💠 موارد حق الناس
احترام به جان و مال مردم به این معنا که به جان و مال مردم ضرر نرسانیم و کاری نکنیم که ضرری به جان مردم وارد شود یا دیگران از رفتار ما آسیب ببینند مثلاً سیگار کشیدن در محیط جمعی ضرر رساندن به جان مردم است.
احترام به آبروی مردم هم از موارد حقالناس است یعنی انسان به گونهای رفتار کند که آبروی دیگران از دست و زبان انسان محفوظ بماند، کاری نکنیم که حرمت دیگران شکسته شود و آبروی دیگران نزد مردم پایین بیاید. بنابراین باید از هر کاری که باعث هتک حرمت دیگران میشود پرهیز کرد مانند پرهیز از غیبت کردن، پرهیز از دروغ بستن به دیگران
از موارد دیگر حقالناس احترام به حق بهرهمندی مردم است، یعنی به گونهای رفتار کنیم که همه انسانها به آن حقوق مشترکشان برسند و رفتار ما به گونهای نباشد که خدایی نکرده بعضی از انسانها از حقوق خودشان باز بمانند یعنی مانع ایجاد کنیم برای آنها در رسیدن به حقشان، به طور مثال در مسائل استخدامی مثلاً برای یک شغل پنج نفر نیاز هست و مثلاً 100 نفر ثبت نام کردهاند در اینجا اعمال نفوذ و به تعبیر امروزی پارتی بازی سبب ضایع شدن حقی از افراد میشود و این از مصادیق ظلم بر دیگران حساب میشود و رعایت نکردن حقالناس.
#موارد_حق_الناس
🆔https://eitaa.com/hasamansoori
🌿راه رسیدن به تفکر مثبت🌿
☘️ براي رسیدن به تفكر مثبت باید واقع بینانه به رویداد هاي
زندگي نگاه كنیم و در رویارویي با آن انعطاف پذیر باشیم.
☘️باید بكوشیم افكاري را كه باعث بدبیني و افسردگي و ناامیدي
مي شوند، از خود دور كنیم و در عوض افكار مثبت را نسبت به
خود و دیگران تقویت كنیم.
#نکته
#تفکر_مثبت
🆔https://eitaa.com/hasamansoori
🥬🥬🥬
🥬🥬
🥬
👂👂بشنو و باور مکن👂👂
در زمانهای دور، مرد خسیسی زندگی می کرد. او تعدادی شیشه برای پنجره های خانه اش سفارش داده بود . شیشه بر، شیشه ها را درون صندوقی گذاشت و به مرد گفت باربری را صداکن تا این صندوق را به خانه ات ببرد من هم عصر برای نصب شیشه ها می آیم .
از آنجا که مرد خسیس بود ، چند باربر را صدا کرد ولی سر قیمت با آنها به توافق نرسید. چشمش به مرد جوانی افتاد ، به او گفت اگر این صندوق را برایم به خانه ببری ، سه نصیحت به تو خواهم کرد که در زندگی بدردت خواهد خورد.
باربر جوان که تازه به شهر آمده بود ، سخنان مرد خسیس را قبول کرد. باربر صندوق را بر روی دوشش گذاشت و به طرف منزل مرد راه افتاد.
کمی که راه رفتند، باربر گفت : بهتر است در بین راه یکی یکی سخنانت را بگوئی.
مرد خسیس کمی فکر کرد. نزدیک ظهر بود و او خیلی گرسنه بود . به باربر گفت : اول آنکه سیری بهتر از گرسنگی است و اگر کسی به تو گفت گرسنگی بهتر از سیری است ، بشنو و باور مکن.
باربر از شنیدن این سخن ناراحت شد زیرا هر بچه ای این مطلب را می دانست . ولی فکر کرد شاید بقیه نصیحتها بهتر از این باشد.
همینطور به راه ادامه دادند تا اینکه بیشتر از نصف راه را سپری کردند . باربر پرسید: خوب نصیحت دومت چه است؟
مرد که چیزی به ذهنش نمی رسید پیش خود فکر کرد کاش چهارپایی داشتم و بدون دردسر بارم را به منزل می بردم . یکباره چیزی به ذهنش رسید و گفت : بله پسرم نصیحت دوم این است ، اگر گفتند پیاده رفتن از سواره رفتن بهتر است ، بشنو و باور مکن.
باربر خیلی ناراحت شد و فکر کرد ، نکند این مرد مرا سر کار گذاشته ولی باز هم چیزی نگفت.
دیگر نزدیک منزل رسیده بودند که باربر گفت: خوب نصیحت سومت را بگو، امیدوارم این یکی بهتر از بقیه باشد. مرد از اینکه بارهایش را مجانی به خانه رسانده بود خوشحال بود و به مرد گفت : اگر کسی گفت باربری بهتر از تو وجود دارد ، بشنو و باور مکن
مرد باربر خیلی عصبانی شد و فکر کرد باید این مرد را ادب کند بنابراین هنگامی که می خواست صندوق را روی زمین بگذارد آنرا ول کرد و صندوق با شدت به زمین خورد ، بعد رو کرد به مرد خسیس و گفت اگر کسی گفت که شیشه های این صندوق سالم است ، بشنو و باور مکن.
از آن پس، وقتی کسی حرف بیهوده می زند تا دیگران را فریب دهد یا سرشان را گرم کند ، گفته میشود که بشنو و باور مکن.
#داستان
#حرف_بیهوده
#فریب_دادن
🆔https://eitaa.com/hasamansoori
🍒🍒🍒
🍒🍒
🍒
✨طریقه ی مدارا با مردم✨
💠 نقل است مردى از اقوام امام سجاد علیهالسلام در برابر آن حضرت ایستاد و سخنان تندى به ایشان گفته و دشنامش داد. حضرت پاسخش نگفت تا آن مرد رفت؛ و، چون از نزد آن حضرت رفت،
امام علیهالسلام به همنشینان خود فرمود: آنچه این مرد گفت شما شنیدید؟ اکنون دوست دارم همراه من بیایید تا نزد او برویم و پاسخ مرا به او بشنوید؟ گفتند مىآییم و ما دوست داریم تو هم پاسخ او را بگویى و ما هم (آنچه میتوانیم) باو بگوییم.
پس آن جناب به راه افتاد در حالی که این قسمت از آیه ۱۳۴ سوره آلعمران را میخواند: «وَ الْکاظِمینَ الْغَیْظَ وَ الْعافینَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنین».
پس ما (از خواندن این آیه) دانستیم چیزى به نخواهد گفت: (راوى) ادامه میدهد آن حضرت بیرون آمد تا به خانه آن مرد رسید؛
پس صدا زده فرمود: به او بگویید على بن الحسین است. پس آن مرد در حالى که آماده شرارت بود از خانه بیرون آمد و شک نداشت که آن جناب براى تلافى آنچه از او سر زده آمده است.
پس على بن الحسین به فرمود: اى برادر تو اندک زمانى پیش از این نزد من آمدى و آنچه خواستى به من گفتى. پس اگر آنچه گفتى در من هست، هم اکنون من از خداوند براى آن چیزها آمرزش میخواهم و اگر چیزى به من گفتى که در من نیست، پس خدا ترا بیامرزد.
راوى میگوید آن مرد (که چنین دید) میان دیدگان آن حضرت را بوسید و گفت: بله من چیزى که در تو نبود به تو گفتم و من بدان چه گفتم سزاوارترم. راوى حدیث گوید آن مرد حسن بن حسن بود.
📗الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج۲، ص ۱۴۵
🔴 بنابراین مدارا نقش بسیار سازندهای در زندگی خانوادگی و اجتماعی انسان دارد. در امان ماندن دین و دنیا، سرازیر شدن خیر و برکت، پایداری دوستی و صمیمیت، پوشیده ماندن عیوب، از بین رفتن کینه و دشمنی و... از آثار و برکات رفق و مدارا است.
#روایت
#مدارا
#امام_سجاد_علیه_السلام
🆔https://eitaa.com/hasamansoori
✨🌱✨🌱
🌱✨🌱
✨🌱
🌱
☀️کم گویی☀️
لقمان حكیم پسرش را گفت:
🌾 امروز طعام مخور و روزه دار، و هرچه بر زبان راندی، بنویس. شبانگاه همه آنچه را كه نوشتی، بر من بخوان. آنگاه روزهات را بگشا و طعام خور.
شبانگاه، پسر هر چه نوشته بود، خواند. دیروقت شد و طعام نتوانست خورد.
🌾 روز دوم نیز چنین شد و پسر هیچ طعام نخورد.
🌾 روز سوم باز هرچه گفته بود، نوشت و تا نوشته را بر خواند،
🌾 آفتاب روز چهارم طلوع كرد و او هیچ طعام نخورد. روز چهارم، هیچ نگفت. شب، پدر از او خواست كه كاغذها بیاورد و نوشتهها بخواند. پسر گفت: امروز هیچ نگفتهام تا برخوانم. لقمان گفت: پس بیا و از این نان كه بر سفره است بخور،
💫 بدان كه روز قیامت، آنان كه كم گفتهاند، چنان حال خوشی دارند كه اكنون تو داری.
#داستان
#پند_لقمان
#کم_گویی
🆔https://eitaa.com/hasamansoori
🎀🎀🎀🎀
🎀🎀🎀
🎀🎀
🎀
🔑کلید کامروا شدن...
روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو سه پند می دهم که کامروا شوی.
اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!
دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی !
سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی !!!
پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟
لقمان جواب داد :
اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد .
اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است .
و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست.
#داستان
#کلید_کامروایی
#لقمان
🆔https://eitaa.com/hasamansoori
آريم رو به سوي تو يا سيد الكريم
باشد ز نور روي تو يا سيد الكريم
جان پر كشد به كوي تو يا سيد الكريم
باشم به گفتگوي تو يا سيد الكريم
مينوشم از سبوي تو يا سيد الكريم
باشد ز آبروي تو يا سيد الكريم
باشد ز خُلق و خوي تو يا سيد الكريم
نابود باد عدوي تو يا سيد الكريم
#شعر
#ولادت
#شاه_عبدالعظیم
🆔https://eitaa.com/hasamansoori
🧩🌱🧩🌱
🌱🧩🌱
🧩🌱
🌱
🔴 حکایت این روزهای بعضی از ما...
🌀 در روزگاران قدیم دو همسایه بودند که همیشه با هم نزاع و دعوا داشتند. یک روز با هم قرار گذاشتند که هر کدام دارویی بسازد و به دیگری بدهد تا یکی بمیرد و دیگری که میماند لااقل در آسایش زندگی کند!
برای همین سکهای به هوا انداختند و شیر و خط کردند که کدام یکی اول سم را بخورد. قرعه به نام همسایه دوم افتاد. پس همسایه اول به بازار رفت و از عطاری قویترین سمی که داشت را خرید و به همسایهاش داد تا بخورد. همسایه دوم سم را سرکشید و به خانهاش رفت. قبلا به خدمتکارانش گفته بود حوض را برایش از آب گرم پر کنند و یک ظرف دوغ پر نمک هم آماده بگذارند کنار حوض.
او همینکه به خانه رسید، ظرف بزرگ دوغ را سر کشید و وارد حوض شد. کمی دست و پا زد و شنا کرد و هر چه خورده بود را برگرداند و پس از آنکه معدهاش تخلیه و تمیز شد، به اتاق رفت و تخت خوابید. صبح روز بعد سالم بیدار شد و به سراغ همسایهاش رفت و گفت: من جان سالم به در بردم، حالا نوبت من است که سمی بسازم و طبق قرار تو آن را بخوری.
او به بازار رفت و نمد بزرگی خرید و به خانه برد. خدمتکارانش را هم صدا کرد و به آنها گفت که از حالا فقط کارتان این است که از صبح تا غروب این نمد را با چوب بکوبید!
همسایه اول هر روز میشنید که مرد همسایه که در تدارک تهیه سم است!!! از صبح تا شب مواد سم را میکوبد. با هر ضربه و هر صدا که میشنید نگرانی و ترسش بیشتر میشد و پیش خودش به سم مهلکی که داشتند برایش تهیه میکردند فکر میکرد!
کم کم نگرانی و ترس همهی وجودش را گرفت و آسایشی برایش نماند. شبها ترس، خواب از چشمانش ربوده بود و روزها با هر صدایی که از خانهی همسایه میشنید دلهرهاش بیشتر میشد و تشویش سراسر وجودش را میگرفت. هر چوبی که بر نمد کوبیده میشد برای او ضربهای بود که در نظرش سم را مهلکتر میکرد.
⌛️روز سوم خبر رسید که او مرده است. او قبل از اینکه سمی بخورد، از ترس مرده بود!!
☑️ این داستان حکایت این روزهای برخی از ماست. هر شرایط و بیماریی مادامیکه روحیهی ما شاداب و سرزنده باشد قوی نیست. خیلیها مغلوب استرس و نگرانی میشوند تا خود بیماری...
#داستان
#ترس_از_مرگ
🆔https://eitaa.com/hasamansoori
🌺 امام خمینی (ره)🌺
❤️ در دنیا افتخارم این است که خود بسیجیام و بسیج قلب من است.
#بسیج
#امام_خمینی
🆔https://telegram.me/mansoori60or
🆔https://eitaa.com/hasamansoori
💫ساقیا فصل ساغری آمد💫
💫 شیعیان وقت سروری آمد💫
💫 آدمی بر خودت تفخّر کن💫
💫 عاشقان شاه دلبری آمد💫
💫یک حسن از تبار ثارالله💫
💫نور چشم پیمبری آمد💫
🌺 ولادت امام حسن عسکری علیه السلام بر همه ی شیعیان جهان خصوصاً بر شما همراهان عزیز و گرامی مبارک باد 🌺
#تبریک_ولادت
#امام_حسن_عسکری_علیه_السلام
🆔https://telegram.me/mansoori60or
🆔https://eitaa.com/hasamansoori
🌟☀️☀️🌟
☀️🌸☀️
☀️☀️
🌟
♦️انسان بد کیست؟؟♦️
🌺امام حسن عسکری علیه السلام🌺
بِئْسَ الْعَبْدُ، عَبْدٌ یَکُونُ ذا وَجْهَیْنِ وَ ذالِسانَیْنِ
یَطْری أخاهُ شاهِداً وَ یَأکُلُهُ غائِباً
إنْ أُعْطِی حَسَدَهُ، وَ إنْ ابْتُلِی خَذَلَهُ.
انسانی که دارای دو چهره و دو زبان است بد آدمی است؛
دوست و برادرش را در حضور، تعریف و تمجید میکند، ولی در غیاب او گوشتهای بدن او را می خورد (غیبتش را می کند)
چنین شخصی اگر دوستش در آسایش و رفاه باشد حسادت می ورزد و اگر در ناراحتی و سختی باشد زخم زبان میزند.
📗بحارالأنوار، ج۷۵، ص۳۷۳
#حدیث
#انسان_بد
#انسان_دو_رو
#انسان_دو_زبان
#امام_حسن_عسکری_علیه_السلام
🆔https://telegram.me/mansoori60or
🆔https://eitaa.com/hasamansoori
🌟☀️☀️🌟
☀️🌸☀️
☀️☀️
🌟
♦️از فضایل امام عسکری علیه السلام♦️
در زمان حیات امام حسن عسكرى علیه السلام در سامراء خشكسالى روى داد. خلیفه به دربان و مردم مملكت خود دستور داد براى خواندن نمازِ باران از شهر بیرون روند. سه روز پیاپى رفتند و هر چه دعا كردند باران نبارید.
در چهارمین روز، جاثلیق بزرگ مسیحیان و راهبان وتعدادى از مسیحیان در این مراسم شركت كردند. در میان آنها راهبى بود كه هرگاه دست خویش را به سوى آسمان بالا مى برد، باران باریدن مى گرفت.
مردم از كار او در دین خود به شكّ افتادند و شگفت زده شدند و به دین نصارى گراییدند.
خلیفه كسى را به سراغ امام عسكرى علیه السلام كه در زندان بود فرستاد. او را از زندان نزد خلیفه آوردند.
خلیفه گفت: امّت جدّت را دریاب كه هلاك شدند.
امام حسن عسكرى علیه السلام: به خواست خداى تعالى فردا به صحرا خواهم رفت و شكّ و تردید را بر طرف خواهم كرد.
روز پنجم كه رئیس نصارى و راهبان بیرون آمدند، حضرت با عدّه اى از یاران بیرون رفت. همین كه نگاهش به راهب افتاد كه دست خود را به سوى آسمان بلند كرده بود به یكى از غلامانش دستور داد دست راست راهب را و آنچه را كه میان انگشتانش بود، بگیرد. غلام فرمان امام را اطاعت كرد و از بین انگشتان او استخوان سیاهى را در آورد.
امام عسكرى استخوان را در دست گرفت و فرمود: اینك دعا كن و باران بخواه. راهب دعا كرد، امّا ابرهایى كه آسمان را گرفته بودند كنار رفتند و خورشید پیدا شد!!
خلیفه پرسید: ابو محمّد! این استخوان چیست؟ امام علیه السلام فرمود: این مرد از كنار قبر یكى از پیامبران گذر كرده و این استخوان را برداشته است. و هیچ گاه استخوان پیامبرى را آشكار نسازند جز آنكه آسمان باریدن گیرد.
📗سیرة الائمة الاثنى عشر، ص271
#فضائل
#امام_حسن_عسکری_علیه_السلام
🆔https://telegram.me/mansoori60or
🆔https://eitaa.com/hasamansoori
◾️غروب مهتاب در شهر ستارگان ◾️
در سال 201 هـ . ق ، يك سال پس از سفر تبعيد گونه حضرت رضاعلیه السلام به شهر " مرو" حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها همراه عدّه اي از برادران خود براي ديدار برادر و تجديد عهد با امام زمان خويش راهي ديار غربت شد. در طول راه به شهر ساوه رسيدند، ولي در آنجا عده اي از مخالفين اهل بيت با مأموران حكومتي همراهي نموده و با همراهان حضرت به نبرد و جنگ پرداختند كه عدّه اي از همراهان حضرت در اين حادثه غم انگيز به شهادت رسيدند.
حضرت در حالي كه از غم و حزن بسيار مريضه بود با احساس نا امني در شهر ساوه فرمود: مرا به شهر قم ببريد ، زيرا از پدرم شنيدم كه فرمود:" شهر قم مركز شيعيان ما مي باشد"
سپس حضرت به طرف قم حركت نمود، بزرگان قم وقتي از اين خبر مسرّت بخش مطّلع شدند به استقبال آن حضرت شتافتند و در حالي كه " موسي بن الخزرج " بزرگ خاندان " اشعري" زمام شتر آن مكرّمه را به دوش مي كشيد ؛ ايشان در ميان شور و احساسات مردم قم وارد آن شهر مقدّس شد و در منزل شخصي " موسي بن خزرج " اجلال نزول فرمود. آن بزرگوار هفده روز در شهر ولايت و امامت به سر برد و در اين مدّت مشغول عبادت و راز و نياز با پروردگار متعال بود و واپسين روزهاي عمر پر بركت خويش را با خضوع و خشوع در برابر ذات پاك الهي به پايان رساند.
سرانجام آن همه شوق و شور و شعف، با افول نجمه آسمان عصمت و طهارت ، مبدّل به دنيايي از حزن و اندوه شد.
📗زندگاني حضرت معصومه، ص 14
#زندگینامه
#شهادت
#حضرت_معصومه_علیها_السلام
🆔https://telegram.me/mansoori60or
🆔https://eitaa.com/hasamansoori
▪️ آمد ز مدینه تا که در قم باشد▪️
▪️ در مملکت امام هشتم باشد▪️
▪️ یعنی که خدا نخاست تامرقد او▪️
▪️ مانند مزار فاطمه گم باشد▪️
#شعر
#شهادت
#حضرت_معصومه_علیها_السلام
🆔https://telegram.me/mansoori60or
🆔https://eitaa.com/hasamansoori
🤲خدایا بہ تو پناه مےآوریم...
💫 ازطوفان حرص
💫 از تندی و شدت خشم
💫 از چیرگے حسد
💫 از ناتوانے صبر
💫 از ناسازگارے اخلاق
🤲 خدایا یارمان باش...
#دعا
#پناه_به_خدا
🆔https://telegram.me/mansoori60or
🆔https://eitaa.com/hasamansoori
📋 پیام رهبر معظم انقلاب درپی ترور شهید محسن فخریزاده دانشمند هستهای و دفاعی
بسم الله الرّحمن الرّحیم
دانشمند برجسته و ممتاز هستهئی و دفاعی کشور جناب آقای محسن فخریزاده به دست مزدوران جنایتکار و شقاوتپیشه به شهادت رسید. این عنصر علمی کمنظیر جان عزیز و گرانبها را به خاطر تلاشهای علمی بزرگ و ماندگار خود، در راه خدا مبذول داشت و مقام والای شهادت، پاداش الهی اوست. دو موضوع مهم را همهی دستاندرکاران باید به جِدّ در دستور کار قرار دهند، نخست پیگیری این جنایت و مجازات قطعی عاملان و آمران آن، و دیگر پیگیری تلاش علمی و فنی شهید در همهی بخشهائی که وی بدانها اشتغال داشت. اینجانب به خاندان مکرم او و به جامعهی علمی کشور و به همکاران و شاگردان او در بخشهای گوناگون، شهادت او را تبریک و فقدان او را تسلیت میگویم و علو درجات او را از خداوند مسألت میکنم.
سیّدعلی خامنهای
۸ آذرماه ۹۹
#پیام
#رهبر_معظم_انقلاب
#شهادت_محسن_فخری_زاده
🆔https://telegram.me/mansoori60or
🆔https://eitaa.com/hasamansoori
♦️نتیجه ی حفظ آبروی دیگران
🌟 قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صل الله علیه و اله
عَنِ ابْنِ أَبِي الدَّرْدَاءِ عَنْ أَبِيهِ قَالَ نَالَ رَجُلٌ مِنْ عِرْضِ رَجُلٍ عِنْدَ النَّبِيِّ صل الله علیه و اله فَرَدَّ رَجُلٌ مِنَ الْقَوْمِ عَلَيْهِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صل الله علیه و اله مَنْ رَدَّ عَنْ عِرْضِ أَخِيهِ كَانَ لَهُ حِجَاباً مِنَ النَّار
⛔️ آنگاه كه مردى در حضورش از ديگرى بدگويى كرد و از ميان جمع حاضر مردى جواب او را داد، حضرت فرمود: هركه از آبروى برادر خود دفاع كند، اين كار مانع و حجابى ميان او و آتش باشد.
📗أمالي مفيد، ص۳۳۷
#حفظ_آبروی_دیگران
#حجاب_مقابل_آتش
#حضرت_محمد_صل_الله_علیه_واله
🆔https://telegram.me/mansoori60or
🆔https://eitaa.com/hasamansoori
🥬🥬🥬🥬
🥬🥬🥬
🥬🥬
🥬
♦️داوود و پیر زن
زنی به حضور حضرت داوود آمد و گفت: ای پیامبر خدا پروردگار تو ظالم است یا عادل؟
داوود فرمود: خداوند عادلی است که هرگز ظلم نمیکند؛
سپس فرمود: مگر چه حادثهای برای تو رخ داده است که این سؤال را میکنی؟
زن گفت: من بیوهزن هستم و سه دختر دارم، با دستم ریسندگی میکنم، دیروز شال بافته خود را در میان پارچهای گذاشته بودم و به طرف بازار میبردم تا بفروشم و با پول آن غذای کودکانم را تهیه سازم. ناگهان پرندهای آمد و آن پارچه را از دستم ربود و برد و تهیدست و محزون ماندم و چیزی ندارم که معاش کودکانم را تأمین نمایم.
هنوز سخن زن تمام نشده بود که در خانه داوود را زدند، حضرت اجازه وارد شدن به خانه را داد. ناگهان ده نفر تاجر به حضور داوود آمدند و هر کدام صد دینار (جمعاً هزار دینار) نزد آن حضرت گذاردند و عرض کردند: این پولها را به مستحقش بدهید.
حضرت داوود از آنها پرسید: علت این که شما دستهجمعی این مبلغ را به اینجا آوردهاید چیست؟
عرض کردند: ما سوار کشتی بودیم، طوفانی برخاست، کشتی آسیب دید و نزدیک بود غرق گردد و همه ما به هلاکت برسیم. ناگهان پرندهای دیدیم، پارچه سرخ بستهای به سوی ما انداخت، آن را گشودیم، در آن شال بافته دیدیم، به وسیله آن مورد آسیب دیده کشتی را محکم بستیم و کشتی بی خطر گردید و سپس طوفان آرام شد و به ساحل رسیدیم
ما هنگام خطر نذر کردیم که اگر نجات یابیم هر کدام صد دینار بپردازیم و اکنون این مبلغ را که هزار دینار از ده نفر ماست به حضورت آوردهایم تا هر که را بخواهی، به او صدقه بدهی.
حضرت داوود به زن متوجه شد و به او فرمود: پروردگار تو در دریا برای تو هدیه میفرستد، ولی تو او را ظالم میخوانی؟؟؟!!!!
سپس هزار دینار را به آن زن داد و فرمود: این پول را در تأمین معاش کودکانت مصرف کن، خداوند به حال و روزگار تو، آگاهتر از دیگران است.
#داستان
#داوود_پیامبر
#خدا_ظالم_نیست
🆔https://telegram.me/mansoori60or
🆔https://eitaa.com/hasamansoori
⛔️ مرد خسیس کوفی و کودکانش
یکی از بزرگان حکایت میکرد که شبی به خانه مردی خسیس از اهالی کوفه وارد شدم.
آن مرد کودکانی خردسال داشت. چون ایشان خابیدند و پاسی از شب گذشت، آن مرد برمیخاست و هر ساعت کودکان خود را پهلو به پهلو میگرداند. چون صبح شد، مهمان از او پرسید: دیشب دیدم که تو اطفال خود را پهلو به پهلو میگردانیدی، چه حکمتی در این کار بود؟
مرد گفت: کودکان من در آغاز شب طعام خورده و خوابیده بودند و چون بر پهلوی چپ خفته بودند، ترسیدم اگر همچنان تا صبح بخوابند، آنچه خورده باشند زود هضم شود و صبح زود گرسنه شوند. خواستم که آن غذا در معده ایشان باشد تا صبح زود با خواهش غذا، مرا آزار ندهند.
#داستان
#مرد_خسیس
#کودکان
🆔https://telegram.me/mansoori60or
🆔https://eitaa.com/hasamansoori
⭐️چگونه امام زمان علیه السلام را زیارت کنیم؟⭐️
آیت الله بهجت رحمت الله علیه در پاسخ به اینکه راه های دستیابی به زیارت حضرت امام عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) چیست؟ ؛ فرمود:
1️⃣ زیاد صلوات بفرستید و به وجود مقدس آن حضرت علیه السلام اهدا کنید
2️⃣دعا برای تعجیل فرج آن حضرت نمایید
3️⃣زیاد به مسجد جمکران مشرف شوید و نماز مخصوص آن جا را بخوانید
📖 چراغ راه سالکان ص 44
#آیت_الله_بهجت
#راههای_زیارت
#امام_زمان_علیه_السلام
🆔https://telegram.me/mansoori60or
🆔https://eitaa.com/hasamansoori
☀️ جانا ز فراق تو این محنت جان تا کی✨
☀️ دل در غم عشق تو رسوای جهان تا کی✨
☀️ چون جان و دلم خون شد در درد فراق تو✨
☀️ بر بوی وصال تو دل بر سر جان تا کی✨
☀️ نامد گه آن آخر کز پرده برون آیی✨
☀️ آن روی بدان خوبی در پرده نهان تا کی✨
☀️ در آرزوی رویت ای آرزوی جانم✨
☀️ دل نوحهکنان تا چند، جان نعرهزنان تا کی✨
☀️ بشکن به سر زلفت این بند گران از دل✨
☀️ بر پای دل مسکین این بند گران تا کی✨
🌟اللهم عجل لولیک الفرج🌟
#شعر
#فراق
#امام_زمان_علیه_السلام
🆔https://telegram.me/mansoori60or
🆔https://eitaa.com/hasamansoori
🦋🦋🦋🦋
🦋🦋
🦋
◾️ نتیجه ی بد اخلاقی◾️
✨قال رسول الله صل الله علیه واله✨
💠من ساءَ خُلقُهُ عَذَّبَ نَفسَهُ
⛔️هر کس بد اخلاق باشد، خودش را عذاب مى دهد
📗نهج الفصاحه، ح ۳۰۰۲
#حدیث
#بداخلاقی
#حضرت_محمد_صل_الله_علیه_واله
🆔https://telegram.me/mansoori60or
🆔https://eitaa.com/hasamansoori
🌾سحر خیز باش تا کامروا گردی
بزرگمهر وزیر دانای انوشیروان هرروز صبح زود خدمت انوشیروان میرفت و پس از ادای احترام رو در روی انوشیروان میگفت:
سحر خیز باش تا کامروا گردی.
شبی انوشیروان به سرداران نظامیاش دستور داد تا نیمه شب بیدار شوند و سر راه بزرگمهر منتظر بمانند. چون پیش از صبح خواست به درگاه پادشاه بیاید لباسهایش از تنش در بیاورند و از هر طرف به او حمله کنند تا راه فراری برای او باقی نماند.
صبح روز فردا وقایع طبق خواسته انوشیروان اتفاق افتاد. بزرگمهر راه فراری پیدا نکرد. چون صلاح ندید برهنه به درگاه انوشیروان برود، به خانه بازگشت و دوباره لباس پوشید. آن روز دیرتر به خدمت پادشاه رسید.
پادشاه خندید و گفت: مگر هر روز نمیگفتی سحر خیز باش تا کامروا باشی؟
بزرگمهر گفت: دزدان امروز کامروا شدند، زیرا آنها زودتر از من بیدار شده بودند.
اگر من زودتر از آنها بیدار میشدم و به درگاه پادشاه میآمدم، من کامرواتر بودم.
#داستان
#سحرخیزی
#بزرگمهر_انوشیروان
🆔https://telegram.me/mansoori60or
🆔https://eitaa.com/hasamansoori
📍🌵📍🌵📍
🌵📍🌵📍
📍🌵📍
🌵📍
📍
♦️ بزرگ ترین بدي ها
🌸 امام علی علیه السلام مي فرماید:
⛔️ إیاك أن تغلبك نفسك علي ما تظن
⛔️و لاتغلبها علي ما تستیقن فإن ذلك من أعظم الشر
▪️بپرهیز از اینكه بر تو غالب شود نفس تو بر آنچه گمان به آن داري،
▪️و غالب نشود بر تو بدانچه یقین بدان داري كه این از بزرگ ترین بدي هاست.
📗غررالحکم ص64
#حدیث
#بزرگترین_بديها
#امام_علی_علیه_السلام
🆔https://telegram.me/mansoori60or
🆔https://eitaa.com/hasamansoori
🍄🍄🍄🍄
🍄🍄🍄
🍄🍄
🍄
✅حاکم نیشابور و کشاورز بیچاره
روزی حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید.
حاکم پس از دیدن آن مرد بیمقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند.
روستایی بینوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد. به دستور حاکم لباس گرانبهایی بر او پوشاندند. حاکم گفت یک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب به او بدهید.
حاکم که از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد به مرد کشاورز گفت: میتوانی بر سر کارت برگردی. ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند حاکم کشیدهای محکم پس گردن او نواخت.
همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا، منتظر توضیح حاکم بودند.
حاکم از کشاورز پرسید: مرا میشناسی؟
کشاورز بیچاره گفت: شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید.
حاکم گفت: آیا بیش از این مرا میشناسی؟
سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود.
حاکم گفت: بخاطر داری بیست سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم در یک شب بارانی که در رحمت خدا باز بود، من رو با آسمان کردم و گفتم خدایا به حق این باران و رحمتت مرا حاکم نیشابور کن و تو محکم بر گردن من زدی و گفتی که ای ساده دل! من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیام میخواهم هنوز اجابت نشده آن وقت تو حکومت نیشابور را میخواهی؟
یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد.
حاکم گفت: این قاطر و پالانی که میخواستی، این کشیده هم تلافی همان کشیدهای که به من زدی.
💥 فقط میخواستم بدانی که برای خدا حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد.
💥 فقط ایمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد. از خدا بخواه فقط بخواه و زیاد هم بخواه خدا بینهایت بخشنده و مهربان است و در بخشیدن بیانتهاست ولی به خواستهات ایمان داشته باش.
#داستان
#حاکم_کشاورز
#ایمان_اعتقاد
🆔https://telegram.me/mansoori60or
🆔https://eitaa.com/hasamansoori