eitaa logo
💚🌦 حسنات 🌦💚
169 دنبال‌کننده
1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
36 فایل
🌦گلچینِ مجازی💚 🔍 عموماً با زمینه‌ی مذهبی و اعتقادی 🌹نشر با حذف پیوند هم: صلواتی ✍️ مدیرِ «حسنات»: «سیدمحمدحسن صدری شال»، نمی از چشمه‌سار زلال حوزه‌ علمیه‌ قم @SADRI_SMH 🔻 إن‌شاءالله پاسخگوی سؤالات و شبهات مرتبط با معارف دینی و انقلابی خواهم بود.
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴از باران‌های گیلان تا سرمای شب‌های تبریز ❤️حکومت امام حسین بر قلب‌های ملت ایران❤️ ☁️🌦@HASANAAT🌦☁️
قطعاً سردار سلیمانی و شهدا دیشب همراه آقا بودند. برای ما که چشم بینا نداریم دیشب آقایمان تنها به نظر می‌رسید. ☁️🌦@HASANAAT🌦☁️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
السلام علیک یا اباالحسن یا علی بن الحسین ❤️فریاد سرخ کربلا❤️ سجاد نای نیستان نینوا بود حلقوم سرخ لاله‌های کربلا بود مأمور ابلاغ پیام نهضت حق مسئول حفظ آرمان انبیا بود افشاگر کفر و نفاق آل سفیان رسواگر آن قوم بی شرم و حیا بود او بود سید، ساجدین پارسا را زین‌العباد و زیور سجاده‌ها بود او کهف امت بود و مأوای ضعیفان با دست‌های بسته هم مشکل‌گشا بود حتی به اوج محنت و رنج اسارت فریاد حقانیت آل‌عبا بود با خطبه‌ای ویران نمود او کاخ کین را پتک کلامش هادم قصر جفا بود طاغوت دوران را زمین زد با کلامش سوز نگاهش حاکی از عمق بلا بود برحسب حال و اقتضای روزگارش آهنگ اقوالش همه لحن دعا بود او بود شاهد غارت باغ نبی را او شاهد تاراج گلزار ولا بود از شام نالان بود و از جور و جفایش خونین‌جگر از کوفیان بی‌وفا بود بر ناقه‌ای عریان به راه شام ویران او کاروان‌سالار جمعی مبتلا بود با یاد عاشورا همیشه دل غمین بود زان پس تمام عمر در حال بُکا بود او آب تا می‌دید جاری می‌شد اشکش چون نایِ نی همواره در سوز و نوا بود دارد «حمید» از او نشان آزادگی را او حافظ اسرار عشق و ابتلا بود ✍️شاعر: جانباز سرافراز حاج‌حمید مصطفیٰ‌زاده ☁️🌦@HASANAAT🌦☁️
⚫️روضه‌ای در قالب بحر طویل⚫️ ❤️«از حرم تا گودال»❤️ کیست این پای کشیده ز همه هست و گرفته سر و جان را به سر دست و به جانان شده پا بست و ز صهبای وصال آمده سر مست و گذشته ز تن و جان و سر و افسر دخت و پسر و همسر و هفتاد و دو یار و نفسش سوخته از سوز عطش حنجره‌اش خشک و دلش آتش و چشمش شده دریا نگه دوخته بر نیزه و شمشیر سراپا شده از چار طرف پیکر پاکش سپر تیر و پیامش همه تهلیل و کلامش همه تکبیر به مرآت جمالش شده تفسیر کتاب الله اکبر به گمانم که خداوند بود پیش‌رو و پشت سرش خیل رسولان مکرم، سپهش یوسف و یعقوب و مسیحا و کلیم است و ذبیح است و خلیل‌الله و آدم به سرش سایه‌ی پیغمبر اسلام و یمینش ملک آب و یسارش ملک خاک و مطیعش ملک نار و مریدش ملک باد و زنند از جگر سوخته فریاد که: ای بر تو سلام از طرف خلق و خدا باد بده اذن که یک لحظه بگیریم و ببندیم، بکوبیم و بسوزیم سر و جان و تن این قوم دغا را. پاسخ از آن دو لب خشک و از آن حنجره‌ی سوخته آمد که: الا ای همه عالم هستی ملک و جن و بشر ای همه پیغامبران بر سر تسلیم بمانید به ذات احد خالق دادار به پیغمبر مختار به پیشانی خونین علی حیدر کرار به قرآن و به قدر و شرف عترت اطهار به خون دل انصار به ایمان علی‌اکبر و لبخند علی‌اصغر و چشم و سر و دست و جگر تشنه‌ی عباس علمدار، مبادا که کسی پرده شود بین من و یار که از صبح ازل بوده چنین عهد من و حضرت دادار که سازم سر و جان را سپر تیغ شرربار و به هر عضو تنم زخم روی زخم رسد از لبه‌ی تیغ و سر نیزه‌ی این قوم ستمکار و تنم چون ورق پاره‌ی قرآن ز سم اسب شود پاره دگر بار و سرم بر سر نی راه سپارد سوی دلدار برد خصم ستمگر سر و سامان مرا بر سر بازار، در آن حال کنم بر سر نی شکر خدا را. پس از آن گفت و شنود آن شه ابرار ندا داد در آن عرصه‌ی پیکار به آن لشکر خونخوار که از قوم ستمکار منم حجت دادار منم آنکه به هر عضو و تنم بوسه زده احمد مختار، اگر اهل نمازید بدانید که ما روح نمازیم، اگر اهل دعایید بدانید که ما جان دعاییم، اگر عبد خدایید بدانید که ما وجه خداییم، خدا را به چه تقصیر ستادید و کشیدید به قتلم ز ره کینه و تزویر همه نیزه و شمشیر نمودید رخم را هدف سنگ و دلم را هدف تیر چه رو داده که با ختم رسل یکسره پیوند گسستید و چنین عهد شکستید همین آب که بر وحش و طیور و به همه خلق مباح است به روی پسر فاطمه بستید در این ماه که ممنوع‌قتال است چه رو داده که خون من مظلوم حلال است چرا خیل جوانان مرا یکسره کشتید و به شش‌ماهه‌ی من رحم نکردید زدید از ره بیداد به حلقوم علی‌اصغر من تیغ جفا را. صدافسوس که در پاسخ ریحانه‌ی پیغمبر اسلام زبان را ز ره کینه گشودند به دشنام که ناگاه همان مظهر خشم ازلی وارث شمشیر علی نعره کشید از جگر و تیغ کشید از کمر و کرد سر و جان سپر و ریخت به هم بحر و بر و کرد چنان حمله بر آن قوم که در خاطره‌ها گشت عیان خندق و بدر و احد و احزاب، که دیده‌ست که یک فرد لب تشنه که هفتاد و دو داغش به جگر مانده کند حمله به یک لشکر و لشکر بگریزند به صحرا و در و دره و کوه و کمر از تندر خشمش ملک‌الموت گرفته به کف انگشت تحیر که حسین است و یا کرده خدا حمله بر این قوم ستمکار، زهی تیغ و زهی دست و زهی عزم و زهی غیرت و ایثار که یک فوج سیه در کف یک فرد شده سخت گرفتار، بیایید و ببینید حسین است که می‌رزمد و می‌تازد و از خشم جهانگیر و شرار دم شمشیر و ز فریاد خروشنده‌ی تکبیر به هم ریخته اوضاع زمین را و سما را. اگر پیرو میثاق خداوند نمی‌بود به یک حمله‌ی آن حجت دادار نمی‌ماند به جا یک تن از آن لشکر خونخوار به تسلیم خدا ماند ز پیکار که آن قوم ستمکار به او حمله نمودند به شمشیر شرربار، یکی زد به جبین سنگ و یکی بر جگرش نیزه یکی بر دهنش تیر و یکی فرق ورا کرد جدا از دم شمشیر، فلک آتش توفنده شد و سخت برافروخت، ملک بال و پرش سوخت، قدر ریخت به سر خاک و گریبان قضا چون جگر خواجه‌ی لولاک شد از پنجه‌ی غم چاک و رسولان همه فریاد کشیدند و به تن جامه دریدند و به دندان جگر از خشم گزیدند ندا از طرف خالق دادار شنیدند که ای عالم ایجاد همه هست خدا نقش زمین شد، سر پیغمبر و زهرا و علی باد سلامت که شد از عرصه‌ی زین نقش زمین شمس امامت به خدا وجه خدا در یم خون کرد اقامت همه صحراست پر از گرگ و زنند از همه سو بر بدنش جنگ یکی نیزه فرو کرده به قلب و دگری دامن خود کرده پر از سنگ سنان رفته فرو در گلو و راه نفس بسته بر او تنگ الا خیل ملایک نگذارید که زهرا برود جانب گودال و ببیند که حسینش زده چون بسمل بی‌بال پر و بال به پرواز درآمده ز لب‌های به خون شسته خود روح دعا را. بند پایانی👇 ☁️🌦@HASANAAT🌦☁️
👆ادامه👇 هوا تیره و تار است، زمین قله‌ی نار است، فلک صاعقه‌بار است و شده چشمه‌ی خورشید پر از دود و در آن وادی خون گم شده یک مرکب بی‌صاحب و فریاد زند زینب و بالای بلندی نگهش جانب میدان و در آن سور و در آن حال به تعجیل رود شمر ستمگر سوی گودال زده دامن خود بر کمر و در کف او خنجر و رودرروی او بر سر و بر سینه‌زنان فاطمه اطهر و جبریل امین و حسن و حیدر کرار، بیایید و بسوزید و بنالید و ببینید که با چکمه زند شمر ستمگر ز ره کینه بر آن سینه که انداخته گل از اثر بوسه پیغمبر اسلام، الا خیل ملک فوج رسل خویش به مقتل برسانید، که خنجر ز کف شمر ستمگر بستانید خدایا چه شده دم‌به‌دم از جانب گودال رسد ناله‌ی «ای وای حسین وای حسینا» به خدا خون زده فواره از آن حنجر صدپاره و قاتل به سر دست گرفته‌ست سری را که شبیه است به پیغمبر و خونش چکد از حنجر رویش به روی مادر و چشمش به سوی خواهر و گردیده عیان واقعه‌ی محشر و دیدند سر نیزه همه شمس ضحی را. ✍️ به قلم شاعر توان‌مند حاج غلام‌رضا سازگار ☁️🌦@HASANAAT🌦☁️
روضه در قطار مشهد/قم شرح👇 ☁️🌦@HASANAAT🌦☁️
روضه در قطار مشهد/قم روزهای آخر دهه چسبیده بود به روزهای شروع درس و بحث و مدرسه. به زیارت‌رفته‌ها و اهل تبلیغ باید برمی‌گشتند قم. من هم یکی از این هزار. با تجربه‌ها که هفته‌ها پیش بلیت‌شان را رزرو کرده بودند و چهار درصدی‌ها هم مثل همیشه بدون غم سر می‌کردند. مانده بودم با ردیف قرمز قطارهای بعدظهر عاشورا. بلیت‌های روز عاشورا تقریباً همه پر بود. باقی‌مانده‌ها هم سرکش‌تر از جیب من بود. چاره‌ای نبود. مانده از مراسم شب عاشورا، تنها بلیت روز تاسوعا را خریدم. دلم یک گوشه از مشهدالرضا توی خیمه‌ی حسین ماند و راهی شدم. ••• توقف همیشه ۲۰ دقیقه‌ای نماز مغرب تمام شده بود و تلق و تولوق قطار کم‌کم زیاد می‌شد. صدایی که به زحمت شنیده می‌شد انگار زیارت عاشورا می‌خواند. سرم را از در کوپه بیرون بردم که بهتر بشنوم. قسمت امشب‌ام شاید همین ته صدای زیارت عاشورا باشد. چند کوپه دیگر هم باز شد. جوانی بود شاید که جرأت کرد و طوری که صدایش توی همه‌ی واگن پیچید گفت: بلندتر بخون ما هم استفاده کنیم. تقریباً وسط سالن بود کوپه‌ی ۵ یا ۶. در باز شد یک روحانی نشست وسط راهرو. سرش را بلند نکرد، دست روی سینه، سلام زیارت را داد و شروع کرد به مرثیه‌خوانی. شعری از حسان بود: امشب شهادت‌نامه‌ی عشّاق، امضا می‌شود فردا ز خون عاشقان، این دشت دریا می‌شود دلنشین بود صدایش یا در آن لحظه خیرالموجودین، درهای باقی کوپه‌ها هم کم‌کم باز شد. چند نفری هم نشستند توی راهرو. ••• نزدیک کوپه‌ی مهماندار ایستاده بودم. چندباری بیرون آمد. نگاهی می‌کرد و دوباره می‌رفت داخل. منتظر بودم بگوید: که اینجا جایش نیست، که ولمان کن وسط بیابان، که مأمورم و معذور و جمع کند بساط روضه‌‌مان را که تازه گرم شده بود. دوباره آمد، با یک سینی که لیوان آب‌جوش وسطش جا خوش کرده بود، رفت طرف روحانی روضه‌خوان. انگار هیئتی باشد و چاره‌ی صدای گرفته‌‌ی روضه ‌خوان‌مان را خوب بداند! خیمه‌ی عزای‌مان با تمام کوتاهی‌اش، کسری نداشت؛ وعظ و مدح و مرثیه و سنگین و شور. دعا که کرد، هر کس رفت تو کوپه خودش. با همان سینی برای همه چای روضه هم آورد. منبع: کانال «روزنه‌ای به فردا» @rozaneebefarda ☁️🌦@HASANAAT🌦☁️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا