🍒🍒🍒
🍒🍒
🍒
✨طریقه ی مدارا با مردم✨
💠 نقل است مردى از اقوام امام سجاد علیهالسلام در برابر آن حضرت ایستاد و سخنان تندى به ایشان گفته و دشنامش داد. حضرت پاسخش نگفت تا آن مرد رفت؛ و، چون از نزد آن حضرت رفت،
امام علیهالسلام به همنشینان خود فرمود: آنچه این مرد گفت شما شنیدید؟ اکنون دوست دارم همراه من بیایید تا نزد او برویم و پاسخ مرا به او بشنوید؟ گفتند مىآییم و ما دوست داریم تو هم پاسخ او را بگویى و ما هم (آنچه میتوانیم) باو بگوییم.
پس آن جناب به راه افتاد در حالی که این قسمت از آیه ۱۳۴ سوره آلعمران را میخواند: «وَ الْکاظِمینَ الْغَیْظَ وَ الْعافینَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنین».
پس ما (از خواندن این آیه) دانستیم چیزى به نخواهد گفت: (راوى) ادامه میدهد آن حضرت بیرون آمد تا به خانه آن مرد رسید؛
پس صدا زده فرمود: به او بگویید على بن الحسین است. پس آن مرد در حالى که آماده شرارت بود از خانه بیرون آمد و شک نداشت که آن جناب براى تلافى آنچه از او سر زده آمده است.
پس على بن الحسین به فرمود: اى برادر تو اندک زمانى پیش از این نزد من آمدى و آنچه خواستى به من گفتى. پس اگر آنچه گفتى در من هست، هم اکنون من از خداوند براى آن چیزها آمرزش میخواهم و اگر چیزى به من گفتى که در من نیست، پس خدا ترا بیامرزد.
راوى میگوید آن مرد (که چنین دید) میان دیدگان آن حضرت را بوسید و گفت: بله من چیزى که در تو نبود به تو گفتم و من بدان چه گفتم سزاوارترم. راوى حدیث گوید آن مرد حسن بن حسن بود.
📗الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج۲، ص ۱۴۵
🔴 بنابراین مدارا نقش بسیار سازندهای در زندگی خانوادگی و اجتماعی انسان دارد. در امان ماندن دین و دنیا، سرازیر شدن خیر و برکت، پایداری دوستی و صمیمیت، پوشیده ماندن عیوب، از بین رفتن کینه و دشمنی و... از آثار و برکات رفق و مدارا است.
#روایت
#مدارا
#امام_سجاد_علیه_السلام
🆔https://eitaa.com/hasamansoori
✨🌱✨🌱
🌱✨🌱
✨🌱
🌱
☀️کم گویی☀️
لقمان حكیم پسرش را گفت:
🌾 امروز طعام مخور و روزه دار، و هرچه بر زبان راندی، بنویس. شبانگاه همه آنچه را كه نوشتی، بر من بخوان. آنگاه روزهات را بگشا و طعام خور.
شبانگاه، پسر هر چه نوشته بود، خواند. دیروقت شد و طعام نتوانست خورد.
🌾 روز دوم نیز چنین شد و پسر هیچ طعام نخورد.
🌾 روز سوم باز هرچه گفته بود، نوشت و تا نوشته را بر خواند،
🌾 آفتاب روز چهارم طلوع كرد و او هیچ طعام نخورد. روز چهارم، هیچ نگفت. شب، پدر از او خواست كه كاغذها بیاورد و نوشتهها بخواند. پسر گفت: امروز هیچ نگفتهام تا برخوانم. لقمان گفت: پس بیا و از این نان كه بر سفره است بخور،
💫 بدان كه روز قیامت، آنان كه كم گفتهاند، چنان حال خوشی دارند كه اكنون تو داری.
#داستان
#پند_لقمان
#کم_گویی
🆔https://eitaa.com/hasamansoori
🎀🎀🎀🎀
🎀🎀🎀
🎀🎀
🎀
🔑کلید کامروا شدن...
روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو سه پند می دهم که کامروا شوی.
اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!
دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی !
سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی !!!
پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟
لقمان جواب داد :
اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد .
اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است .
و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست.
#داستان
#کلید_کامروایی
#لقمان
🆔https://eitaa.com/hasamansoori
آريم رو به سوي تو يا سيد الكريم
باشد ز نور روي تو يا سيد الكريم
جان پر كشد به كوي تو يا سيد الكريم
باشم به گفتگوي تو يا سيد الكريم
مينوشم از سبوي تو يا سيد الكريم
باشد ز آبروي تو يا سيد الكريم
باشد ز خُلق و خوي تو يا سيد الكريم
نابود باد عدوي تو يا سيد الكريم
#شعر
#ولادت
#شاه_عبدالعظیم
🆔https://eitaa.com/hasamansoori
🧩🌱🧩🌱
🌱🧩🌱
🧩🌱
🌱
🔴 حکایت این روزهای بعضی از ما...
🌀 در روزگاران قدیم دو همسایه بودند که همیشه با هم نزاع و دعوا داشتند. یک روز با هم قرار گذاشتند که هر کدام دارویی بسازد و به دیگری بدهد تا یکی بمیرد و دیگری که میماند لااقل در آسایش زندگی کند!
برای همین سکهای به هوا انداختند و شیر و خط کردند که کدام یکی اول سم را بخورد. قرعه به نام همسایه دوم افتاد. پس همسایه اول به بازار رفت و از عطاری قویترین سمی که داشت را خرید و به همسایهاش داد تا بخورد. همسایه دوم سم را سرکشید و به خانهاش رفت. قبلا به خدمتکارانش گفته بود حوض را برایش از آب گرم پر کنند و یک ظرف دوغ پر نمک هم آماده بگذارند کنار حوض.
او همینکه به خانه رسید، ظرف بزرگ دوغ را سر کشید و وارد حوض شد. کمی دست و پا زد و شنا کرد و هر چه خورده بود را برگرداند و پس از آنکه معدهاش تخلیه و تمیز شد، به اتاق رفت و تخت خوابید. صبح روز بعد سالم بیدار شد و به سراغ همسایهاش رفت و گفت: من جان سالم به در بردم، حالا نوبت من است که سمی بسازم و طبق قرار تو آن را بخوری.
او به بازار رفت و نمد بزرگی خرید و به خانه برد. خدمتکارانش را هم صدا کرد و به آنها گفت که از حالا فقط کارتان این است که از صبح تا غروب این نمد را با چوب بکوبید!
همسایه اول هر روز میشنید که مرد همسایه که در تدارک تهیه سم است!!! از صبح تا شب مواد سم را میکوبد. با هر ضربه و هر صدا که میشنید نگرانی و ترسش بیشتر میشد و پیش خودش به سم مهلکی که داشتند برایش تهیه میکردند فکر میکرد!
کم کم نگرانی و ترس همهی وجودش را گرفت و آسایشی برایش نماند. شبها ترس، خواب از چشمانش ربوده بود و روزها با هر صدایی که از خانهی همسایه میشنید دلهرهاش بیشتر میشد و تشویش سراسر وجودش را میگرفت. هر چوبی که بر نمد کوبیده میشد برای او ضربهای بود که در نظرش سم را مهلکتر میکرد.
⌛️روز سوم خبر رسید که او مرده است. او قبل از اینکه سمی بخورد، از ترس مرده بود!!
☑️ این داستان حکایت این روزهای برخی از ماست. هر شرایط و بیماریی مادامیکه روحیهی ما شاداب و سرزنده باشد قوی نیست. خیلیها مغلوب استرس و نگرانی میشوند تا خود بیماری...
#داستان
#ترس_از_مرگ
🆔https://eitaa.com/hasamansoori
🌺 امام خمینی (ره)🌺
❤️ در دنیا افتخارم این است که خود بسیجیام و بسیج قلب من است.
#بسیج
#امام_خمینی
🆔https://telegram.me/mansoori60or
🆔https://eitaa.com/hasamansoori
💫ساقیا فصل ساغری آمد💫
💫 شیعیان وقت سروری آمد💫
💫 آدمی بر خودت تفخّر کن💫
💫 عاشقان شاه دلبری آمد💫
💫یک حسن از تبار ثارالله💫
💫نور چشم پیمبری آمد💫
🌺 ولادت امام حسن عسکری علیه السلام بر همه ی شیعیان جهان خصوصاً بر شما همراهان عزیز و گرامی مبارک باد 🌺
#تبریک_ولادت
#امام_حسن_عسکری_علیه_السلام
🆔https://telegram.me/mansoori60or
🆔https://eitaa.com/hasamansoori
🌟☀️☀️🌟
☀️🌸☀️
☀️☀️
🌟
♦️انسان بد کیست؟؟♦️
🌺امام حسن عسکری علیه السلام🌺
بِئْسَ الْعَبْدُ، عَبْدٌ یَکُونُ ذا وَجْهَیْنِ وَ ذالِسانَیْنِ
یَطْری أخاهُ شاهِداً وَ یَأکُلُهُ غائِباً
إنْ أُعْطِی حَسَدَهُ، وَ إنْ ابْتُلِی خَذَلَهُ.
انسانی که دارای دو چهره و دو زبان است بد آدمی است؛
دوست و برادرش را در حضور، تعریف و تمجید میکند، ولی در غیاب او گوشتهای بدن او را می خورد (غیبتش را می کند)
چنین شخصی اگر دوستش در آسایش و رفاه باشد حسادت می ورزد و اگر در ناراحتی و سختی باشد زخم زبان میزند.
📗بحارالأنوار، ج۷۵، ص۳۷۳
#حدیث
#انسان_بد
#انسان_دو_رو
#انسان_دو_زبان
#امام_حسن_عسکری_علیه_السلام
🆔https://telegram.me/mansoori60or
🆔https://eitaa.com/hasamansoori
🌟☀️☀️🌟
☀️🌸☀️
☀️☀️
🌟
♦️از فضایل امام عسکری علیه السلام♦️
در زمان حیات امام حسن عسكرى علیه السلام در سامراء خشكسالى روى داد. خلیفه به دربان و مردم مملكت خود دستور داد براى خواندن نمازِ باران از شهر بیرون روند. سه روز پیاپى رفتند و هر چه دعا كردند باران نبارید.
در چهارمین روز، جاثلیق بزرگ مسیحیان و راهبان وتعدادى از مسیحیان در این مراسم شركت كردند. در میان آنها راهبى بود كه هرگاه دست خویش را به سوى آسمان بالا مى برد، باران باریدن مى گرفت.
مردم از كار او در دین خود به شكّ افتادند و شگفت زده شدند و به دین نصارى گراییدند.
خلیفه كسى را به سراغ امام عسكرى علیه السلام كه در زندان بود فرستاد. او را از زندان نزد خلیفه آوردند.
خلیفه گفت: امّت جدّت را دریاب كه هلاك شدند.
امام حسن عسكرى علیه السلام: به خواست خداى تعالى فردا به صحرا خواهم رفت و شكّ و تردید را بر طرف خواهم كرد.
روز پنجم كه رئیس نصارى و راهبان بیرون آمدند، حضرت با عدّه اى از یاران بیرون رفت. همین كه نگاهش به راهب افتاد كه دست خود را به سوى آسمان بلند كرده بود به یكى از غلامانش دستور داد دست راست راهب را و آنچه را كه میان انگشتانش بود، بگیرد. غلام فرمان امام را اطاعت كرد و از بین انگشتان او استخوان سیاهى را در آورد.
امام عسكرى استخوان را در دست گرفت و فرمود: اینك دعا كن و باران بخواه. راهب دعا كرد، امّا ابرهایى كه آسمان را گرفته بودند كنار رفتند و خورشید پیدا شد!!
خلیفه پرسید: ابو محمّد! این استخوان چیست؟ امام علیه السلام فرمود: این مرد از كنار قبر یكى از پیامبران گذر كرده و این استخوان را برداشته است. و هیچ گاه استخوان پیامبرى را آشكار نسازند جز آنكه آسمان باریدن گیرد.
📗سیرة الائمة الاثنى عشر، ص271
#فضائل
#امام_حسن_عسکری_علیه_السلام
🆔https://telegram.me/mansoori60or
🆔https://eitaa.com/hasamansoori
◾️غروب مهتاب در شهر ستارگان ◾️
در سال 201 هـ . ق ، يك سال پس از سفر تبعيد گونه حضرت رضاعلیه السلام به شهر " مرو" حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها همراه عدّه اي از برادران خود براي ديدار برادر و تجديد عهد با امام زمان خويش راهي ديار غربت شد. در طول راه به شهر ساوه رسيدند، ولي در آنجا عده اي از مخالفين اهل بيت با مأموران حكومتي همراهي نموده و با همراهان حضرت به نبرد و جنگ پرداختند كه عدّه اي از همراهان حضرت در اين حادثه غم انگيز به شهادت رسيدند.
حضرت در حالي كه از غم و حزن بسيار مريضه بود با احساس نا امني در شهر ساوه فرمود: مرا به شهر قم ببريد ، زيرا از پدرم شنيدم كه فرمود:" شهر قم مركز شيعيان ما مي باشد"
سپس حضرت به طرف قم حركت نمود، بزرگان قم وقتي از اين خبر مسرّت بخش مطّلع شدند به استقبال آن حضرت شتافتند و در حالي كه " موسي بن الخزرج " بزرگ خاندان " اشعري" زمام شتر آن مكرّمه را به دوش مي كشيد ؛ ايشان در ميان شور و احساسات مردم قم وارد آن شهر مقدّس شد و در منزل شخصي " موسي بن خزرج " اجلال نزول فرمود. آن بزرگوار هفده روز در شهر ولايت و امامت به سر برد و در اين مدّت مشغول عبادت و راز و نياز با پروردگار متعال بود و واپسين روزهاي عمر پر بركت خويش را با خضوع و خشوع در برابر ذات پاك الهي به پايان رساند.
سرانجام آن همه شوق و شور و شعف، با افول نجمه آسمان عصمت و طهارت ، مبدّل به دنيايي از حزن و اندوه شد.
📗زندگاني حضرت معصومه، ص 14
#زندگینامه
#شهادت
#حضرت_معصومه_علیها_السلام
🆔https://telegram.me/mansoori60or
🆔https://eitaa.com/hasamansoori
▪️ آمد ز مدینه تا که در قم باشد▪️
▪️ در مملکت امام هشتم باشد▪️
▪️ یعنی که خدا نخاست تامرقد او▪️
▪️ مانند مزار فاطمه گم باشد▪️
#شعر
#شهادت
#حضرت_معصومه_علیها_السلام
🆔https://telegram.me/mansoori60or
🆔https://eitaa.com/hasamansoori