هیچ وقت با هم قهر نمی کردیم. خیلی خیلی کم ؛ یک روز. روز بعدش می آمد سلام می کرد و عذرخواهی می کرد. می گفت: من اون موقع خسته بودم، خانوم. ناراحت بودم که به شما این حرف رو زدم. منوببخشید.
یادگاران، جلد 11 کتاب #شهید_صیاد، ص 72
#همسر_داری💍
🆔 @hatef_media
11.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چقدر احتمال تاثیر وجود داره⁉️
برای چی باید بگیم وقتی ساده رد میشن و توجه نمیکنن⁉️
چرا باید بگیم اصلا⁉️
مگه وظیفه ی ماست⁉️
#احتمال_تاثیر✅
🆔 @hatef_media
#امروزه شاهد این هستیم که #دینداران به سختی باید دینشون رو حفظ کنند...
ولی امیدواریم به آینده و به #ظهور آقاجان...🌱
نگه میداریم دین و ایمانمون رو...
و با تمام سختی ها کنار میایم...
همیشه #حق بر علیه #باطل پیروز هست...
دیر یا زود محقق میشه این پیروزی شیرین...
#ما_مقتدریم💪
🆔 @hatef_media
4_6003702103225141952.mp3
3.44M
⁉️پنج نشانه اصلی یا حتمی ظهور:
⭕️پاسخ: #ابراهیم_افشاری
🆔 @hatef_media
ای دلاور ...
نوشتۂ لباس رزمت
چقدر با این روزهایمان
همخـوانی دارد !
چیزی نمانده تا اربعین
دعا کن برای ما هم
تا کربلا راهی نباشد ...
#تا_کربلا_راهی_نیست
🆔 @hatef_media
نفوذ شیطان درچت فضای مجازی.mp3
1.33M
⁉️نفوذشیطان برافراد مذهبی در چت با نامحرم در فضای مجازی :
⭕️پاسخ: #ابراهیم_افشاری
🆔 @hatef_media
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄
#سلام_بر_ابراهیم
🔹 سال اول جنگ بود به مرخصی آمده بودیم. با #موتور به سمت میدان خراسان در حرکت بودیم. ابراهیم عقب موتور نشسته بود. از خیابانی رد شدیم. ابراهیم یک دفعه گفت: امیر وایسا!
با تعجب گفتم: چی شده؟!
گفت: هیچی، اگر وقت داری بریم دیدن یه بنده خدا! من هم گفتم: باشه، کار خاصی ندارم.
🔹با ابراهیم داخل یک خانه رفتیم. وارد اتاق شدیم. چند نفری نشسته بودند. پیرمردی با عبای مشکی و کلاهی کوچک بر سر بالای مجلس بود. به همراه ابراهیم سلام کردیم و در گوشه اتاق نشستیم.. ایشان رو کرد به ما و با چهرهای خندان گفت: آقا ابراهیم راه گم کردی، چه عجب این طرف ها!
🔹ابراهیم گفت: شرمنده حاج آقا، وقت نمیکنیم خدمت برسیم. وقتی اتاق خالی شد رو کرد به ابراهیم و با لحنی متواضعانه گفت: آقا ابراهیم ما رو یه کم نصیحت کن!
🔸ابراهیم از خجالت سرخ شده بود. سرش را بلند کرد و گفت: حاج آقا تو رو خدا ما رو شرمنده نکنید. خواهش میکنم این طوری حرف نزنید
🔹بین راه گفتم: ابراهیم جون، تو هم به این بابا یه کم نصیحت میکردی. دیگه سرخ و زرد شدن نداره! با عصبانیت پرید توی حرفم و گفت: چی میگی امیر جون، تو اصلاً این آقا رو شناختی!؟
گفتم: نه،
جواب داد: این آقا یکی از اولیای خداست. اما خیلیها نمیدانند. ایشون حاج میرزا اسماعیل دولابی بودند.
🆔 @hatef_media