از یاد برده بودی عذابم نکردی. انگار به جای اینکه من از تو حیا کنم، تو ازم حیا کردی... راستش را بگویم به‌تان: اله من وقت گناه منکر شما نبودم، نمی‌گفتم ول کن یک چیزی برای خودتان گفته‌اید یا حتی نمی‌خواستم خودم را بیندازم توی عذاب‌تان یا این‌که بی‌محلی کنم به گفته‌هاتان ولی خب حالا چه‌ کار کنم؟ خطایی ازم سرزده: گول هوای نفسم را خوردم، تیره‌بختی‌ام هم کمک کرد. دل‌ خوش داشتم به پرده‌پوشی‌های بسیارت، بعدش این‌طور شد که گناه کردم و افتادم به مخالفت با شما، حالا خودت بگو چه کنم؟ خودت بگو از عذابت کی من را نجات دهد؟ و فردا از دست عذاب‌دهنده‌ها کی من را خلاص کند؟ بگو عزیزم اگر تو دست از من برداری، بروم کجا که زیر بال و پرم را بگیرد؟... چه کسی؟
برداشتی آزاد از ابوحمزه 16 ....پس خاک بر من به‌خاطر کارنامهٔ اعمالم، همان‌ها که اگر نبود امیدم به رحمت‌ات و نهی کردن‌تان از ناامیدی تا یادشان می‌افتادم ناامید می‌شدم. خدایا با اسلام بهت متوسل می‌شوم و به حرمت قرآن به تو اعتماد می‌کنم و به محبّتم نسبت به پیامبر درس ناخوانده قریشی هاشمی عربی تهامی مکی مدنی دل به نزدیک شدن به شما می‌بندم. ای به‌ترین دعا شده و ای پربارترین کسی که مردم بهش امید داشته‌اند. پس امیدم را ناامید نکن و از بنده‌های مشرک‌ات من را جدا کن آخر گروهی با زبان ایمان آوردند به پیامبر فقط از ترس جان‌شان و به هدف‌شان رسیدند ولی ما هم با دل و هم با زبان ایمان داریم تا ما را ببخشی پس اگر می‌شود ما را هم به آرزوی‌مان برسان... اگر می‌شود. امید به خودت را توی دل‌های‌مان بگذار و دل‌های‌مان را نگه‌دار بعداز این‌که هدایت‌مان کردی و ببخش که قطعاً تو بسیار عطاکننده‌ای... خب چه می‌کنید؟ قبولم می‌کنید؟
لینک قبل از کلاس فی پیج‌شان استوری می‌شود.